بیش از 120 کتا ب از نهج البلاغه ؛ ترجمه و شروح آن از آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابی طالب علی علیه السلام در دانش نامه علوی آمده است یا شروح دیگر؛ بعضا با شناسنامه و یا نام و زبان کتاب آورده شده تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) - پردازش اربعین حسینی . https://safarzade.blog.ir/ -
- پایگاه شخصی حسین صفرزاده hosein128.ir
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
نهج البلاغه - امیر المومنین – خطبه متقین 3- وبلاگ 811 آفرینش موجودات 1-
- بی نیاز اطاعت و در امان معصیت «اما بعد، فان سبحانه و تعالى خلق الخلق- حین خلقهم- غنیا عن طاعتهم، آمنا من معصیتهم، لا نه لا تضره معصیة من عصاه، و لا تنفعه طاعة من اطاعه.» ترجمه: «خداوند سبحان هنگام آفرینش خلق از طاعت و بندگىشان بىنیاز و از معصیت و نافرمانى آنها در امان بود، زیرا معصیت گناهکاران او را زیانى نرساند، و طاعت فرمانبرداران سودى به او نمىرساند.»***
- گر جمله کائنات کافر گردند - شرح: حضرت در ابتدا سخنان شیواى خود مقدمهاى را متذکر مىشوند که: مبادا فکر کنید اگر مردم داراى صفاتى که ذکر مىکنم شدند، و درون لباس تقوى خزیدند، و متعبّد شدند، نفعى به خداوند عاید نمىشود، و اگر کسى متخلّق به این صفات اخلاقى نشد، و طریق معصیت را پیش گرفت، ضررى به ساحت مقدّس الهى نمىزند زیرا: گر جمله کائنات کافر گردند .... بر دامن کبریاش ننشیند گرد.
- نیاز به چهار علت -براى روشن شدن این مطلب لازم مىدانم مقدّمهاى را یادآور شوم: هر موجود ممکن و هر مخلوقى حتى وجود ما به چهار علت براى پیدایش خود نیاز دارد که: اگر یکى از آنها منتفى شود، معلول هم منتفى مىشود:1. علت فاعلى 2. علت مادى 3. علت صورى 4. علت غایى--براى واضح شدن مطلب مثالى بزنم، فرض کنید شخصى مىخواهد ساختمانى را براى سکونت خود تهیه کند، بنایى که این خانه را مىسازد علت فاعلى، و مصالح لازم این خانه اعم از آهن، گچ، آجر، سیمان و غیره علت مادى، و شکل و هیئت و صورت این خانه علت صورى، و سکونت در این خانه علت غایى است. علت غایى از نظر تحصّل ذهنى مقدم بر سایر علل است، و از نظر تحقق خارجى موخر از همه، به عبارت واضحتر در مثالى که زده شد، ابتدا انسان به فکر سکونت مىافتد یعنى ابتدا علت غایى (سکونت درمسکنى) در ذهن حاصل و محقق شده و بعد از این که علت فاعلى و مادى و صورى تأمین شد، علت غایى که سکونت بود، حاصل مىشود.
- بر واجبالوجود - این چهار علت براى هر موجودى ممکن و مخلوقى لازم و ضرورى است، ولى واجبالوجود و خداوند متعال که مخلوق و مقهور چیزى نیست، این چهار علت حاکم بر او نیست، زیرا او غنى بالذات است، نه فقیر، به خلاف ما که سر تا پا محتاج و فقیریم و مهر سیهرویى بر پشت ما خورده که: سیه رویى ز ممکن در دو عالم .... جدا هرگز نشد و اللّه عالم . من نمىگویم که خالق خود فرموده است: (أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ) و سازنده ماشین پیکر ما از دیگران آگاهتر به مصنوع خود است.
- خلق کردن ما هم مستثنى از این 4 علت نبوده است: 1. علت فاعلى که خداوند است 2. علت مادى که مواد تشکیل دهنده ساختمان بدنهاى ما است 3. علت صورى که هیئت آنها است 4. علت غایى که تکامل و رسیدن به لقاء الهى است. و در آینده نزدیک انشاءاللّه درباره آن مشروحاً صحبت خواهم کرد.
- علت غایى عبادت است،- مولى على (علیه السلام) براى جلوگیرى از توهّم این که خلقت خداوند هم مثل ما که خانه مىسازیم تا نفع ببریم، به صورت انتفاعى براى خودش است، و علت غایى آن عبادت است، به مقتضاى «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» : «جن و انس را خلق نکردم مگر این که عبادت کنند مرا»، و نفعى به خداوند از طریق عبادت مىرسد، و در مقابل به قرینه مقابله در صورت معصیت ضررى مىرسد، مىفرمایند: چنین نیست، خداوند بىنیاز از طاعت مطیعین و ایمن از عصیان عصیانگر است.
- هدف خلقت چیست؟ - اینجا سؤالاتى پیش مىآید که: پس هدف خلقت چیست؟ و نفع این خلقت عاید چه فردى یا افرادى مىشود؟ در جواب این سؤالات و سؤالات دیگر در زمینه آفرینش، باید به بررسى هدف آفرینش بپردازیم: هدف آفرینش براى رسیدن به پاسخ سؤالات از هدف آفرینش، از پلکانى که داراى 5 عدد پله است یارى مىجوییم:
- ذهن بشر القاء شد - شاید بتوان گفت اولین سؤالى که به ذهن بشر القاء شد بلکه قبل از آن از ذهن شیطان تراوش کرد سؤال و شبهه در حکمت خلقت و آفرینش بود، مرحوم خویى در جلد 2 از صفحه 76 به بعد شرح نهجالبلاغه مىگوید: از مارى شارح اناجیل اربعه حکایت مىکند که شیطان بعد از تمردّ از سجده کردن 7 شبه به ذهن ملائکه القاء کرد 1. حکمت خلقت ابلیس و به تعبیرى حکمت کل آفرینش 2. فایده تکلیف 3. علت مکلف شدنش به سجده 4. علت عقاب کردن او بعد از عصیانش 5. علت تمکّن دادن به او براى دخول در بهشت و وسوسه آدم علیهالسّلام 6. چرا خداوند او را بر فرزندان آدم مسلط کرد 7. چرا خداوند به او مهلت داد، مرحوم صدرالمتألهین در دو کتاب مفتاحالغیب و شرح اصول کافى جواب اعتراضات را دادهاند بدون این که متمایل به مشرب جبریه شوند.
- 1. هدف آفرینش پله اول او مطلق کمال است- و اجب الوجود کمال مطلق و مطلق کمال است: خداوند متعال کمالى است که شائبه نقصان و ضد تکامل و ضد ارزش در او راه ندارد، او موجودى است که: حاوى و دربردارنده تمام کمالات و بىنهایت است، بىنهایت به اضافه 1 یا منهاى 1 یا ضرب در 1000 یا تقسیم بر 2 حاصل بىنهایت است، پس او خالى از هر نقصى است و خالى از نقص و کمبود، احتیاج به عبادت ما ندارد که رفع نیاز کند، و از معصیت ما ضربهاى ببیند، حتى ما نمىتوانیم با اسلام خود منّتى بر ساحت خداوندى بنهیم، بلکه او بر ما منّت دارد، که خودش به پیامبرش فرمود: (یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمانِ): «آنهابر تو اى پیامبر به خاطر اسلام آوردنشان منت مىگذارند بگو منت نگذارید بر من اسلامتان را، بلکه خداوند منت بر شما گذارده که هدایت کرد شما را براى ایمان آوردن.»
- خدابر سر مامنت گذاشت - بله، مثل این است که بیمار در اثر خوردن دوایى که دکتر تجویز کرده و بهبودى یافته، نزد دکتر برود و از او جایزه بخواهد و بر سرش منّت گذارد که من دواها را خوردم و درمان شدم، اى غافل، دکتر باید بر سرت منت گذارد که تو را از چنگال بیمارى و مرگ نجات داد نه تو نسبت به او.
- اوست سرچشمه همه فضائل - از بحث منحرف نشویم، خداوند مجمع صفات ثبوتیه و سلبیه است، او منبع و سرچشمه همه فضائل است که: إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ : «هیچ شیئى نیست مگر این که خزائن و منابع آن نزد ماست». هیچ علم و قدرتى و هیچ شوکتى و عظمتى و هیچ سطوت و اقتدارى دیده نمىشود الا این که از کانال منبع الهى سرچشمه گرفته است، اگر من هم چیزى دارم از آن اقیانوس مواج است و از اعطاى او که در ذیل همین آیه دارد: «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»: «و از چیزهایى که خزائن و منابع آن نزد ماست، به افراد اعطا نمىکنیم الا به قدر معلومى» به قدرى که افراد صلاحیّت و لیقات پذیرش آن را دارند. به آنها اعطا مىشود، هر کس به اندازه ظرف وجودى خودش از باران رحمت الهى بهرهمند مىشود.
- صفات ثبوتیه صفاتى است که شائبه نقص و محدودیتى در آن نیست و عقل از کمالى از کمالات الهیه از مقام ذات او انتزاع کرده، و براى آن ذات اثبات مىکند، مثل علم و قدرت و این صفات عین ذات او است و صفات سلبیه به خلاف ثبوتیه صفاتى است که در ان شائبه نقص و محدودیتى است، مثل ترکیب و داراى جسم بودن، اینگونه صفات را عقل از ذات الهى سلب مىکند، و با این توضیح روشن مىشود، که صفات ثبوتیه و سلبیه بىنهایت قابل تصور و شمارش است ولى در کتب کلامیه 8 صفت ثبوتى و 7 صفت سلبى را محل بحث قرار دادهاند
- 8 صفت ثبوتى و 7 صفت سلبى را در دو بیت به نظم آوردهاند به این ترتیب: قادر و عالم و حىّ است و مرید و مدرک..... هم قدیم و ابدى هم متکلم صادق ..... نه مرکب بود و جسم، نه مرئى نه محلّ ..... بىشریک است و معانى تو غنى دان خالق..در بیت اول 8 صفت ثبوتى است و قدیم و ابدى یک صفت شمرده و محسوب مىشوند، در بیت دوم هم 7 صفت سلبى است
- و مراد از محلّ این است که خداوند محلّ حوادث نیست و اوصاف او عین ذات او است، نه این که حادث باشند و الا لازم مىآید تغیّر و محذورات دیگرى که در کتب کلامى یادآور شدهاند، مراد از معانى هم این است که خداوند داراى معانى و احوال نیست یعنى صفات او مثل قدرت و علم ما عارض بر ذات نیست، بلکه عین ذات او است و مراد از غنى یعنى سلب بىنیازى و این که خداوند نیازمند و محتاج نیست، معانى بقیه لغات واضح است، براى اطلاع بیشتر به کتب کلامى و اصول عقاید رجوع شود.
- 2. دائماً افاضه فیض مىنماید،- هدف آفرینش پله دوم کمال مطلق فیاض است: کمال مطلق و دارنده خزائن و منابع اشیا اعم از علم و قدرت و غیره. نور پراکنى و نورافشانى مىکند، او دائماً افاضه فیض مىنماید، خورشید که کمالى درحد خود است، نورافشانى مىکند، امّانه به خاطر رفع احتیاجى که خود دارد، بلکه براى رفع احتیاج طالبان فیض و کسانى که نقصانى در نورانیّت دارند، و هرچه کمال بالاتر رود تا به بىنهایت رسد، بىنهایت نور و فیض از خود اشاعه مىکند، تا هر فردى با ظرف وجودى خود و لیاقت اکتسابى خود چه مقدار برداشت نماید، هرچه ظرف و سعه وجودى گستردهتر شود، بیشتر دریافت نور مىنماید کما این که ظرف هرچه بزرگتر باشد باران در آن بیشتر مجتمع مىشود، على (علیه السلام) به کمیل فرمود: «ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعیها»: «این قلبها ظرفهایى است که بهترین آنها نگاهدارندهترین آنها است و به تعبیر دیگر وسیعترین آنها است.»
- 3. هدف آفرینش پله سوم- افعال خداوند معلل به اغراض و هدفدار است: علماى بزرگوار از شیعه و فرقه معتزله از اهل تسنن متّفق هستند که افعال خداوند روى غرضها و غایاتى صادر مىشود به خلاف فرقه اشاعره از اهل تسنن که قائلاند افعال خداوند، داراى اغراض نیست، زیرا همان گونه که ما کارى را انجام مىدهیم تا به اغراض آن رفع نیاز کنیم مثلًا وقتى خانه مىسازیم، براى رفع نیازمان به مسکن است، لازم مىآید خداوند نقصانى در او باشد و با این غرض رفع آن نقصان را کرده و مستکمل شود، و این بالضروره باطل است، زیرا خداوند را نقصانى نیست که رفع آن کند. ادلّه عدلیه یعنى شیعه و معتزله در هدفدار بودن افعال الهى و در ردّ اشاعره که در درّه قیاس و تشبیه گرفتار شدهاند، و خالق را به مخلوق تشبیه کردهاند، دو دسته دلیل نقلى و عقلى است: امّا نقلى، در قرآن آیاتى است که مورد استشهاد آنها قرار گرفته و براى نمونه 3 آیه را ذکر مىکنیم:
- امّا دلیل نقلى، در قرآن بر رد اشاعره -1. أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ.«آیا چنین مىپندارید که ما شما را عبث آفریدیم و فکر مىکنید بازگشت شما به سوى ما نیست»؟2. ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ «خداوند مىفرماید جن و انس را خلق نکردم مگر براى این که عبادت کنند مرا.»3. ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ضن الَّذِینَ کَفَرُوا «ما آسمان و زمین و هرچه بین آنها است را باطل نیافریدیم و بىهدف بودن عالم خلقت، گمان کافرین است» از این سه آیه روشن شد که خلقت خداوند از روى غرض و هدفى بوده است.
- اما دلیل عقلى بر رد اشاعره - این است که اگر افعال خداوند بدون غرض باشد، عبث و کارى بىفایده و لغو است و این قبیح است و قبیح از حکیمى چون خداوند صادر نمىشود.و اما در جواب اشاعره که گفتند: «غرضدار بودن افعال الهى موجب استکمال نقصى است» مىگوییم: این درصورتى است که غرض عاید به خداوند باشد، درحالى که چنین نیست، بلکه نفع افعال او یا به بندگان برمىگردد یا به کل نظام وجود بازگشت مىکند. با این توضیح روشن شد: افعال خداوند هدفدار است، و الا عبث و لغو لازم مىآید و بر حکیمى از مخلوقات قبیح است، چه رسد به خالق حکما که تعالى اللّه عن ذلک علواً کبیرا (خداوند متعال دور از چنین پندارهاى باطلى است که به او نسبت قبیح داده شود).
- گنج پنهانى شناخته شود - در ذیل این بحث به حدیث قدسى معروف «کنت کنزا مخفیا» اشاره شود، که بعضى خیال مىکنند، این حدیث شاهدى براى این مطلب است که خداوند نفعى از خلقتش مىبرد، ولى بعد از بررسى روشن خواهد شد که یکى از ادلّه عدلیه از سنت مىتواند همین حدیث باشد «کُنْتُ کَنْزاً مَخْفِیّاً فَاجْبَبْتُ انْ اعْرَفُ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَى اعْرَف» خداوند مىفرماید: من کنز و گنج پنهانى بودم، و دوست داشتم که شناخته شوم به همین جهت خلق کردم مخلوقات را تا شناخته شوم.ظاهر این حدیث نشان مىدهد که خداوند از هدف و غرض خلقت خود سود و فایدهاى برده و آن شناخته شدن او است، ولى در جواب باید گفت: اولًا سند این حدیث ضعیف و مرسل است، یعنى در سلسله سند ارسال حاصل شده و این موجب ضعف و عدم اعتبار حدیث است.
- ثانیاً سودگنج به که مرسد ؟ اگر گنجى را عدهاى بیابند نفع آن به گنج مىرسد یا به یابندگان آن؟ مسلّماً به یابندگان نفعى رسیده، در بحث ما هم عارفان الهى سود بردهاند نه خداوندى که به عنوان گنج پنهانى خود را معرفى مىکند، بله عارفان و یابندگان او سود مىبرند، و سرمایه عظیمى مىاندوزند، و اى کاش ما هم در زمره اینان بودیم، و آرزوى قلبیمان و زمزمه لبانمان این بود که: «ما از تو، به غیر تو نداریم تمنا».
- درک کمال لذت اوست- اگر گفته شود در نهایت خداوند از شناخت خود لذت مىبرد، و در منابع اسلامى اشاراتى هم هست، در بعضى آیات مىگویند خداوند خشنود مىشود، و امثال اینگونه تعبیر، در جواب خواهیم گفت: فلاسفه مىگویند رضایت خداوند به خاطر رفع نیاز نمىباشد، زیرا نقصان و کمبودى ندارد تا زیادتى در او تصور شود، بلکه درک کمال داشتن لذت او است و کمالى که کمالات ما اشعهاى از اشعههاى آن کمال وسیع و گسترده است، بله گاهى قرآن تعبیراتى دراد که افراد نادان از آن گمان نقص مىکنند درحالى که خداوند گاهى از روى لطفش چنین تعابیرى مىنماید مثلًا در قرآن است که: (مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ): «چه کسى است که به خداوند قرض نیکو دهد تا خداوند به او چندین برابر برگرداند» درحالى که همه چیز حتى جان قرضدهنده از آن او است این کمال لطف او است که مىگوید: آنچه را من خودم به شما دادم، به من قرض دهید، آن هم قرض و وام ربوى که براى غیر خدا حرام است، چه مىگوید؟ پول از او و وام دادن از ما، آن هم با سود کلان.
- 4. هدف آفرینش پله چهارم – حرکت بسوی کمال مطلق - هستى مساوى با کمال است: معدومى را به ظهور رساندن و لباس هستى بر قامت آن پوشاندن، یعنى رساندن آن به اولین درجه تکامل، پس هستى مساوى با کمال است که به تدریج هرچه سعه وجودى او بیشتر شود و کسب فضائل و مکرمتهاى اخلاقى نماید، این کمال رشد کرده و به موازات رشد جسمانى، رشد روحانى را هم به دنبال دارد. انسانها در حقیقت کاروانى هستند که از سرحد عدم حرکت کرده و به سوى کمال مطلق که ذات پاک الهى است حرکت مىنمایند. رهرو منزل عشقیم ز سرحد عدم ..... تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
- کمال مطلق که وجود - رسیدن از عدمستان به وجودستان مسافت طولانى را مىطلبد که در صورت چنین رسیدنى، موجود سیرکننده متکامل شده است، اگر صفر را که جزو اقلیم اعداد نیست با جهشى به اولین مرحله اعداد یعنى عدد یک رسانیم، به او کمال دادهایم، و اگر به تدریج او را به بىنهایت رسانیم که ماوراء ناحیه اعداد است، مراحل مختلف تکامل را طى کرده است، پس تکامل به تشکیک است، یعنى دو مراتب و صاحب مراحل است که این مراحل مابین دو سرحد عدم و بىنهایت را اشغال کرده است و از اینجا مشخص مىشود که خداوند ما را با لطف بىکرانش به اولین سرمنزل کمال یعنى وجود انسانى رسانید، و سپس ما را در بین عدم یعنى بىکمالى و بىنهایت یعنى کمال مطلق که وجود است، رها کرد تا هر کس با اراده خود وسیله ارسال رسل و انزال کتب در مسابقه کسب کمال شرکت کند، و سعى کند تا هرچه بیشتر این مراحل را پشت سر گذارد.
- اصلا مگر زور بود که در دیر خراب آباد - و اگر گفته شود چرا خداوند ما را یک مرتبه به سرحد کمال نرسانید؟ در جواب مىگوئیم: صدق کمال و حقیقت آن وقتى تجلى مىکند که افعال با اراده و اختیار صادر شود نه با جبر و زور، اگرچه براى اعطاى مرحله اول کمال، خداوند با کسى مشورت نکرد، و باید این کمال اول اجبارى باشد. اگر گفته شود ما این تکامل را نمىخواستیم و اصلًا میل نداشتیم قدم به عرصه وجود گذاریم، تا با این همه مشکلات روبرو شده و با آنها دست و پنجه نرم کنیم و آمیخته با رنج و درد گردیم که خودش فرمود: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی کَبَدٍ) و اصلًا مگر زور بود که در این دیر خرابآباد آئیم تا بخواهیم به کمال برسیم؟! در جواب خواهیم گفت بله، بسیارى از چیزها اجبارى است، براى واضح شدن مطلب مثالهایى مىزنیم:
- 1. براى حفظ و صیانت یکایک- اگر در شهرى بیمارى واگیردارى شیوع پیدا کند، مقامات دولتى همه اهل آن شهر را واکسینه مىکنند، تا مردم از بیمارى در امان باشند، حال اگر درب منزل شما را بزنند و بگویند آقا باید واکسن بزنید، اگر بگوئید مگر زور است من نمىخواهم بزنم، در این صورت اعتنا به اختیار شما نکرده و به زور شما را واکسن مىزنند چرا؟ زیرا اینجا قلمرو اختیار شما نیست، اینجا جایى است که براى حفظ و صیانت یکایک نفوس جامعه باید شما هم تحت پوشش واکسیناسیون قرار گیرید.
- 2. از قلمرو اختیار فراتر - اگر کسى سم بخورد به زور او را وادار به استفراغ و شستشوى معده مىکنند، و اگر بگوید به شما ربطى ندارد من مىخواهم خودکشى کنم، جان خودم است، مىخواهم از درد و رنج دنیا آزاد شوم! به هیچ وجه به حرف او اعتنا نمىشود چرا؟ زیرا او پا را از قلمرو اختیار فراتر نهاده و اینجا مرحلهاى است که باید او را نجات داد اگرچه خودش راضى نباشد.
- 3. اقتضا نظام جامعه - در بعضى کشورها وقتى نوزادى به دنیا مىآید، نامش از طریق اداره آمار به آموزش و پرورش داده مىشود، و زمانى که به حد 6 سالگى رسید، همان طور که در کشورها براى خدمت سربازى، سرباز احضار مىشود، در آنجا هم این کودک 6 ساله براى تعلّم و سوادآموزى احضار مىشود، والدین این نوزاد نمىتوانند، بگویند ما نمىخواهیم فرزند ما باسواد شود چرا؟ زیرا اینجا قلمرو اختیار نیست، بلکه نظام آن جامعه چنین اقتضا مىکند که از 6 سالگى براى جلوگیرى از شیوع بىسوادى سوادآموزى را اجباراً به اجرا درآورند.
- پس اصل آفرینش هم مثل بعضى موارد دیگر اختیارى نیست و با احدى مشورت نمىشود، زیرا نظام احسن الهى چنین اقتضا مىکند که مرحله اول تکامل باید اجبارى باشد، اگرچه مخلوقى راضى نباشد و مانند آن بیمار و آن فرد مسموم و آن کودک شش ساله قدرت تشخیص صلاح خود را ندارند.
- 5. هدف آفرینش پله پنج -تکامل، غایة الغایات از آفرینش است : در این بخش در دو جهت بحث مىکنیم: 1. نسبت به خلقت انسان 2. نسبت به خلقت جمیع مخلوقات.
- خلقت و آفرینش انسان ابتدا با چراغ عقل و حکم روشنگر او وارد میدان سخن مىشویم، تا اثبات کنیم که هر خلقتى یک هدف نهایى دارد و سپس با چراغ نقل و شرع مثل آیات نورانى قرآن اثبات مىکنیم که هدف نهایى آفرینش انسان قرب الى اللّه و رسیدن به آن کمال مطلق است تا چه حدى به این هدف دست یابد.
- هر عرضى باید در نهایت به ذاتى متکى باشد - اما عقل مىگوید: هر چیزى در این عالم باید به نقطهاى ختم شود، خواه در سلسه معلولات باشد و خواه در سلسله علل، حتى سلسله اهدافى که براى خلقت یک شىء تصور مىشود باید به نهایتى برسد، به جایى که دیگر هدفى بالاتر از آن نباشد و آن غایةالغایات است و به تعبیر فلاسفه «کل ما بالعرض لابد ان ینتهى الى ما هو بالذات» یعنى هر عرضى باید در نهایت به ذاتى متکى باشد و به جایى ختم شود وگرنه تسلسل لازم مىآید و تسلسل باطل است.
- دور باطل است -علما منطق و فلسفه دو اصطلاح معروف دارند اول: دور که توقف شىء بر نفس یا تقدم شىء بر نفس است. خواه مصرح باشد. و خواه مضمر مثل این که بگوئیم حسن پسر حسین است و این حسین هم پسر حسن است این دور مصرح است یعنى واسطهاى در بین نیست، یک وقت مىگوئیم حسن پسر حسین و این حسین پسر على و این على پسر حسن است که در اول بود این دور مضمر است، یعنى از دو نفر تجاوز کرد و فرد سومى واسطه شد (پس دور صریح و مصرح آن شد که در توقف شىء بر شىء دیگر چیزى پنهان نیست، ولى دور مضمر آن است که در توقف شىء بر شىء دیگر شىء یا اشیاء دیگرى پنهان است در مثال اول واسطهاى نبود، ولى در مثال دوم در توقف حسن که اول بود بر على که آخر بود و بالعکس، حسین پنهان است)
- تسلسل باطل است -دوم: تسلسل که ترتّب علل است تا بىنهایت مثلًا مىگوئیم الف از ب به وجود آمده و ب از ج و ج از د، و همین طور تا بىنهایت برویم و به انتهایى نرسیم. اهل منطق و فلسفه قائل به بطلان دور و تسلسل هستند و ادلهاى هم براى ابطال این دو اقامه کردهاند، اهل مطالعه مىتوانند به کتب آنها رجوع کنند، علامه طباطبائى (ره) هم در کتب خود مثل بدایةالحکمه صفحه 83 فصل 5 متذکر شدهاند.
- هدفى فوق آن هدف - بنابر این هدف از خلقت هم باید به مرحلهاى برسد که دیگر هدفى فوق آن هدف نیست، و از آیات قرآن اثبات خواهیم کرد که آن هدف نهایى تکامل است که معنى ندارد بپرسیم چرا متکامل شویم، براى واضح شدن مطلب دو مثال بزنیم:
- 1.آبرویِی فوق آبرو- از کشاورز سؤال مىکنیم چرا زمین را مىشکافى و بذر در درون خاک مىافشانى؟ در جواب مىگوید: براى به دست آوردن محصول مىپرسیم براى چه مىخواهى تحصیل محصول کنى؟ مىگوید: به بازار برم و بفروشم و خرید وسائل کنم. چرا؟ براى این که زندگىام مرفه شود، براى چه؟ براى این که آبرومند باشم، اگر بار دیگر سؤال کنى، چرا مىخواهى آبرومند شوى مىگوید براى این که آبرومند شوم، یعنى به جایى رسیده که هدفى بالاتر از آن براى او قابل تصور نیست.
- 2. رفاهی فوق رفاه - از یک دیپلمهاى که در صدد ورود به دانشگاه است، اگر سؤال کنیم چرا درس مىخوانى؟ مىگوید: براى رفتن به دانشگاه، براى چه؟ مىگوید براى این که شغل دلخواهم را که مثلًا دکتر یا مهندس شدن است به دست آورم، براى چه؟ براى این که در جامعه در رفاه باشم و این که سربار جامعه نباشم، چرا مىخواهى رفاه پیدا کنى؟ براى آبرومند شدن و این که وجههاى پیدا کنم، اگر بار دیگر از او سؤال کنید باز همین جواب را تکرار خواهد کرد و یا به جوابى بالاخره مىرسد که دیگر فوق آن غایتى و هدفى برایش متصوّر نیست، این در جنبه مادى مسئله است
- قله شرافت - درجنبه معنوى هم ارسال رسل و انزال کتب شده تا ما را از حضیض ذلت به رفیع منزلت و از گودال مذلت به قله شرافت رهنمون سازد و در نهایت به مفهوم کلمه کوتاه ولى پرمحتواى کمال برسیم، آن را در آغوش گرفته و مأنوس با آن باشیم، اگر به این درجه رسیم دیگر جایى براى سؤال نیست که چرا مىخواهى متکامل شوى، زیرا این غایةالغایات است که مافوقش هدف و غرضى نیست.
- بعد از تبیین حکم عقل ببینیم نقل چه مىگوید: در اینجا 6 آیه را زیر ذرهبین مطالعه قرار مىدهیم، تا دریابیم خداوند متعال هدف آفرینش را چگونه در کتاب خود ترسیم نموده است:
- 1.هدف آفرینش - احاطه علمی- (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً) : «خدایى که خلق کرد هفت آسمان را و از زمین هم هفت طبقه را نازل مىشود. امر و فرمان او بین آسمانها و زمینها براى این که بدانید خداوند بر هر چیزى قادر و بر هر چیزى احاطه علمى دارد».
- 2..هدف آفرینش - عبادت (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) : «خلق نکردم جن و انس را مگر براى این که عبادت کنند مرا).
- 3.هدف آفرینش – برتری عمل (الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا) : «خداوند خلق کرد مرگ و زندگى را تا آزمایش کند شما را که کدامیک از حیث عمل برترى دارید». اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.