- بسم الله الرحمن الرحیم
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- نهج البلاغه – امیر المومنین– متقین -68-
- پرهيزگاران و قناعت طبع «قانعة نفس ه»
- ترجمه: (مىبينى پرهيزگاران را كه) نفس ش قانع است. ***
- شرح: صفت ديگر آنها قناعت طبع است. در اهميت قناعت همين بس، كه مولى على (عليه السلام) «حياة طيبه» را به آن تفسير فرمودهاند، وقتى درباره اين آيه شريفه مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً «كسى كه عمل صالح انجام دهد خواه مرد خواه زن و مؤمن باشد او را زنده مىكنيم به زندگى پاكيزه»[1] از حضرت سؤال شد فرمودند: «مراد از اين زندگى كه خداوند در پاداش اعمال صالح مرد و زن مؤمن مىدهد، قناعت است».[2]
- عجب گوهرى است كه پاداش اعمال صالح قرار مى گيرد، از يكى از حكماء سؤال شد، چيزى بهتر از طلا سراغ دارى؟ گفت بله قناعت،[3] قناعت كه مقابل حرص است، ملكه نفس انى است كه موجب اكتفاء به قدر نياز از مال است بدون اينكه تلاش و سختى در طلب زائد كند و اين صفتى است پسنديده كه كسب سائر فضائل متوقف بر آن است.[4]
- يكى از حكماء مىگويد: «إسْتِغنائُك عَن الشىء خيرٌ مِنْ استغنائِك بِه»: «بىنيازى تو و عدم حاجت تو به چيزى، بهتر از بىنيازى تو به وسيله آن چيز است».[5]
- چه جمله زيبائى است، جمله او اشاره به مسئله قناعت دارد، مىگويد اگر قناعت پيشه كردى چيزى نخواستى بهتر است از اين كه قناعت پيشه نكنى و فكر كنى با فلان چيز بىنيازى.
- عمدتاً مردم فكر مىكنند، بايد چيزى را داشته باشند، تا بىنياز شوند و دستشان پيش ديگرى دراز نباشد، فكر مىكنند بايد خانهاى با چنين خصوصيات و ماشينى با چنان ويژگى داشته باشند، تا بىنياز باشند،
- در حالى كه اين حكيم مىگويد اگر قناعت پيشه كردى و به قدر حاجت و نياز اكتفاء كردى، تو بىنيازى اين بىنيازى بهتر از آن بىنيازى است، اين بىنيازى تملق و چاپلوسى و حرام و حلال كردن ندارد، در حالى كه آن بىنيازى كه با داشتن چيزى حاصل شود، نياز به تلاش و دوندگى دارد،
- و چه بسا تملق و حرام و حلال كردن، و اين همان است كه مولى مىفرمايند:«القَناعةُ مال لا يَنْفَد»: «قناعت مالى و سرمايهاى است كه تمام شدنى نيست».[6]
- قناعت تنها جنبه آخرتى ندارد، بلكه از نظر سياسى و اقتصادى نيز ريشه امور است بسيارى از جهتگيريهاى سياسى در روابط بينالمللى، بر ميزان قناعت صورت مىگيرد، آبروى سياسى، اقتصادى و خودكفائى يك مملكت را قناعت حفظ مىكند و در مقابل عدم قناعت از بين برنده شخصيت سياسى يك مملكت در
فضاى سياسى عالم است، گاه يك كشور در اثر عدم قناعت و گرفتن وامهاى كمرشكن و براى اين كه مقدارى در رفاه باشد مطرود و منزوى و كشور عقب افتاده مىشود، ملتى كه قناعت
را از خود دور كرد بدبخت و بىنوا شده و هيچگاه فرصت شكوفائى اقتصادى پيدا نمىكند، نمونه اين كشورها امروزه چه بسيار است.
- قناعت نكردن نابود كننده شخصيت فرد است و او را نيازمند به غير مىكند و هميشه بايد سرشكسته و سرافكنده در جامعه حركت كند و چه بسا از مرز شخصيت گذشته و شخص را نابود مىكند عدم اكتفاء به قدر نياز موجب استيصال فرد و جامعه است، آنچه درباره جامعه و رفاهطلبى آن گفتيم درباره فرد هم صادق است، بعضى را مىبينيم كه براى توسعه زندگى خود كه گاه نياز به آن توسعه هم ندارد، از چندين جا وام مىگيرد و كار را به جائى مىرساند كه اصل سرمايه را هم بايد بابت بهره آن وامها بپردازد، چرا؟!
- زندگى خوش و گوارا از نظر اسلام چه زندگى مىتواند باشد، آيا تابحال اين سؤال را از خود كردهايم و به دنبال جواب برآمدهايم يا نه، اين جواب را امام صادق (عليه السلام) در روايتى فرمودهاند:
«خمسٌ مَنْ لم تكن فيه لم يَتَهَنَّأ بالعيش، الصّحّة و الأَمن و الغِناء و القَناعة و الانيس المُوافِق»:
«پنج چيز است كه اگر در فردى نباشد، خوشى از زندگى نمىبرد، و به قول عوام آب خوش از گلويش پائين نمىرود و زندگى گوارائى نخواهد داشت:
- 1- تندرستى
- 2- بىنيازى و عدم حاجت (به قدرى كه محتاج نباشد داشته باشد)
- 3- قناعت و اكتفاء به قدر حاجت
- 4- و عدم زيادهطلبى
- 5- - مونس و يار موافق).[7]
پس يكى از عواملى كه موجب گوارائى و خوشى زندگى مىشود قناعت است و بايد گفت قناعت در بين اين پنج مورد جايگاه ويژهاى دارد.
- حال به چند حكايت در مسئله قناعت از گلستان و بوستان شيخ شيرازسعدى مىنگريم. حاتم طائى را گفتند: از خود بلند همتتر در جهان ديدهاى يا شنيدهاى؟ گفت بلى روزى چهل شتر قربان كرده بودم و امراى عرب را به مهمانى خوانده پس به گوشه صحرائى به حاجتى رفته بودم، خاركنى را ديدم، پشته خارى فراهم آورده گفتمش به مهمانى حاتم چرا نروى كه خلقى بر سماط (سفره) او گرد آمدهاند گفت:
هر كه نان از عمل خويش خورد | منّت از حاتم طائى نبرد |
انصاف دادم و او را به همت و جوانمردى بيش از خود ديدم.
- بازرگانى را ديدم كه صد و پنجاه بار داشت، و چهل بنده و خدمتكار، شبى در جزيره كيش مرا به حجره خويش برد و همه شب نياراميد از سخنهاى پريشان گفتن، كه فلان انبارم به تركستان است و فلان بضاعت به هندوستان، و اين كاغذ قباله فلان زمين و فلان چيز را فلان، ضمين (كفيل و ضامن)، گاه گفتى كه خاطر اسكندريه دارم كه هوائى خوش است و گاه گفتى كه درياى مغرب مشوّش است و باز گفت سعديا سفرى در پيش است اگر آن كرده شود، بقيت عمر خوش به گوشهاى بنشينم و ترك تجارت كنم، گفتم آن سفر كدام است؟
- گفت گوگرد پارسى به چين خواهم برد، شنيدم كه آنجا قيمت عظيم دارد و از آنجا كاسه چينى به روم آرم و ديباى رومى به هند و پولاد هندى به حلب و آبگينه حلبى به يمن و برد يمانى به پارس و از آن پس ترك تجارت كرده و به دكّانى بنشينم، چندان از اين ماليخوليا فرو خواند كه بيش از آن طاقت گفتنش نماند!!
- پس گفت اى سعدى تو نيز سخنى بگوى، از آنچه ديده و شنيدهاى. گفتم:
- موسى (عليه السلام) درويشى را ديد كه از برهنگى به ريگ اندر شده گفت اى موسى دعائى كن تا خداوند عزوجل مرا كفافى دهد كه از بىطاقتى به جان آمدهام، موسى (عليه السلام) دعا كرد و رفت، پس از چند روز كه باز آمد، او را ديد كه گرفتار و خلقى بر وى گرد آمده، حالش پرسيد گفتند خمر خورده و عربده كرده و كسى را كشته و اكنون به قصاص او وى را داشتهاند
آن شنيدستى كه در اقصاى غور[8] | بار سالارى بيفتاد از ستور | |
گفت چشم تنگ دنيا دوست را | يا قناعت پر كند يا خاك گور | |
| هر كسى را هر چه لايق بود داد | |
گر به مسكين اگر پر داشتى | تخم گنجشك از جهان برداشتى | |
وان دو شاخ گاو اگر خر داشتى | آدمى نزد خود نگذاشتى |
- موسى (عليه السلام) به حكمت و عدل جهان آفرين اقرار كرد و از تجاسر خويش استغفار. «وَلَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِى الْارْضِ»: «اگر خداوند روزى و رزق را براى بندگانش پهن كرده و بگستراند ظلم و عصيان در زمين كنند».[9]
- حال در مورد قناعت به سراغ بعضى از روايات و كلمات بزرگان رويم:
- رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمودند: «از شبهه و مال مشتبه بپرهيز تا عابدترين خلق باشى، و به آنچه دارى قناعت كن تا شاكرترين مردم به حساب آئى، و بر خلق همان پسند كه بر خود مىپسندى، تا از همه مؤمنتر باشى».
- موسى (عليه السلام) گفت: يا ربّ از بندگان تو كه توانگرتر است؟ فرمود: «آن كه قناعت كند، به آنچه من دهم. گفت: عادلتر؟ فرمود: آن كه انصاف از خود بدهد.
- محمدبن واسع (رحمه الله) نان خشك در آب كردى و مىخوردى و مىگفتى هر كه بدين قناعت كند، از همه خلق بىنياز بود.
- ابن مسعود گفت: هر روز فرشتهاى ندا كند: اى پسر آدم اندكى كه تو را كفايت كند، بهتر از بسيارى كه تو را كفايت نبود و از آن بطر و غفلت زايد.
- سميط بن عجلان گويد كه: شكم تو بدستى (در يك وجب) بيش نيست چرا بايد كه تو را به دوزخ برد؟! يكى از حكماء گويد: هيچ كس به رنج صبورتر از حريص مطمع نبود، و هيچ كس را عيش خوشتر از قانع نبود، و هيچ كس اندوهگينتر از حسود نبود و هيچ كس سبكبارتر از آن كس نبود كه ترك دنيا گويد و هيچ كس پشيمانتر از عالم بد كردار نبود.
- به قول سعدى:
خدا را ندانست و طاعت نكرد | كه بر بخت و روزى قناعت نكرد | |
قناعت توانگر كند مرد را | خبر كن حريص جهان گرد را | |
| كه بر سنگ گردان نرويد نبات | |
مپرور تن ار مرد رأى و هُشى | كه او را چو مىپرورى مىكشى | |
خردمند مردم هنر پرورند | كه تن پروران از هنر لاغرند | |
| كه اول سگ نفس خاموش كرد | |
خور و خواب تنها طريق دد است | بر اين بودنن آئين نابخرد است | |
خنك نيك بختى كه در گوشهاى | به دست آرد از معرفت توشهاى | |
| نكردند باطل بر آن اختيار | |
وليكن چو ظلمت نداند ز نور | چه ديدار ديوش چه رخسار حور | |
تو خود را از آن در چه انداختى | كه چه راز ره باز نشناختى | |
| كه بر شهپرش بستهاى سنگ آز | |
كسى كو كم از عادت خويش خورد | به تدريج خود را ملك خوى كرد | |
كجا شير وحشى رسد در ملك | نشايد پريد از ثرى بر فلك | |
| پس آنگه ملك خوئى انديشه كن | |
تو بر كرّه تو سنى بدگهر | نگر تا نپيچد زحكم تو سر | |
كه گر پالهنگ از كفت در گسيخت | تن خويشتن خست و خون تو ريخت | |
| تو پندارى از بهر نانست و بس | |
ندارند تن پروران آگهى | كه پر معده باشد زحكمت تهى | |
دو چشم و شكم پر نگردد، به هيچ | تهى بهتر اين روده پيچ پيچ | |
| ديگر بانگ دارد كه هل من مزيد | |
همى ميردت عيسى از لاغرى | تو در بند آنى كه خر پرورى | |
به دين اى فرومايه دنيا مَخَر | تو خر را به انجيل عيسى مخر | |
| نينداخت جز حرص خوردن به دام | |
پلنگى كه گردن كشد بر وحوش | به دام افتد از بهر خوردن چو موش | |
چو موش آن كه نان و پنيرش خورى | به دامش درافتى و تيرش خورى | |
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم |