بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- 66..مجلس سى ام : لعن الله ابن مرجانة و لعن الله عمر بن سعد
خدا لعنت کند پسر مرجانه را و همچنین خدا لعنت کند عمر پسر سعد را - شرح : مراد از ابن مرجانه ابن زیاد است و ذکر او بعد از آل زیاد و بنى امیه ، که شامل اوست به این جهت است که او کشنده حضرت سیدالشهداء است
- و مرحوم مجلسى احتمال داده که بجهت خبث مولد او بوده و اضافه او به مرجانه بجهت ولدالزنا بودن اوست تا معلوم شود که علاوه بر بد بودن پدر از طرف مادر هم بد بوده است
- زیرا مرجانه از زنهایى بود که بالاى خانه او علم نصب شده بود و این علامت زنهاى زانیه معروف بوده است .
- حضرت سیدالشهدا حسین بن على علیه السلام در روز عاشورا در یکى از خطبه هاى خود فرمود: فانتم هم الا ابن الدعى قدر کزبین اثنین بین السفلة و الذلة و هیهات ما اخذ الدنیة .
بخدا قسم که آن زنازاده پسر زنازاده ما را واجب نموده که لباس ذلت بپوشیم و یا در میدان مبارزه جنگ کنیم و ما هرگز دستخوش ذلت نشویم . - عبیداله بن زیاد در سال بیست و هشت و یا بیست و نه هجرى متولد شد و در سال شصت و هفت بدست جناب ابراهیم بن مالک اشتر بدرک واصل شد پس سن آن ملعون ازل و ابد در عاشورا سى و نه سال یا سى و هشت سال بوده و پدر ملعونش زیاد بن ابیه که به او زیاد بن سمیه میگفتند در سال پنجاه و سه هجرى به درک واصل شد و مادر زیاد بن ابیه سمیه نام داشت که مانند مرجانه به زنا دادن معروف و از ذوات الاعلام
- خروج ابن زیاد براى دستگیرى مختار : ابن زیاد که حاکم بصره بود و بنا بدستور ملعون به کوفه ماءموریت پیدا کرد که کار حسین علیه السلام را به نفع یزید خاتمه دهد.
- بعد از آنکه مختار بر کوفه مسلط شد و عبدالملک بن مروان بخلافت نشست عبیداله بن زیاد را با هشتاد هزار نفر براى سرکوبى مختار و تسخیر عراق ماءمور کرد.
- ابن زیاد در آن وقت حاکم موصل بود و بفرمان عبدالملک در حوالى نصیبین پرچم استقلال برافراشت تا به کوفه حمله کند مختار یزید بن انس اسدى را با عامر بن ربیعه با سى هزار مرد جنگى باستقبال ابن زیاد فرستاد
- و سه هزار جنگجوى دیگر در پنج فرسخى موصل گماشت تا تلاقى دو لشکر کوفى و شامى حاصل شد و پس از مدتى به نفع پیروزى مختار تمام شد.
- سیصد نفر اسیر گرفتند و بسیارى کشته شدند و گروهى متوارى و فرارى گردیدند و اسراء را نزد فرمانده لشکر بردند و دستور داد که همه را گردن بزنند و خودش هم در همانشب از شدت مرض درگذشت و جانشین او ورقاء مراجعت کرد و با پرچم فیروزى به دارالاماره مختار آمد.
- جنگ ابن زیاد با پسر مالک اشتر : در اوایل سال 67 ه ابن زیاد که در اواخر سال قبل شکست خورده بود بشام فرار کرد و باز خود را مهیاى جنگ نمود
- و ابراهیم پسر مالک هم با دوازده هزار مرد جنگى براى محو ابن زیاد بطرف موصل حرکت کرد و چند منزلیکه رؤ ساى کوفه ، که قتله امام حسین بودند، مانند شیث بن ربعى ، شمر بن ذى الجوشن ، محمد بن اشعث بن قیس و عمر بن سعد را دید که بمخالفت برخاسته اند و پیغام بمختار فرستاده بودند که اگر رعایت ما را نکنى مهیاى جنگ باش
- مختار براى مصلحت روزگار و انجام مقصود خود قاصدى نزد ابراهیم پسر مالک اشتر فرستاد تا با آنها مماشات کند تا به کوفه برگردند این قاصد در ساباط مداین ابراهیم رسید ابراهیم هم متعرض آنها نشد به کوفه آمدند و محل آنها خانه شیث بن ربعى بود و مهیاى تهیه سلاح و قشون بودند که با مختار به جنگ برخیزند.
- ابراهیم بن مالک اشتر که مطمئن شد آنها در کوفه استقرار یافتند از جنگ با ابن زیاد انصراف پیدا کرد و به کوفه برگشت و مستقیما شیث بن ربعى رفته آنها را دستگیر کرد پنجاه نفر از قشون آنها را کشت و هشتصد نفر اسیر گرفت و 250 نفر آنها را که از قتله کربلا بودند گردن زد و خاطر مختار را از شر و دغدغه آنها جمع کرد
- و پس از فراغت از این مقام بطرف ابن زیاد حرکت ، در نواحى موصل با او تلاقى کرد. جنگ کوفى و شامى باز شروع شد، حصین بن نمیر که در قلب لشکر شام بود و در سپاه کربلا جناح لشکر را داشت بمیدان شتافت شریک ثعلبى او را با یک شمشیر از پاى درآورد و به کشتن او لشکر شامى را مضطرب نمود، روحیه خود را باختند.
- ابراهیم بن مالک اشتر بمیدان شتافت و فرمان داد اى شیعیان حق و انصار دین ، اولاد شیاطین را بکشید و بر پسر مرجانه حمله کنید که آن کسى است که آب فرات را بروى حسین بن على(علیه السلام ) بست . اینست همان کسى که به حسین علیه السلام پیغام داد ترا امان نیست
- مگر در بیعت من درآیى با این سخنان مهیج لشکر کوفه را تحریص و ترغیب کرد تا به یکبار بر شامیان حمله کردند و با شمشیر آنها را متوارى کردند و تا مقدارى راه پسر مالک آنها را تعقیب کرد و بسیارى را به قتل رسانید.
- کشته شدن ابن زیاد : ابوالمؤ ید خوارزمى مینویسد تعداد کشته شدگان این جنگ به هفتاد هزار رسید تا غروب حمله و تعقیب و کشتار ادامه داشت تا بکلى منهزم و مغلوب و منکوب شدند بعد از غروب آفتاب ابراهیم بن مالک مردى را کنار فرات دید که دستارى از خز پوشیده و زره اى و شمشیرى بر دست داشت بر او حمله کرد شمشیر او را گرفت اسبش رمید و او را از مرکب بیفتاد صبح شد ابراهیم گفت دیشب کنار فرات مردى را کشتم که جبه خز و زره پوشیده بود و بوى مشک ازو میآمد.
- رفتند جسد او را پیدا کردند دیدند ابن زیاد است سر او را بریدند براى ابراهیم بن مالک بردند، ابراهیم سجده شکر بجا آورد و سر حصین بن نمیر را با سرهاى دیگرى که از سرداران شامى و از قتله کربلا بودند به کوفه نزد مختار فرستاد، مختار با دیدن سر ابن زیاد و انتقام از قتله کربلا سجده شکر بجا آورد.
- وقتى سر حضرت سیدالشهداء، را نزد ابن زیاد بردند قطره خونى از سر مبارک حسین بن على علیه السلام بر ران زیاد ریخته و آنرا سوراخ کرده بزمین رسید، در اثر آن زخم پایش خوب نمیشد و این پنجسال بوى عفونت زیادى میداد براى جبران آن همیشه مقدار زیادى مشک مصرف میکرد تا بوى بد او را نشوند و با همین بوى مشک او را شناختند.
- مکافات ابن زیاد : امام شافعى در تاریخ خود به نقل از ترمذى مینویسد که او را روایت کرده که عمار بن نمیر گفت : وقتى به مسجد کوفه رسیدم دیدم سرهاى بریده را آنجا آوردند چون گشودند وقتى سر ابن زیاد را بیرون آوردند که نشان دهند مارى سیاه پیدا شد و در بینى عبیداله بن زیاد رفت و ساعتى درنگ نموده بیرون آمد و از دیده غایب شد پس از لحظه اى مردم گفتند ((قد جائت قد جائت )) باز آن مار آمد و در سوراخ بینى او رفت و مکرر در آن روز این واقعه رخ داد.
- عمر بن سعد : عمر پسر سعد بن ابى وقاص است که او از کبار و بزرگان عصر خود و یکى از اصحاب شش نفرى شوراى سقیفه بود
- در مروج الذهب از محمد بن جریر طبرى نقل میکند که چون معاویه قصد حج کرد، در طواف سعد بن ابى وقاص با او بود چون از طواف خلاص شد بطرف دارالندوة روان شد و سعد را هم با خود برد و در روى تخت نزد خودش نشانید و به سب امیرالمؤ منین علیه السلام مشغول شد،
- سعد خود را از پهلو و سریر او دور کرد آنگاه گفت اى معاویه اگر یکى از خصلتهاى على(علیه السلام ) در من بود وستر داشتم از آنچه که آفتاب بر آن میتابد
- چه او داماد پیغمبر بود و فرزندانى چون حسن و حسین داشت و پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم )در روز فتح خیبر میفرماید: لاعطین الرایة غدار جلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله .
- و نیز در غزوه تبوک درباره او فرمود: الا ترضى ان تکون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى . آنگاه سعد گفت بخدا قسم که تا زنده ام دیگر داخل خانه تو نشوم
- و نیز نقل شده که چون سعد این سخن را گفت و خواست برود معاویه گفت بنشین تا جواب آنچه گفتى بشنوى ، اگر آنچه درباره على(علیه السلام ) میگویى پس چرا یاریش نکردى و از بیت او دورى جستى ؟ چه اگر من خودم آنچه را که تو شنیدى از پیغمبر میشنیدم خادم على میشدم .
- در امالى شیخ صدوق نقل میکند که روزى امیرالمؤ منین علیه السلام در کوفه خطبه میخواندند و فرمودند که سلونى قبل ان تفقدونى . سعد بن ابى وقاص برخاست و گفت یا امیرالمؤ منین (علیه السلام ) بمن خبر ده که در سروریش من چند دانه مو میباشد؟
- حضرت فرمود بخدا قسم که چیزى از من پرسیدى که خلیل من رسول خدا بمن خبر داده بود که تو از من میپرسى در سر و صورت تو نیست هیچ مویى مگر آنکه در بن آن شیطان نشسته و در خانه تو بزغاله اى است که فرزندم حسین را میکشد عمر سعد در آنروز طفلى بود که تازه براه افتاده بود.
- در شفاءالصدر و از تقریب ابن حجر نقل میکند که بعضى گمان کرده اند که عمر سعد از صحابه است و این غلط است ولى یحیى بن معین جزما خبر داده است که ولادت عمر سعد در روز مرگ عمر بن خطاب بوده و شاید تسمیه او به عمر مؤ ید این باشد، پس عمر سعد در روز عاشورا در کربلا سى و شش ساله و مختار صاحب اربعین بیست و پنجساله بوده است .
- در ارشاد شیخ مفید است که عمر سعد بحضرت سیدالشهداء گفت جماعتى از سفهاء گمان کرده اند من قاتل شما هستم حضرت فرمود آنها از سفهاء نیستند بلکه از علما هستند آگاه باش که از گندم رى نخواهى خورد.
- در تاریخ طبرى است که ابن زیاد کاغذى نوشت و ایالت رى را به ابن سعد واگذار نمود و به او تکلیف نمود که بجنگ حسین بن على علیه السلام برود، ابن سعد تقاضاى عفو نمود، ابن زیاد گفت پس کاغذ حکومت رى را بما رد کن ابن سعد گفت بمن مهلت بده تا در این موضوع فکر کنم ،
- عمر سعد با هر یک از ناصحین خود که مشورت کرد او را ازین کار منع کرد و حمزة بن مغیره پسر خواهرش گفت اى دایى اگر سلطنت روى زمین از تو باشد و از آن دست بردارى بهتر است از آنکه بجنگ حسین بن على علیه السلام بروى و خدا را ملاقات کنى در حالیکه قاتل حسین علیه السلام باشى .
- کشته شدن عمر سعد : در حکومت مختار گروهى از فرماندهان لشکر ابن زیاد پنهان شدند از آن جمله عمر سعد بخانه ابن بهیره که قرابت و دوستى با خاندان على علیه السلام داشت پناهنده شد و بوسیله و امان نامه بدین مضمون گرفت عمر سعد مادامیکه از کوفه خارج نشده و اخلالى ایجاد نکند در امان است .
- اسحاق بن اشعث کندى برادر زن عبداله بن کامل بود، بخانه او پناهنده شد شمر بن ذى الجوشن از کوفه فرار کرد و در یکى از دهات با چند نفر دیگر پنهان شدند، خولى اصبحى در دودکش خانه خود زندگانى میکرد، بیشتر اشخاص برجسته که امیر فرمانده لشکر بودند و یا پنهان شدند یا فرار کردند یا در خانه شخصیتهایى پنهان شدند ولى اغلب لشکریان کربلا کشته و یا اسیر شدند.
- مختار به عبداله بن کامل اسدى دستور داد لشکر نویسان را پیدا کند و اسامى کسانیکه به کربلا رفته اند بنویسند و به هر وسیله که هست آنها را احضار یا دستگیر کنند، در روزهاى اول بیشتر لشکریان کشته میشدند.
- مختار رئیس شهربانى را استیضاح کرد که چرا هر که اسیر میشود یا از کسانیست که با من جنگ کرده و باید عفو شود و یا از رجاله هاى لشکر عمر سعد در کربلا است ولى رؤ ساى قوم دستگیر نمى شوند
- آنها گفتند به علت اینست که شما عمر سعد را که سردار لشکر بود آزاد گذارید و بدین جهت قلوب شیعیان سرد شده مختار بخود لرزید و گفت خدا مرا امان ندهد اگر عمر سعد را امان دهم آنگاه دستور داد فورى بروید او را احضار کنید اگر حاضر شد فبهاالمراد اگر لباس خواست و شمشیر طلبید همانجا گردنش را بزنید.
- چه خبر است ؟ عبداله گفت امیر ترا احضار کرده گفت با من چه کار دارد او بمن امان داده عبداله کامل گفت عبارت امان را بخوان نوشته هر گاه از تو حدثى حادث نشود در امانى تو روزى چند حدث حادث میکنى پس امان آن مرتفع شده ولى گمان بد مبر امیر به عهد خود وفا میکند البته منظور عهد با خدا بوده است .
- عمر سعد فریاد زد اى غلام عبا و کفش و شمشیر من را بیاور تا نزد امیر بروم ، عبداله گفت اى حرامزاده با من حیله میکنى و شمشیر میخواهى که مرا بکشى بلافاصله شمشیر بر فرق عمر سعد زد و همراهان نیز ضربتى بر تن او زدند تا سر او را جدا کردند و نزد مختار بردند.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم