31 بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیر المومنین متقین 31- 34- 1برنامه روزانه «و اما النهار فحلماء علماء، ابرار اتقیا» و امّا (پرهیزگاران) در روز دانشمندانى بردبار و نیکوکارانى با تقوا هستند.
- شرح: در این فراز حضرت به برنامه روزانه آنها اشاره مىفرمایند که بردبار و دانشمند و نیکوکار و خداترس هستند، نه این که فقط در روز این صفات را دارند، بلکه روز جلوهگاه این صفات است. معمولا آثار و حالات انسان در اجتماع براى مردم ظاهر مىشود؛ بازتاب آن اعمال شبانه، این صفات روزانه است، تا در اقیانوس جامعه شناور و شناگر نشوند، حالات روانى آنها شناخته نمىشود.
- حکمت از جنود عقل است - در بعضى از نسخ مثل نسخه ابن میثم به جاى حلماء، (حکماء) دارد و ابن میثم در شرح خود گوید مراد حکمت شرعى و کمال قوه علمیه و عملیه آن است و اینگونه حکمت متعارف بین صحابه و تابعین است. مرحوم خوئى در ذیل این فراز از خطبه پس از این که مىگوید: در بعضى نسخ حکماء آمده، گوید حکمت هم از جنود عقل است و مقابل آن هوى است که از جنود جهل است، سپس مىگوید صدر المتألهین (رحمهم الله)
- حکمت حد وسط قوة فکریه - در شرح این حدیث درکافى مىگوید: حکمت علم به حقائق اشیاء است، به قدر طاقت، و عمل بر طبق آن و هوى رأى فاسد و پیروى نفس از شهوات باطل است و احتمال دارد، مراد از حکمت، حکمتى باشد که در کتب اخلاقى استعمال مىکنند، و آن حد وسط در قوة فکریة است که بین افراط (جربزة) و تفریط (بلاهة) است پس مراد به هوى جربزة و لوازم ان است که آراء فاسد و عقاید باطل است و هر دو معنى حکمت از صفات عقل و ملکات آن است و مقابل آن از صفات جهل و توابع آن است
- 31- حلم و بردبارى - اولین صفت حلم و بردبارى شمرده شده، و حاکى از اهمیت این صفت است، ابتدا به تعریف و سپس به نقش سازنده این صفت در زندگى پرهیزگاران اشاره مىکنیم. براى «حلم » اهل لغت و اخلاق دو تفسیر ذکر کردهاند: 1- «الحلم ضَبْطُ النّفس عَنْ هَیَجانِ الغَضَب» «حلم کنترل کننده نفس از هیجان قوه غضب است». 2- «الحلم هو التَثَّبُّت فى الامور»: «حلم ثابت بودن در امور است». این تفسیر دوم نسبت به همه چیز است نه فقط غضب، یعنى اعتدال در امور که از اعتدال قواى نفس سرچشمه مىگیرد، ایستادن و حوصله کردن براى رسیدن به حقائق و عدم شتابزردگى و از جمله استقامت در مقام غضب است (نه سست شوى و نه از کوره در بروى) حلم را فضیلت و صفت حمیدهاى مىدانند، که حد وسط (مهانة) و (افراط در غضب) مىباشد، و این صفت از جنود عقل است، چنانکه مقابل این صفت (سفة) است که از جنود جهل است.
- نه تصمیم، نه تنبیه، نه اقدام، - در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) در کافى آمده است: حلم نشانه عقل و عدم آن نشانه سفاهت و بیخردى است. گفتهاند در حال عصبانیت نه تصمیم، نه تنبیه، نه اقدام، که بعداً پشیمانى دارد زیرا این سه در حال عصبانیت بى حساب است، و بدانید بعد کفاره آن را پس مىدهید. من بارها تجربه کردهام که در حال عصبانیت عقل درست کار نمىکند، و تحت تأثیر غضب قرار مىگیرد و تصمیمگیرى براى آن مشکل است، باید صبر کرد تا از حوزه عصبانیت خارج شد و سپس تصمیم گرفت.
- دشنام دهنده را رها کن - در حدیثى از على (علیه السلام) آمده است که قنبر غلام حضرت روزى از طرف نادانى مورد اهانت واقع شد، قنبر ناراحت شد، آمد جواب دهد، مولى على (علیه السلام) فرمودند: «مَهلا یا قَنْبَر دَع شاتِمک مِهاناً ترضَ الرحمن و تسخَط الشیطان و تعاقب عدوَک فَوَ الذّى فَلَقَ الحبَّةَ وَ بَرءَ النَّسَمَة ما ارْضَى المؤمِنُ رَبَّه بمِثْل الحلم و لا اسْخَط الشیطان بمثل الصمت و لا عوقب الاحمق بمثل السکوت»: «آهسته قنبر، دشنام دهنده خود را از روى بىاعتنائى رها کن تا پروردگار را خشنود و شیطان را غضبناک کنى، و دشمنت را عقوبت (زیرا عقوبتى براى او بهتر از بىاعتنائى نیست) قسم به خدائى که دانه را شکافت، و انسانها را خلق کرد، مؤمن راضى نمىکند، پروردگارش را به مثل حلم و ناراحت نمىکند شیطان را به مثل سکوت، و احمق و نادان هم عقوبت نمىبینند به مثل سکوت».
- خوشنودتر از حلم نمىشود - قسم حضرت به ایجاد کننده دو لحظه حساس که اوج قدرت و نمایش الهى است، حاکى از اهمیت مسئله است، باز شدن دانه و شکسته شدن دژ محکم پوسته توسط جوانه لطیف، و خلقت اعجابآور انسان، بسیار پرمفهوم و پرمعنا است، یعنى آن خدائى که چنین قدرتى دارد، از هیچ چیز مثل حلم خوشنودتر نمىشود؛ چنانکه دشمن او شیطان هم از هیچ چیزى به مثل سکوت در برابر نادان ملول و ناراحت نمىگردد.
- کارآئى و نقش بردبارى معمولا انسان در تبلیغ و سخن و عمل مقابل نادانهاو بى خبرانى قرار مىگیرد که عکس العملهاى ناشایسته دارند؛ اگر انسان بخواهد با آنها مقابله به مثل کند، باید تمام برنامههاى تربیتى و اصلاحى و هدایتى را زمین گذارد، ولى دانشمند باید صبور و پرحوصله باشد؛ غیر از این باشد تمام برنامههاى تعلیم و تربیت تعطیل مىشود.
- اول حلم ، بعد علم، - این که در خطبه و روایات مختلف اول حلم ، بعد علم، مورد توجه قرار گرفته براى این است که کارآئى علم و تربیت بدون حلم امکانپذیر نیست؛ در روایتى از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) چنین آمده است: «و الذّى نفسى بِیَده ما جُمِعَ شىءٌ الى شئٍ افْضَل من حلم الى علم»: «قسم به خدائى که جان من در دست قدرت او است جمع و ضمیمه نشده چیزى به چیزى که افضل از جمع شدن حلم و علم باشد».
- درخت علم با آب حلم سیراب شود،- امام صادق (علیه السلام) نیز فرمودند: «عَلیکَ بِالحلم فانّه رُکنُ العِلم»: «بر تو باد این که حلم را پیشه خود سازى که رکن علم است». از این گونه روایات نقش دقیق حلم روشن مىشود که درخت علم به ثمر نمىنشیند مگر این که با آب حلم سیراب شود، پس بىجهت نیست در کتاب علم، حلم قرار مىگیرد حتى در قرآن «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٌ»
- در اینجا سؤالى مطرح است، آیا مقابل بدگوئیها و رفتار خصمانه باید سکوت کرد، یا مشت را با مشت جواب داد؟ از طرفى در دستورات اسلام مىخوانیم «فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَیْکُمْ» اگر کسى شما را مورد تعدّى و تجاوز قرار داد شما هم به همان اندازه جواب گویید و از طرفى هم حلم و بردبارى و حوصله مورد ترغیب است، این تضاد را چگونه برطرف کنیم؟! پاسخ: مردمى که در مقابل صلاح و اصلاح و ترقى جامعه مىایستند دو دستهاند: مخالفانى که فهمیده با برنامهریزى و تمام قدرت به مخالفت برمىخیزند.نادانان و ناآگاهانى که از روى جهالت به مقابله برمىخیزند.
- این راه، حلم و علم مىطلبد - اما دسته دوم اگر عکس العمل منفى نشان مىدهند و اگر به روى طبیب تیغ مىکشند، و در برابر هدایت کننده، چراغ هدایت مىشکنند، باید در برابر آنها نرمش نشان داد، مقابله به مثل سبب نابودى برنامههاى تعلیم و تربیت است، مبلّغین باید بدانند که این راه، حلم و علم مىطلبد،
- اگر براى خدا تبلیغ مىکنید، در برابر نادانانى که جلو تبلیغ شما را مىگیرند، حلم به خرج دهید، مگر بزرگترین مبلّغ بشریت، پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نبود که انبوه دشمن در احُد دور او را گرفته، پیشانى و دندان او را شکسته، و خون صورت او را گرفته بود، و مىفرمود: «اللّهم اهْدِ قَومى فَانَّهُم لا یَعْلَمُون» او هرگز نفرین نکرد، بلکه مىگفت: «خدایا آنها را هدایت و فروغ خود را در دل آنها بیفکن».
- تسخیر قلبها - تاریخ فتح مکّه بسیار دقائق و ریزهکارى دارد، بخوانید و ببینید با چه حلم و حوصلهاى این شهر را گرفت، و چگونه با فرمان عفو عمومى قلبها را تسخیر و به زیر نفوذ الله کشید، دشمنان توقع داشتند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) حمام خون راه اندازد، و حتى بعضى از پرچمداران سپاه اسلام در آن روز رو به سوى ابوسفیان کرده و شعار (الیوم یوم الملحمة الیوم تسبى الحرمة الیوم اذل الله قریشا) سردادند یعنى «امروز روز درگیرى شدید و انتقام است، روز از بین رفتن احترام نفوس و اموال دشمنان و روز ذلّت و خوارى قریش است» ولى همه دیدند، پیامبر (صلى الله علیه وآله) در وقت انتقام فرمود: (اذهبوا انتم الطلقاء) «بروید که شما آزادید»، همه را مشمول عفو قرار داد،
- بدل انتقام به محبت است - حتى رو به ابوسفیان کرده و شعار انتقامجویانه را به شعار محبتآمیز بدل کرد (الیوم یوم المرحمة الیوم اعز الله قریشا) و حتى به آنها این جمله پرمعنا را فرمود و رحمت و غفران الهى را نوید داد: من درباره شما همان گویم که یوسف (علیه السلام) درباره برادران خود گفت، برادرانى که به او ستم کردند، وى گفت: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» (امروز ملامتى بر شما نیست خدا شما را ببخشد و او ارحم الراحمین است). و همین برخورد موجب شد که دسته دسته و فوج فوج مشرکین مکه اسلام آورند (یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجاً)
- حلمش آتش غضبش را فرو نشاند،- او پیامبرى بود که شکمبه شتر و خاکروبه به سرش ریختند، و سنگ به قدمش زدند، و در برابر همه اذیتها فقط دعا مىکرد، او کسى بود که به دیدن و عیادت یهودىاى رفت که همه روزه خاکروبه به سرش مىریخت، آرى باید شاگردان مکتب او هم مثل او باشند، مگر مولى على (علیه السلام) نبود که وقتى «عمرو بن عبدود» آب دهن به روى او انداخت، بلند شد، و مقدارى قدم زد تا با آب حلمش آتش غضبش را فرو نشاند، و سپس براى رضاى حق سر از بدنش جدا کند،
- شاگردان مکتب پیامبر - او بود که وقتى بر بالاى منبر صدا زد «سَلُونى قَبْلَ انْ تَفْقِدُونى» و از پائین منبر سؤالات بىربطى از او کردند، حلم پیشه کرد، و عقابى متوجه آنها نکرد، با آنکه خلیفه وقت بود، در حالى که اگر در جواب یکى از ما، چنین سؤالى مىشد، چقدر ناراحت مىشدیم، واقعاً بزرگترین درد عالمى چون على (علیه السلام) آن بود که در برابر چنین بىخردانى قرار گیرد.شاگرد مکتب این مولى و فرمانده لشکر او مالک اشتر را ببین، که وقتى در کوچه به او توهین مىشود به مسجد رفته و براى آن اهانت کننده دعا مىکند، آیا یک سرباز دعاى ما چنین است، چه رسد به سرلشکر و فرماندهان بالاى ما؟!
- مبارزه با دشمنان نادان - این گونه برخوردها از بزرگانى که سرمشق زندگى ما هستند، بسیار است، ولى باید به دنبال عبرتآموز گشت. قرآن کریم راه مبارزه با دشمنان نادان را چنین بیان کرده است: (وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ- وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ) «هرگز نیکى و بدى یکسان نیست، بدى را با نیکى دفع کن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمى شوند و به این مرحله جز کسانى که داراى صبر و استقامتند نمىرسند، و جز کسانى که بهره عظیمى از ایمان و تقوى دارند، به آن نائل نمىگردند».
- دگرگونى روحى و طوفانى درونى - اینگونه برخورد از ظریفترین و پربارترین روشهاى موفقیتآمیز در تبلیغ است و تحقیقات روانشناسان صحّت این امر را تأئید مىکند، زیرا هر کسى بدى کند، انتظار دارد، طرف مقابل هم طبق قانون مقابله به مثل، بدى کند، و معمولا انسانهاى پلید که خود جواب بد را با چند برابر بدى مىدهند، توقع دارند اگر به کسى بدى کردند همانگونه جواب دهد، ولى وقتى برخلاف توقع خود جواب خوب مىشنوند دگرگونى روحى و طوفانى درونى به آنها دست داده، و در اثر فشار وجدانشان بیدار مىشود و احساس حقارت کرده و تغییر رویه مىدهند؛ این طوفان موجب راندن کینهها و جایگزینى محبّتها مىشود. به قول خیام: من بد کنم و تو بد مکافات دهى ..... پس فرق میان من و تو چیست بگوى
- حلم و بردباری ناشی از صبر - خداوند متعال این چنین برخورد و حلم و بردبارى را ناشى از مقام صبر مىداند که بصورت حلم بروز کرده و این گونه افراد را صاحبان بهرههاى عظیم شمرده است، بهره تقوى، ایمان، علم، حلم ، استقامت و ... صاحب تفسیر «اطیب البیان» در ذیل آیات فوق چنین مىگوید: «صبر قوه تحمّل عشّاق است، و در هر مورد اسمى دارد، مثلا در مقابل اعداء دین در امر جهاد شجاعت است، در باب ترک هواهاى نفسانى و لذائذ معاصى، تقوى است، در باب زخارف دنیوى زهد است، و در اجتناب از اموال شبههناک و حرام، ورع است،
- غیظ و غضب او را نگیرد، - و در این مورد (یعنى در مقام اهانت دشمنان) حلم است، که هر چه ناملایم از دشمنان ببیند به زبان ما از میدان در نرود، و از جا کنده نشود، و غیظ و غضب او را نگیرد، و با کمال ملایمت با آنها رفتار کند، چنان که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) با کفار قریش رفتار فرمود، که در قرآن مىفرماید: (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)
- آموختن برخورد صحیح - از اهمیت خصلت حسنه حلم همین بس که در حدیثى در تفسیر على بن ابراهیم در مورد آیات سوره فصلّت آمده: «ادب الله نبیه فقال و لا تستوى الحسنة و لا السیئة ...» خداوند پیامبرش را به این آداب مؤدّب ساخت یعنى روى برخورد صحیح را به او آموخت. این افتخار نیست که بگوئى فلانى یک فحش داد، من 10 تا روى آن گذاشته و به او پس دادم. فلانى که از او قرض مىخاستم و به من نداد، امروز که بیچاره شده مقابله به مثل کردم. بسیار اشتباه کردى! این که هنر نیست! همه جا نمىتوان قانون مقابله به مثل را جارى کرد، نمىتوان به طور کلى گفت: «مردم را جز با زور نمىتوان اصلاح کرد- خون را با خون باید شست، ترحم بر پلنگ تیزدندان ستمکارى بود بر گوسفندان» و مانند اینها.
- دعا در مقابل اهانت و اذیت - باید منطق ما منطق قرآن باشد، قرآن مىفرماید: (إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً) «وقتى جاهلان مؤمنین را مخاطب قرار مىدهند، در پاسخ مىگویند سلام». یعنى با آنها درگیر نمىشوند، در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) مىخوانیم وقتى مردى او را مورد اهانت و اذیت قرار داد، حضرت در جواب فرمودند: «خدا تو را هدایت کند»، و دیگر جوابى به او نفرمودند. و بى جهت نیست که خداوند حضرت ابراهیم (علیه السلام) را ستوده مىفرماید: إِنَّ إِبْراهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ
- اذیت و دشنام از مردم یاری از خدا - در مناجاتهاى حضرت موسى (علیه السلام) نوشتهاند، سؤال کرد: «الهى ما جَزاءُ مَنْ صَبَر عَلَى اذَى النّاسِ وَ شَتْمِهِم فیک قال اعینُه على اهوال یوم القیامة» «خدایا، جزاء کسى که صبر مىکند بر اذیت و دشنام مردم در راه تو چیست؟ فرمود او را در وقت هراس و وحشت قیامت یارى مىکنم». این برخورد با قشر دوم، یعنى جاهلان و ناآگاهان بود،
- اما برخورد با دسته اول که تعمّداً قصد ضربه زدن دارند، و با برنامه ریزى پیش رفته، و جاى برگشتى براى خود باقى نگذاردهاند، به گونه دیگر است. گاهى کار به جائى مىرسد که باید جواب مشت را با مشت داد، و این در موقعى است که دیگر قابلیت اصلاح از بین رفته است، چنانکه در فتح مکه با این که پیامبر (صلى الله علیه وآله) عفو عمومى دادند ولى چند نفرى را هم از عفو مستثنى کردند، که نام آنها در تاریخ آمده است در این مورد است که مىتوان گفت: ترحّم بر پلنگ تیز دندان ..... ستمکارى بود بر گوسفندان ..... اظهار عجز پیش ستمگر روا مدار ..... اشک کباب، باعث طغیان آتش است
- حلم را تحلم و علم را تعلم باید تا ملکه گردد : مراتب حلم : گاهى حلم به صورت کظم غیظ است، که به آن (تَحلم ) گویند، یعنى شخصى ناراحت شده و غیظ مىکند، ولى خود را کنترل مىنماید. اگر انسان چنین شد، پس از مدّتى داراى ملکه حلم مىشود در روایت از مولى على (علیه السلام) است: «مَنْ تَحلم حلم »: «کسى که مُتِحلم شد و سعى کرد حلم را پیشه کند حلیم مىشود»، «تحلم » از باب تعفّل است یعنى کارى را با مشقت انجام دادن، مثل تکلّف، تَکَسُّب، تَعَلُّم. حلم براى کسى نمىآید مگر با تحلم ، چنان که علم هم براى کسى نمىآید مگر با تعلّم «انّما العُلم بالتعلّم و الحلم بالتّحلم ».
- گاهی حلم به صورت تحلم وسکوت - در روایتى از مولى على (علیه السلام) آمده است: «خَیرُ الحلم التَّحلم » ) بهترین حلم ، «تَحلم » است و وجه آن روشن است، زیرا تحلم وسیله رسیدن به حلم است و وقتى حلم به صورت ملکه درآمده، آنقدرها مشکل نخواهد بود. گاهى نیز حلم به صورت سکوت و بى اعتنائى به طرف مقابل است چنان که در داستان على (علیه السلام) و قنبر گذشت، و گاهى به صورت جملهاى کوتاه، چنان که حضرت ابراهیم (علیه السلام) به آن دشنام دهنده فرمودند: «خدا تو را هدایت کند» و یا در قرآن بود که مؤمنین در جواب جاهلین از روى بىاعتنائى گویند «سلام» و گاهى به صورت اخم کردن است، و گاهى به صورت جواب نیک و حَسَن و گاهى جواب نیکتر و احسن «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ».
- درعقل بیشتر ؛ حلم افزونتر باشد، - حال برادرم، حلم را پیشه ساز که هر چه عقل بیشتر باشد، حلم افزونتر است، حلم عزّتى است که انفع و ارفع از آن نیست، اگر عقل خلیل و رفیق انسان است، حلم وزیر او است، حلم لشکرى است که انسان را از مردان جنگى «شجاع» در کارزار روزگار بىنیاز مىکند، حلم جمال مرد و پوشاننده عیوب او است.
- ثمرات حلم عفو وگذشت ؛ سکوت : در روایات ثمرات زیادى براى حلم شمرده شده است که از جمله: سیادت، سلامت، پیروزى بر خصم و مشکلات، خاموشى آتش غضب، کثرت یاران، یارى مردم و طرفدارى آنها از حلیم در مقابل جاهل، مصاحبت نیکان، رفع ذلت و پستى، میل به امور خیر، نزدیک شدن به درجات عالى انسانیت، عفو و گذشت، سکوت و غیره.
- معرفى نیکترین افراد - نمونههائى از سرگذشت بردباران (حلماء) قبلا نمونههائى از حلم بزرگان دین را ذکر کردیم، و حال چند نمونه دیگر را متذکر مىشویم، شاید مایه درسآموزى ما غافلان باشد: در احوالات امام حسن (علیه السلام) آمده که روزى مردى از شام که تحت تأثیر تبلیغات بنىامیه قرار گرفته بود، در کوچههاى مدینه به حضرت رسید، و بدون تأمل، شروع به دشنام دادن و ناسزا گفتن به حضرت کرد،2 حضرت سکوت کرده، تا خوب عقدههایش خالى شد،
- الان به عنوان نیکترین افراد شما رامعرفى مىکنم، سپس فرمودند: «من فکر مىکنم تو در این شهر غریب باشى، و امر بر تو مشتبه شده؛ اگر منزل ندارى، منزل ما متعلق به تو است، اگر بدهکارى من قبول مىکنم که بدهى تو را بدهم، اگر گرسنهاى تو را سیر مىکنم». چنان حضرت با او برخورد کردند که اصلا در فکرش خطور نمىکرد. چنان مجذوب شد که گفت یابن رسوالله اگر قبل از این ملاقات به من مىگفتند، بدترین افراد زیر این آسمان کیست، تو را و پدرت را معرفى مىکردم، ولى الان به عنوان نیکترین افراد معرفى مىکنم، چنان فریفته اخلاق آن حضرت شد که تا در مدینه بود، در منزل حضرت و سر سفره آن حضرت بود.
- بیش از چهل سال حکومت شام - با دشمنى على (علیه السلام) - قابل توجه است که شام در زمان خلافت عمر فتح شد، نخستین کسى که حکومت شام را در اسلام به او دادند، یزید بن ابوسفیان بود، دو سال حکومت کرد، و مرد و پس از آن برادرش معاویة بن ابىسفیان متصدى حکومت این استان پرنعمت شد؛ بیست سال حکومت شام را او عهدهدار بود، و حتى در زمان عمر که زود به زود عزل و نصبها صورت مىگرفت، او بر جاى خود ثابت بود، پس از بیست سال به فکر افتاد که خلافت کلّ مسلمین را بدست گیرد و پس از خونریزىهاى زیاد بالاخره به آرزوى خود رسیده و بیست سال دیگر خلیفه بود،
- مردم شام نام اسلام را با دشمنى على (علیه السلام) با هم قبول کرده بودند - به این جهات مردم شام از اولین روزى که چشم به جهان اسلام گشوده بودند، زیر دست امویان بودند، و عداوت و خصومت امویان با هاشمیان بر کسى پوشیده نیست، بنابراین مردم شام نام اسلام را با دشمنى على (علیه السلام) با هم قبول کردند و گویا دشمنى آلعلى (علیه السلام) از ارکان دین آنها بود و این بود که خلق و خوى شامیان اینگونه معروف شد ..
- در احوالات خواجه نصیرالدین طوسى آوردهاند «وقتى شخصى به خدمت خواجه آمد، و نوشتهاى از دیگرى تقدیم وى کرد، که در آن نوشته، به خواجه بسیار ناسزا گفته و دشنام داده شده بود و نویسنده نامه، خواجه را کلب بن کلب (سگ پسرسگ!) خوانده بود. خواجه در برابر ناسزاهاى وى، با زبان ملاطفتآمیزى اینگونه پاسخ گفت: این که او مرا سگ خوانده است، درست نیست، زیرا که سگ از جمله چهارپایان، و عوعو کننده و پوستش پوشیده از پشم است، و ناخنهاى دراز دارد، این خصوصیات در من نیست. قامت من راست است و تنم بىپشم و ناخنم پهن است، و ناطق و خندانم و فصول و خواصى که مرا است، غیر از فصول و خواص سگ است، و آنچه در من است، مناقص است با آنچه صاحب نامه درباره من گفته است. و بدینگونه او را پاسخ گفت، با این زبان نرم، بى آن که کلمه درشتى بر زبان راند، یا فرستاده او را برنجاند». با بداندیش هم نکوئى کن ..... دهن سگ به لقمه دوخته به
- هر که ریش شیخ را دوست دارد،- آوردهاند که روزى شیخ جعفر کاشف الغطاء مبلغى پول بین فقراى اصفهان تقسیم کرد، و پس از اتمام پول به نماز جماعت ایستاد، بین دو نماز که مردم مشغول تعقیب نماز بودند، سید فقیر بىادبى وارد شد و آمد تا مقابل امام جماعت رسیده گفت: اى شیخ مال جدّم (یعنى خمس) را به من بده! شیخ فرمود: قدرى دیر آمدى، متأسفانه چیزى باقى نمانده است، سید بىادب، با کمال جسارت آب دهان خود را به ریش شیخ انداخت، آن حلیم عالم نه تنها هیچگونه عکس العمل خشونتآمیز از خود نشان نداد، بلکه برخاسته و در حالى که دامن خود را گرفته بود، در میان صفوف نمازگزاران گردش کرد و گفت هر کس ریش شیخ را دوست دارد، به سید کمک کند.
- از صدف یادگیر نکته حلم ..- مردم که ناظر این صحنه بودند، اطاعت نموده دامن شیخ را پر از پول کردند، سپس همه پولها را آورده و به آن سید تقدیم کرد و سپس به نماز عصر ایستاد. از صدف یادگیر نکته حلم ..... آن که بُرَّد سَرَت، گهر بَخشَش..... دریاى فراوان نشود تیره به سنگ..... عارف که برنجد تنک آب است هنوز..... مفهوم شعر این است که همچون صدف حلیم باش که وقتى سر او را مىبرند، بدون رنجشى گوهر تحویل کسى مىدهد که سر او را مىبرد ..
- قاتل فرزند را هم عفو کرد.- در عصر زعامت مرحوم آیة الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى (رحمهم الله) در شبى از شبها که ایشان در نجف اشرف نماز مغرب و عشا را به جماعت مىخواندند، بین نماز، شخصى فرزند او را که حقّاً شایستگى داشت جانشین پدر شود، شهید کرد. این پیرمرد هفتاد ساله، وقتى از شهادت فرزند خود باخبر شد، به قدرى بردبارى و صبورى و بزرگوارى از خود نشان داد که فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله» و بلند شد نماز عشاء را خواند و قاتل فرزند را هم عفو کرد. سیماى فرزانگان، جلد 37 صفحه 336، به نقل از گنجینه دانشمندان، جلد 1، صفحه 221، صاحب کتاب عرفان اسلامى در جلد 10، صفحه 259، ضمن نقل کشته شدن پسر مرحوم سید اصفهانى مىگوید..
- بردبارى و توجه به فقیر سید ابوالحسن اصفهانی - همان شب واقعه شهادت فرزند سید ابوالحسن اصفهانی طلبه فقیرى نزد سید آمده و کمک خواسته بود و سید به او وعده کمک داده بودند، این طلبه گفته بود فردا که تشییع جنازه مىکردیم در مسیر گذرم به سید افتاد، و سید در حالى که داغ بر جگرش بود، وقتى مرا دید، بدون این که کسى متوجه شود آن وعدهاى را که به من داده بود، عملى کرد، و من از بردبارى و توجه او در این حالت سخت در عجب شدم!
- یک دستمالنامه فحش در آب ریخت - یکى از اساتید بزرگ اخلاق مىگفت: آیت الله اصفهانى هر ماه یک دستمالنامه فحش که برایش نوشته بودند، برداشته و به سوى دجله روانه مىشد، و در آب مىریخت، و آنقدر با عظمت بود، که ابداً لب برنمىآورد و عاملین را مورد عفو قرار مىداد، شبیه این داستان را خادم آیت الله العظمى بروجردى درباره ایشان نقل کره است.
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ص 53