امیر المومنین – نهج البلاغه – متقین -71- محافظت از دين ‏ حريزا دينه‏

  1. بسم الله الرحمن الرحیم
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
  3. امیر المومنین – نهج البلاغه – متقین -71- محافظت از دين ‏ حريزا دينه‏
  4. ترجمه: (مى‏بينى پرهيزگار را كه) دين  او داراى حرز و حصار و محفوظ است. ***
  5. شرح: از صفات ديگر پرهيزگاران مصون بودن دين  و عقائد آنها از امورى است كه موجب نقص و خلل در آن مى‏شود، اين محفوظ بودن دين  ناشى از ايمان آنها است كه با يقين آميخته است.
  6. شدت وضعف ایمان - در ذيل فراز: «ايمانا فى يقين» توضيح داديم كه ايمان اشخاص و عقايد آنها داراى شدت و ضعف است و گاهى از روى تقليد و بدون دليل و استدلال است و گاهى از روى دليل و استدلال است و گاهى بالاتر از اين دو است: يعنى از روى علم است با آگاهى به اين كه علم او هم صحيح و مطابق با واقع است و اين «علم اليقين» است.
  7. ايمان و اعتقاد تقليدى و استدلالى هر دو با شبهه و اشكال تراشى ممكن است، تضعيف و يا تخريب شود، ولى علمى كه به صورت يقينى درآمد، احتمال خلاف در آن راه ندارد، زيرا دارنده اين علم مى‏داند كه واقع، همان ادراكى است كه كرده است.
  8. مرحوم خوئى شارح نهج‏البلاغه مصون بودن دين  از شكوك و شبهات را عنوان كرده است و مى‏توان گسترده‏تر از آن بيان كرد و مطلق چيزهائى را گفت كه موجب خلل و نقص و يا نابودى دين  مى‏شود، متقين دين  خود را در حفاظت دارند، چنانكه اهل دنيا اشياء گرانبهاى خود را در گاوصندوقها حفاظت مى‏كنند.
  9. گاهى انسان تعجب مى‏كند از بعضى كه دين  و عقيده خود را به نازلترين قيمت مى‏فروشند در حالى كه اگر ما به اين قيمت نفروشيم ممكن است به قيمت گران بفروشيم!
  10. چه افرادى بودند كه براى يك كيسه برنج دين  و شرف فروختند و جاى تعجب نيست چه تضمينى هست كه ما اگر در شرائط آنها باشيم چنين نكنيم!
  11. بسيارى از افرادى كه در كربلا حاضر شدند و در لشكر عمرسعد قرار گرفتند، و با حسين بن على (عليه السلام) و امام وقت خود جنگيدند، به خاطر گرفتن پول ناچيز به اين كار اقدام كردند، آنها دين  خود را فروختند، اينها افرادى بودند كه اگر گوهر ايمان و دين  داشتند، درحرز و حفاظ قرار نداده بودند، بلكه در برابر طوفان شهوات قرار دادند و اين طوفان برحسب سنگينى و سبكى دين آنها، دين يكى را زودتر و دين  ديگرى را كمى ديرتر برد.
  12. در انقلاب اسلامى كه به رهبرى امام فقيد، خمينى كبير به وقوع پيوست چه بسيار افراد به ظاهر متدينى را ديديم كه براى مالى اندك دين خود را فروختند و مردم را با بمب گذاريها به خاك و خون كشيدند، حتى ميعادگاه نماز جمعه‏ها را با خون مردم و ائمه جمعه رنگين كردند! ولى اين تاريخ است كه تكرار مى‏شود و حوادث صحراى كربلا مكرّر به نمايش مى‏گذارد، ولى با بازيگرانى ديگر و اين ما هستيم كه بايد از تاريخ عبرت بگيريم.
  13. اى كاش دين خود را مى‏فروختند و دنياى خود را آباد مى‏كردند، بعضى دين مى‏فروشند و ديناى ديگران را آباد مى‏كنند و اين نهايت بدبختى است!
  14. در اينجا حكايتى تاريخى و واقعيتى دردناك را يادآور مى‏شويم كه شايد پند گيريم و گوهر عقايد را با مطالعه عميق‏تر و با ايمان بيشتر محفوظتر گردانيم.
  15. اين قضيه را مرحوم شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا (عليه السلام) و مرحوم مجلسى در «بحار الانوار» آورده است. از عبيداللّه بزاز نيشابورى كه مردى مسن بود، نقل كرده‏اند كه گفت: ميان من و حميد بن قحطبة الطائى الطوسى (والى خراسان) دوستى بود، من در بعضى مواقع وارد بر او مى‏شدم، چون خبر آمدن من به او رسيد، مرا استحضار نمود و من جامه سفر را عوض نكرده بودم، و آن موقع ماه رمضان وقت نماز ظهر بود، چون بر او وارد شدم ديدم او را در خانه‏اى كه آب در آن خانه جارى بود،
  16. بر او سلام كردم و نشستم، پس طشتى و ابريقى (آفتابه‏اى) آوردند و دست او را شستند، و مرا نيز امر نمود، دستم را شستم و غذا حاضر ساختند، در اين حال به خيالم خطور كرد كه ماه رمضان است.
  17. چون متذكر شدم، دست نگاه داشتم، حميد گفت چرا غذا نمى‏خورى، گفتم ماه رمضان است و من هم مريض نيستم و علتى ندارم كه روزه خود را افطار كنم، شايد شما را عذرى يا علتى باشد كه، افطار مى‏كنيد.
  18. گفت مرا هم علّتى نيست، من هم صحيح و سالم هستم؛ در اين حال اشك از ديده‏اش جارى شد و مشغول غذا خوردن شد، بعد از غذا گفتم چه چيزى تو را به گريه انداخت، گفت وقتى هارون در طوس بود، شبى كسى را نزد من فرستاد كه پيش اميرالمؤمنين هارون بيا چون وارد بر او شدم پيش روى او شمعى‏برافروخته و شمشيرى كشيده بود و در كنار او خادمى ايستاده بود، سر خود را بلند كرد، و گفت: اطاعت تو نسبت به اميرالمؤمنين چگونه است؟
  19. گفتم: به نفس و مال اطاعت مى‏كنم، و حاضرم اين دو را در راه شما بدهم، سر خود را به زيرا افكند و اجازه مرخصى داد و كمى در منزل خود استراحت كرده بودم كه دوباره شخصى را نزد من فرستاد و گفت باز خليفه تو را مى‏خواهد، من در نزد خود گفتم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»: و بر خود ترسيدم كه عزم و اراده قتل مرا كرده باشد،
  20. قضيه به همان صورت اول گذشت و همان سؤال را تكرار كرد من گفتم: به نفس و مال و عيال و فرزند اطاعت مى‏كنم (العبد و ما فى يده كان لمولاه) اين بار تبسمى كرد و اذن مراجعت داد، پس از مدتى كه بازگشته بودم،
  21. بار ديگر مأمور او آمد: «اجب اميرالمؤمنين) باز اميرالمؤمنين، تو را احضار مى‏كند، اين بار نيز همان سؤال را تكرار كرد و من گفتم به نفس و مال و عيال و فرزند و دين اطاعت مى‏كنم (يعنى آخرين چيزى كه دارم، دين است كه در راه تو مى‏دهم). خنده‏اى كرد و گفت: اين شمشير را بگير و هر چه اين خادم گفت عمل كن!
  22. خادم شمشير را به من داد و مرا بر در خانه‏اى كه بسته بود برد و درب را گشود، ديدم در وسط آن خانه چاهى است و در آن خانه سه اطاق بود، كه دربهاى آن بسته بود، درب يكى را گشودم، بيست نفر را كه بعضى پير بودند و بعضى جوان با موهاى بلند، در غل و زنجير ديدم، خادم به من گفت: اميرالمؤمنين تو را مأمور كرده كه اينها را به قتل رسانى و همه از سادات علوى و از اولاد على (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) هستند، يكى يكى را گردن زده و جسد و سرها را درون چاه انداختم! سپس درب اطاق دوم و سوم را گشودم و در هر كدام‏ بيست سيد بودند كه مجموع همه آنها شصت نفر مى‏شدند، بقيه را نيز به همين طرز به قتل رساندم، آخرين نفر، پيرمردى بسيار نورانى و روشن ضمير بود، به من گفت واى بر تو جواب جدّم پيامبر (صلى الله عليه و آله) را چه مى‏دهى كه اولاد او را چنين گردن زدى؟! خواستم دست نگه دارم خادم خليفه نگاهى غضب،،‏آلود به من كرد و ترسيدم و او را هم گردن زدم و در چاه انداختم و پس از كشتن اين شصت پير و جوان علوى و فاطمى در يك شب، ديگر نماز و روزه براى من چه فائده‏اى دارد كه مى‏دانم مخلّد در آتش خواهم بود.
  23. آرى حبّ جاه و مقام و شهوت انسان را به جائى مى‏رساند كه باارزش‏ترين چيز خود را كه از جان و مال و ناموس ارزشمندتر است به بهائى اندك مى‏فروشد، اگر همه دنيا را هم به انسان دهند در برابر زندگى ابدى آخرت بسيار كم‏ارزش است.
  24. يأس و نااميدى - وقتى خبر عملكرد حميد (والى خراسان) را به حضرت رضا (عليه السلام) دادند، فرمود يأس و نااميدى او از رحمت پروردگار، گناهش بيشتر از قتل شصت سيدهاشمى است!(يعنى گناه نااميدى اين قدر بزرگ است و درگه او درگه نوميدى نيست).
  25. مواظب باشيم دين فروش نشويم، نه ارزان نه گران، در اين وادى ما بايد به كسى اقتداء كنيم كه فروشنده نباشد، به مولائى چون على بن ابيطالب (عليه السلام) اقتداء كنيم كه مى‏فرمايد حاضر نيستم كمترين ظلمى به كسى نمايم و دانه‏اى‏ از دهان مورى گيرم، به اين مولى اقتداء كنيم كه چراغ بيت المال را به خاطر رف خصوصى طلحه و زبير خاموش مى كند به او اقتدا كنيم كه در برابر تقاضاى برادرش عقيل، آهن داغ به دست او نزديك مى‏كند،
  26. به فرزند او حسين بن على (عليه السلام) اقتداء كنيم كه جان و ياران خود را مى‏دهد، ولى دين  نمى‏دهد، حاضر به اسارت زن و بچه خود مى‏شود ولى عقيده خود را از دست نمى‏دهد، به برادرش ابوالفضل (عليه السلام) اقتداء كنيم كه وقتى شمر ذى الجوشن براى او امان‏نامه مى‏آورد تا دين  خود را به دنيا بفروشد دست ردّ به سينه آنها مى‏زند، به حجر بن عدى‏ها و ميثم تمارها اقتداء كنيم كه جان مى‏دهند و از عقيده و آئين خود محافظت مى‏كنند.
  27. اى عزيز! رفيق، همسر، پدر، مادر، برادر، خواهر و فرزند گرامى هر كدام از تو توقعاتى دارند، خصوصاً اگر به جائى رسى، از تو ملاحظاتى مى‏طلبند، اگر ديدى تقاضاها و توقعات آنها مساوى با شكستن حريم دين  است بگو تا اين جا رفاقت و پدرى و زوجيت و برادرى و خواهرى است، از اين جا به بعد حريم دين  است، دين  فروشى نمى‏كنم، ضوابط مقدم بر روابط است، آن هم ضوابط و قوانين الهى.
  28. کتاب چهارده معصوم (عليهم السلام)، صفحه 996، در همين كتاب، صفحه 995 دارد كه هارون در طوس باغى داشت كه مكرر به طوس مى‏رفت و در سال 193 به طوس آمد و فوت كرد و در باغ حميد بن قحطبه او را دفن كردند، در صفحه 996 نيز مى‏گويد كه اين حميد، همان كسى است كه در مجلس مأمون در اثر اهانت به حضرت، شير روى پرده به امر حضرت او را بلعيد ..
  29. مواظب باش كه شيطان تو را نفريبد كه دين ‏فروشى آسان و عقوبت آن بسيار دشوار است. خداوند ما را از اين امتحان الهى سربلند بيرون آورد و دين  و عقيده ما را از گزند حوادث و فتن مصون و محفوظ دارد انشاءاللّه تعالى. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج‏2، ص: 397
  30. بدعت، دين سازى، دين‏ فروشى‏ و استحمار مردم، از جمله خطراتى است كه از ناحيه‏ى دانشمندان فاسد، جامعه را تهديد مى‏كند. «يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»
  31. دين‏ فروشى‏، به هر قيمتى كه باشد خسارت است، زيرا حقايق و معارف كتب آسمانى ارزشمندتر از همه منافع است. «ثَمَناً قَلِيلًا»
  32. دين‏ فروشى‏ و كتمان حقيقت، سخت‏ترين كيفرها را بدنبال دارد. جمله‏ى «فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ» در قرآن تنها در مورد اين گروه بكار رفته است.
  33. سوگند دروغ براى دين‏ فروشى‏، سبب محروميّت در قيامت مى‏شود.
  34. سكوت و كتمان در برابر طاغوت‏ها، دين‏ فروشى‏ در برابر سرمايه‏داران و عوام‏فريبى، از خطراتى است كه علما را تهديد مى‏كند. فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ ... وَ لا تَشْتَرُوا ...
  35. به هر حال علم كم، انسان را در معرض غرور و خود باختگى و دين‏ فروشى‏ قرار مى‏دهد. در اين آيه نيز مى‏فرمايد: علم اندك مانع حقّ پذيرى است. «فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»
  36. دين‏ فروشي‏  و شخصيت فروشي: إِنَّ كَثِيراً مِنَ الاحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ توبه/ 34.
  37. بود بازار گرم دين‏ فروشى‏ بر سر راهم*** خداوندا من از اين گرمى بازار مى‏ترسم‏
  38. خدايا دست ما را در مقطع ‏ها بگير، دين‏ فروشى‏ نكنيم. راه كربلا را به علاقمندان باز بگردان. روح امام و شهدا را از ما راضى بفرما
  39. رفتم پهلوى آيت الله العظمى گلپايگانى (ره)، همان سؤال را از ايشان كردم. ايشان گفتند: دعا مى‏كنم عاقبت به خير شوم. ممكن است يك كسى عمرى سينه زنى مى‏كند، عزادارى مى‏كند. مسجد مى‏آيد، اما يك امضاى ناحق مى‏كند و ... يك جا شهادت نا حق مى‏دهد، يكجا دين‏ فروشى‏ مى‏كند. خطرناك است.
  40. اين ملاكهاى قرآنى و دينى است مواظب باشيم در انتخابات دين‏ فروشى‏ نكنيم. من دين را ندهم براى رياست ديگرى.
  41. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
 

 

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید