امیر المومنین – نهج البلاغه – متقین - 88- در برابر ناگواريها شكيبا- 89- در موقع نعمت سپاسگزار- 4

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

امیر المومنین – نهج البلاغه – متقین - 88- در برابر ناگواريها شكيبا- 89- در موقع نعمت سپاسگزار- 4

«و فى المكاره صبور و فى الرجاء شكور» ترجمه: پرهيزگار در ناملايمات و ناگواريها شكيبا و در موقع نعمت سپاسگزار است. ***وفى الرخاء شكور

  1. مقام ديگر بعد از صبر ، مقام شكر است، گفتيم كه دومين مرتبه‏اى است كه مولى به مقام شكر اشاره مى‏كنند، در مرتبه اول فرمودند:«يُمسى و همّه الشكر و يُصبحُ و همّه الذكر»
  2. كنايه از اينكه دائم در ذكر و شكرند، صبح كه مى‏كنند همّشان ذكر است تا خداوند درهاى رحمت را بروى آنها بگشايد و شام كه مى‏كنند از نعمتهاى الهى شكرگزارند. در اين فراز نيز اشاره به شكر در آسايش و راحتى مى‏كنند، در مقابل صبر  در ناراحتى، شكر بابى است كه خداوند از آن باب نعمت را افزون كند.
  3. امام صادق (عليه السلام) فرمودند: «در هر نَفَسى از نفسهاى تو شكرى لازم است، براى تو و بلكه هزار شكر يا بيشتر است، كمترين حد شكر اين است كه نعمت را از طرف خدا ديده و علتى را كه مورد علاقه قلب و جالب توجه باشد براى نعمت نتراشد و تنها علت و سبب نعمت را خدا دانسته و به آنچه او عطا مى‏كند، راضى باشد و به وسيله نعمت‏هاى او معصيت و مخالفت اوامر و نواهى او نكند.

شكر باشد دفع علتهاى دل‏

 

سود دارد شاكر از سوداى دل‏

شكر، جان نعمت و نعمت چو پوست‏

 

زانكه شكر آرد تو را تا كوى دوست‏

نعمت آرد غفلت و شكر انتباه‏

 

صيد نعمت كن به دام شكر شاه‏

 

 

 

  1. گفتند حضرت عيسى (عليه السلام) به مردى گذشت كه نابينا، زمين‏گير و گرفتار مرض برص شده و گوشتهاى بدنش از هم متلاشى شده بود ولى او پيوسته مى‏گفت‏ «الْحَمدُلِلّه الَّذى عافانى مِمّا ابْتَلى به كثيرٌ مِنَ الناس» يعنى حمد سپاس (و شكر) خداى را سزاست كه مرا از آنچه بسيارى از مردم را به آن مبتلا گردانيده است، سلامت و در امان داشت.
  2. حضرت عيسى (عليه السلام) فرمودند: اى مرد عاجز چه بلائى است كه خداوند آن را از تو باز داشته است و از آن در سلامت هستى كه ديگران گرفتار آن مى‏باشند، و شكر آن را مى‏نمائى؟ مرد عاجز و كور عرض كرد من بهتر هستم از كسانى كه خداوند آن معرفت و ايمان و شناسائى خودش را كه در دل من گذاشته است در قلبشان قرار نداده است!
  3. عيسى (عليه السلام) فرمود: دست خود را جلو بياور! وقتى عاجز دست خود را پيش آورد، حضرت عيسى (عليه السلام) به امر خداوند عالم او را شفا داد كه در همان وقت سالم و زيبا گشت به طورى كه از تمام مردم از نظر جسمى و صورت بهتر شد و از آن به بعد همراه حضرت عيسى (عليه السلام) به راه افتاد و از شاگردان مخصوص آن حضرت گشت.
  4. آرى نه فقط براى نعمتها بايد شكرگزار بود، بلكه براى مصيبت و بلا نيز بايد شكرگزار بود. شخصى نزد يكى از بزرگان رفته و حال وى را پرسيده بود، او فرموده بودند: الحمدللّه هنوز روى مريضى و فقر را نديده‏ام، در حالى كه وقتى اين را گفته بود، چند سال بود زمين‏گير شده بود و خانه او در گرو مردم بود، هم مريض و هم فقير بود ولى‏ باز، ناشكرى نمى‏كرد!

غزالى در كيمياى سعادت مى‏گويد: در هر بلائى پنج‏گونه شكر واجب است:

  1. مصيبت اگر در امر دنيوى و بدن باشد، شكر لازم دارد، زيرا مصيبت در دين و دچار شدن به كفر و شرك بسيار بزرگ است و به خاطر اين است كه در دعاى مى‏خوانيم: «اللّهُم لا تَجْعَل مُصيبَتَنا فى ديننا»: «خدايا مصيبت و ابتلاء ما را در دين ما قرار مده».
  2. هيچ بيمارى و بلائى نيست مگر آنكه بالاتر از آن متصور و موجود است بايد شكر كرد كه بدتر از اين نيست، هر كس مستحق هزار تازيانه باشد و صد تازيانه خورد جاى شكر دارد، يكى از بزرگان ظرف خاكستر بر سر او ريختند، گفت: الحمدللّه و شكر كرد، گفتند: چرا شكر مى‏كنى گفت، كسى كه توقع داشت آتش بر سر او ريزند وقتى خاكستر ريختند جاى شكر دارد.
  3. عقوبت اگر در دنيا به انسان رسد، جاى شكر دارد كه عقوبت اخروى بسيار سخت و گران است. در روايت از رسول گرامى (صلى الله عليه و آله) است «كسى را كه در دنيا عقوبت كردند در آخرت نكنند» بلاكفاره گناه  است و ديگر جائى براى عقاب نمى‏گذارد، اگر طبيب داروى تلخ به تو دهد و «فَصْد» يعنى رگ تو را بزند و خون گيرد، رنج اين، به رنج بيمارى سخت مى‏ارزد.
  4. وقتى مصيبت و بلائى كه در لوح محفوظ نوشته شده و مقدّر بوده به انسان مى‏رسد، بايد شكر كند كه اين بلا از سرش گذشت.
  5. مصيبت دنيا ثواب آخرت دارد، و جاى شكر است از دو جهت: يكى ثواب بردن چنانكه در اخبار آمده است و ديگر مصيبت موجب عدم الفت و انس با دنيا مى‏شود و راحت‏تر زندگى مى‏كند و راحت‏تر مى‏رود
  6. پس برادرم شاكر باش كه قضاء الهى حتمى است، اگر شكايت كنى اجر خودبرى، پس شكرگزار، تا ثواب برى. گويند حضرت سليمان (عليه السلام) فرزندى داشت كه از دستش برفت، از غم او رنجور شد، دو فرشته به صورت دو خصم پيش او آمدند. يكى گفت: اى پيغمبر خدا، من در زمين كشت كردم و مزرعه‏اى شد اين مرد زير پا تباه كرده، ديگرى گفت: او در راه كشت كرده و چون راه نبود بناچار از روى آن رفتم.
  7. سليمان به اولى گفت: چرا در راه كشت كردى، مگر نمى‏دانستى مردم روى آن مى‏روند؟ گفت: اى سليمان (عليه السلام) تو نمى‏دانستى آدميان بر راه مرگ نشسته‏اند، چرا به مرگ پسر خود ماتم گرفته اى؟! (تو فرزند خود را در جلو راه مرگ گذاشته‏اى، نه تو كه همه انسانها چنين مى‏كنند پس اگر با مرگ از دست تو رفت غضه مخور) سليمان (عليه السلام) آگاه شده و استغفار كرد.
  8. حاتم اصَمّ گفت: «خداوند متعال روز قيامت به وسيله چهار كس بر چهار گروه حجت تمام كند، به سليمان (عليه السلام) بر توانگران، به يوسف (عليه السلام) بر بندگان، به عيسى (عليه السلام) بر درويشان و به ايوب (عليه السلام) بر اهل بلا
  9. (بايد مثل ايوب (عليه السلام) شاكر بود و اگر عذر در صفحه قيامت آوريم، كه نمى‏توانستيم، خداوند مى‏گويد چرا ايوب توانست)؟

حقيقت شكر

  1. همه مقامات دين متكى بر سه اصل است: علم و حال و عمل، علم مايه حال و حال موجب عمل است علم همان شكر و شناخت نعمت است از خداوند و اين كه اسباب و وسائل واسطه‏اى بيش نيست حال، شادى دل است به آن نعمت»: «و عمل، به كار واداشتن آن نعمت است در آنچه مقصود خداوند است، و آن عمل هم به دل هم به زبان و هم به بدن تعلق دارد.
  2. موسى (عليه السلام) در مناجات گفت: خدايا آدم را به دست قدرت خود آفريدى و با وى‏ چنين و چنان كردى شكر تو چگونه كرد؟ گفت: «بدانست كه آن از جهت من است و دانستن وى شكر من بود».
  3. عمل شكر به دل آن است كه همه خلق را خير خواهد و در نعمت بر هيچ كس حسد نكند. عمل به زبان آن است كه با زبان شكر او گويد و الحمدلله زياد بر زبان آرد. عمل به تن آن است كه هر نعمتى را در جاى خود مصرف كند، خواه آن نعمت اعضاء و جوارح باشد خواه غير آن
  4. علت عدم شكرگزارى مردم‏ علماى اخلاق دو سبب ذكر كرده‏اند: 1- جهل. 2- غفلت.
  5. جهل دارند يا به اصل نعمت و بعضى چيزها را نعمت ندانند و يا فكر مى‏كنند، شكر فقط با زبان است و گمان مى‏كنند اگر مثلا شكر صحت و سلامتى اعضاء و جوارح خود را كردند كفايت مى‏كند و مى‏توانند ديگر هر استفاده‏اى كه بخواهند از آنها ببرند، گرچه مورد رضايت مُنعم و خداوند يگانه نباشد.
  6. غفلت از نعمت دارد، هر نعمت عمومى را گرچه مى‏داند نعمت است، ولى نعمت نمى‏شمارد و غافل است و حق آن را بجا نمى‏آورد. به نَفَسى كه مُمِّد حيات است و مُفرّح ذات بى‏توجه است، مگر اينكه در دود و دَم گرفتار شود آن وقت قدر آن داند، تا عضوى از او درد نكند قدر آن عضو نداند و اين همچون بنده‏اى مى‏ماند كه تا وى را نزنند، قدر نعمت نداند»: «قدر حيات را نمى‏داند، مگر اينكه به قبرستان رود و ببيند كه مردگان در آرزوى يك روز عمرند، تا تقصيرهاى خود را با آن جبران كنند، آنها در حسرت روزى و او در مَسرّت روزها است و قدر نمى‏داند.
  7. يكى در نزد بزرگى، از فقر و تهيدستى گله مى‏كرد، آن بزرگ گفت: مى‏خواهى چشم نداشته باشى و ده هزار درهم داشته باشى؟ گفت نه، گفت: مى‏خواهى عقل نداشته باشى و آن مقدار داشته باشى، گفت، نه، گفت: مى‏خواهى گوش و دست و پاى نداشته باشى، و آن مقدار داشته باشى گفت نه، گفت پس خدا در نزد تو پنجاه هزار درهم جنس و كالا گذاشته چرا گله مى‏كنى؟![7]
  8. ابن سماك بر يكى از خلفا وارد شد، در حالى كه در دست آن خليفه ظرف آبى بود كه مى‏آشاميد، به سماك گفت، مرا موعظه كن،
  9. گفت: آيا اگر همه اموال خود را بايد مى‏دادى‏ تا اين آب را بخورى وگرنه عطشان مى‏ماندى اين كار را مى‏كردى؟ گفت بله، گفت اگر تمام سلطنت و پادشاهى خود را بايد مى‏دادى، آيا ترك سلطنت مى‏كردى؟ گفت بله، گفت پس خوشحال به پادشاهى نباش كه مساوى با آشاميدن مقدار كمى آب است.[8] از اين روشن مى‏شود كه نعمت آشاميدن آب در موقع عظش، از پادشاهى تمامى زمين بيشتر است.
  10. حكايت شده كه يكى از حافظان و قاريان قرآن دچار فقر شد و كار بر او مشكل شد، در خواب ديد، كسى مى‏گويد: آيا دوست دارى، سوره انعام را از ذهنت پاك كنيم و فراموشت گردانيم و هزار دينار در عوض آن به تو دهيم گفت: نه، گفت: سوره هود (عليه السلام) چطور؟ گفت نه، گفت: سوره يوسف (عليه السلام) چطور؟ گفت نه همينگونه سوره‏هائى را شماره كرد، سپس گفت: با تو قيمت صد هزار دينار است و تو شكايت مى‏كنى؟ صبح كرد در حالى كه معلوماتش به خاطر ناشكرى از او گرفته شده بود.[9]
  11. نكته‏اى كه در آخر تذكر آن لازم است اين كه: سعى كنيد در زندگى شكر گزار مردم باشيد، تا شكر گزار خدا شويد، اگر كسى به شما خدمتى كرد قدر نعمت او را بجا آوريد، تا خداوند نيز نعمتش بر شما افزون كند.

كيفر كفران نعمت‏

  1. در كوفه مرد صرّافى بود، كه ثروت و مال فراوانى داشت، يكى از ملازمين اميران كوفه با او آشنائى و دوستى داشت وقتى‏كه مختار كشته شد و مصعب بن زبير روى كار آمد، وى خود را در خطر ديد، و به دوست خود (صرّاف) پناهنده شد.
  2. صراف هم روى دوستى و آشنائى كه با او داشت، وى را پناه داد و مدت دو سال از او و عائله‏اش پذيرائى كرد، و مخفيانه او را در خانه خويش نگاه داشت و مخارج او و عائله‏اش را مى‏داد، او هم از وضع خانه و پولهاى صراف كاملا آگاه شده بود.
  3. وقتى كه حجاج بن يوسف ثقفى روى كار آمد، او از مخفيگاه خود درآمد و از مأمورين و مقرّبين حجاج گشت.
  4. روزى حجاج به او گفت: كسى را از ثروتمندان كوفه كه دوست ابوتراب «على (عليه السلام)» باشد، سراغ ندارى؟
  5. او هم به حكم نمك‏شناسى و قدردانى از زحمات صراف، گفت: چرا؟! و فوراً مرد صراف را معرفى كرد و اضافه كرد كه مبلغ هشت هزار دينار هم از مال «مصعب» نزد او است، حجاج هم بلافاصله او را احضار كرد و دستور داد صراف را تحت شكنجه قرار دهند، و آن مبلغ گزاف را از او بگيرند.
  6. وقتى كه خواستند صراف را بزنند گفت: مرا نزد حجاج ببريد كه با او كارى دارم، مأمورين به گمان اينكه مى‏خواهد پولها را بدهد وى را رها كرده نزد حجاج بردند.
  7. حجاج به او رو كرد و گفت: زود باش پولها را بده و آزاد شو! صراف گفت: من اصلا با مصعب آشنائى نداشته‏ام و پول از او نزد من نيست.
  8. حجاج گفت: چرا حتماً پول نزد تو هست، چون مأمور من گزارش داده است.
  9. صراف گفت: مأمورى شما دروغ گفته است و تنها گناه  من اين بوده كه در وقتى كه جان او در خطر بود، من مدت دو سال او را در خانه خود مخفى نگاه داشتم و تمام مخارج او و همسرش را پرداخته‏ام حجاج همسر و فرزندان مأمور را احضار كرد، آنان هم همان طورى كه صراف گفته بود گواهى دادند و گفتار او را تصديق كردند.
  10. حجاج اطمينان پيدا كرد كه صراف درست مى‏گويد و مأمور كفران نعمت كرده است، از اين رو دستور داد صراف را آزاد كنيد و به جرم بيوجدانى و خيانت مأمور را هزار چوب زنيد و ريسمانى به گردن او بيندازيد و او را در كوفه بگردانيد و اعلام كنيد، اين است كيفر كسى كه كفران نعمت كند، دستورات او عملى شد و مأمور به كيفر رسيد.[10]
  11. مرحوم الهى، در ذيل اين فراز (و فى الرخاء شكور) چنين گويد:

چو او را دولت و نعمت شود يار

 

گزارد منعمش را شكر بسيار

نگردد غره دولت چو جاهل‏

 

كه از منعم به نعمت گشته غافل‏

مبند اى جان اگر منعم شناسى‏

 

در نعمت به قفل ناسپاسى‏

فراوان گو سپاس ايزدى را

 

ز ايزد خواه فيض سرمدى را

  1. چو گوئى شكر بر نعمت فزايند
 

دَرِ صد لطف بر رويت گشايند

سپاس و شكر آن شه گو الهى‏

 

كز او درويش يابد پادشاهى‏

به هر عضوى سپاسى بايد گفت‏

 

نه تنها با زبان اين در توان سفت‏

كه از هر موئى ار گوئى ثنائى‏

 

هنوز اندر سپاسش بينوائى‏

  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج‏2، ص: 523
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
 

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید