- بسم الله الرحمن الرحیم
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیر المومنین – نهج البلاغه – متقین -100- هرگز از سكوت غمگين نمىشود «ان صمت لم يغمه صمته»
- ترجمه: اگر پرهيزگار سكوت كند، سكوت او، او را محزون نمىكند.***
- شرح: فرد متقى وقتى سكوت مىكند، كه حرفى پسنديده نداشته باشد، و كسى كه بداند اگر بخواهد سخن گويد، حرف بيهوده و چه بسا باطل كه منجر به به گناه مىشود، مىزند، از سكوت خود خشنود است، اگر صاحب مارى، مارى را در سوراخ خود محبوس كرده باشد، مگر ناراحت مىشود، نه هرگز! زيرا بيرون آمدن مار همان و نابود كردن انسانها و بلكه خود صاحب مار همان!
- غصه خوردن بر سكوت براى كسى است كه زبان خود را عادت به بيهودهگوئى و سخنان زائد داده است و اهل تقوى به جهت آگاهى از فوائد و ثمرات دنيوى و اخروى سكوت و مفاسد و آفات سخن گفتن مثل خطا و دروغ و غيبت و سخنچينى و نفاق و اهانت و ستيزهجوئى و ايذاء خلق و غير اينها، خود را عادت دادهاند كه بيشتر از مقدار لازم سخن نگويند.
- رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) مىفرمايند : «طوبى لِمَنْ امسك الفضل من لسانه و انفَق الفضل من ماله»:
«خوشا به حال كسى كه زيادهگوئى را از زبانش گرفت و زيادى مال خود را انفاق كرد».
- اميرمؤمنان (عليه السلام) مىفرمايند: «اگر كلام تو از نُقره باشد، يقين بدان كه سكوت از طلا است».
- و در كلمات بزرگان آمده است: لايقترين چيزى كه در زندان مىباشد، زبان است «(اليق شى يكون فى السجن هو اللسان»
- ) و نيز گفته شده: زبان كم وزن ولى بزرگ جُرم است! « اللسان صغيرُ الجِرم و عظيمُ الجُرم».
- ) ابوبكر بن عياش مىگويد: چهار پادشاه هند و چين و كسرى و قيصر اجتماع كردند (كسرى لقب پادشاهان ايران و قيصر لقب پادشاهان روم بوده است)، يكى از آنها گفت، من بر آنچه گفتهام پشيمانم و بر آنچه نگفتهام پشيمان نيستم، دومى گفت: من هنگامى كه سخن مىگويم و كلمهاى بر زبانم جارى مىكنم، آن كلمه مالك من است ولى من مالك و صاحب اختيار او نيستم و وقتى آن كلمه را نگويم مالك آن هستم و آن مالك من نيست، سومى گفت: تعجب مىكنم براى متكلّم كه وقتى سخن او به سوى او برگردد، كلمه او ضرر و زيان به او مىزند و اگر رجوع به او نكرد نفع به او نمىرساند (يعنى تعجب از بعضى كه وقتى سخن مىگويد، يا به ضرر او تمام مىشود، يا نفعى براى او ندارد) چهارمى گفت: من بر برگرداندن آنچه نگفتم قدرتمندتر هستم، تا آنچه گفتم (آنچه از دهان بيرون آمد ديگر برنمىگردد).
- گفتهاند چهار چيز است كه: هرگز برنمىگردد: 1- سخنى كه گفته شود. 2- تيرى كه انداخته شود. 3- ساعتى كه بگذرد. 4- فرصتى كه از دست برود.
- امام صادق (عليه السلام) فرمودند: سكوت شعار محق قين به حق ائق گذشتگان و حق ائق ثابت و محق ق است (و در آن فوائدى است).
- سکوت كليد همه راحتيهاى دنيا و آخرت است. 2- رضايت خداوندى در آن است. 3- سبك كردن حساب. 4- حفاظت از خطاها و لغزشها. 5- پوششى بر جاهل است كه جهل و نادانيهاى او آشكار نشود. 6- زينت و زيبائى و ابهّت عالم است. 7- در سكوت گوشهگيرى و انزواى هواى نفسانى است. 8- رياضت و مجاهدت با نفس در آن است. 9- شيرينى عبادت. 10- از بين رفتن قساوت قلب. 11- عفت. 12- جوانمردى و مروّت. 13- تدبر صحيح و فهم و كياست و عقل.
- پس تا مجبور و ناچار نشدى، لب به سخن مگشاى و زبان فرو بند، خصوصاً اگر شنونده اهليت كلام تو را نداشته باشد.
- ربيع بن خثيم كاغذى در برابر خود مىگذاشت، و هر چه تكلم مىكرد مىنوشت و شبانگاه محاسبه مىكرد، كه چه به نفع او بوده و چه به ضرر او و مىگفت: «آه آه نَجَا الصامِتُون و بَقينا»: «آه آه سكوت كنندگان نجات يافتند و ما باقى مانديم» (و گرفتار سخن شديم)!
- بعضى از ياران رسول الله (صلى الله عليه و آله) مرتب سنگ در دهان خود مىگذاردند، وقتى مىخواستند حرف بزنند و مىدانستند براى خدا و در راه خدا و براى انجام وظيفه الهى است، سنگ را از دهان بيرون آورده و سخن مىگفتند. بسيارى از صحابه (سكوت مىكردند) و گاهى آه بلندى مثل تنفس انسان غمديده از سينه مىكشيدند و مانند اشخاص مريض (كه به زور حرف مىزند) حرف مىزدند!
- و جز اين نيست كه سبب هلاكت خلق و نجات آنها در سخن و سكوت است (سخن موجب هلاكت و سكوت موجب نجات است)!
- پس خوشا به حال كسى كه معرفت عيب كلام و درستى آن و فوائد سكوت نصيبش شد كه اين از اخلاق انبياء (عليهم السلام) و شعار برگزيدگان است، كسى كه ارزش و مقدار تأثير كلام را فهميده باشد سكوت را شعار خود قرار داده و بدون دقت و تفكر سخن نمىگويد و كسى كه اطلاع و احاطه بر آثار لطيف و خصوصيات دقيق و باريك سكوت پيدا كرده و سكوت را نگهبان امين اسرار و حق ائق قلبى خود قرار داده است، البته كلام و سكوت چنين آدم، عبادت خواهد بود و كسى بر اين عبادت او آگاهى نمىيابد بجز پادشاه با جبروت كه خداوند متعال است.
- ابن ابى الحديد در ذيل اين فراز مىگويد: پرهيزگار از فوت كلام و سخن نگفتن محزون و ناراحت نمىشود، زيرا سكوت را غنيمت مىداند، نه خسران و زيان (لانه يَرى الصمتَ مَغْنَماً لا مَغْرَماً)
- آرى پرهيزگاران ساكتان ناطقند، آنها گرچه ساكتند ولى روش و منش آنها گوياى ارزشهاى اخلاقى است آنها مجسمه و تابلوى تمامنماى قرآنند، قرآن هم امر و هم نهى مىكند و ساكت ناطق است (القرآن آمر زاجرو صامتٌ ناطق).
- رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) مىفرمايند: «چهار چيز است كه فقط مؤمن دارا است، يكى از آنها سكوت است و آن اولين عبادت است».
- امام صادق (عليه السلام) مىفرمايند: كسانى كه قبل از شما بودند، سكوت را فرا گرفتند و شما سخن را، اگر فردى از شما خواست متعبّد و عبادت كننده (با خلوص نيت) باشد، بايد سكوت را قبل از آن به مدت ده سال فرا گيرد، اگر اين كاررا به خوبى انجام داد و صبر بر آن كرد، متعبّد مىشود وگرنه بايد بگويد: من اهليت آنچه را در نيت دارم، ندارم «ما انا لِما اروم بِاهْل».
- از نبى اكرم (صلى الله عليه و آله) نقل شده كه حضرت به مردى كه نزد ايشان آمده بود فرمودند: «آيا تو را به امرى كه وارد بهشت مىكند، راهنمائى كنم» گفت بله يا رسول الله (صلى الله عليه و آله)! فرمودند: «از آنچه خدا به تو داده به ديگرى بده»، گفت: اگر محتاجتر از ديگرى بودم چه طور؟! فرمودند: «مظلوم را يارى كن» گفت: اگر ضعيفتر از كسى باشم كه ياريش مىكنم؟! فرمودند: «راهنماى انسان جاهل و احمق باش»، گفت: اگر خود، جاهلتر از ديگرى بودم؟! فرمودند: «فَاصْمت لِسانك الّا مِنْ خير»: «زبان خود را ساكت كن، جز براى خير». تو را خوشحال نمىكند اين كه در وجودت خصلتى از اين خصال باشد، كه به سوى بهشت تو را سوق دهد.
- مولى على (عليه السلام) نيز در صفات مؤمن در نهجالبلاغه مىفرمايند: «كثيرٌ صمته، مشغول وقته»:
«مؤمن سكوتش زياد و وقتش مشغول است».[12] آن قدر به دنبال كار خير است كه ديگر، وقتى براى كلام و سخن بيهوده ندارد.
| چيزى كه نپرسند تو خود پيش مگوى | |
گوش تو دو دادند و زبان تو يكى | يعنى كه دو بشنو و يكى بيش مگوى | |
| از هر چه به جز اوست فراموش كنند | |
آن را كه زبان دهند، ديده ندهند | و آن را كه دهند ديده خاموش كنند |
- امام صادق (عليه السلام) مىفرمايند: «در حكمت آل داود (عليه السلام) چنين آمده است:«على العاقل ان يكون عارفاً بزمانه مُقْبلا على شأنه حافظاً لِلِسانه»: «بر فرد عاقل لازم است كه عارف به زمان خود باشد و روى آورنده به شأن و امورات خود گردد و بررسى احوال خود كند و حافظ زبان خود باشد».
- «وَشّا» مىگويد: شنيدم از امام هشتم (عليه السلام) كه مىفرمود: اگر مردى از بنىاسرائيل مىخواست عابد بشود مىبايست ده سال قبل از آن سكوت اختيار كند.
زبان بسيار سر بر باد داده است | زبان سر را عدوى خانه زاد است | |
| تو از خصم برون پرهيز كرده | |
نشد خاموش كبك كوهسارى | از آن شد طعمه باز شكارى | |
| نه خود را در قفس ديدى نه در دام | |
خموشى پرده پوش راز باشد | نه مانند سخن غمّازباشد | |
- اتفاق عجيبى كه براى ابويوسف كه از اكابر علماء ادبيات و بزرگان شيعه و از اصحاب امام جواد و امام هادى (عليهما السلام) است اين كه در پرهيز از لغزشهاى زبان گفته:
يصابُ الفَتى مِنْ عَثْرَة بلسانِه | و ليس يصاب المرء مِنْ عثرَةِ الرِجل | |
| و عثرته فى الرَّجل تذهب عن مَهَل | |
- (از لغزش زبان به جوان صدمه مىرسد و از لغزش پا به مرد صدمه نمىرسد). (لغزش او در گفتار سر او را مى بد و لغزش او در پا زود رسيدن را مى برد) اگر خواهى مرد حق يقت باشى سكوت كن،
- كه گويند شخصى در چين نزد پيرمرد آگاه و صاحب نظرى رفت، و گفت مرا از حق يقت آگاه كن. پير گفت: حق يقت ده جزو است: يكى كم گفتن و نه ديگر خموش بودن، «باز» (اين پرنده شكارى) به سبب خاموشى به دست پادشاهان است و بلبل به جهت آواز خوشش در قفس. چون چشمه در جوش مباش تا از خاموشى، دريا گردى. درين دريا به گوهر هر كه ره داشت، به غواصيش بايد دم نگه داشت.
- پيرگوى (گويندهاى كه پيرمرد بود) خودستايى نزد حكيمى لاف مىزد، كه بر سه زبان مسلط است و مىتواند با آن زبانها نطق كند. حكيم گفت: بفرمائيد كه به چه زبانى مىتوانيد سكوت كنيد.
- در مجلس معاويه يكى از بزرگان خاموش بود و هيچ نمىگفت، معاويه گفت: چرا سخن نمىگوئى؟ آن مرد فاضل گفت: چه گويم، اگر راست گويم از تو بترسم و اگر دروغ گويم از خدا بترسم، پس در اين مقام سكوت اولاتر.
- مرحوم الهى، عارف معارف، در ذيل اين فراز (ان صمت لم تَغُمّه صَمتُه) گويد:
لب ار خاموش سازد از تكلم | غمش نبود كه دل دارد ترنّم | |
به خاموشى توان با دل سخن گفت | گهرهاى حق ائق بى زبان سفت | |
به خاموشى گل آرايد چمن را | هزاران راز گويد ياسمن را | |
به خاموشى يكى مرد روان پاك | ز باغ دل زدايد خار و خاشاك | |
ز لب چون زشت و زيبا در حجابست | خموشى به ز گفت ناصواب است | |
| و اگر ناخوب گوئى باش خامش | |
ز خاموشى تو را زنهار نايد | كه گفت بد دَرِ حسرت گشايد | |
ز خاموشى خيال مرد هشيار | در آسايش بود ز اندوه و تيمار | |
به گاه خامشى نادان غمين است | كه گوئى با خيال خود به كين است | |
هر آن كو در دلش نقش نگار است | به گاه خامشى سرگرم يار است | |
لبش خاموش و دل در صحبت دوست | كه با دل صحبت دلدار نيكوست | |
چو غم دارد زبانش گر خموشست | دلش با روى دلبر در خروش است | |
ببند اى دل لب از گفتن زمانى | كه دلبر گويدت راز نهانى |
- اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج2، ص: 577
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم