بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- 68 ..مجلس سى و یکم : 1- و لعن الله شمرا... خدا لعنت کند شمر را
- شرح : نام ذى الجوشن شرجیل بن الاعوار الضبابى بود. در اسدالغابة میگوید که او را ذى الجوشن گفتند زیرا سینه او برآمدگى داشت .
- و در شرح قاموس میگوید اول عربى که زره بتن کرد شرجیل بود، باینجهت او را ذى الجوشن نام نهادند و بعضى دیگر میگویند چون کسرى به او زره داد نامش ذى الجوشن شد.
- در اسدالغابة است که بعد از جنگ بدر ذى الجوشن که مشترک بود نزد پیغمبر (صل الله علیه وآله وسلم ) آمد و کره اسبى بنام ((قرحا)) نزد آنحضرت آورد، حضرت فرمود من حاجتى به آن ندارم ولى اگر بخواهى با زرهى که از غنائم بدست آمده معاوضه میکنم . گفت این کار را نمیکنم .
- حضرت فرمود منهم حاجتى به آن ندارم بعد حضرت فرمود بیا اسلام بیاور گفت نمیکنم ، حضرت فرمود چرا گفت قوم تو در تعقیب هلاکت تواند و بالاخره ترا میکشند، حضرت فرمود مگر ندیدى که چندین نفر درین جنگ بخاک افتادند گفت چرا.
- حضرت فرمود پس چه وقت هدایت میشوى گفت آنروزى که تو بر کعبه غالب شوى و منزل کنى حضرت فرمود آنروز هم خواهد رسید. ((تا آخر خبر))
- در ذخیره الدارین از هشام کلبى نقل میکند که روزى زن ذى الجوشن خواست از محل و مکان خود بجاى دیگرى رود در بین راه سخت تشنه شد تا به چوپانى رسید و از او طلب آب کرد، چوپان گفت آبت نمیدهم تا بگذارى من از تو کام بگیرم آن زن تمکین نموده و از آن نطفه شمر بدنیا آمد.
- روز عاشورا حضرت دستور فرموده بودند که اطراف خیام را آتش بسوزانند تا دشمن به خیام حرم حمله نکنند شمر ملعون چون آتش را دید فریاد زد یا حسین اتعجلت بالنار قبل یوم القیامة حضرت فرمود این ندا کننده گویا شمر ذى الجوشن است .بعد فرمود یابن راعى المغرى انت اولى بها صلیا ((نقل از تاریخ طبرى ))
- در مناقب ابن شهر آشوب نقل میکند که سحر شب عاشورا حسین (علیه السلام ) خوابش برد بعد از بیدار شدن فرمود الساعه در خواب دیدم چند سگ حمله کردند که مرا بدندان بگیرند در میان آنها سگ پیسى بود که از همه بیشتر بمن حمله میکرد گمان میکنم که قاتل من مرد پیسى باشد.
- در سال 66 مختار شمر را بقتل رسانید و یا بنا بر نقل قول کامل بدست ابوعمره در قریه اى نزدیک کوفه کشته شد
- و در امالى ابن شیخ میگوید که شمر بن ذى الجوشن را کیسان ابوعمره در بادیه اسیر کرده بخدمت مختار آورد و او دستور داد تا گردنش را بزنند و دیگى مملو از روغن بجوش آوردند و او را در میان آن دیگ انداختند و یکى از اموال آل حارثة بن مضرب سر او را لگدکوب کرد.
- و بنا بر نقل دیگر پس از آنکه مختار خولى را کشت گروهى را براى پیدا کردن شمر و سنان بن انس ماءمور کرد که هر دو آنها به کشتن حسین (علیه السلام ) افتخار مینمودند.
- ماءمورین در حین گردش جمازه سوارى را دیدند شتابان میآید او را گرفتند معلوم شد قاصد شمر است که بطرف بصره میرود تا خبر حرکت ورود او را بدهد ولى چون به او کم اجرت داده و با عمودى بر پشت او زده بودند قاصد بجاى بصره مستقیما به دارالاماره آمد نزد مختار رفت و محل خفاء شمر را گفت
- و مختار انعام وافرى باو داد، ابوعمر با گروه ماءمورین مسلح به راهنمایى عرب شترسوار به دهکده اى آمدند که شمر پنهان شده بود خانه و همراهان او را محاصره کردند با شمشیر برهنه از خانه بیرون آمد و به ابوعمرو و حاجب حمله کرد همراهان او به شمر حمله کردند و چندین ضربت بر بدن او زدند تا بخاک غلطید آنگاه سر او را با همراهانش بریدند و سنان بن انس را دست بسته با سرها وارد کوفه نمودند،
- شمر مردى بود که تمام مخالف و مؤ الف به او و بدبین بودند و با دیدن سر او بسیار مسرور شدند مختار دستور داد سنان را هم با اشد عذاب بکشند و انتقام خون حسین (علیه السلام) را به حسب ظاهر گرفتند.
علامه مجلسى در عاشر بحار نقل نموده که در میدان جنگ زخم فراوانى بر بدن شمر وارد آمد که بیحال بر زمین افتاد لشکریان با بدن مجروح و با خوارى و ذلت و زجر تمام او را نزد مختار بردند مختار امر نمود در مقابل روى شمر دیگ بزرگى را پر از روغن نموده و بر روى آتش آوردند پس از آن سرش را از بدنش جدا ساختند و در دیگ انداختند تا نابودش کردند.
اینست معنى آیه : و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون . - بعد کشته شدن حسین مظلوم (علیه السلام ) بدست شمرملعون : چون سلطان شهیدان در میان گودال قتلگاه افتاده بود بنا بر نقل لهوف عمر سعد ملعون به یکى از سرداران لشکر رو کرد و گفت واى بر تو چرا معطلى از اسب خود پائین آى و حسین را از این زخمها و جراحات راحت کن ، آن ملعون خواست که از اسب پیاده شود خولى بن یزید علیه اللعنه پیش دستى کرد تا آنحضرت را بقتل رساند، ولى همینکه وارد گودال شد و حضرت را با آنحال دید لرزه بر اندامش افتاده از گودال بیرون آمد.
- در منتخب طریحى میگوید: حضرت با گوشه چشم نظرى به خولى افکند که از آن نگاه لرزه بر اندام خولى افتاد بیرون آمد و نتوانست کارى انجام دهد.
در تبرالمذاب گوید: چون شمر خولى را لرزان دید گفت بازوهایت شل شده چرا میلرزى گفت بخدا قسم من پسر زهرا چه این کار از من بر نمیآید. شعر لعین گفت قبیح باشد که موهایى بر صورت تو بیرون آمده زیرا تو مرد نیستى . - شیخ فخرالدین طریحى در منتخب میگوید: هنگامیکه حضرت علیه السلام در شرف جان دادن بود آن مردم فرصت ندا دادند که خود آنحضرت جان دهد چهل سوار به قصد آنحضرت آمدند و هر یک قصد داشتند که سر آنحضرت را قطع کنند از جمله آنها شیث بن ربعى بود همینکه وارد گودال شد حضرت از گوشه چشم نظرى بسوى آن ملعون نمود، شیث شمشیر را از دست خود انداخته بیرون آمد و گفت یا حسین پناه بخدا میبرم از اینکه گریبان خود را بدست پیغمبر و على بدهم و دست خود را بخون تو آلوده کنم .
- از جمله اشخاصى که نامه بحضرت نوشته بود این شیث بود که بحضرت نوشته بود: صحراهاى ما سبز شده و میوه هاى ما رسیده منتظر قدوم شما هستیم و این مرد خبیث در کربلا سرکرده پیادگان بود و آنحضرت را تیرباران و سنگباران مینمود و از آب فرات مانع میشد.
- ابو مخنف مینویسد که سنان ابن انس به شیث رو کرد و گفت : ندانستم که چرا حسین را نکشتى مادرت بعزایت بنشیند برو شمشیرى بیاور و بدست من بده تا کار حسین را تمام کنم شیث شمشیرى که در گودال انداخته بود و به سنان داد و او هم چون به قتلگاه آمد حضرت دیده باز کرد نگاهى تند نمود که از آن نگاه لرزه بر اندام سنان افتاده ترسیده شمشیر از دستش افتاد و رو به فرار نهاد و نزد عمر سعد آمد و گفت میخواهى محمد مصطفى را دشمن من قرار دهى و گریبان مرا بدست آنحضرت دهى .
- ولى اصح اقوال آنست که شمر ملعون سر مبارک حضرت حسین علیه السلام را از تن جدا کرد و شرح آن چنین است که : شمر ملعون به اتفاق سنان بن انس به قصد جدا کردن سر مظلوم کربلا به گودال آمد و حضرت در آخرین رمق جان دادن بود و از شدت تشنگى زبان در دهان حضرت مجروح شده بود و با اینحالت براى اتمام حجت طلب آب مینمود چون شمر به آنحضرت رسید با چکمه لگدى بر آنحضرت زد و گفت یابن ابى تراب ایا تو اعتقاد نداشتى که پدرت على ساقى حوض کوثر است هر که را بخواهد سیراب میکند
- اگر چنین است پس صبر کن تا من زودتر ترا بکشم و تو آب از دست پدرت بخورى آنگاه شمر ملعون به سنان رو کرد و گفت همینطور که حسین روى خاک افتاده سر از بدنش جدا کن. سنان گفت من انیکار را نکنم و خون پسر پیغمبر را بگردن نمیگیرم و گریبانم را بدست پیغمبر نمیدهم شمر در غضب شد و دشنام به سنان داد و با پاى چکمه روى سینه آنحضرت نشست آنگاه محاسن غرقه بخون آنحضرت را گرفت حضرت فرمود مرا میکشى و نمیدانى من کیستم ؟
- شمر گفت من خوب جد و پدر و مادرت را میشناسم من ترا میکشم و اصلا ترسى در دل ندارم آنگاه بعد از دوازده ضربت زدن بر آنحضرت سر مبارک آنحضرت را از قفا برید.
الا لعن ة الله علیه و على قوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون . - نهى نمودن پیغمبر صلى الله علیه و آله از قتل صبر : در مجمع البحرین میگوید: نهى رسول الله صلى الله علیه و آله عن قتل شى من الدواب صبرا .
- رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) نهى فرمود که هیچ حیوانى از حیوانات را از روى صبر نکشند. این قتل رسم زمان جاهلیت بود و حیوانى را که میخواستند بکشند در جایى حبس میکردند بعد آنقدر سنگ و چوب و کلوخ بر بدنش میزدند تا میمرد چون وجود مبارک پیغمبر رحمة للعامین بود منع فرمود که در حق حیوانات چنین عملى را نکنید بلکه اگر میخواهید گوسفند بر شما حلال شود و او را آب دهید و دست و پاى او را ببندید بعد او را ذبح کنید.
- حضرت سجاد علیه السلام در کوفه فرمودند: انا ابن من قتل صبرا. اى اهل کوفه من پسر آن کسى هستم که او را با قتل صبر با لب تشنه کشتند و کفابنا فخرا و این هم براى ما فخرى است .
- و فى المقتل الى ابى مخنف و خر صریعا مغشیا علیه و بقى مکبوبا على وجهه ثلاث ساعات و هو یقول على بلائک و رضا بقضائک لامعبود سواک یا غیاث المستغیثین .
- کشتن شیث بن ربعى : شیث بن ربعى که از سرداران لشکر کوفه در کربلا بود در فتنه خروج قتله بر مختار سعى بلیغ نشان داد، سوار اسب شده مخفیانه از بیراهه بطرف بصره میرفت که پاسبانان اطراف شهر او را دستگیر کرده نزد مختار آوردند.مختار امر کرد دستها و پاهاى او را قطع کردند و در میان شهر گذاشتند تا مانند سگ زوزه کنان جان داد.
- کشتن خولى اصبحى مختار جمعى را براى دستگیرى خولى اصبحى ماءمور ساخت همانطور که میدانیم خولى دو زن داشت یک زن کوفى و دیگرى شامى که اولى از دوستان اهلبیت و دومى از دشمنان بود چون ماءمورین بخانه او رفتند زن شامى فریاد بلند کرد چرا از بام خانه بالا آمدید و چرا سرزده وارد خانه شدید ولى کوفى با دست خود محل مخفى شدن او را نشان داد آنمحل را شکافتند و خولى را دستگیر کردند بحضور مختار بردند. مختار فرمان داد به انواع عذاب و شکنجه او را بقتل رسانند.
- ماءمورین بدن او را سوزانیدند زیرا این همان خولى بود که سر حضرت را در همین خانه روى خاکستر تنور مخفى کرد.
- کشتن حرمله حرملة بن کامل اسدى در حال فرار بود که در خارج شهر او را دستگیر کردند و این مرد از تیراندازان معروف است که بقول خودش سه تیر داشت و سه شخصیت بزرگ را کشت نمیدانم که در کدام کتاب مقتل دیدم که به زهر آلوده کرده بود که یکى را بر گلوى نازنین على اصغر زد و یکى را هم بر قلب نازنین حضرت سیدالشهدا ء علیهم السلام که همان کار حضرت ساخت و از اسب بر روى زمین افتاد.
- مختار دستور داد بدن حرمله را تیرباران کنند آنقدر تیر بر بدنش زدند که مثل لانه زنبور سوراخ سوراخ شد تا به درک واصل گشت .
- خلاصه سخن اینست که ابن زیاد حاکم کوفه سر مبارک حضرت حسین (علیه السلام ) را برید و روى طشت در سریر حکومت دارالاماره کوفه بمعرض نمایش گذاشت و بعد نزد یزید فرستاد.
- شش سال مختار سر ابن زیاد را برید و در همان قصر روى تخت در معرض نمایش گذاشت و بعد نزد حضرت سجاد علیه السلام فرستاد.
- سال بعد مصعب در جنگ بصره فاتح شد و سر مختار را برید و در کوفه استقرار یافت ، روى همان تخت در معرض نمایش گذاشت و بعد نزد برادرش عبداله زبیر به مکه فرستاد.
سالع بعد عبدالملک بن مروان سر مصعب را در جنگ با شامیان برید و در کوفه استقرار یافت و در همان دارالاماره نشست و سر او را در معرض نمایش گذاشت ، در آن اثناء که پسر مروان به کشتن مصعب مفاخر میکرد مردى در گوشه مجلس به حالت استعجاب خندان شد و چندین بار تکبیر گفت ، عبدالملک سبب تکبیر را پرسید، آنچه را دیده بود ((و قبلا گذشت )) بیان کرد. پسر مروان سخت خود بر خود لرزید و بیدرنگ بیرون آمد و دستور داد دارالاماره را ویران کردند. - در جنگ کربلا فتح با چه کسى بود؟ ..در مکتب تربیتى اسلام چنین آموخته اند که همیشه نتیجه نهایى کارها را باید قضاوت کرد، چه بسیار میشود که ضمن عمل تحولات و حوادث بیم و امید را تقویت میکند و آدمى را در شکست و پیروزى وعده میدهد اما قضاوت فتح و ظفر یا شکست و سقوط را باید پس از قطع عمل دانست .
- حضرت سیدالشهدا ء علیه السلام معتقد بود که فتح و ظفر با اوست زیرا در همان کلمات و بیانات خبر از شهادت خود، مکر راز فتح و پیروزى خود نیز خبر میداد و میفرمود با جهاد مقدسى که در پیش دارم یقین دارم دین اسلام باقى و برقرار خواهد ماند و تومار بدعت و جنایت بر هم پیچیده خواهد شد، حضرت حسین علیه السلام خود را احق به خلافت میدانست و در نامه ها و خطابه هاى خود متذکر میشد.
- در نامه اى که به بنى هاشم نوشت این عبارت بود: من لحق بنا استشهد و من تخلف لم یبلغ الفتح . (کامل الزیاره ، ص ) یعنى کسى که بمن ملحق شود شهید خواهد شد و کسیکه تخلف ورزد به فتح و ظفر نائل نمیشود بنابراین حضرت حسین علیه السلام فتح و پیروزى را در این جنگ براى خود حتمى میدانست با آنکه علم به شهادت داشت .این معنى را فرزند عزیزش حضرت زین العابدین علیه السلام در مدینه در پاسخ ابراهیم بن طلحة بن عبیداله فرمود وقتى که پرسید چه کسى غالب شد، حضرت سجاد فرمود موقع نماز معلوم میشود ((امالى شیخ طوسى ))
- وضع نماز چنین بود که در عهد آل ابوسفیان و آل مروان و جنایاتى که آنها میکردند کسى رغبت به نماز جماعت و اجتماع در مسجد را نمیکرد ولى پس از شهادت حضرت حسین علیه السلام مردم مکه و مدینه بیشتر بنام احساسات دینى گرد هم جمع میشدند و به نماز روزه و شعائر دین رغبت میکردند و شعائر دین مینمودند و لذا حضرت فرمود وقت نماز ببین چگونه مردمیکه رغبت آمدن بمسجد را نداشتند و از بیم بنى امیه و آل مروان گوشه گیرى مینمودند اینک همه به جماعت حاضر شده و اعلام کلمه توحید مینمایند و این نتیجه بلکه معنى و مفهوم فتح و ظفر بود.
شهادت حضرت سیدالشهدا ء علیه السلام سبب اقامه نماز و اداء زکوة شد و مردم را به جنبشى دینى متوجه ساخت و لذا در زیارتش میخوانى :
اشهد انک قد اقمت الصلوة و اتیت زکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر - شعرى از عبرت روزگار
- نادره مردی ز عرب هوشمند ......گفت به عبدالملک از روی پند
زیر همین گنبد و این بارگاه ..... روی همین مسند و این جایگاه
بودم و دیدم؛ سر شاه عباد ..... شمر نهادی برِ ابن زیاد
سر، که هزاران سر و افسر فدا ..... صاحبِ دستار رسول خدا.
بعدِ دو روزی سر آن خیره سر ..... بُد بَرِ مختار به روی سپر
بعد که مَصعب سر و سردار شد ..... دستخوش وی؛ سرِ مختار شد
این سر مصعب به تقاضای کار ..... تا چه کند با سرِ تو، روزگار
نُه خم این چرخ سرازیر شد ..... نُه فلک از کرده خود سیر شد
مات از آنیم در این بند و بست ..... این چه طلسمی است که نتوان شکست - نى فلک از گردش خود سیر شد ..... نى خم این چرخ سرازیر شد
- نادره مردی ز عرب هوشمند ......گفت به عبدالملک از روی پند
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم