- بسم الله الرحمن الرحیم
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- مجلس چهل و هشتم : و معاویة و یزید بن معاویة
- پروردگارا لعنت فرست بر ابوسفیان ((مشرک )) و بر معاویه ((منافق )) و ((بر پسرش یزید)) پلید را،
- بیهقى که از مشاهیر علماء اهل سنت است از نضر بن عامر نقل میکند که گفت : روزى در مدینه بمسجد رسول خدا رفتم شنیدم که حاضران همه با هم میگویند نعوذ بالله من غضب الله و غضب الرسول
- پرسیدم مگر چه واقع شده گفتند رسول خدا بر منبر خطبه میخواند در آن اثنا معاویه برخاست و دست پدرش ابوسفیان را گرفته از مسجد بیرون رفتند حضرت چشمش بر آنها افتاد و فرمود لعن الله القائد و المقیود و ویل لامتى من معاویة .
- ابن ابى الحدید نقل میکند که در منزل معاویه مجلسى ترتیب داده شد که عمرو بن عاص و عتبة بن ابى سفیان و مغیرة بن شعبه در آنجا جمع بودند حضرت حسن علیه السلام را طلبیدند چون آن حضرت تشریف آوردند هر یک جسارتى به آن حضرت کردند
- بشرحى که در آن کتاب مذکور است پس آن حضرت فرمودند یا معاویة اتذکر یوما جاء ابوک على اجمل احمر و انت تسوقه و اخوک عتبة هذا یقوده فراکم رسول الله صلى الله علیه و آله فقال اللهم العن الراکب و القائد و السائق
- آنگاه روى بآن جماعت کرده فرمود شما را بخدا قسم میدهم که میدانید رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم ) در هفت موطن ابوسفیان را لعن فرمود که کسى نمیتواند آنها را رد بکند.
- اول روزیکه رسول خدا را دید که از مکه بیرون میرفت و ثقیف را دعوت میکرد اوسب و شتم بدگویى از آنحضرت کرد پس خدا و رسول خدا او را لعن کردند.
- دوم روزیکه قافله از شام میآمد و ابوسفیان ایشان را راند و معارضه کرد مسلمین ظفر یافتند و رسول خدا او را لعن کرد و واقعه بدر از آن سبب شد.
- سوم روز احد که زیر کوه ایستاده بود و رسول خدا بالاى کوه بود و او میگفت اعل هبل اعل هبل پس پیغمبر ده مرتبه او را لعن کرد و مسلمانان متابعت آن حضرت را کردند.
- چهارم روزیکه احزاب و غطفان و یهود را آورد و پیغمبر او را لعنت فرمود.
- پنجم در روز حدیبیه ابوسفیان با قریش آمد و پیغمبر را از مکه منع کرد پس پیغمبر ابوسفیان و قاده لشگر و اتباع را لعن کرد و قال ملعونون کلهم .
- ششم روزیکه سوار شتر سرخ بود.
- هفتم روز عقبه که خواستند ناقه پیغمبر را برمانند و ایشان دوازده نفر بودند و از آن جمله یکى ابوسفیان بود حضرت او را لعن کرد آنگاه شروع در مثالب دیگران فرمود.
- معاویه را به چهار کس نسبت میدهند راغب اصفهانى در ((محاضرات )) گفته و ابن ابى الحدید از ((ربیع الابرار زمخشرى )) نقل کرده که معاویه را به چهار کس نسبت میدهند مسافر بن ابى عمر و عمارة بن ولید بن مغیره عباس بن عبدالمطلب و صباح که سرودخوان
- و مغنى عمارة بن ولید بود ابوسفیان بسیار زشت و کوتاه قد بود و صباح که مزدورى ابوسفیان را میکرد جوانى خوش سیما بود هند را با وى الفتى افتاد و بخویشتن دعوتش کرد و با وى در آمیخت علماء نسب گفته اند که عتبة ابى سفیان هم از صباح است
- و هم گفته اند که چون هند بمعاویه بارور رشد مکروه داشت که وى را در خانه بزاید کنار کوه اجباد آمد و در آنجا وضع حمل نمود.
- آیة الله علامه از کلبى نسابه که نزد علما از ثقات است نقل کرده و روز بهان تقریر میکند که معاویه فرزند چهار کس بوده عمارة و مسافر و ابوسفیان و مردى دیگر که نام وى را نبرده شاید مرادش همان عباس بوده و هند مادر او را ذوات الاعلام بوده و بیشتر شهوت او در آمیزش با غلامان سیاه بود و هر گاه بچه سیاه میزائید او را میکشت
- و حمامه که یکى از جدات معاویه است رایتى در سوق ذى المجاز داشته و در زنا بنهایت رسیده بود و از اینجا نسب ابوسفیان هم معلوم میشود که خود او بنفسه حرامزاده بوده است .
- بیان در نقل راغب و ابن ابى الحدید که ذکر شد عباس را از پدران معاویة شمرده اند این مطلب معلوم نیست و بنابراین نقل علامه از کلبى نسابه چهار پدر معاویه را نقل کرده اند
- ولى عباس عموى پیغمبر در آنها نیست گذشته از اینها حال عباس بر ما معلوم نیست که مرد خوبى یا بدى بوده بنا بر نقل رجال ما مقانى اخبار در حق عباس عموى پیغمبر مختلف است
- و اخباى که مذمت ازو ذکر کرده اند بیش از اخبار مدح او است و احترام پیغمبر از او بواسطه آن بوده که سه سال از آن حضرت و بزرگتر و ضمنا عموى آن حضرت هم بوده است .
- شیخ حافظ ابواسمعیل بن على که از مشاهیر علماء اهل سنت است در کتاب مثالب بنى امیه نقل میکند که هند مادر معاویه چندین سال با مسافر بن عمر بود و مسافر به او وعده میداد که ترا زن خود خواهم کرد تا آنکه هند حامله و فرزندش به شش ماهگى رسید
- مسافر از ترس خصومت با هند و فضیحت آن بگریخت و خدمت نعمان بن منذر رفت تا بالاخره هند را وعده بسیار به ابوسفیان دادند وقتى که هند بخانه ابوسفیان رفت فرزندش معاویه در شکم هند شش ماهه بود و بعد از سه ماه در خانه ابوسفیان بدنیا آمد.
- ابن اثیر در کتاب اسدالغابة از خود ابن عباس نقل میکند که گفت من در طفولیت با بچه هاى کوچه بازى میکردم ناگاه رسول خدا بیامد من در پشت درى متوارى شدم رسول خدا دست بر پشت من زد فرمود معاویه را طلب کن که نزد من آید من رفتم و برگشتم عرض کردم مشغول خوردن غذا است فقال لا اشبع الله بطنه ، خدا شکمش را سیر نکند.
- قاضى نوراله شوشترى از تاریخ یافعى نقل میکند که معاویة بدعاى پیغمبر بمرض جوع مبتلا شد و این از مسلمیات و متواترات است که چندان میخورد که خسته میشد ولى سیر نمیگشت تا نوشته اند که یک شتر میخورد و سیر نمیشد.
- ابن عباس نقل میکند که شبى در مسجد مدینه نماز خفتن را گذاردم و مردم پراکنده شدند و بغیر از معاویه و ابوسفیان دیگر در مسجد نماند و من در عقب ستونى نشسته بودم شنیدم که ابوسفیان بمعاویه میگوید ببین در مسجد کسى مانده است یا نه ابوسفیان در آنوقت کور بود و چیزى را نمیدید معاویه با چراغى گفت و اطراف مسجد را نقحض کرد و مرا ندید
- آنگاه ابوسفیان گفت اى پسرم ترا بدین آباء و اجدادت وصیت میکنم تو باید دین پدرانت را از دست مذهبى و از دین محمد پرهیز کنى این دین سبب فقر و پریشانى ما میباشد
- بواسطه این دین مال و منال ما کم شد و از بزرگى بدرویشى رسیدیم زیرا اسلام جلوى دزدى و قتل و غارت ما را گرفت زنهار که ترا ترسى نباشد از آنچه محمد راجع به بهشت و جهنم میگوید
- چه اینها حرفهائیست که اعتبار ندارد چون حرفش تمام شد معاویه گفت راءى و اعتقاد منهم اینست خاطرجمع باش که مرا نیز عقیده اینست و بدانکه تدارک آنچه را که نتوانستى کرد من خواهم کرد.
- از تاریخ گزیده است که معاویه در هنگام فوتش بیکى از خواص خود گفت سه گناه بزرگ بر خود میدانم اول آنکه در امر خلافت که حق امیرالمؤ منین (علیه السلام ) بود طمع کردم و به تقلب مملکت را ازو گرفتم دوم آنکه زوجه حضرت حسن را بفریفتم تا او را بزهر جفا شهید کردم سوم آنکه یزید را ولیعهد خود گردانیدم ،
- بعضى سن معاویه را در حال مرگ هشتاد سال ذکر کرده اند که تقریبا خلافتش نوزده سال و چهار ماه و پنجروز بوده و قبرش در باب الصغیر شام است
- کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار ..... تا دامن جلال جهان آفرین رسید
- هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال ..... او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال
- ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند ...... یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند
- ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر ..... دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
- دست عتاب حق به در آید ز آستین ...... چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
- آه از دمی که باکفن خون چکان ز خاک ...... آل علی چو شعله ی آتش علم زنند
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم