نهج البلاغه - امیر المومنین- متقین  54- پرهيز از طمع‏  «و تحرجا عن طمع»

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

نهج البلاغه -  متقین  54- پرهيز از طمع‏  «و تحرجا عن طمع»

    1. و (مى‏بينى براى هر يك از آنها) دورى و اجتناب از طمع.***
  1.  شرح: «تحّرج» از ماده «حرج» و در اصل، به معنى مجتمع و محل اجتماع شى‏ء است و سپس به تنگى و ضيق بين دو چيز اطلاق شده و براى امور ضيق حرج اطلاق مى‏شود و نيز به معنى گناه هم آمده است، و ماده تفعّل آن «تحّرج» و انفعال آن «انحراج» به معنى دورى و اجتناب از گناه و ضيق است  و در اين فراز كه به طمع اضافه شده يعنى دورى از طمع.
  2. اما «طمع» در لغت به معنى شوق و جذب شدن نفس به طرف چيزى است از روى شهوت و ميل به آن چيز. و چون بيشترين طمع به خاطر هواى نفسانى است، گفته‏اند: طمع،
  3. طبع و مفردات راغب، (اصل الحرج و الحراج مجتمع الشى و تصوّر منه ضيق ما بينهما فقيل للضّيق حرج و لاثم حرج). مفردات راغب، صفحه 307 (الطمع نزوع النّفس الى الشّى‏ء شهوة له) ..طبيعتى است.
  4. طمع دو گونه است: ممدوح و مذموم، ممدوح مثل مثل طمع در عفو خداوندى، چنانكه امام سجاد (عليه السلام) در دعاى ابوحمزه مى‏فرمايند: «اذا رَأَيتُ مولاى ذنوبى فَزِعت، و اذا رَأَيْتُ عَفْوكَ طمعت؛ «وقتى مولاى من گناهانم را مى‏بينم فزع و جزع مى‏كنم، و وقتى عفو تو را مى‏نگرم، طمع مى‏كنم»  يا مثل طمع در رأفت و رحمت الهى چنانكه امام سجاد (عليه السلام) در همان دعا مى‏فرمايند: «فَانَّما اسْئَلك لَقَديم الرِّجاء لَك وَ عَظيم الطمع فيكَ الَّذى اوْ جَبْتَه عَلى نَفْسَكَ مِنَ الرأفة و الرَّحمة»: «همانا به خاطر قدم اميد به تو و عظمت طمع (بندگان) در وجود تو طلب مى‏كنم آنچه را كه واجب كردى بر نفس خودت كه رأفت و رحمت است». 
  5. البته اين طمع ممدوح و اميد به اين رحمت و ثواب و قرب الهى و دخول در جنّت به صرف طمع حاصل نمى‏شود. آن امام سجاد (عليه السلام)، كه طمع در رحمت الهى دارد، به وظائف و تكاليف الهى نيز عمل كرده، و چنين توقعى دارد. در آيه 214 سوره بقره چنين مى‏خوانيم: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ: «آيا گمان كرديد داخل بهشت مى‏شويد (بدون اينكه سختى و رنج ببينيد) و هنوز نيامده است مثل كسانى كه قبل از شما بودند، ناراحتى جنگ و سختى و شدت درونى را كشيدند ..». اين آيه نشان مى‏دهد كه بدون تحمل سختى و مشقت توقع دخول در بهشت‏ توقعى بى‏جا است چرا چنين نباشد كه:
  6.  «انّ الجَنة حُفَّت بِالمكاره و انّ النار حُفَّتْ بالشهوات»: بهشت پيچيده به سختيها و آتش جهنم پيچيده به شهوات است. از لابلاى جهادها و درياهاى آتش و فراز و نشيبهاى خطرناك بايد بگذرى، تا به بهشت رسى، ولى رسيدن به آتش جهنم از لابلاى هوا و هوسها است.
  7. و طمع مذموم همان طمع خاصى است كه در عرف گويند، فلانى طمع خام دارد، يعنى چشمش به مالِ در دست مردم است. اين طمعى است كه فرمودند خصلت ناپسند و زشتى است،  اين نوع طمع حكمت را از قلب علماء مى‏برد «2» كمى طمع، ورع و پرهيزگارى زياد را فاسد مى‏كند،  همين طمع است كه درباره آن فرمودند: هيچ چيزى مثل بدعت دين را خراب نمى‏كند و هيچ چيزى مثل طمع و آز مرد را فاسد نمى‏كند.
  8. در روايت از مولى على (عليه السلام) رسيده كه: «اكْثَرُ مَصارعِ العُقُول تَحتَ بُروق المَطامِع» «بيشترين زمين خوردن عقلها زير برقهاى طمعها است».  برق طمع مى‏درخشد و چشم و عقل انسان را كور كرده و انسان به زمين مى‏خورد و از همان حضرت است:
  9. «مَا الخَمر صَرَفاً بِأذهب بعقول الرجال مِنَ الطمع»:

 

  1.  «هيچ شرابى بيش از طمع عقل را از بين نمى‏برد».
  2. به قول مولى على (عليه السلام) «عقل نادانها در نزد غرور و مستى طمعها فريب مى‏خورد، و در همين وقت مردم از نظر عقل امتحان مى‏شوند». در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمده: «ايّاكَ وَ اسْتِشْعارَ الطمع فَانَّهُ يَشُوب القَلْبَ شِدةُ الحِرْصَ وَ يَخْتِمُ على القُلُوب بِطابع حُبِّ الدُّنيا وَ هُوَ مِفْتاحُ كُلِ سَيِّئة و رأسُ كُلّ خَطيئَة و سَبَبُ احْباطِ كلِّ حَسَنَة»: «بپرهيز از اين كه طمع را مثل موى بدن جزء وجودت كنى، (استشعار از شعر به معنى مواست) زيرا شدت حرص قلب را آشفته مى‏سازد و بر قلبها مهر دوستى دنيا مى‏زند، و آن (محبت) كليد هر پليدى و منشأ هر گناهى و سبب نابودى هر حسنه و ثوابى است».
  3. مولى على (عليه السلام) فرمودند: «ثَمَرةُ الطمع ذُلّ الدّنيا و شِقاء الآخرة»: «ثمره و ميوه طمع ذلت دنيا و شقاوت در آخرت است». در جاى ديگر فرمود: «لا شِيمَةَ أذَل مِنَ الطمع»؛ «هيچ خوى و عادتى پست‏تر از طمع نيست». 
  4. مولى در نهج البلاغه در رديف اوصاف حضرت عيسى (عليه السلام) چنين مى‏فرمايند: «لَم تَكُن لَهُ زَوجَةٌ تَفْتِنُهُ و لا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ و لا مالٌ يَلْفِتُهُ و لا طمع يُذِلُّه»؛
  5.  «براى او همسرى نبود تا گمراهش كند، و نه فرزندى كه محزونش نمايد و نه مالى كه نظر او را به خود جلب كند و نه طمعى كه او را ذليل گرداند». مولى درباره منافقين نيز بعد از اين كه مى‏فرمايد در برابر هر حقى باطلى در برابر هر دليلى قطعى، شبهه‏اى، و براى هر زنده‏اى كشنده‏اى و براى هر در بى‏كليدى، و براى هر شبى چراغى مهيا كرده‏اند،
  6. مى‏فرمايد:«يَتَوَصَّلون الَى الطمع باليأس لَيُقيمُوا به اسْواقَهم و يُنْفِقُوا به اعْلاقَهُم»: «منافقين بخاطر مأيوس بودن، به طمع و حرص پناه مى‏برند، تا بازارهاى خود را برپا داشته (و گرم كنند) و با طمع خدعه و نيرنگهاى زينت داده شده خود را ترويج و عرضه مى‏كنند».
  7. پس اى برادر خود را به بندگى طمع مسپار كه طمع خود، بندگى و ذلت است و در مقابل چشم نداشتن به آنچه در دست مردم است، آزادى و حرمت است‏ «الطمع رِقّ الْيأس عتقٌ».
  8. علامه شيخ محمدتقى تُستَرى در شرح نهج‏البلاغه خود بنام «نهج الصباغة» در جلد 10، صفحه 2 چنين گويد كه «فتح موصلى» به دو بچه رسيد كه يكى تكه نانى داشت كه بر آن عسل بود، و به دست ديگرى نيز تكه نانى بود كه خورشتى روى آن ماليده بود آن بچه به بچه‏اى كه عسل بر نان او بود گفت: از نانت به من بده، آن بچه گفت اگر سگ من شوى به تو مى‏دهم، گفت باشد و بچه مقدارى نان و عسل به او داد و طنابى و ريسمانى در دهان او گذارد و شروع به كشيدن كرد، «فتح» گفت «لو لا رضيت بخبزك ما كنت كلبا»: «اگر به نان خود راضى مى‏شدى ديگر سگ نبودى»، شاعر نيز گفته:  كَلَّفَنى حُبِّى للدراهم             و قِلة البَقوى على المغارم‏         خدمة مَنْ لستُ له بخادم
  9.  (پول‏ دوستىِ من اندك مالِ باقى مانده در اثر خسارتها، وادارم كرد خدمت كسى كنم كه خادم او نبودم).

اين حكايت گرچه بچه‏گانه به نظر مى‏رسد ولى گوياى واقعيتى بزرگ است، واقعيتى كه شايد هر روز و شب با آن برخورد مى‏كنيم، و متوجه نيستيم، در واقع هر طمعى به مال كسى و درخواست از ديگرى و چشم داشتن به مال او، افسار انداختن به گردن خود است، اين افسار همان حقيقت طمع است!

  1. اين است كه امام باقر (عليه السلام) فرمودند: «بئس العبد عبد له طمع يقوده»: «بد بنده‏اى است بنده‏اى كه داراى طمعى باشد كه او را (به هر طرف) بكشد»،  افسار طمع، انسانرا به هر جا و هر پرتگاهى مى‏كشد ولى متوجه نيستيم.
  2. پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله) نيز فرمودند: «تمام خير را در قطع طمع از آنچه در دست مردم است، يافتم»  اى عزيز چشم از مال مردم بپوش و به آنچه خدا روزى تو كرده است راضى شو كه هيچ ثروتى بالاتر از اين چشم‏پوشى نيست، هيچ آزادى بهتر از اين نيست (كسى كه مى‏خواهد در طول حياتش آزاد زندگى كند، نبايد طمع در قلب او سكنى گزيند).

بر سر هم دانه بنوشته عيان             كان بود رزق فلان بن فلان‏

غم مخور بر هم مزن اوراق دفتر را             كه پيش از طفل ايزد پر كند پستان مادر را

 رو توكّل كن مشو بى پا و دست             رزق تو بر تو ز تو عاشق‏تر است‏

بر سر هر لقمه بنوشته خدا             اين نصيب است بر فلان شه يا گدا

 

  1. كسى كه طمع كند، به غير از اين كه به نفس خود اهانت كرده، كارى نكرده است، مولى على (عليه السلام) مى‏فرمايند:

«ازْرى بِنَفْسِهِ مَنْ اسْتَشْعَرَ الطمع»

  1. كسى كه طمع را شعار خود كرده و مثل پيراهن زيرين به بدن خود چسبانده است، اهانت به نفس خود كرده است.

مرحوم خوئى در شرح خود در ذيل اين فراز در وجه دورى پرهيزگار از طمع‏ چنين گويد: «پرهيزگار چشم طمع به آنچه‏ در دست مردم است، ندارد، زيرا علم دارد كه طمع از رذائل نفسانى و منشأ مفاسد عظيم است، چون موجب ذلّت و استخفاف و كينه و حسد و عداوت و غيبت و رسوائى و نرمش با اهل معصيت و نفاق و ريا مى‏شود و مايه مسدود شدن باب نهى از منكر و امر به معروف و ترك توكل بر خدا و انابه سوى او و عدم رضايت به قسمت الهى مى‏شود».

  1. يكى از ياران امام صادق (عليه السلام) به نام «سعدان» مى‏گويد به امام صادق (عليه السلام) گفتم: چه چيزى ايمان را در بنده تثبيت مى‏كند، قال: الورع (فرمود: پرهيزگارى و عفت نفس) گفتم: چه چيزى ايمان را از او خارج مى‏كند؟ قال: الطمع (فرمود: طمع و حرص).
  2. الهى آن عارف شيدا در ذيل اين فراز (تحرجا عن طمع) گويد:

نمايد جان پاكش از طمع دور             كه اين خوى از دل روشن برد نور            

چگونه با روان پاكبازش             طمع در پستى آرد از فرازش‏

بسا شير از طمع گرديد نخجير              بسا عقل از طمع گم كرد تدبير

بسا شادان كزين ناخوب خصلت             به زندان شد قرين رنج و محنت‏

بسا، زين ناستوده خوى ناخوش             كه شد بر باد دين و دانش هوش‏

بسا، كس را طمع خون ريخت در دهر             بسا شهد از طمع خون گشت با زهر

خوش گفت آن سپاه عقل را شاه             كه با خوى طمع خواريست همراه‏

كسى راه طمع نسپرد يك گام             كه با ذلت نشد از كام ناكام‏

 كسى كاين خوى ناكس مردم آموخت             در آتش آبروى خويش را سوخت‏

طمع بستن به غير حق روا نيست             كه را اين خوى باشد پارسا نيست‏

 مقام قدس كرّمنا است دلبند             بر آن ملك و بر آن دو لب طمع بند

طمع بر گلشن جان بايدت بست             كه از لعل لب جانان شوى مست

  1. طمع دو گونه است: ممدوح و مذموم، ممدوح مثل مثل طمع در عفو خداوندى، چنانكه امام سجاد (عليه السلام) در دعاى ابوحمزه مى‏فرمايند: «اذا رَأَيتُ مولاى ذنوبى فَزِعت، و اذا رَأَيْتُ عَفْوكَ طمعت؛ «وقتى مولاى من گناهانم را مى‏بينم فزع و جزع مى‏كنم، و وقتى عفو تو را مى‏نگرم، طمع مى‏كنم»  يا مثل طمع در رأفت و رحمت الهى چنانكه امام سجاد (عليه السلام) در همان دعا مى‏فرمايند: «فَانَّما اسْئَلك لَقَديم الرِّجاء لَك وَ عَظيم الطمع فيكَ الَّذى اوْ جَبْتَه عَلى نَفْسَكَ مِنَ الرأفة و الرَّحمة»: «همانا به خاطر قدم اميد به تو و عظمت طمع (بندگان) در وجود تو طلب مى‏كنم آنچه را كه واجب كردى بر نفس خودت كه رأفت و رحمت است».  البته اين طمع ممدوح و اميد به اين رحمت و ثواب و قرب الهى و دخول در جنّت به صرف طمع حاصل نمى‏شود. آن امام سجاد (عليه السلام)، كه طمع در رحمت الهى دارد، به وظائف و تكاليف الهى نيز عمل كرده، و چنين توقعى دارد. در آيه 214 سوره بقره چنين مى‏خوانيم: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ: «آيا گمان كرديد داخل بهشت مى‏شويد (بدون اينكه سختى و رنج ببينيد) و هنوز نيامده است مثل كسانى كه قبل از شما بودند، ناراحتى جنگ و سختى و شدت درونى را كشيدند ..». اين آيه نشان مى‏دهد كه بدون تحمل سختى و مشقت توقع دخول در بهشت‏ توقعى بى‏جا است
  2. چرا چنين نباشد كه: «انّ الجَنة حُفَّت بِالمكاره و انّ النار حُفَّتْ بالشهوات»: بهشت پيچيده به سختيها و آتش جهنم پيچيده به شهوات است. از لابلاى جهادها و درياهاى آتش و فراز و نشيبهاى خطرناك بايد بگذرى، تا به بهشت رسى، ولى رسيدن به آتش جهنم از لابلاى هوا و هوسها است.
  3. و طمع مذموم همان طمع خاصى است كه در عرف گويند، فلانى طمع خام دارد، يعنى چشمش به مالِ در دست مردم است. اين طمعى است كه فرمودند خصلت ناپسند و زشتى است،  اين نوع طمع حكمت را از قلب علماء مى‏برد «2» كمى طمع، ورع و پرهيزگارى زياد را فاسد مى‏كند،  همين طمع است كه درباره آن فرمودند: هيچ چيزى مثل بدعت دين را خراب نمى‏كند و هيچ چيزى مثل طمع و آز مرد را فاسد نمى‏كند.
  4. در روايت از مولى على (عليه السلام) رسيده كه: «اكْثَرُ مَصارعِ العُقُول تَحتَ بُروق المَطامِع» «بيشترين زمين خوردن عقلها زير برقهاى طمعها است».  برق طمع مى‏درخشد و چشم و عقل انسان را كور كرده و انسان به زمين مى‏خورد و از همان حضرت است:

 «مَا الخَمر صَرَفاً بِأذهب بعقول الرجال مِنَ الطمع»:

 «هيچ شرابى بيش از طمع عقل را از بين نمى‏برد».

  1. به قول مولى على (عليه السلام) «عقل نادانها در نزد غرور و مستى طمعها فريب مى‏خورد، و در همين وقت مردم از نظر عقل امتحان مى‏شوند». در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمده: «ايّاكَ وَ اسْتِشْعارَ الطمع فَانَّهُ يَشُوب القَلْبَ شِدةُ الحِرْصَ وَ يَخْتِمُ على القُلُوب بِطابع حُبِّ الدُّنيا وَ هُوَ مِفْتاحُ كُلِ سَيِّئة و رأسُ كُلّ خَطيئَة و سَبَبُ احْباطِ كلِّ حَسَنَة»: «بپرهيز از اين كه طمع را مثل موى بدن جزء وجودت كنى، (استشعار از شعر به معنى مو است) زيرا شدت حرص قلب را آشفته مى‏سازد و بر قلبها مهر دوستى دنيا مى‏زند، و آن (محبت) كليد هر پليدى و منشأ هر گناهى و سبب نابودى هر حسنه و ثوابى است».
  2. مولى على (عليه السلام) فرمودند: «ثَمَرةُ الطمع ذُلّ الدّنيا و شِقاء الآخرة»: «ثمره و ميوه طمع ذلت دنيا و شقاوت در آخرت است». در جاى ديگر فرمود: «لا شِيمَةَ أذَل مِنَ الطمع»؛ «هيچ خوى و عادتى پست‏تر از طمع نيست».  مولى در نهج البلاغه در رديف اوصاف حضرت عيسى (عليه السلام) چنين مى‏فرمايند: «لَم تَكُن لَهُ زَوجَةٌ تَفْتِنُهُ و لا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ و لا مالٌ يَلْفِتُهُ و لا طمع يُذِلُّه»؛ «براى او همسرى نبود تا گمراهش كند، و نه فرزندى كه محزونش نمايد و نه مالى كه نظر او را به خود جلب كند و نه طمعى كه او را ذليل گرداند».
  3. مولى درباره منافقين نيز بعد از اين كه مى‏فرمايد در برابر هر حقى باطلى در برابر هر دليلى قطعى، شبهه‏اى، و براى هر زنده‏اى كشنده‏اى و براى هر در بى‏كليدى، و براى هر شبى چراغى مهيا كرده‏اند، مى‏فرمايد:«يَتَوَصَّلون الَى الطمع باليأس لَيُقيمُوا به اسْواقَهم و يُنْفِقُوا به اعْلاقَهُم»: «منافقين بخاطر مأيوس بودن، به طمع و حرص پناه مى‏برند، تا بازارهاى خود را برپا داشته (و گرم كنند) و با طمع خدعه و نيرنگهاى زينت داده شده خود را ترويج و عرضه مى‏كنند».
  4. پس اى برادر خود را به بندگى طمع مسپار كه طمع خود، بندگى و ذلت است و در مقابل چشم نداشتن به آنچه در دست مردم است، آزادى و حرمت است‏ «الطمع رِقّ الْيأس عتقٌ».
  5. علامه شيخ محمدتقى تُستَرى در شرح نهج‏البلاغه خود بنام «نهج الصباغة» در جلد 10، صفحه 2 چنين گويد كه «فتح موصلى» به دو بچه رسيد كه يكى تكه نانى داشت كه بر آن عسل بود، و به دست ديگرى نيز تكه نانى بود كه خورشتى روى آن ماليده بود آن بچه به بچه‏اى كه عسل بر نان او بود گفت: از نانت به من بده، آن بچه گفت اگر سگ من شوى به تو مى‏دهم، گفت باشد و بچه مقدارى نان و عسل به او داد و طنابى و ريسمانى در دهان او گذارد و شروع به كشيدن كرد، «فتح» گفت «لو لا رضيت بخبزك ما كنت كلبا»: «اگر به نان خود راضى مى‏شدى ديگر سگ نبودى»، شاعر نيز گفته:

         كَلَّفَنى حُبِّى للدراهم             و قِلة البَقوى على المغارم‏         خدمة مَنْ لستُ له بخادم‏

 (پول‏ دوستىِ من اندك مالِ باقى مانده در اثر خسارتها، وادارم كرد خدمت كسى كنم كه خادم او نبودم).

  1. اين حكايت گرچه بچه‏گانه به نظر مى‏رسد ولى گوياى واقعيتى بزرگ است، واقعيتى كه شايد هر روز و شب با آن برخورد مى‏كنيم، و متوجه نيستيم، در واقع هر طمعى به مال كسى و درخواست از ديگرى و چشم داشتن به مال او، افسار انداختن به گردن خود است، اين افسار همان حقيقت طمع است! اين است كه امام باقر (عليه السلام) فرمودند: «بئس العبد عبد له طمع يقوده»: «بد بنده‏اى است بنده‏اى كه داراى طمعى باشد كه او را (به هر طرف) بكشد»،  افسار طمع، انسانرا به هر جا و هر پرتگاهى مى‏كشد ولى متوجه نيستيم.
  2. پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله) نيز فرمودند: «تمام خير را در قطع طمع از آنچه در دست مردم است، يافتم»  اى عزيز چشم از مال مردم بپوش و به آنچه خدا روزى تو كرده است راضى شو كه هيچ ثروتى بالاتر از اين چشم‏پوشى نيست، هيچ آزادى بهتر از اين نيست (كسى كه مى‏خواهد در طول حياتش آزاد زندگى كند، نبايد طمع در قلب او سكنى گزيند).

         بر سر هم دانه بنوشته عيان             كان بود رزق فلان بن فلان‏

             غم مخور بر هم مزن اوراق دفتر را             كه پيش از طفل ايزد پر كند پستان مادر را

             رو توكّل كن مشو بى پا و دست             رزق تو بر تو ز تو عاشق‏تر است‏

             بر سر هر لقمه بنوشته خدا             اين نصيب است بر فلان شه يا گدا

 

  1. كسى كه طمع كند، به غير از اين كه به نفس خود اهانت كرده، كارى نكرده است، مولى على (عليه السلام) مى‏فرمايند: «ازْرى بِنَفْسِهِ مَنْ اسْتَشْعَرَ الطمع» كسى كه طمع را شعار خود كرده و مثل پيراهن زيرين به بدن خود چسبانده است، اهانت به نفس خود كرده است.
  2. مرحوم خوئى در شرح خود در ذيل اين فراز در وجه دورى پرهيزگار از طمع‏ چنين گويد: «پرهيزگار چشم طمع به آنچه‏ در دست مردم است، ندارد، زيرا علم دارد كه طمع از رذائل نفسانى و منشأ مفاسد عظيم است، چون موجب ذلّت و استخفاف و كينه و حسد و عداوت و غيبت و رسوائى و نرمش با اهل معصيت و نفاق و ريا مى‏شود و مايه مسدود شدن باب نهى از منكر و امر به معروف و ترك توكل بر خدا و انابه سوى او و عدم رضايت به قسمت الهى مى‏شود».
  3. يكى از ياران امام صادق (عليه السلام) به نام «سعدان» مى‏گويد به امام صادق (عليه السلام) گفتم: چه چيزى ايمان را در بنده تثبيت مى‏كند، قال: الورع (فرمود: پرهيزگارى و عفت نفس) گفتم: چه چيزى ايمان را از او خارج مى‏كند؟ قال: الطمع (فرمود: طمع و حرص).
  4. الهى آن عارف شيدا در ذيل اين فراز (تحرجا عن طمع) گويد:

         نمايد جان پاكش از طمع دور             كه اين خوى از دل روشن برد نور

             چگونه با روان پاكبازش             طمع در پستى آرد از فرازش‏

             بسا شير از طمع گرديد نخجير              بسا عقل از طمع گم كرد تدبير

             بسا شادان كزين ناخوب خصلت             به زندان شد قرين رنج و محنت‏

             بسا، زين ناستوده خوى ناخوش             كه شد بر باد دين و دانش هوش‏

             بسا، كس را طمع خون ريخت در دهر             بسا شهد از طمع خون گشت با زهر

             خوش گفت آن سپاه عقل را شاه             كه با خوى طمع خواريست همراه‏

             كسى راه طمع نسپرد يك گام             كه با ذلت نشد از كام ناكام‏

             كسى كاين خوى ناكس مردم آموخت             در آتش آبروى خويش را سوخت‏

             طمع بستن به غير حق روا نيست             كه را اين خوى باشد پارسا نيست‏

         مقام قدس كرّمنا است دلبند             بر آن ملك و بر آن دو لب طمع بند

             طمع بر گلشن جان بايدت بست             كه از لعل لب جانان شوى مست‏

  1.  اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج‏2، ص: 227

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید