- بسم الله الرحمن الرحیم
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیر المومنین – نهج البلاغه – متقین -71- محافظت از دين حريزا دينه
- ترجمه: (مىبينى پرهيزگار را كه) دين او داراى حرز و حصار و محفوظ است. ***
- شرح: از صفات ديگر پرهيزگاران مصون بودن دين و عقائد آنها از امورى است كه موجب نقص و خلل در آن مىشود، اين محفوظ بودن دين ناشى از ايمان آنها است كه با يقين آميخته است.
- شدت وضعف ایمان - در ذيل فراز: «ايمانا فى يقين» توضيح داديم كه ايمان اشخاص و عقايد آنها داراى شدت و ضعف است و گاهى از روى تقليد و بدون دليل و استدلال است و گاهى از روى دليل و استدلال است و گاهى بالاتر از اين دو است: يعنى از روى علم است با آگاهى به اين كه علم او هم صحيح و مطابق با واقع است و اين «علم اليقين» است.
- ايمان و اعتقاد تقليدى و استدلالى هر دو با شبهه و اشكال تراشى ممكن است، تضعيف و يا تخريب شود، ولى علمى كه به صورت يقينى درآمد، احتمال خلاف در آن راه ندارد، زيرا دارنده اين علم مىداند كه واقع، همان ادراكى است كه كرده است.
- مرحوم خوئى شارح نهجالبلاغه مصون بودن دين از شكوك و شبهات را عنوان كرده است و مىتوان گستردهتر از آن بيان كرد و مطلق چيزهائى را گفت كه موجب خلل و نقص و يا نابودى دين مىشود، متقين دين خود را در حفاظت دارند، چنانكه اهل دنيا اشياء گرانبهاى خود را در گاوصندوقها حفاظت مىكنند.
- گاهى انسان تعجب مىكند از بعضى كه دين و عقيده خود را به نازلترين قيمت مىفروشند در حالى كه اگر ما به اين قيمت نفروشيم ممكن است به قيمت گران بفروشيم!
- چه افرادى بودند كه براى يك كيسه برنج دين و شرف فروختند و جاى تعجب نيست چه تضمينى هست كه ما اگر در شرائط آنها باشيم چنين نكنيم!
- بسيارى از افرادى كه در كربلا حاضر شدند و در لشكر عمرسعد قرار گرفتند، و با حسين بن على (عليه السلام) و امام وقت خود جنگيدند، به خاطر گرفتن پول ناچيز به اين كار اقدام كردند، آنها دين خود را فروختند، اينها افرادى بودند كه اگر گوهر ايمان و دين داشتند، درحرز و حفاظ قرار نداده بودند، بلكه در برابر طوفان شهوات قرار دادند و اين طوفان برحسب سنگينى و سبكى دين آنها، دين يكى را زودتر و دين ديگرى را كمى ديرتر برد.
- در انقلاب اسلامى كه به رهبرى امام فقيد، خمينى كبير به وقوع پيوست چه بسيار افراد به ظاهر متدينى را ديديم كه براى مالى اندك دين خود را فروختند و مردم را با بمب گذاريها به خاك و خون كشيدند، حتى ميعادگاه نماز جمعهها را با خون مردم و ائمه جمعه رنگين كردند! ولى اين تاريخ است كه تكرار مىشود و حوادث صحراى كربلا مكرّر به نمايش مىگذارد، ولى با بازيگرانى ديگر و اين ما هستيم كه بايد از تاريخ عبرت بگيريم.
- اى كاش دين خود را مىفروختند و دنياى خود را آباد مىكردند، بعضى دين مىفروشند و ديناى ديگران را آباد مىكنند و اين نهايت بدبختى است!
- در اينجا حكايتى تاريخى و واقعيتى دردناك را يادآور مىشويم كه شايد پند گيريم و گوهر عقايد را با مطالعه عميقتر و با ايمان بيشتر محفوظتر گردانيم.
- اين قضيه را مرحوم شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا (عليه السلام) و مرحوم مجلسى در «بحار الانوار» آورده است. از عبيداللّه بزاز نيشابورى كه مردى مسن بود، نقل كردهاند كه گفت: ميان من و حميد بن قحطبة الطائى الطوسى (والى خراسان) دوستى بود، من در بعضى مواقع وارد بر او مىشدم، چون خبر آمدن من به او رسيد، مرا استحضار نمود و من جامه سفر را عوض نكرده بودم، و آن موقع ماه رمضان وقت نماز ظهر بود، چون بر او وارد شدم ديدم او را در خانهاى كه آب در آن خانه جارى بود،
- بر او سلام كردم و نشستم، پس طشتى و ابريقى (آفتابهاى) آوردند و دست او را شستند، و مرا نيز امر نمود، دستم را شستم و غذا حاضر ساختند، در اين حال به خيالم خطور كرد كه ماه رمضان است.
- چون متذكر شدم، دست نگاه داشتم، حميد گفت چرا غذا نمىخورى، گفتم ماه رمضان است و من هم مريض نيستم و علتى ندارم كه روزه خود را افطار كنم، شايد شما را عذرى يا علتى باشد كه، افطار مىكنيد.
- گفت مرا هم علّتى نيست، من هم صحيح و سالم هستم؛ در اين حال اشك از ديدهاش جارى شد و مشغول غذا خوردن شد، بعد از غذا گفتم چه چيزى تو را به گريه انداخت، گفت وقتى هارون در طوس بود، شبى كسى را نزد من فرستاد كه پيش اميرالمؤمنين هارون بيا چون وارد بر او شدم پيش روى او شمعىبرافروخته و شمشيرى كشيده بود و در كنار او خادمى ايستاده بود، سر خود را بلند كرد، و گفت: اطاعت تو نسبت به اميرالمؤمنين چگونه است؟
- گفتم: به نفس و مال اطاعت مىكنم، و حاضرم اين دو را در راه شما بدهم، سر خود را به زيرا افكند و اجازه مرخصى داد و كمى در منزل خود استراحت كرده بودم كه دوباره شخصى را نزد من فرستاد و گفت باز خليفه تو را مىخواهد، من در نزد خود گفتم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»: و بر خود ترسيدم كه عزم و اراده قتل مرا كرده باشد،
- قضيه به همان صورت اول گذشت و همان سؤال را تكرار كرد من گفتم: به نفس و مال و عيال و فرزند اطاعت مىكنم (العبد و ما فى يده كان لمولاه) اين بار تبسمى كرد و اذن مراجعت داد، پس از مدتى كه بازگشته بودم،
- بار ديگر مأمور او آمد: «اجب اميرالمؤمنين) باز اميرالمؤمنين، تو را احضار مىكند، اين بار نيز همان سؤال را تكرار كرد و من گفتم به نفس و مال و عيال و فرزند و دين اطاعت مىكنم (يعنى آخرين چيزى كه دارم، دين است كه در راه تو مىدهم). خندهاى كرد و گفت: اين شمشير را بگير و هر چه اين خادم گفت عمل كن!
- خادم شمشير را به من داد و مرا بر در خانهاى كه بسته بود برد و درب را گشود، ديدم در وسط آن خانه چاهى است و در آن خانه سه اطاق بود، كه دربهاى آن بسته بود، درب يكى را گشودم، بيست نفر را كه بعضى پير بودند و بعضى جوان با موهاى بلند، در غل و زنجير ديدم، خادم به من گفت: اميرالمؤمنين تو را مأمور كرده كه اينها را به قتل رسانى و همه از سادات علوى و از اولاد على (عليه السلام) و فاطمه (عليها السلام) هستند، يكى يكى را گردن زده و جسد و سرها را درون چاه انداختم! سپس درب اطاق دوم و سوم را گشودم و در هر كدام بيست سيد بودند كه مجموع همه آنها شصت نفر مىشدند، بقيه را نيز به همين طرز به قتل رساندم، آخرين نفر، پيرمردى بسيار نورانى و روشن ضمير بود، به من گفت واى بر تو جواب جدّم پيامبر (صلى الله عليه و آله) را چه مىدهى كه اولاد او را چنين گردن زدى؟! خواستم دست نگه دارم خادم خليفه نگاهى غضب،،آلود به من كرد و ترسيدم و او را هم گردن زدم و در چاه انداختم و پس از كشتن اين شصت پير و جوان علوى و فاطمى در يك شب، ديگر نماز و روزه براى من چه فائدهاى دارد كه مىدانم مخلّد در آتش خواهم بود.
- آرى حبّ جاه و مقام و شهوت انسان را به جائى مىرساند كه باارزشترين چيز خود را كه از جان و مال و ناموس ارزشمندتر است به بهائى اندك مىفروشد، اگر همه دنيا را هم به انسان دهند در برابر زندگى ابدى آخرت بسيار كمارزش است.
- يأس و نااميدى - وقتى خبر عملكرد حميد (والى خراسان) را به حضرت رضا (عليه السلام) دادند، فرمود يأس و نااميدى او از رحمت پروردگار، گناهش بيشتر از قتل شصت سيدهاشمى است!(يعنى گناه نااميدى اين قدر بزرگ است و درگه او درگه نوميدى نيست).
- مواظب باشيم دين فروش نشويم، نه ارزان نه گران، در اين وادى ما بايد به كسى اقتداء كنيم كه فروشنده نباشد، به مولائى چون على بن ابيطالب (عليه السلام) اقتداء كنيم كه مىفرمايد حاضر نيستم كمترين ظلمى به كسى نمايم و دانهاى از دهان مورى گيرم، به اين مولى اقتداء كنيم كه چراغ بيت المال را به خاطر رف خصوصى طلحه و زبير خاموش مى كند به او اقتدا كنيم كه در برابر تقاضاى برادرش عقيل، آهن داغ به دست او نزديك مىكند،
- به فرزند او حسين بن على (عليه السلام) اقتداء كنيم كه جان و ياران خود را مىدهد، ولى دين نمىدهد، حاضر به اسارت زن و بچه خود مىشود ولى عقيده خود را از دست نمىدهد، به برادرش ابوالفضل (عليه السلام) اقتداء كنيم كه وقتى شمر ذى الجوشن براى او اماننامه مىآورد تا دين خود را به دنيا بفروشد دست ردّ به سينه آنها مىزند، به حجر بن عدىها و ميثم تمارها اقتداء كنيم كه جان مىدهند و از عقيده و آئين خود محافظت مىكنند.
- اى عزيز! رفيق، همسر، پدر، مادر، برادر، خواهر و فرزند گرامى هر كدام از تو توقعاتى دارند، خصوصاً اگر به جائى رسى، از تو ملاحظاتى مىطلبند، اگر ديدى تقاضاها و توقعات آنها مساوى با شكستن حريم دين است بگو تا اين جا رفاقت و پدرى و زوجيت و برادرى و خواهرى است، از اين جا به بعد حريم دين است، دين فروشى نمىكنم، ضوابط مقدم بر روابط است، آن هم ضوابط و قوانين الهى.
- کتاب چهارده معصوم (عليهم السلام)، صفحه 996، در همين كتاب، صفحه 995 دارد كه هارون در طوس باغى داشت كه مكرر به طوس مىرفت و در سال 193 به طوس آمد و فوت كرد و در باغ حميد بن قحطبه او را دفن كردند، در صفحه 996 نيز مىگويد كه اين حميد، همان كسى است كه در مجلس مأمون در اثر اهانت به حضرت، شير روى پرده به امر حضرت او را بلعيد ..
- مواظب باش كه شيطان تو را نفريبد كه دين فروشى آسان و عقوبت آن بسيار دشوار است. خداوند ما را از اين امتحان الهى سربلند بيرون آورد و دين و عقيده ما را از گزند حوادث و فتن مصون و محفوظ دارد انشاءاللّه تعالى. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج2، ص: 397
- بدعت، دين سازى، دين فروشى و استحمار مردم، از جمله خطراتى است كه از ناحيهى دانشمندان فاسد، جامعه را تهديد مىكند. «يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»
- دين فروشى، به هر قيمتى كه باشد خسارت است، زيرا حقايق و معارف كتب آسمانى ارزشمندتر از همه منافع است. «ثَمَناً قَلِيلًا»
- دين فروشى و كتمان حقيقت، سختترين كيفرها را بدنبال دارد. جملهى «فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ» در قرآن تنها در مورد اين گروه بكار رفته است.
- سوگند دروغ براى دين فروشى، سبب محروميّت در قيامت مىشود.
- سكوت و كتمان در برابر طاغوتها، دين فروشى در برابر سرمايهداران و عوامفريبى، از خطراتى است كه علما را تهديد مىكند. فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ ... وَ لا تَشْتَرُوا ...
- به هر حال علم كم، انسان را در معرض غرور و خود باختگى و دين فروشى قرار مىدهد. در اين آيه نيز مىفرمايد: علم اندك مانع حقّ پذيرى است. «فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»
- دين فروشي و شخصيت فروشي: إِنَّ كَثِيراً مِنَ الاحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ توبه/ 34.
- بود بازار گرم دين فروشى بر سر راهم*** خداوندا من از اين گرمى بازار مىترسم
- خدايا دست ما را در مقطع ها بگير، دين فروشى نكنيم. راه كربلا را به علاقمندان باز بگردان. روح امام و شهدا را از ما راضى بفرما
- رفتم پهلوى آيت الله العظمى گلپايگانى (ره)، همان سؤال را از ايشان كردم. ايشان گفتند: دعا مىكنم عاقبت به خير شوم. ممكن است يك كسى عمرى سينه زنى مىكند، عزادارى مىكند. مسجد مىآيد، اما يك امضاى ناحق مىكند و ... يك جا شهادت نا حق مىدهد، يكجا دين فروشى مىكند. خطرناك است.
- اين ملاكهاى قرآنى و دينى است مواظب باشيم در انتخابات دين فروشى نكنيم. من دين را ندهم براى رياست ديگرى.
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم