مجلس بیستم 3- شرح مجلس بیستم 3 شرح زیارت عاشورا  - گریه وحوش صحرا در شب عاشورا

سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/        

نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 

وبلاگ صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. مجلس بیستم 3- شرح زیارت عاشورا   و جلت و عظمت مصیبتک فى السموات على جمیع اهل السموات .. .گریه وحوش صحرا در شب عاشورا: محدث نورى در کتاب دارالسلام از آخوند ملازین العابدین سلماسى که از شاگردان برجسته سید بحرالعلوم بوده نقل میکند. 
  2. گریه وحوش صحرا در شب عاشورا: محدث نورى در کتاب دارالسلام از آخوند ملازین العابدین سلماسى که از شاگردان برجسته سید بحرالعلوم بوده نقل میکند که سالى از عراق عرب بقصد زیارت خراسان حرکت کردیم تا به اسدآباد همدان جهان رسیدیم و در نقطه خوش آب و هوایى که گوسفندان زیادى هم در آنجا بود منزل کردیم
  3. در آخر شب که براى نماز شب، شب برخاستم دیدم مردى باعجله زیادى حرکت میکند و چون بمن رسید اعتنایى نکرده گذشت من او را صدا زدم که گیستى و این وقت شب کجا میروى گفت کار فورى دارم انجام میدهم و بر میگردم قدرى که گذشت آمد و نزد من نشست گفتم شما چه کسى هستید و کجا رفتید گفت من اهل عالم همدانم شب در بستر خود خوابیده بودم على ( علیه السلام ) را در خواب دیدم بمن فرمود که بر میخیزى و بفلان خانه میروى و میگویى که على ( علیه السلام ) میگوید که آن دو من جو که نزد تو دارم بده ، آنرا میگیرى و فورى به آن پیرمردى که در فلان موضع کوه اسدآباد میباشد میدهى من حسب الامر مولا برخاسته جو را گرفته و بردم نزد آن پیرمرد باو دادم .
  4. آخوند ملازین العابدین میگوید از محل و شخصیت این پیرمرد سئوال کردم گفت نمیدانم اینقدر میدانم که مردیست که درین کوه خزیده و از مردم عزلت گریده اگر میخواهى خودت برو از حالش بپرس و مکان او را بمن نشان داده رفت .
  5. من برخاستم و به آن مکان رفتم پیرمردى را در محراب عبادت دیدم بر او سلام کرده جواب شنیدم از حالش پرسیدم گفت شخصى از اهل همدانم در آخر عمر صلاح خود را درین دیدم که اموال خود را در میان ورثه تقسیم کنم و درین گوشه کوه بعبادت مشغول کردم
  6. گفتم روزى تو از کجا میرسد گاهى این گوسفند دارها بمن کمک میکنند و گاهى از جاى دیگر میرسد، دیروز آمدند که اگر حاجتى باشد برآوریم گفتم نان امشب را که دارم فردا اگر نرسید بشما خبر میدهم و شب صبح نشده دومن جو براى من رسید بعد هم خدا رزاق است ، گفتم در این مدت عزلت خود در این کوه از غرائب روزگار چه دیدى ؟ گفت غرائب بسیار است لکن براى تو یکى را نقل میکنم .
  7. در سال اول که من در اینمکان آمدم مدتى درینجا بودم و بجهت ترک معاشرت با مردم حساب ماه روز هم از خاطر من رفته بود اتفاقا از شبها که هوا خوب و مهتاب بود منهم در جلوى این غار نشسته بودم و بعبارت مشغول بودم
  8. ناگاه صدایى مهیب از دامنه کوه بلند شد طولى نکشید که شیرى عظیم وارد گردید و درین سعه که مى بینى ایستاد، از مهابت آن حالتى بمن دست داد که بى اختیار ماندم و لرزه بر اندامم افتاد و گمان کردم که قصد خوردن مرا دارد،
  9. طولى نکشید که صداى مهیب دیگرى آمد دیدم پلنگى از کوه آمد نزد شیر ایستاد
  10.  زمانى نگذشت که آواز گرگى آمد و او هم نزد پلنگ ایستاد و همچنین آوازهاى مختلف حیوانات مختلف النوع متضادالطبع مختلف الخلقه مانند گرگ و آهو و درنده و چرنده یک یک میآمدند و در پهلوى یکدیگر میایستادند تا آنکه عده زیادى از حیوانات جمع شدند.
  11. ناگاه صداى ضجه و ناله آنها بلند شد بطوریکه قطرات اشکهاى آنها فرو میریخت و خود را بر زمین میزدند و بعضى خاک زمین را با چنگال خود کنده بر سر میریختند و بعضى خود را بخاک میمالیدند
  12. من متحیر و مبهوت مانده که این چه اوضاع است و چرا این حیوانات اینگونه مینمایند ناگاه بنظرم آمد که امشب شب عاشوراى  حسین  است و این حیوانات براى آنحضرت عزادارى میکنند و تا صبح بهمین عزادارى میکردند چون صبح شد ساکت شده پراکنده گشتند و تا کنون شب عاشورایى نگذشته که این حیوانات در این محل جمع نشوند عزادارى نکنند.
  13. گریه طیور بر  حسین  علیه السلام  : شیخ طریحى در منتخب از طریق اهلبیت روایت کرده که وقتى  حسین  ( علیه السلام ) شهید شد و جسم شریفش بر خاک کربلا افتاد و خون بدنش بروى زمین ریخت مرغى سفید آمد پر و بال خود را بخون آنحضرت آلوده کرد و پرواز نمود در شاخه درختى جماعتى از مرغان را دید که از دانه و علف و آب ارزاق میکنند به آنها گفت واى بر شما به لهو و لعب مشغولید و در طلب دنیا میباشید و حال آنکه  حسین  ( علیه السلام ) در زمین کربلا در این هواى کرم بروى زمین افتاده و خون از بدنش جارى گشته
  14. چون مرغان اینرا شنیدند همگى هم آواز شده بجانب کربلا پرواز کردند و چون رسیدند دیدند  حسین  ( علیه السلام ) سر بر بدن ندارد بى غسل و کفن بروى خاک و خاشاک کربلا افتاده مرغان چون این منظره را دیدند صیحه زده و آغاز گریه و زارى نمودند و خودشانرا بر خون حضرت مالیدند و سر تا پاى خود را خون آلود کرده و هر کدام بجانب شهرى رفتند تا اهل عالم را از فاجعه مولمه آگاهى دهند
  15. آن مرغى که بمدینه آمد قبر پیغمبر را طواف کرد قطرات خون ازو میچکید و میگفت : الا قد قتل الحسین  بکربلا، مرغان دیگر اطراف او جمع شدند و بانگ نوحه برآوردند آنگاه آن مرغ خون آلود در شاخ درختى از باغ مرد یهودى بنشست و آن مرد یهودى دخترى داشت کور و کر و زمین گیر و جذامى آن دختر را زیر درختى در آن باغ گذاشته و از براى انجام امرى با مادر او بشهر مدینه رفته بودند اتفاقا شب نتوانستند از مدینه مراجعت کنند چون قدرى از شب گذشت ناله آن مرغ بلند شد دختر یهودى خود را کشان کشان روى زمین کشانید تا بزیر آن درخت رسیده با آن مرغ هم ناله گشت ناگاه قطره اى از خون بال او بر یک چشم دختر و قطره اى دیگر بر چشم دیگرش افتاد و آن دو چشم کور بینا گشت و همچنین دو دست و دو پایش ببرکت آن قطره خون شفا یافت.
  16. و بکلى چون صبح پدر و مادر او از مدینه آمدند دخترى دیدند که در میان باغ گردش میکند و قدم میزند، گفتند تو کیستى و از کجا آمده اى ؟ ما دختر بیمارى درین باغ داشتیم که اکنون او را نمى بینیم ، گفت اى پدر قسم بخدا که من همان دخترم ، مرد یهودى چون این بشنید افتاده بیهوش گشت
  17. چون بهوش آمد دختر پدر را زیر آن درخت برد و مرغ خون آلود را بر او نشان داد مرد یهودى گفت اى مرغ ترا به آن کسى که آفریده قسم میدهم که با من سخن گویى و ازین قصه مرا آگهى دهى بقدرت الهى مرغ بسخن آمد و قصه خود را از اول تا اخر براى مرد یهودى شرح داد.
  18. مرد یهودى گفت اگر این  حسین  نزد خدا داراى مقام رفیعى نبود خون او شفاء دختر نمیشد، پس او با خانواده اش و پانصد تن از یهودى ها مسلمان شدند.
  19. همین خونیکه یک قطره او شفاء دختر یهودى است در مجلس ابن زیاد یک قطره خون از سر مطهر حضرت بر زانوى ابن زیاد میچکد زانوى او را سوراخ میکند و بوى تعفنى میگیرد که همیشه ابن زیاد عطرهاى زیادى استعمال میکرد که بوى او را مردم نشنوند ابراهیم پسر مالک اشتر چون ابن زیاد را در جنگ کشت از بوى بد او دانست که این باید ابن زیاد باشد.
  20. و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منین و لا یزید الظالمین الا خسارا. ((الاسرا -80))
  21. گریه جنیان بر  حسین  علیه السلام : در کامل الزیاره از ابونصیر و از او از حضرت باقر ( علیه السلام ) روایت میکند که فرمود: آدمیان و جنیان و مرغان و وحوش بر  حسین  ( علیه السلام ) گریستند بطوریکه اشک از چشمان آنها فرو ریخت .
  22. در روایت محفوظ بن منذر است که گفت مردى از بنى هاشم در ((رابیه )) که اسم محلى است بمن خبر داد که گفت از پدرم شنیدم که میگفت ما کشته شدن  حسین  ( علیه السلام ) را ندانستیم تا شب یازدهم محرم با چند نفر نشسته بودیم صدایى شنیدیم که کسى اشعارى میخواند و راجع به کشتن  حسین  ( علیه السلام ) در کربلا گریه میکند ولى او را نمیدیدیم به او گفتم خدا ترا رحمت کند تو کیستى ؟ گفت من از جنهاى نصیبین هستم از حج و مراجعت کردم و براى یارى کردن آن حضرت به کربلا رفتم ولى رسیدم که آنحضرت را شهید کرده بودند.
  23. اشعاریکه در مصیبت حضرت سیدالشهداء ( علیه السلام ) از جن نقل شده و صداى گریه آنان را شنیده اند زیاد است به کتب مراجعه شود.
  24. واقعه بئرذات العلم در کتاب ریاض القدس از ((ابوسعید)) و ((خذیفه یمانى )) که از اصحاب رسول الله  خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) هستند نقل میکند که در یکى از غزوات که فتح و نصرت با مسلمین بود مراجعت میکردند بزمین شوره زار و بى آب و علفى رسیدند که بسیار گرم و سوزان و شنزار بود و راه عبور از آن بسیار دشوار مینمود اصحاب آنحضرت بواسطه حرارت آفتاب و وزیدن بادهاى گرم و سوزان تشنه شده بقسمى که صداى آنها بلند شد شکایت اینموضوع را خدمت حضرت نمودند حضرت باصحاب خود فرمود کسى بین شما هست که معرفت باین سرزمین داشته باشد؟
  25. یکى از اصحاب عرض کرد یا رسول الله  اله من آشنایى کامل به این سرزمین دارم و مکرر ازین بیابان عبور کرده ام این وادى را وادى ((کشیب ارزاق )) نامند چه بساد لیلان که درین بیابان گمراه شده و هر سواره اى که در وادى قدم نهاد شترش ‍ از رفتار بازمانده و هیچ لشکرى به این وادى نیامده مگر اینکه هلاک شدند زیرا اینجا مقام جنیان و مسکن شیاطین و لشکر ابلیس ‍ است . مسلمانان چون این سخنان شنیدند یقین به هلاکت نموده پناه برسول الله  خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) بردند و گریه زارى نمودند و ساعت بساعت بشدت گرماى هوا افزوده میشد
  26. پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم  ) فرمود: هر کس در این بیابان خبرى از آب بمن بدهد من براى او بهشت را ضمانت میکنم همان کسیکه گزارش این سرزمین را بحضرت داده بود عرض کرد در این بیابان چاهى است که عرب آنرا بئرذات العلم میخوانند و در آنجا آب سرد شیرین گوارایى وجود دارد ولى چه فایده که کسى قدرت رفتن سر آن چاره را ندارد زیرا آن چاه محل جن و شیاطین است که از سلیمان تمرد نموده اند و دود سیاهى از آنچاه بلند میشود و نمیگذارند کسى از آنچاه آب بردارد و اگر کسى بر سر آن چاه برود سوخته و مثل ذغال سیاه میشود، قوم تبع یمانى با لشکر زیادى که داشت چون بر سر این چاه رسیدند و خواستند آب بردارند ده هزار لشکر او هلاک شدند؛ ((
  27. برهام فارس )) با لشکرى بیحد و کثیر چون بر سر آنچاه رسیدند و خواستند آب بردارند خلقى کثیر از آنها هلاک شدند. ((سعدبن یرزق )) با لشکرى فراوان بر سر این چاه آمدند بیست هزار آنان هلاک شدند و اکنون سرهاى آدمیان و استخوانهاى آنها در کنار چاه ریخته است .
    رسول الله  اکرم (صل الله علیه وآله وسلم ) فرمود: لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم ، آنگاه فرمود اى اصحاب من آیا میان شما کسى هست که دامن همت بر کمر زند و مشک و دلوى بر دارد و بر سر این چاه رود براى مسلمین بیاورد تا بهشت را براى من او ضامن شوم ؟
  28. ابوالعاص بن الربیع که برادر رضاعى آنحضرت بود عرض کرد: جعلت فداک یا رسول الله مرا مرخص فرماى تا من فرمان شما را بجا آورم زیرا که من یک مرتبه دیگر هم با جماعتى بر سر این چاه رفته چون بر سر این چاه رسیدیم عفریت جنى بزرگ از چاه نمودار شد و همراهان مرا هلاک کرد فقط من با یکنفر دیگر که اسب تندرو داشتیم نجات یافتیم
  29. یا رسول الله آنروز من مسلمان نبودم ولى امروز مسلمان هستم و امیدوارم از برکت اسلام آسیبى بمن نرسد، حضرت دعاى خیر درباره او نمود و دو نفر دیگر از شجاعان را همراه او نمود با جمعى دیگر
  30. که یکى ((قیس بن سعدبن عباد)) و یکى ((سعد بن معاذ)) و ((سعد بن بشر)) و ((ثابت بن اخنس )) و دیگران که همه با شمشیر و سپر و تیر و کمان چون شیر شکارى و بیست شتر با دلو و ریسمان براه افتاده بسوى چاه رفتند و چاه بسیار بزرگى دیدند که نظیر آنرا ندیده بودند چون نزدیک چاه شدند جنى از میان چاه بیرون آمد مانند نخله سیاه و چشمهایى چون طشت پر از آتش و دهانى مانند غار گشوده و بجاى نفس شعله آتش از دهان او بیرون میآمد و در آن واحد تمام بیابان پر از دود آتش شد و صدایى مانند رعد بر کشید که زمین از صداى او به لرزه در آمد
  31. مسلمانان از ترس خواستند فرار کنند ابوالعاص بن ربیع گفت اى برادران مسلمان آیا از مرگ فرار میکنید کجا میروید بایستید که من با این عفریت جن در آویزم و بر او ظفر مییابم و اگر کشته شدم سلام مرا به پیغمبر خدا برسانید
  32. پس ابوالعاص شمشیر کشید و قدم جراءت پیش نهاد که یکى از جنیان فریاد کرد که کیستید؟
    و براى چه اینجا آمده اید مگر نمیدانید که اینجا مکان پادشاهان و متمردین از فرمان سلیمان و داود است آنکه قوم عاد را کشتند و بسى دلیران را خون آغشته اند در این مکان میباشند
  33. ابوالعاص گفت ما از اصحاب و انصار رسول خدائیم اگر اطاعت ما را کردید که ما با شما کارى نداریم و الا قهرا و جبرا شما را وادار میکنیم که ما را اطاعت کنید هنوز کلام ابوالعاص باتمام نرسیده بود
  34. که ناگاه جنى صدایى زد و خود را بر روى ابوالعاص انداخت و ابوالعاص را مانند گنجشکى در چنگال باز دیدیم و صداى او را شنیدیم که میگفت برادران دینى من سلام مرا خدمت پیغمبر برسانید ما از ترس فرار کردیم دیدیم که جنى بچاه فرو رفت برگشتیم
  35. ابوالعاص را مانند ذغال سیاه دیدیم نشستیم بر سر او گریه کردیم ، دیدیم ، از میان چاه غلغله و ولوله بلند شد انواع و اقسام صورتهاى عجیب و غریب از چاه بیرون آمد ما از ترس همگى فرار نمودیم و بسوى پیغمبر و اصحابش دویدیم چون خدمت حضرت رسیدیم دیدیم رسول خدا نشسته و بر مرگ ابوالعاص که جبرئیل بر آنحضرت خبر داده بود میگرید.
  36. پیش آمدیم و عرض کردیم خدا در مرگ ابوالعاص بشما صبر عنایت فرماید، پیغمبر فرمود به آن خدایى که جان من در ید قدرت اوست الان روح  ابوالعاص در بهشت متنعم است همه اصحاب طلب رحمت و تمناى مقام ابوالعاص را کردند ولى از حرارت آفتاب و عطش در پیچ و تاب افتاده بودند . 
  37. هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند..... هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد
  38. هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید...... هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
  39. شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت...... چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
  40. هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد...... بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد
  41. ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان ..... بر پیکر شریف امام زمان فتاد
  42. بی اختیار نعره ی هذا حسین زود ..... سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد.

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید