امبر المومنبن - نهج البلاغه –متقین 60-2- پرهيزگاران در جهاد با نفس مراقبت ‏

  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3. امبر المومنبن - نهج البلاغه –متقین 60-2- پرهيزگاران در جهاد با نفس مراقبت
  4. «ان استصعبت عليه نفسه فيما تكره لم يعطها سؤلها فيما تحب»
  5. ترجمه: هرگاه نفس او در انجام وظائفى كه خوش ندارد سركشى كند، او هم از آنچه دوست دارد محرومش سازد. ***
  6. شرح: در اين فراز مولى به مجاهدت نفسانى متقين مى‏پردازد كه كراهت از معاصى و شوق به حسنات دارند، برخلاف نفس اماره كه كراهت از حسنات و شوق به معاصى دارد
  7. مراقبت
  8. بعد از «مشارطة» و شرطگذارى با شريك، بايد مراقب او بود، تا تخلف نكند، همانگونه كه خدا مراقب بنده‏هاى خود است: إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً ما هم بايد مواظب‏
  9. بنده خود يعنى نفس خود باشيم او را بنده خود حساب كنيم، نه خود را بنده او، بايد دقيقاً مراقب او بود. آن طور كه بايد بنده از مراقبت خدا بترسد، بايد نفس هم از مراقبت ما بترسد، حكايت شده كه وقتى زليخا با يوسف (عليه السلام) خلوت كرد روى بت خود را پوشاند تا نبيند چه مى‏كند، يوسف (عليه السلام) گفت‏«مالَك اتَسْتَحينَ مِنْ مراقِبَة جماد و لا اسْتَحى مِنْ مراقبة الملك الجَبّار»: «چه مى‏كنى آيا از مراقب بودن سنگ (كه شعورى ندارد) حيا مى‏كنى، ولى من از مراقب بودن خداوند قادر و قاهر حيا نكنم».
  10. از جوانى حكايت شده كه شبى قصد دست درازى به كنيزى را داشت، كنيز گفت آيا حيا نمى‏كنى؟ جوان گفت: از چه كسى حيا كنم؟ در حالى كه غير از كواكب و ستارگان كسى ما را نمى‏بيند.«مِمَّن استَحى و ما يَرانا الّا الكَواكِب»:
  11. آن كنيز گفت: «وَ ايْنَ مُكَوكَبها»: مراد زن اين بود كه كجا است خدائى كه مراقب كواكب و ما هر دو هست. مردى به يكى از عرفا گفت: از چه كسى بر چشم ‏پوشى كمك جويم؟ گفت: به علم خود به اين كه نظر نظركننده (يعنى خدا) زودتر است از نظر تو به آنچه نظر مى‏كنى، «بِعِلْمِكَ انّ نَظَر النّاظر اليك اسْبَقْ مِنْ نَظَرك الى المنظور اليه».
  12. روايت شده كه خداوند عزوجل به ملائكه فرمود:«انتُم مُوَكِّلون بالظواهر و انَا رقيبٌ على البَواطِن»:«شما بر ظاهر مردم گماشته شده‏ايد، و من مراقب باطن آنها هستم».عارف و فيلسوف بزرگوار «علامه طباطبائى» مى‏گويد: «يكى از اهم چيزهايى كه در راه سير و سلوك و در حكم ضرورتى از ضروريات آن است، همانا امر مراقبت است».
  13. سالك بايد از اولين قدم كه در راه مى‏گذارد، تا آخرين قدم، خود را از مراقبت خالى ندارد، و اين از لوازم حتمى سالك است، بايد دانست كه مراقبت داراى درجات و مراتبى است: سالك در مراحل اوليه يك نوع مراقبه‏اى دارد، و در مراحل ديگر انواع ديگرى، هر چه رو به كمال مى‏رود و طىّ منازل و مراحل كند، مراقبت او دقيق‏تر و عميق‏تر خواهد شد به طورى كه آن درجات از مراقبت را اگر بر سالك مبتدى تحميل كنند، از عهده آن برنيامده،
  14. يك باره، بارسلوك را به زمين مى‏گذارد، يا سوخته و هلاك مى‏شود، ولى رفته رفته در اثر مراقبه در درجات اوليه و تقويت در سلوك مى‏تواند مراتب عاليه از مراقبه را در مراحل بعدى به جاى آورد، و در اين حالات حتى بسيارى از مباحات در منازل اوليه بر او حرام و ممنوع مى‏گردد.
  15. در اثر مراقبت شديد و اهتمام به آن آثار حبّ و عشق در ضمير سالك هويدا مى‏شود، زيرا عشق به جمال و كمال على الاطلاق فطرى بشر بوده، و با نهاد او خمير شده، و در ذات او به وديعت گذارده شده است، ليكن علاقه به كثرات و حبّ به ماديات حجابهاى عشق فطرى مى‏گردند، و نمى‏گذارند كه اين پرتو ازلى ظاهر گردد. بواسطه مراقبت كم‏ كم حجابها ضعيف شده، بالاخره از ميان مى‏رود، و آن‏عشق و حبّ فطرى ظهور نموده، ضمير انسان را به آن مبدأ جمال و كمال رهبرى مى‏كند،
  16. اين مراقبت در اصطلاح عرفاء تعبير به «مى» شده است.

به پير ميكده گفتم كه چيست راه نجات‏

 

بخواست جام «مى» و گفت راز پوشيدن‏

 

راه خلوتگه خاصم بنما تا پس ازين‏

 

«مى» خورم با تو و ديگر غم دنيا نخورم‏

  1. چون سالك در امر «مراقبه» مواظبت نمود، حق تعالى از باب مهر و عطوفت انوارى را بر او به عنوان طلايع ظاهر مى‏گرداند، در ابتداى امر اين انوار مانند برق ظاهر گشته، ناگهان پنهان مى‏شوند، اين انوار كم‏كم قوّت يافته، مانند ستاره ريز درخشان مى‏گردند، و سپس نيز قوّت يافته به صورت ماه و بعداً به صورت خورشيد پديد مى‏آيند، و گاهى مانند چراغى كه افروخته باشند يا قنديلى نمايان مى‏شوند، اين انوار را در اصطلاح عرفاء «نوم عرفانى» (يعنى خواب عرفانى) نامند.
  2. مرحوم فيض كاشانى مطالبى در باب مراقبت دارد كه بطور خلاصه نقل مى‏كنيم: .... معرفت و علم به اين كه خداوند مطلع بر ضمائر عالم و پنهانيهاى آن است، و مراقب اعمال بندگان است و پنهانيهاى قلب در مقابل او ظاهر است، چنانكه ظاهر بدن انسان براى مخلوقات مكشوف است، وقتى اين علم به حدّ يقين رسيد، و شكى در آن يافت نشد،
  3. مراقبت كه حالتى براى قلب است، حاصل مى‏شود كه نتيجه آن در اعضاء و جوارح با انجام اعمال صالح آشكار مى‏شود.
  4. سپس مى‏افزايد اگر انسان به اين حد رسيد، موقن و به درجه يقين رسيده، و اينها اينها مقربين درگاه ربوبى هستند
  5. و به دو قسمت تقسيم مى‏شوند:
  6. مقربين درگاه - يكى مقرّب صديق و يكى مقرب پرهيزگار كه از اصحاب يمين و بهشتيان است. اوّلى مراقبتش از روى تعظيم و بزرگ شمردن خداوند است و هيبت الهيه موجب مراقبت او شده، و دوّمى به جهت حيا از او مراقبت مى‏كند، يعنى وقتى از بچه دو ساله‏اى كه در اتاقى او را مشاهده مى‏كند، حيا مى‏كند و گناه نمى‏كند، از خداوند به طريق اولى حيا مى‏كند، و مراقبت از خود مى‏كند و مسلماً درجه دسته اول برتر از دسته دوم است.
  7. پس اى برادر مراقب اعمال خود باش و ببين چه مى‏كنى و براى كه مى‏كنى و چگونه مى‏كنى! در روايتى آمده: «براى بنده در هر حركتى از حركات او اگر چه كوچك باشد، سه دفتر و ديوان است:«الاوّلُ لِمَ و الثانى كيفَ و الثالث لِمَنْ»:
  8. معنى «لِمَ» يعنى براى چه انجام دادى، مقصودت از اين عمل چه بود براى شهوت و هواى نفسانى بود، اگر جواب قانع كننده داد و عمل را براى مولايش انجام داده آن وقت از ديوان دومى سؤال مى‏شود كه:
  9. «كَيفَ فَعَلتَ» «چگونه عمل كردى؟» هر عملى داراى شرطى و جزئى و حكمى است، آيا از روى علم به احكام و اجزاء عمل كردى؟ يا از روى جهل و گمان، اگر به سلامتى از اين ديوان گذشت، ديوان سوم باز شده، و از او مطالبه اخلاص مى‏شود
  10. الثالث لِمَنْ» كه براى چه كسى اين عمل را انجام دادى؟ آيا تنها براى خدا آن را انجام دادى، يا براى غير، يا غير را شريك كردى؟!
  11. در مراقبت دو مراقبت و نظر لازم است: يكى قبل از عمل كه در قصد و حركت اوليه مراقب باشد كه براى خدا حركت كند، نه براى هوا. دوم در موقع شروع در عمل كه آن چه خدا مى‏خواهد از حيث حركات و سكنات انجام دهد، و مراعات ادب مولى را كند، و مثلا اگر نشسته است رو به قبله‏ نشيند،
  12. كه رسول گرامى (صلى الله عليه و آله) فرمود: «خَيرُ المَجالِس ما اسْتَقْبِلَ بِه القِبْلة»: «بهترين مجالس آن است كه رو به قبله انجام گيرد و چهارزانو ننشيند، زيرا در مجلس پادشاهان چنين ننشينند»، و مالك الملوك مطلع بر اين مطلب است، اگر مى‏خواهد بخوابد بر دست راست رو به قبله با سائر آداب كه در جاى خود بيان شده،
  13. با آداب بخوابد حتى در قضاء حاجت، آداب آن را (كه در كتابها ذكر شده) مراعات كند، اسلام دين ادب و تربيت است، حتى در جاهاى پست انسان را مؤدب به آداب تربيت مى‏كند.
  14. صاحب كتاب عرفان اسلامى مى‏گويد: اهل مراقبت سه حال دارند:اول حال آن است كه بواسطه معرفت و يقين بر اينكه خداوند مطلع بر ضمير بنده است، اين حال پيش مى‏آيد كه فكر بد و شيطانى به قلب او راه پيدا نمى‏كند، و چون خدا را حاضر و ناظر در همه جا مى‏بيند كمتر به دام هواى نفس مى‏افتد. اين است مراد يكى از عرفاى عالى مقدار كه فرمود:
  15. مراقبت دوام علم بنده است «المُراقَبَةُ استِدامَةُ علمِ العَبدِ باطّلاع الرّبِ فى جميع احْوالِه» «يعنى مراقبت دوام علم بنده است به اينكه پروردگار از تمام احوال بنده مطلع است». حاصل آنكه اول حال، مراقبت آن است كه حسن بن على دامغانى گفته: «عليكم بحفظ السرائر فانّه مطّلعٌ على الضمائر»: «بر شما است حفظ پنهانيها زيرا خدا آگاه بر ضمائر و مكنونات است».
  16. دوم حال مراقبت آن است كه سالك، كائنات را فراموش كند، به طورى كه وجود و عدم دنيا براى او يكسان باشد، و چنان مراقب باشد كه جز خدا هيچ چيز در ذهن و فكر او نباشد.احمد بن عطا گفت «خيرُكُم مَنْ راقَبَ الحقَّ بالحق فى فَناء ما دُونَ الحق»: «بهترين شما كسى است كه حقاً مراقب حق باشد، در اين كه غير از وجود حق، فانى است».
  17. حال سوم، حال بزرگان اهل مراقبت است كه از خدا مى‏خواهند كه آنها را در حال مراقبت رعايت فرمايد، يعنى خداوند متولى امر آنها باشد، و به فضل خويش آنها را مصداق‏ «و هو يتولّى الصالحين» فرمايد. «سالك بايد در اين مقام طورى باشد كه خود از ميان برخيزد، و بين او و خدا هيچ حجابى باقى نماند».
  18. به يكى از عرفا گفتند كه مى‏گوئى حجاب سه است: نفس و خلق و دنيا، گفت: اين سه حجاب عام است، حجاب خاص سه است: ديد طاعت، و ديد ثواب و ديد كرامت، مقصود اين است كه در اين مقام در بيخودى بايد به مقامى برسد كه خود به مراقبت خود واقف نباشد (و به تعبير ديگر عمل خود را نبيند و نظر به ثواب و كرامت نكند، كه ديدن علت غرور علّت انحطاط است)
  19. بقول عارف بزرگوار حكيم صفاى اصفهانى:

ز مغز و پوست برون رفته تا به دوست رسيدم‏

 

به جان دوست كه از هر چه غير اوست بريدم‏

  1. خليل وقتم و فارغ ز آفتاب و ز ماه‏ام‏
 

رهين عشقم و بيگانه از سياه و سپيدم‏

نبوده ره كه ز آفات جان برم به سلامت‏

 

نداده بود اگر دل به وصل دوست نويدم‏

  1. ز دست اين دل سودائى از تطاول زلفش‏
 

چه اشكها كه فشاندم چه آه‏ها كه كشيدم‏

اگر هزار قيامت كند قيام نسنجد

 

به فتنه‏اى كه من از قامتش معاينه ديدم‏

  1. مرا كه رفعت خورشيد بود در افق دل‏
 

به پيش ابروى آن ماه چون هلال خميدم‏

چه غم كه هيكل من شد غبار و جزو هوا شد

 

نسيم صبح سعادت شدم، به خلد وزيدم‏

  1. من آن كبوتر قدسم كه از فضاى حقيقت‏
 

به حبس اين قفس افتادم و دوباره پريدم‏

به خاك ميكده عشق تا اميد نبستم‏

 

نشد زهستى موهوم خويش قطع اميدم‏

  1. زفيض پير خرابات دوش در حرم دل‏
 

به يك نماز كه بردم هزار راز شنيدم‏

بساط فقر به او رنگ سلطنت نفروشم‏

 

به نقد عمر گرانمايه اين بساط خريدم‏]

   
  1. الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

 

 

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید