بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
نهج البلاغه - متقین 54- پرهيز از طمع «و تحرجا عن طمع»
- و (مىبينى براى هر يك از آنها) دورى و اجتناب از طمع.***
- شرح: «تحّرج» از ماده «حرج» و در اصل، به معنى مجتمع و محل اجتماع شىء است و سپس به تنگى و ضيق بين دو چيز اطلاق شده و براى امور ضيق حرج اطلاق مىشود و نيز به معنى گناه هم آمده است، و ماده تفعّل آن «تحّرج» و انفعال آن «انحراج» به معنى دورى و اجتناب از گناه و ضيق است و در اين فراز كه به طمع اضافه شده يعنى دورى از طمع.
- اما «طمع» در لغت به معنى شوق و جذب شدن نفس به طرف چيزى است از روى شهوت و ميل به آن چيز. و چون بيشترين طمع به خاطر هواى نفسانى است، گفتهاند: طمع،
- طبع و مفردات راغب، (اصل الحرج و الحراج مجتمع الشى و تصوّر منه ضيق ما بينهما فقيل للضّيق حرج و لاثم حرج). مفردات راغب، صفحه 307 (الطمع نزوع النّفس الى الشّىء شهوة له) ..طبيعتى است.
- طمع دو گونه است: ممدوح و مذموم، ممدوح مثل مثل طمع در عفو خداوندى، چنانكه امام سجاد (عليه السلام) در دعاى ابوحمزه مىفرمايند: «اذا رَأَيتُ مولاى ذنوبى فَزِعت، و اذا رَأَيْتُ عَفْوكَ طمعت؛ «وقتى مولاى من گناهانم را مىبينم فزع و جزع مىكنم، و وقتى عفو تو را مىنگرم، طمع مىكنم» يا مثل طمع در رأفت و رحمت الهى چنانكه امام سجاد (عليه السلام) در همان دعا مىفرمايند: «فَانَّما اسْئَلك لَقَديم الرِّجاء لَك وَ عَظيم الطمع فيكَ الَّذى اوْ جَبْتَه عَلى نَفْسَكَ مِنَ الرأفة و الرَّحمة»: «همانا به خاطر قدم اميد به تو و عظمت طمع (بندگان) در وجود تو طلب مىكنم آنچه را كه واجب كردى بر نفس خودت كه رأفت و رحمت است».
- البته اين طمع ممدوح و اميد به اين رحمت و ثواب و قرب الهى و دخول در جنّت به صرف طمع حاصل نمىشود. آن امام سجاد (عليه السلام)، كه طمع در رحمت الهى دارد، به وظائف و تكاليف الهى نيز عمل كرده، و چنين توقعى دارد. در آيه 214 سوره بقره چنين مىخوانيم: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ: «آيا گمان كرديد داخل بهشت مىشويد (بدون اينكه سختى و رنج ببينيد) و هنوز نيامده است مثل كسانى كه قبل از شما بودند، ناراحتى جنگ و سختى و شدت درونى را كشيدند ..». اين آيه نشان مىدهد كه بدون تحمل سختى و مشقت توقع دخول در بهشت توقعى بىجا است چرا چنين نباشد كه:
- «انّ الجَنة حُفَّت بِالمكاره و انّ النار حُفَّتْ بالشهوات»: بهشت پيچيده به سختيها و آتش جهنم پيچيده به شهوات است. از لابلاى جهادها و درياهاى آتش و فراز و نشيبهاى خطرناك بايد بگذرى، تا به بهشت رسى، ولى رسيدن به آتش جهنم از لابلاى هوا و هوسها است.
- و طمع مذموم همان طمع خاصى است كه در عرف گويند، فلانى طمع خام دارد، يعنى چشمش به مالِ در دست مردم است. اين طمعى است كه فرمودند خصلت ناپسند و زشتى است، اين نوع طمع حكمت را از قلب علماء مىبرد «2» كمى طمع، ورع و پرهيزگارى زياد را فاسد مىكند، همين طمع است كه درباره آن فرمودند: هيچ چيزى مثل بدعت دين را خراب نمىكند و هيچ چيزى مثل طمع و آز مرد را فاسد نمىكند.
- در روايت از مولى على (عليه السلام) رسيده كه: «اكْثَرُ مَصارعِ العُقُول تَحتَ بُروق المَطامِع» «بيشترين زمين خوردن عقلها زير برقهاى طمعها است». برق طمع مىدرخشد و چشم و عقل انسان را كور كرده و انسان به زمين مىخورد و از همان حضرت است:
- «مَا الخَمر صَرَفاً بِأذهب بعقول الرجال مِنَ الطمع»:
- «هيچ شرابى بيش از طمع عقل را از بين نمىبرد».
- به قول مولى على (عليه السلام) «عقل نادانها در نزد غرور و مستى طمعها فريب مىخورد، و در همين وقت مردم از نظر عقل امتحان مىشوند». در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمده: «ايّاكَ وَ اسْتِشْعارَ الطمع فَانَّهُ يَشُوب القَلْبَ شِدةُ الحِرْصَ وَ يَخْتِمُ على القُلُوب بِطابع حُبِّ الدُّنيا وَ هُوَ مِفْتاحُ كُلِ سَيِّئة و رأسُ كُلّ خَطيئَة و سَبَبُ احْباطِ كلِّ حَسَنَة»: «بپرهيز از اين كه طمع را مثل موى بدن جزء وجودت كنى، (استشعار از شعر به معنى مواست) زيرا شدت حرص قلب را آشفته مىسازد و بر قلبها مهر دوستى دنيا مىزند، و آن (محبت) كليد هر پليدى و منشأ هر گناهى و سبب نابودى هر حسنه و ثوابى است».
- مولى على (عليه السلام) فرمودند: «ثَمَرةُ الطمع ذُلّ الدّنيا و شِقاء الآخرة»: «ثمره و ميوه طمع ذلت دنيا و شقاوت در آخرت است». در جاى ديگر فرمود: «لا شِيمَةَ أذَل مِنَ الطمع»؛ «هيچ خوى و عادتى پستتر از طمع نيست».
- مولى در نهج البلاغه در رديف اوصاف حضرت عيسى (عليه السلام) چنين مىفرمايند: «لَم تَكُن لَهُ زَوجَةٌ تَفْتِنُهُ و لا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ و لا مالٌ يَلْفِتُهُ و لا طمع يُذِلُّه»؛
- «براى او همسرى نبود تا گمراهش كند، و نه فرزندى كه محزونش نمايد و نه مالى كه نظر او را به خود جلب كند و نه طمعى كه او را ذليل گرداند». مولى درباره منافقين نيز بعد از اين كه مىفرمايد در برابر هر حقى باطلى در برابر هر دليلى قطعى، شبههاى، و براى هر زندهاى كشندهاى و براى هر در بىكليدى، و براى هر شبى چراغى مهيا كردهاند،
- مىفرمايد:«يَتَوَصَّلون الَى الطمع باليأس لَيُقيمُوا به اسْواقَهم و يُنْفِقُوا به اعْلاقَهُم»: «منافقين بخاطر مأيوس بودن، به طمع و حرص پناه مىبرند، تا بازارهاى خود را برپا داشته (و گرم كنند) و با طمع خدعه و نيرنگهاى زينت داده شده خود را ترويج و عرضه مىكنند».
- پس اى برادر خود را به بندگى طمع مسپار كه طمع خود، بندگى و ذلت است و در مقابل چشم نداشتن به آنچه در دست مردم است، آزادى و حرمت است «الطمع رِقّ الْيأس عتقٌ».
- علامه شيخ محمدتقى تُستَرى در شرح نهجالبلاغه خود بنام «نهج الصباغة» در جلد 10، صفحه 2 چنين گويد كه «فتح موصلى» به دو بچه رسيد كه يكى تكه نانى داشت كه بر آن عسل بود، و به دست ديگرى نيز تكه نانى بود كه خورشتى روى آن ماليده بود آن بچه به بچهاى كه عسل بر نان او بود گفت: از نانت به من بده، آن بچه گفت اگر سگ من شوى به تو مىدهم، گفت باشد و بچه مقدارى نان و عسل به او داد و طنابى و ريسمانى در دهان او گذارد و شروع به كشيدن كرد، «فتح» گفت «لو لا رضيت بخبزك ما كنت كلبا»: «اگر به نان خود راضى مىشدى ديگر سگ نبودى»، شاعر نيز گفته: كَلَّفَنى حُبِّى للدراهم و قِلة البَقوى على المغارم خدمة مَنْ لستُ له بخادم
- (پول دوستىِ من اندك مالِ باقى مانده در اثر خسارتها، وادارم كرد خدمت كسى كنم كه خادم او نبودم).
اين حكايت گرچه بچهگانه به نظر مىرسد ولى گوياى واقعيتى بزرگ است، واقعيتى كه شايد هر روز و شب با آن برخورد مىكنيم، و متوجه نيستيم، در واقع هر طمعى به مال كسى و درخواست از ديگرى و چشم داشتن به مال او، افسار انداختن به گردن خود است، اين افسار همان حقيقت طمع است!
- اين است كه امام باقر (عليه السلام) فرمودند: «بئس العبد عبد له طمع يقوده»: «بد بندهاى است بندهاى كه داراى طمعى باشد كه او را (به هر طرف) بكشد»، افسار طمع، انسانرا به هر جا و هر پرتگاهى مىكشد ولى متوجه نيستيم.
- پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله) نيز فرمودند: «تمام خير را در قطع طمع از آنچه در دست مردم است، يافتم» اى عزيز چشم از مال مردم بپوش و به آنچه خدا روزى تو كرده است راضى شو كه هيچ ثروتى بالاتر از اين چشمپوشى نيست، هيچ آزادى بهتر از اين نيست (كسى كه مىخواهد در طول حياتش آزاد زندگى كند، نبايد طمع در قلب او سكنى گزيند).
بر سر هم دانه بنوشته عيان كان بود رزق فلان بن فلان
غم مخور بر هم مزن اوراق دفتر را كه پيش از طفل ايزد پر كند پستان مادر را
رو توكّل كن مشو بى پا و دست رزق تو بر تو ز تو عاشقتر است
بر سر هر لقمه بنوشته خدا اين نصيب است بر فلان شه يا گدا
- كسى كه طمع كند، به غير از اين كه به نفس خود اهانت كرده، كارى نكرده است، مولى على (عليه السلام) مىفرمايند:
«ازْرى بِنَفْسِهِ مَنْ اسْتَشْعَرَ الطمع»
- كسى كه طمع را شعار خود كرده و مثل پيراهن زيرين به بدن خود چسبانده است، اهانت به نفس خود كرده است.
مرحوم خوئى در شرح خود در ذيل اين فراز در وجه دورى پرهيزگار از طمع چنين گويد: «پرهيزگار چشم طمع به آنچه در دست مردم است، ندارد، زيرا علم دارد كه طمع از رذائل نفسانى و منشأ مفاسد عظيم است، چون موجب ذلّت و استخفاف و كينه و حسد و عداوت و غيبت و رسوائى و نرمش با اهل معصيت و نفاق و ريا مىشود و مايه مسدود شدن باب نهى از منكر و امر به معروف و ترك توكل بر خدا و انابه سوى او و عدم رضايت به قسمت الهى مىشود».
- يكى از ياران امام صادق (عليه السلام) به نام «سعدان» مىگويد به امام صادق (عليه السلام) گفتم: چه چيزى ايمان را در بنده تثبيت مىكند، قال: الورع (فرمود: پرهيزگارى و عفت نفس) گفتم: چه چيزى ايمان را از او خارج مىكند؟ قال: الطمع (فرمود: طمع و حرص).
- الهى آن عارف شيدا در ذيل اين فراز (تحرجا عن طمع) گويد:
نمايد جان پاكش از طمع دور كه اين خوى از دل روشن برد نور
چگونه با روان پاكبازش طمع در پستى آرد از فرازش
بسا شير از طمع گرديد نخجير بسا عقل از طمع گم كرد تدبير
بسا شادان كزين ناخوب خصلت به زندان شد قرين رنج و محنت
بسا، زين ناستوده خوى ناخوش كه شد بر باد دين و دانش هوش
بسا، كس را طمع خون ريخت در دهر بسا شهد از طمع خون گشت با زهر
خوش گفت آن سپاه عقل را شاه كه با خوى طمع خواريست همراه
كسى راه طمع نسپرد يك گام كه با ذلت نشد از كام ناكام
كسى كاين خوى ناكس مردم آموخت در آتش آبروى خويش را سوخت
طمع بستن به غير حق روا نيست كه را اين خوى باشد پارسا نيست
مقام قدس كرّمنا است دلبند بر آن ملك و بر آن دو لب طمع بند
طمع بر گلشن جان بايدت بست كه از لعل لب جانان شوى مست
- طمع دو گونه است: ممدوح و مذموم، ممدوح مثل مثل طمع در عفو خداوندى، چنانكه امام سجاد (عليه السلام) در دعاى ابوحمزه مىفرمايند: «اذا رَأَيتُ مولاى ذنوبى فَزِعت، و اذا رَأَيْتُ عَفْوكَ طمعت؛ «وقتى مولاى من گناهانم را مىبينم فزع و جزع مىكنم، و وقتى عفو تو را مىنگرم، طمع مىكنم» يا مثل طمع در رأفت و رحمت الهى چنانكه امام سجاد (عليه السلام) در همان دعا مىفرمايند: «فَانَّما اسْئَلك لَقَديم الرِّجاء لَك وَ عَظيم الطمع فيكَ الَّذى اوْ جَبْتَه عَلى نَفْسَكَ مِنَ الرأفة و الرَّحمة»: «همانا به خاطر قدم اميد به تو و عظمت طمع (بندگان) در وجود تو طلب مىكنم آنچه را كه واجب كردى بر نفس خودت كه رأفت و رحمت است». البته اين طمع ممدوح و اميد به اين رحمت و ثواب و قرب الهى و دخول در جنّت به صرف طمع حاصل نمىشود. آن امام سجاد (عليه السلام)، كه طمع در رحمت الهى دارد، به وظائف و تكاليف الهى نيز عمل كرده، و چنين توقعى دارد. در آيه 214 سوره بقره چنين مىخوانيم: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ: «آيا گمان كرديد داخل بهشت مىشويد (بدون اينكه سختى و رنج ببينيد) و هنوز نيامده است مثل كسانى كه قبل از شما بودند، ناراحتى جنگ و سختى و شدت درونى را كشيدند ..». اين آيه نشان مىدهد كه بدون تحمل سختى و مشقت توقع دخول در بهشت توقعى بىجا است
- چرا چنين نباشد كه: «انّ الجَنة حُفَّت بِالمكاره و انّ النار حُفَّتْ بالشهوات»: بهشت پيچيده به سختيها و آتش جهنم پيچيده به شهوات است. از لابلاى جهادها و درياهاى آتش و فراز و نشيبهاى خطرناك بايد بگذرى، تا به بهشت رسى، ولى رسيدن به آتش جهنم از لابلاى هوا و هوسها است.
- و طمع مذموم همان طمع خاصى است كه در عرف گويند، فلانى طمع خام دارد، يعنى چشمش به مالِ در دست مردم است. اين طمعى است كه فرمودند خصلت ناپسند و زشتى است، اين نوع طمع حكمت را از قلب علماء مىبرد «2» كمى طمع، ورع و پرهيزگارى زياد را فاسد مىكند، همين طمع است كه درباره آن فرمودند: هيچ چيزى مثل بدعت دين را خراب نمىكند و هيچ چيزى مثل طمع و آز مرد را فاسد نمىكند.
- در روايت از مولى على (عليه السلام) رسيده كه: «اكْثَرُ مَصارعِ العُقُول تَحتَ بُروق المَطامِع» «بيشترين زمين خوردن عقلها زير برقهاى طمعها است». برق طمع مىدرخشد و چشم و عقل انسان را كور كرده و انسان به زمين مىخورد و از همان حضرت است:
«مَا الخَمر صَرَفاً بِأذهب بعقول الرجال مِنَ الطمع»:
«هيچ شرابى بيش از طمع عقل را از بين نمىبرد».
- به قول مولى على (عليه السلام) «عقل نادانها در نزد غرور و مستى طمعها فريب مىخورد، و در همين وقت مردم از نظر عقل امتحان مىشوند». در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه و آله) آمده: «ايّاكَ وَ اسْتِشْعارَ الطمع فَانَّهُ يَشُوب القَلْبَ شِدةُ الحِرْصَ وَ يَخْتِمُ على القُلُوب بِطابع حُبِّ الدُّنيا وَ هُوَ مِفْتاحُ كُلِ سَيِّئة و رأسُ كُلّ خَطيئَة و سَبَبُ احْباطِ كلِّ حَسَنَة»: «بپرهيز از اين كه طمع را مثل موى بدن جزء وجودت كنى، (استشعار از شعر به معنى مو است) زيرا شدت حرص قلب را آشفته مىسازد و بر قلبها مهر دوستى دنيا مىزند، و آن (محبت) كليد هر پليدى و منشأ هر گناهى و سبب نابودى هر حسنه و ثوابى است».
- مولى على (عليه السلام) فرمودند: «ثَمَرةُ الطمع ذُلّ الدّنيا و شِقاء الآخرة»: «ثمره و ميوه طمع ذلت دنيا و شقاوت در آخرت است». در جاى ديگر فرمود: «لا شِيمَةَ أذَل مِنَ الطمع»؛ «هيچ خوى و عادتى پستتر از طمع نيست». مولى در نهج البلاغه در رديف اوصاف حضرت عيسى (عليه السلام) چنين مىفرمايند: «لَم تَكُن لَهُ زَوجَةٌ تَفْتِنُهُ و لا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ و لا مالٌ يَلْفِتُهُ و لا طمع يُذِلُّه»؛ «براى او همسرى نبود تا گمراهش كند، و نه فرزندى كه محزونش نمايد و نه مالى كه نظر او را به خود جلب كند و نه طمعى كه او را ذليل گرداند».
- مولى درباره منافقين نيز بعد از اين كه مىفرمايد در برابر هر حقى باطلى در برابر هر دليلى قطعى، شبههاى، و براى هر زندهاى كشندهاى و براى هر در بىكليدى، و براى هر شبى چراغى مهيا كردهاند، مىفرمايد:«يَتَوَصَّلون الَى الطمع باليأس لَيُقيمُوا به اسْواقَهم و يُنْفِقُوا به اعْلاقَهُم»: «منافقين بخاطر مأيوس بودن، به طمع و حرص پناه مىبرند، تا بازارهاى خود را برپا داشته (و گرم كنند) و با طمع خدعه و نيرنگهاى زينت داده شده خود را ترويج و عرضه مىكنند».
- پس اى برادر خود را به بندگى طمع مسپار كه طمع خود، بندگى و ذلت است و در مقابل چشم نداشتن به آنچه در دست مردم است، آزادى و حرمت است «الطمع رِقّ الْيأس عتقٌ».
- علامه شيخ محمدتقى تُستَرى در شرح نهجالبلاغه خود بنام «نهج الصباغة» در جلد 10، صفحه 2 چنين گويد كه «فتح موصلى» به دو بچه رسيد كه يكى تكه نانى داشت كه بر آن عسل بود، و به دست ديگرى نيز تكه نانى بود كه خورشتى روى آن ماليده بود آن بچه به بچهاى كه عسل بر نان او بود گفت: از نانت به من بده، آن بچه گفت اگر سگ من شوى به تو مىدهم، گفت باشد و بچه مقدارى نان و عسل به او داد و طنابى و ريسمانى در دهان او گذارد و شروع به كشيدن كرد، «فتح» گفت «لو لا رضيت بخبزك ما كنت كلبا»: «اگر به نان خود راضى مىشدى ديگر سگ نبودى»، شاعر نيز گفته:
كَلَّفَنى حُبِّى للدراهم و قِلة البَقوى على المغارم خدمة مَنْ لستُ له بخادم
(پول دوستىِ من اندك مالِ باقى مانده در اثر خسارتها، وادارم كرد خدمت كسى كنم كه خادم او نبودم).
- اين حكايت گرچه بچهگانه به نظر مىرسد ولى گوياى واقعيتى بزرگ است، واقعيتى كه شايد هر روز و شب با آن برخورد مىكنيم، و متوجه نيستيم، در واقع هر طمعى به مال كسى و درخواست از ديگرى و چشم داشتن به مال او، افسار انداختن به گردن خود است، اين افسار همان حقيقت طمع است! اين است كه امام باقر (عليه السلام) فرمودند: «بئس العبد عبد له طمع يقوده»: «بد بندهاى است بندهاى كه داراى طمعى باشد كه او را (به هر طرف) بكشد»، افسار طمع، انسانرا به هر جا و هر پرتگاهى مىكشد ولى متوجه نيستيم.
- پيامبر گرامى (صلى الله عليه و آله) نيز فرمودند: «تمام خير را در قطع طمع از آنچه در دست مردم است، يافتم» اى عزيز چشم از مال مردم بپوش و به آنچه خدا روزى تو كرده است راضى شو كه هيچ ثروتى بالاتر از اين چشمپوشى نيست، هيچ آزادى بهتر از اين نيست (كسى كه مىخواهد در طول حياتش آزاد زندگى كند، نبايد طمع در قلب او سكنى گزيند).
بر سر هم دانه بنوشته عيان كان بود رزق فلان بن فلان
غم مخور بر هم مزن اوراق دفتر را كه پيش از طفل ايزد پر كند پستان مادر را
رو توكّل كن مشو بى پا و دست رزق تو بر تو ز تو عاشقتر است
بر سر هر لقمه بنوشته خدا اين نصيب است بر فلان شه يا گدا
- كسى كه طمع كند، به غير از اين كه به نفس خود اهانت كرده، كارى نكرده است، مولى على (عليه السلام) مىفرمايند: «ازْرى بِنَفْسِهِ مَنْ اسْتَشْعَرَ الطمع» كسى كه طمع را شعار خود كرده و مثل پيراهن زيرين به بدن خود چسبانده است، اهانت به نفس خود كرده است.
- مرحوم خوئى در شرح خود در ذيل اين فراز در وجه دورى پرهيزگار از طمع چنين گويد: «پرهيزگار چشم طمع به آنچه در دست مردم است، ندارد، زيرا علم دارد كه طمع از رذائل نفسانى و منشأ مفاسد عظيم است، چون موجب ذلّت و استخفاف و كينه و حسد و عداوت و غيبت و رسوائى و نرمش با اهل معصيت و نفاق و ريا مىشود و مايه مسدود شدن باب نهى از منكر و امر به معروف و ترك توكل بر خدا و انابه سوى او و عدم رضايت به قسمت الهى مىشود».
- يكى از ياران امام صادق (عليه السلام) به نام «سعدان» مىگويد به امام صادق (عليه السلام) گفتم: چه چيزى ايمان را در بنده تثبيت مىكند، قال: الورع (فرمود: پرهيزگارى و عفت نفس) گفتم: چه چيزى ايمان را از او خارج مىكند؟ قال: الطمع (فرمود: طمع و حرص).
- الهى آن عارف شيدا در ذيل اين فراز (تحرجا عن طمع) گويد:
نمايد جان پاكش از طمع دور كه اين خوى از دل روشن برد نور
چگونه با روان پاكبازش طمع در پستى آرد از فرازش
بسا شير از طمع گرديد نخجير بسا عقل از طمع گم كرد تدبير
بسا شادان كزين ناخوب خصلت به زندان شد قرين رنج و محنت
بسا، زين ناستوده خوى ناخوش كه شد بر باد دين و دانش هوش
بسا، كس را طمع خون ريخت در دهر بسا شهد از طمع خون گشت با زهر
خوش گفت آن سپاه عقل را شاه كه با خوى طمع خواريست همراه
كسى راه طمع نسپرد يك گام كه با ذلت نشد از كام ناكام
كسى كاين خوى ناكس مردم آموخت در آتش آبروى خويش را سوخت
طمع بستن به غير حق روا نيست كه را اين خوى باشد پارسا نيست
مقام قدس كرّمنا است دلبند بر آن ملك و بر آن دو لب طمع بند
طمع بر گلشن جان بايدت بست كه از لعل لب جانان شوى مست
- اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج2، ص: 227
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم