بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیر المومنین – نهج البلاغه – متقین -87- خونسردى در شدائد و مشكلات «فى الزلازل و قور»
- ترجمه: فرد پرهيزگار در زلزلهها و حوادث مضطرب كننده زندگى، سنگين و باوقار و خونسرد و آرام است.
- شرح: مولى على (عليه السلام) به صفتى ديگر كه ويژگى پرهيزگاران است، اشاره مىكنند و آن آرامش و وقار است.
- وقار در مقابل خفّت و سبكى است وقار و تأنّى از نشانههاى عقل، و خفّت و سبكى و عجله در امور از نشانههاى جهل است.
- پرهيزگاران در زلزلههاى زندگى سنگين و با اطمينان خاطر هستند، آنها همچون كوههاى سنگين و سر به فلك كشيده در برابر تندبادها و حركتهاى تند روزگار مقاوم ايستادهاند، آنها چون مظهرى از حق هستند، پايدارند، از بين حق و باطل آنچه ماندنى و هميشگى است حق است، باطل همچون كف روى آب گذرا است، باطل همچون خس و خاشاكى بر روى آب در حركت است.
- حق همچون صخرههاى سنگين در برابر آب است، كه آب قدرت تكان دادن آنها را ندارد، و اگر حركت آب تند، كُند و مانند اينها شود آن صخرهها همچنان باوقار و صلابت ايستادهاند به خلاف خس و خاشاك كه سيل به هر طرف كه بخواهد آنها را مىبرد.
- زلزلهها و حركتهاى تند اجتماعى گرچه بتواند بر چهره آنها خراشى وارد كند، ولى آنها را نمىتواند از مسير حق خود منحرف كند.
- در آنجا كه زلزلهها همه چيز را تكان مىدهد، آنها استوارند، زيرا حق استوار است، آنها مانند بعضىها هر روز در زير يك بيرق و در زمره يك دسته به خاطر مصالح شخصى يا گروهى قرار نمىگيرند، آنها از هر چه رنگ دارد آزادند و تعلق آنها به ذات حق، وابستگى نيست، بلكه گسستگى از هر چيز است، اين عدم دلبستگى به غير حق آنها را همچون ذات احديت ثابتقدم نگاه مىدارد، همانگونه كه ذات حق تحت تأثير هيچ شىء قرار نمىگيرد، ذات پرهيزگاران واقعى كه مجلاى تابش حق و نمايانگر ذات اويند، غير متغير است، و از مواضع ثابت خود عدول نمىكند.
- احمدبن عمر حَلَبى مىگويد از امام صادق (عليه السلام) سؤال شد: «اىّ الخِصال بالمرء اجْمَل؟وقار بِلامَهابة و سَماحٌ بِلا طَلبِ مُكافاة وَ تَشاغُلٌ بِغير متاع الدنيا»: «چه خصلتهائى براى مرد زيباتر است؟وقارى كه بدون هيبت و ترساندن باشد و بخششى كه بدون توقع پاداش و جزاء باشد و مشغول شدن به غير متاع دنيا (و به آخرت پرداختن)».
- اميرمؤمنان على (عليه السلام) براى كسانى كه مأمورِ گرفتن زكات مىكردند، چنين مىنوشتند، «فَاذا قَدِمتَ على الحَىّ فَانْزِل بِمائِهِم مِنْ غير انْ تُخالِطَ ابْياتهم ثُمَّ امْضِ اليهم بالسكينة و الوقار حتّى تقومَ بينهم فَتُسَلِّمَ عليهم و لا تُخْدِج بالتحيّة لَهُم ...»: «وقتى به قبيلهاى وارد شدى، بر سر آب آنها (آنجا كه از آن آب برمىدارند) پياده شو بدون آن كه به خانههاى آنها درآئى، سپس با آرامش و وقار به سوى آنها برو تا بين آنها بايستى و سلام بر آنها كنى، و از درود بر آنها بخل نورز (و كوتاهى مكن).
- مولى على (عليه السلام) از صفات عاملين و گيرندگان زكات «وقار » را مىشمرد، يعنى آرام و خونسرد باشد و اگر به او پرخاشگرى نيز شد، باوقار ايستادگى كند و با نرمى و ملايمت به وظيفه خود عمل نمايد.
- وقار جمال انسان است! «جمال الرجل، الوقار »، نيكى و نيكوكارى انسان در خوشلباسى و خوش زندگى كردن نيست، بلكه در آرامش و وقار در همه حال و خصوصاً در مشكلات است. «ليس البرّ فى حُسْن اللباس و الزّى ولكن البّر فى السكينة و الوقار ».
- وقار زيبائى عقل است «الوقار حلية العقل» ،وقار نور و زينت انسان است «وقارالرجل نورٌ و زينَةٌ».
- رسول گرامى (صلى الله عليه و آله) فرمودهاند: «عليكم بالسكينة و الوقار »
- مولى على (عليه السلام) مىفرمايد: «المؤمن وَقُور عندَ الهَزاهِز، ثُبُوتٌ عند المَكارِه، صبور عندَ البلاء»:
«مؤمن در فتنههاى تكان دهنده سنگين و آرام است، در موقع ناملايمات و مكروهات ثابتقدم و در نزول بلا صابر است».
- امام صادق (عليه السلام) فرمودند: سزاوار است كه مؤمن هشت خصلت دارا باشد: باوقار در فتنهها و حوادثِ تكان دهنده، صبور در موقع نزول بلا، شاكر در رفاه و آسايش، قانع به آنچه خداوند روزى او كرده است، ظلم به دشمنان روا نمىدارد، زحمتى براى ياران ندارد، بدن او از دست او در زحمت و مردم از دست او در راحتى و آسايشند.
- در روايت آمده كه سبب وقار و آرامش حلم و بردبارى است «سبب الوقار الحلم»
- يا در روايت ديگر آمده «الوقار نتيجة الحلم») و اين نشان مىدهد، نتيجه صفت حلم و استقامت در برابر مشكلات، آرامش و وقار است.
- در خبرى آمده است راهبى بنام شمعون بن لاوى از فرزندان يهودا كه از حواريون عيسى (عليه السلام) بود، سؤالات زيادى از نبىاكرم (صلى الله عليه وآله) كرد و جواب شنيد و در آخر به حضرت ايمان آورد، و مرحوم حسن بن شُعْبة الحرانى در تحت العقول قسمتى از سؤال و جوابها را آورده است و شاهد ما اين چند جمله است كه حضرت فرمودند ازحياء وقار حاصل شود و از وقار مداومت برخيزد و در مورد «رَزانَة» كه همان وقار است، فرمودند: «از آن لطف و ثبات و اداء امانت و ترك خيانت و صدق زبان و محفوظ كردن شهوت و نيكوئى مال و استعداد و آمادگى براى مقابله با دشمن و نهى از منكر و ترك بيخردى و ترك بىصبر ى حاصل شود، و اين چيزهائى است كه عاقل با آرامش و وقار به آن دست مىيابد، پس خوشا به حال كسى كه باوقار شد و سستى و جهالت در آن نبود و عفو و گذشت كرد».
- على (عليه السلام) مىفرمايند: «كُنْ فى الشَّدائِد صبوراً و فى الزَّلِازل وَقُورا»: «در سختيها صابر و در زلزلهها و حوادث تكان دهنده آرام و باوقار باش!»
- از خداوند آرامش و وقار و سكينت قلبى را بخواه كه او كسى است كه باران آرامش را بر زمين قلبهاى مؤمن فرو مىريزد «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ» او است كه استقامت را به مؤمنان مىدهد گرچه سر از بدن آنها جدا شود،
- در اينجا به واقعيتى اسفانگيز اشاره كنم و آن اين كه، حجاج بن يوسف ثقفى در خونريزى و ستمگرى از افرادى است كه گوى سبقت را از همه ربوده است؛ حجاج مخصوصاً حرص عجيبى به كشتن دوستان علىبن ابيطالب (عليه السلام) داشت.
- يكى از روزها در مجلس نشسته بود و جمعى هم از يارن و متملقين دستگاه او از همانهائى كه براى خوشگذرانى چند روزه دنيا به تمام فضائل و كمالات انسانى و مقدسات دينى پشتپا مىزنند و از انجام هيچ كارزشتى خوددارى نمىكنند، گرد او جمع شده بودند.
- حجاج به آنان گفت: دوست دارم يكى از ياران و دوستان ابوتراب را به دست آورده، و با ريختن خون او به خدا تقرب جويم، منظور حجاج از ابوتراب على (عليه السلام) بود و اين كلمه را براى تحقير آن حضرت به زبان مىآورد.
- اطرافيان وى گفتند: ما يار و دوست باسابقهترى از قنبر غلام او سراغ نداريم؛ حجاج بلافاصله دستور جلب و احضار او را صادر كرد، طولى نكشيد، كه قنبر بوسيله مأمورين حجاج مقابل ميز محاكمه او قرار گرفت.
- حجاج گفت: تو قنبر هستى؟ گفت: بله. گفت: تو همان ابوهمدان مىباشى! گفت بله، گفت بنده على بن ابيطالب (عليه السلام) توئى، قنبر گفت: من بنده خدا هستم و على بى ابيطالب (عليه السلام) آقاى من
- حجاج گفت: از عقيده و مرام او بيزارى بجوى! گفت: اگر بيزارى جويم، مرا به عقيده و مرامى كه بهتر از آن باشد، راهنمائى مىكنى؟!
- گفت: تو را خواهم كشت، اكنون اختيار طرز كشته شدن با تو است! قنبر (باوقار و آرامش) گفت: اين اختيار با خود تو است، حجاج گفت: چطور؟
- گفت براى اين كه هر طور مرا امروز بكشى، روزى مىرسد كه من هم به همان طريق تو را خواهم كشت، ولى اميرالمؤمنين (عليه السلام) مرا خبر داده است كه مرا از روى ستم سر مىبرند! حجاج دستور داد او را سر بريدند.
- و اين چنين، قنبر كه در همه عمر همچون مولايش على، آرامشى ويژه و و قارى عجيب داشت، با همان آرامش در برابر حجاج ستمگر دست از عقيده خود برنداشت و سر در راه معبود داد و اينگونه ديگر از اخبار غيبى على (عليه السلام) را با خون امضاء كرد!
- در مورد كميل بن زياد نيز رسيده كه حجاج بعد از اين كه فرماندار كوفه شد، او را طلبيد و او گريخت، حجاج كه از گريختن وى آگاه شد، حقوق فاميل و قبيله او را از بيتالمال قطع كرد و كميل كه چنين ديد با خود گفت: من پيرى سالخورد هستم و عمرم به سر آمده و روا نيست به خاطر من حقوق قبيله من قطع شود، و لذا با پاى خود به نزد حجاج رفت!
- حجاج گفت بسيار دوست داشتم به تو دسترسى پيدا كنم، كميل گفت: صدايت را بر من درشت مكن، و مرا از مرگ نترسان، به خدا سوگند از عُمر من چيزى نمانده، جز باقى مانده غبار (كه از نهايت سستى قادر به جلو رفتن نيست) پس هر چه خواهى درباره من انجام ده، زيرا ميعادگاه من و تو نزد خدا است، و پس از كشتن حساب در كار است.
- اميرالمؤمنين على (عليه السلام) خبر داده مرا، كه تو قاتل من خواهى بود! ... حجاج گفت تو همان كسى هستى كه در زمره كشندگان عثمان بودى؟ دستور داد بزنيد گردنش را! و گردن او را زدند. درود بر اين راست قامتان تاريخ كه باوقار خود برگهاى تاريخ را رقم زدند و نقاط عطف تاريخ شدند. درود بر اين باوقارانى كه چهره وقار از چهره آنها شرمنده شد.
- الهى، اين عارف شيدا در ذيل اين فراز (فى الزلازل و قور) چنين گويد:
چو گيتى در زلازل باوقار است | نه چون چرخ از فسون ناپايدار است | |
| مصيبتهاى دوران چون سبكباد | |
دلش دريا و امواج حوادث | بر آن اندك غمى را نيست باعث | |
| ز طوفان حوادث بى زيانست | |
سفينه دين بر او ركن وثيق است | چو نوحش كى غم از بحر عميق است | |
دهد ياد خدا در روزگارش | زهر خوف و خطر و جد ووقار ش | |
- سپس حكايتى را چنين به نظم آورده است:
به كوهى گفت مورى روز باران | به سوراخى شو از آسيب طوفان | |
به خنده گفت كوه سخت بنياد | به تو باران تواند كرد بيداد | |
| تو را سيلى شود پر حسرت و درد | |
دلا چون كوه شو، ز آشوب دوران | مينديش از جفاى باد و باران | |
در آئين بهين ثابت قدم باش | ز باد فتنه بى اندوه، و غم باش | |
| به هر فتنه كه چشمش كرد دلبند | |
به تار زلف جانان چون زنى چنگ | تو دلشادى جهان صلح است يا جنگ | |
شو ايمن در پناه آستانش | سخن سر كن ز شيرين داستانش |
- ***اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج2، ص: 501
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم