-بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیر المومنین - متقین -50- آراستگى در عين تهيدستى«و تجملا فى فاقة»
- ترجمه: و (مىبينى براى هر يك از پرهيزگاران) جمالى در حالت فقر و تنگدستى.***
- شرح: تجمّل از باب تفعّل يعنى به سختى خود را زيبا و جميل جلوه دادن، متقين در حالت فقر خود را غنى و بىنياز نشان مىدهند. آنها گرچه فقيرند، ولى اظهار غناء و بىنيازى مىكنند. آنها فقر خود را از مردم پنهان مىكنند، آنها عفت خود را از دست نداده و دست نياز به سوى كسى دراز نمىكنند، و از ديگرى سؤال و درخواست نمىنمايند.
- خداوند متعال اصحاب «صُفة» را به اين خصلت مدح كرده است: «يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً»: «از فرط عفاف چنان احوالشان بر مردم مشتبه شود كه هر كس از حال آنها آگاه نباشد آنها را غنى و بىنياز مىپندارد، اما آنهارا از سيمايشان مىشناسى، هرگز با اصرار چيزى از مردم نمىخواهند».
- از امام باقر (عليه السلام) روايت شده كه اين آيه در مورد اصحاب صُفّه است، اينها چهار صد نفر از مسلمانان مكه و اطراف مدينه بودند كه نه خانه در مدينه داشتند، و نه خويشاوندى كه به منزل آنها بروند، از اين جهت در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله) مسكن گزيده، و آمادگى كامل خود را براى شركت در ميدانهاى جنگ و جهاد اعلام داشته بودند، ولى چون اقامت آنها در مسجد با شؤون مسجد سازگار نبود، دستور داده شد به صفة (سكوى بزرگ و وسيع) كه در بيرون مسجد قرار داشت منتقل شوند.
- آيه فوق نازل شده و به مسلمين دستور داد به آنها كمك كنند و چنين كردند، آنها اوقات خود را مشغول تعلم و عبادت بودند، هر كس آنها را مىديد به خاطر عفتنفس و خويشتندارى از سؤال، آنها را غنى مىپنداشت آنها اين كار را براى رسيدن به رضوان الهى و ثواب فراوان الهى مىكردند.
- مرحوم خوئى در شرح خود گويد عدم درخواست با اصرار آنها كه خداوند در آيه گويد، از باب سالبه به انتفاء موضوع است يعنى اصلا سؤال و درخواستى نمىكنند و عفّت باطنى آنها و حريت آنها اجازه مطلق سؤال چه با اصرار و چه بى اصرار نمىداده، چنانكه مىگوئيد مثل او را نديديم، و مرادتان اين است كه اصلا مثل و شبيهى ندارد تا ديده باشم، اين سالبه به انتفاء موضوع است، يعنى موضوعى كه شبيه سؤال و درخواست باشد اصلا در كار نبوده است.
- البته احتمال ديگرى هم داده شده كه مراد اين است كه اگر مضطر شوند، محترمانه مشكل خود را بدون اصرار به اطلاع برادر دينى خود مىرسانند، و هرگز با اصرار فراوان به اين و آن از شخصيت و عفتنفس خود نمىكاهند.
- در حديثى در مجمع البيان آمده است كه «انَّ اللّهَ يِحبّ ان يَرى اثَرَ نِعمَتِه على عَبْدِه و يَكره البُوْس و التَّباؤس و يُحِبّ الحليم المتعَفِّف مِنْ عباده و يبغض البذّى السائل المُلْحِف»: «خداوند دوست دارد اثر نعمت خود را بر بندهاش ببيند و كراهت دارد سختى و فقر را و دوست دارد صبور عفيف از بندگانش را، و انسان پست سؤال كننده و مصرّ را دشمن دارد»
- شخص پرهيزكار با سختى فقر را تحمل مىكند، و از آن نمىهراسد، زيرا «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» «مىداند منبع هر چيز در نزد خداست». اصل فقر در اسلام منفور است، فقر را سواد و سياهى صورت در دو دنيا مىداند «الفقر سواد الوجه فى الدارين»؛ «ولى گاهى فقر به انسان تحميل مىشود، جنگ تحميلى، زلزله، خشكسالى، قحطى، سيل و عوامل طبيعى گاهى موجب فقر و از بين رفتن سرمايهها مىشود؛ عدهاى فقير و تنگدست و آواره به جاى مىگذارد، يا شخصى بالخصوص ورشكست مىشود، تلاش كرده فقير نباشد ولى شد، اينجا جاى كفران نيست، جاى تجرّى و عصيان نيست، چرا با فقر خود را نابود كنيم؟ ممالكى بودند كه در جنگ جهانى ويران شدند ولى با همت نيروهاى خود بلند شده و از ديگران سبقت گرفتند.
- متذكر مىشويم كه فقر و فقير مطلوب اسلام نيست، كسى نگويد بايد حتماً فقير داشته باشيم وگرنه بعضى احكام اسلام مثل خمس و زكات و صدقه از بين مىرود، زيرا جواب مىدهيم كه اسلام نگفته بايد موضوعات را حفظ كرده بلكه فرموده احكام را حفظ كنيد، اصل استحباب صدقه و وجوب خمس و زكات و ديگر انفاقات را بايد حفظ كرد، چون حكم اسلام است، ولى لازم نيست فقير درست كنيم، چنانكه وقتى مىفرمايد گوشت خوك حرام است نه اينكه حتماً خوك پرورش دهيد، تا اين موضوع باشد ولى استفاده نكنيد، اصل حرمت را رعايت كنيد كه اگر خوكى بود، از گوشت آن نخوريد و همچنين است ديگر مسائل اسلام.
- در روايات است كه «عفاف زينت فقر و تنگدستى است»، «كسى كه اظهار فقر كند، قدر و ارزش خود را و شخصيت خود را ذليل كرده است»، «مخفى كردن فقر و امراض از جوانمردى است»، «خداوند فقر را امانت در نزد خلقش قرار داده، پس كسى كه آن را پنهان كند خدا اجر روزهدار نمازگزار به او عنايت كند» و «خداوند دوست دارد مؤمن را وقتى كه فقير و خويشتندار باشد».
- در اينجا به حالاتى از علماء اشاره كنم كه چگونه با زهد فقيرانه زيستند و تحمل كردند، و وجهه خود را از دست ندادند:
- 1- آقا سيد حسن قوچانى نجفى كه يكى از شاگردان عالم بزرگوار آقا سيد محمدباقر درچهاى (استاد مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى) و شاهد وضع زندگى او نزديك بوده است، درباره اين مرد بزرگ مىنويسد:
- «بسيار زحمت مىكشيد و شب و روز مشغول مطالعه و تفكر علمى بود، در مدرسه نيمآور ساكن بود و در شهر منزل نداشت و زن و بچهاش در درچه پياز (محل تولدش) بودند. پنجشنبه و جمعه را به روستاى درچه پياز مىرفت و عصر جمعه نان و ماست يك هفته را به مدرسه مىآورد و تا آخر هفته در مدرسه مانند ساير طلبهها مىگذراند، سيد محمدباقر شب زندهدار و شوخطبع بود و فقيرانه به سر مىبرد».
- مرحوم همائى درباره استاد خود آخوند ملاعبدالكريم گزى مىگويد: «وى به راستى شيخ بهائى عصر خود بود، و مرجعيت تامه قضا و فتوا داشت، و در عين اين كه سى چهل سال تمام امور قضائى اصفهان و توابعش در دست او بود، شبى كه درگذشت، خانواده او نفت چراغ و نان شب نداشتند، و مرحوم فشاركى از محل وجوهات حواله داد، تا براى خانواده او شام شب و لوازم معيشت تهيه كردند، و من خود يكى از حاضران آن واقعه و مباشر آن خدمت بودهام».
- 3- صنيع الدوله وضع خانه و بيرونى و اندرونى و سادگى زندگى فيلسوف عالىقدر مرحوم ملاهادى سبزوارى را با شرح و تفصيل آورده، و مىگويد: «بيرونى آن مرحوم فضائى دارد به مساحت 6* 6 ذرع و اتاقى است در طرف مشرق آن، كه از خشت و گل بنا شده، و سقف آن از تير و هيزم ناتراشيده است و ديوارها حتى از اندود كاهگل هم عارى است
- و هنگامى كه ناصرالدين شاه به خراسان مىرفت در تاريخ اول ماه صفر 1284 ه-. ق در همان اتاق به زيارت «حاج ملاهادى» نائل شد و ايشان هم همان جا از او پذيرايى كرد». (وصف اين ديدار در سفرنامه خراسان آمده است).
- صنيع الدوله چنين ادامه مىدهد: «... چند درخت توت كهن در باغچه حياط آن هست و تمام حجرات از خشت و گل است منتها كاهگل دارد. و نهار ايشان غالباً يك پول نان بود كه بيشتر از يك سير از آن نمىخوردند، و يك كاسه دوغ آسمان گون. و در اواخر عمر به واسطه كبرسن و نداشتن دندان، شامشان يك بشقاب چلو با خورش بىگوشت و روغن بود و به آبگوشت و اسفناج قناعت مىكردند.
- ايشان كتابخانه مفصل نداشتند، كتابخانه ايشان عبارت بود از چند جلد معدود و اندك (با اين كه محققى بزرگ بود).در حالات حاج ملاهادى سبزوارى نوشتهاند: ناصرالدين شاه كه بعضى از آثار وى را خوانده بود، مىخواست او را ببيند و هنگامى كه از تهران به مشهد مىرفت
- در سبزوار توقف نمود، و عازم خانه حاج ملاهادى سبزوارى گرديد، و به ملتزمين سپرد كه ورود او را به حاج ملاهادى اطلاع ندهند، و تنها، راه خانه دانشمند را پيش گرفت و ملتزمين از عقب ناصرالدين شاه مىآمدند. وقتى ناصرالدين شاه وارد خانه حاج ملاهادى شد، هنگام ظهر بود صاحبخانه بر سر سفره نشسته مىخواست غذا بخورد.
- پادشاه قاجار مشاهده كرد كه غذاى آن دانشمند يك گرده نان است و لقمههاى نان را در يك ظرف كوچك كه مايعى در آن مىباشد فرو مىكند و در دهان مىگذارد و ناصرالدين شاه فهميد كه در آن ظرف سركه است. كنار سفره بر زمين نشست، و از حال صاحب خانه پرسيد و در ضمن نظرى به اطراف انداخت، و مشاهده كرد كه در آن اتاق جز يك قطعه نمد كه بر زمين گسترده شده و سفره را روى آن قرار دادهاند، چيزى ديده نمىشود،
- گفت: آقا من تصور مىكردن كه زندگى شما خوب است و اينك مىبينم كه بر نمد مىنشينيد و نان و سركه مىخوريد!بعد از قدرى صحبت ناصرالدين شاه فهميد كه فرش دو اتاق ديگر كه در آن خانه است نيز از نمد مىباشد
- و از حاجى پرسيد، چرا به آن زندگى محقّر ساخته است، او گفت اين سه قطعه نمد را هم كه كف اتاق انداختهام بايد در اين جهان بگذارم و بروم و اين نمدها در دنيا مىماند و من رفتنى خواهم بود!
- ناصرالدين شاه گفت: در اين سن كه شما داريد، نبايد غذاى شما نان و سركه باشد، و حاج ملاهادى سبزوارى گفت: كسانى هستند كه مستحق مىباشند و من به آنها كمك مىكنم و به همين جهت به خود من بيش از نان و سركه نمىرسد.غذاى آن عالم نان و سركه بود يا نان و نمك و در فصل بهار كه در سبزوار سبزى فراوان مىباشد، چند شاخه سبزى هم به غذاى خود مىافزود.
- (اين چنين است) يك عالم شيعه و با وَرَع كه در سراسر عمر درآمد خود را به مستحقين مىداد و خود به نان و سركه و يا نان و نمك مىساخت ....آرى با اين فقر، چنان عظمت و جمالى دارد كه بايد شاهان عالم بر خاك درگهش زانوى ادب سايند و به دستبوسى او افتخار كنند!
- 4- حاج شيخ محمدتقى بافقى اين مرد بزرگ در مدت عمرش- هفتاد و دو سال- جز لباس كرباس و قدك اصفهان و يزد لباس ديگرى نپوشيد، حتى عمامهاش هم كرباس بود هرگز ظروف چينى و بلور خارج استعمال نكرد و در منزلش ظرفى جز از جنس مس و سفالين پيدا نمىشد، و از آن دسته از مواد غذائى كه از خارج وارد مىشد استفاده نكرد.
- اينها نمونه از احوالات زاهدان داراى عفتنفس بود كه حاضر نشدند دست نياز پيش كسى دراز كنند، و حالات ديگرانى چون شيخ انصارى، حاج شيخ عباس قمى، وحيد بهبهانى، محقق اعرجى، ملاصدرا بلاغى، شاهدى ديگر بر وجود پرهيزگارانى بزرگ است.
- اتاق مهمان خانه شيخ انصارى سقفش اينقدر كوتاه بود. در يك اتاق دخمه، يك كتاب نوشت چندين هزار، دهها هزار دانشمند با كتاب او دانشمند شده است.
- در باب عدم اسراف : دلاك به شیخ عبدالله انصاری گفت: آقا! من يك عمرى است كه سر شما را اصلاح مىكنم، همهاش ده شاهى! شما يك زمانى طلبه بود، حالا آيت الله عظماء شدهاى! ايشان فرمود: سوادم زياد شده است، مساحت سر من كه اضافه نشده است.
- ناگوارىها، سبب مقاومت ورشد است. بسيارى از صفات انسان از قبيل صبر، رضا، تسليم، قناعت، زهد، تقوا، حلم و ايثار، در سايهى برخورد با تنگدستىها است. «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ»
- تفاوت مردم در رزق، يكى از حكمتهاى الهى است، تا مردم به يكديگر نيازمند بوده و زندگى اجتماعى تشكيل دهند و صفات سخاوت و ايثار و صبر و قناعت در آنان شكوفا شود.
- زيرا در صورت يكسان بودن، اين صفات شكوفا نمىشود. امّا اگر كسى نعمتى داشت و ديگرى كمتر يا نعمتى ديگر داشت، مردم براى جبران كمبودها دور هم جمع مىشوند و صفات تعاون و سخاوت از طرف دارنده نعمت و صفات قناعت و عفّت و صبر از سوى نادار شكوفا مىشود.
- 5. حيات طيبه (در سايهى قلب آرام و قناعت). «فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً»
- 7- محبّت خدا، زمينهساز صبر، رضا و قناعت است. «إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ»
- گرچه نيازمندان به حداقل قناعت كنند، ولى كرامت انسانى مىگويد كه در حدّ ضيافت پذيرايى كنيد. اسْتَطْعَما ... يُضَيِّفُوهُما
- امام صادق عليه السلام فرمود: مكارم اخلاق ده چيز است: يقين، قناعت، صبر، شكر، حلم، حسن خلق، سخاوت، غيرت، شجاعت، جوانمردى.
- سخن سراى شيرين زبان، الهى قمشهاى، در ذيل اين فراز (و تجملا فى فاقة) گويد:
- (2). «مجاهد شهيد حاج شيخ محمدتقى بافقى»، صفحه 154. (اين احوالات كه ذكر شد و بسيارى ديگر از زهد و خويشتندارى آنها را مىتوانيد در كتاب سيماى فرزانگان، جلد 3، بخش شانزدهم (سادهزيستى)، صفحه 438 به بعد مطالعه كنيد) ..
- ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج2، ص: 193
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
بگاه احتياج آن سر فرازان | به خود گيرند ناز بى نيازان | |
به روز فقر تن را در تجمل | نگه دارند و جان را از تذلّل | |
كه بر حاجاتشان آگه نگردند | نداند كس كه آنان مستمندند | |
كه عاشق گر بسوزد يا بسازد | نخواهد غير معشوقش نوازد |
نياز آور به كوى بى نيازى | نشين بر راه شاه دل نوازى | |
مگو با ما سر يارى ندارد | نكو شو تا حق نيكى گذارد | |
تو گر با اوئى او با تست بنيوش | مكن يك لحظه ايزد را فراموش | |