سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل علی محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
- کتاب شفاء الصدور ص: 135
- چنين است. چه اين بنده غير از آن احاديث اخبارى بسيار از طريقه عامه ديدهام ولى در اين مقام محض تيمن و تبرك ده حديث از آن كتاب مبارك بحذف اسانيد درين مختصر انتخاب كرده، به جهت تنوير قلوب اخوان و روشنى چشم اهل ايمان مىنويسم.
- حديث اوّل:
- در شهادت خداى تعالى به ثبوت اين لقب شريف براى علی عليه السّلام.
- ابو الفتح محمد بن علی الكاتب الأصفهاني النطنزى [1] در كتاب خصايص سند بابن عباس مىرساند كه چون خداى تعالى آدم را آفريد و دميد در او از روح خود عطسه كرد. خداى الهامش كرد كه بگويد الحمد للّه رب العالمين.آنگاه خداى به او فرمود: يرحمك ربك آنگاه چون سجده كردند ملائكه براى او. بخود باليد و گفت: اى پروردگارا يا خلقى آفريدى كه محبوبتر از من باشد بسوى تو. جوابى نشنيد. ثانيا سؤال كرد. هم جوابى نشنيد. ثالثا سؤال كرد و خداى عزّ و جل گفت: بلى. و اگر ايشان نبودند تورا نمىآفريدم گفت: خدايا بنما ايشان را بمن. خداى تعالى وحى رساند بملائكه حجب كه برداريد حجابها را چون رفع حجب كردند. ناگاه آدم پنج شبح ديد كه در جلو عرشند. گفت: خدايا اينان كيانند؟ خداى گفت: اى آدم اين محمد نبى من است و اين علی امير المؤمنين كه پسر عم پيغمبر من و وصى اوست و اين فاطمه دختر پيغمبر من است و اين حسن و حسين است كه پسران علی و فرزندان پيغمبر منند. آنگاه فرمود: اى آدم اينها اولاد تويند. آدم فرحناك شد و چون ترك اولى كرد، گفت يا رب اسئلك بمحمّد و علی و فاطمة و الحسن و الحسين لما غفرت لي. و خداى بيامرزيد او را بواسطه اين كار. و اين است كه خداى فرمايد:فتلقّى ادم من ربه كلمات فتاب عليه 2: 37«»،و چون بزمين هبوط كرد، انگشترى صياغت كرد و نقش كرد بر او رسول اللّه امير المؤمنين و آدم را أبو محمد كنيه مىكنند.
______________________
- [1] نطنز بنون و طاء مهمله و نون و زاى، بلوك معروفى است ما بين اصفهان و كاشان كه در سابق ايام از توابع اصفهان محسوب ميشد و جمعى تصريح به انتساب او به اين بلد كردهاند و از عجائب زمان آنكه يكتن از مدعيان فضل و هنر را ديدم كه خود را در فن حديث و ادب و رجال ممتاز مىدانست با اين همه اصرار داشت كه لفظ، نظيرى به نون مضمومه و ظاء معجمه و يا مثناه وراء مهلمه است و هيچ شبهه نداشت تا چه رسد به حجتى و دليلى، و إلى اللّه المشتكى (منه زيد فضله)
- حديث دوم:
- شهادت رسول خداى صلّى اللّه عليه و آله: ابن مردويه سند بانس بن مالك مىرساند كه حضرت رسالت مآب در خانهام حبيبه دختر أبو سفيان تشريف داشت با ام حبيبه. فرمود: كنارى برو كه مرا حاجتى است، آنگاه آب وضو خواست و نيكو وضو ساخت. آنگاه فرمود: اوّل كسى كه از اين در درآيد امير مؤمنان است و سيد عرب و بهترين اوصيا. و اولاى ناس به ناس. انس گفت: من مىگفتم: اللّهم اجعله رجلا من الانصار. پس علی عليه السّلام داخل شد و راه مىرفت تا در كنار رسول خداى جاى گرفت. رسول خداى بدست مبارك روى خود را مسح فرمود. آنگاه روى علی ابن ابى طالب عليهما السّلام را مسح فرمود. علی عرض كرد: يا رسول اللّه چه شده است. آن جناب فرمود همانا تو تبليغ مىكنى رسالت مرا بعد از من و روايت مىنمائى از من و مىشنوانى بمردم صوت مرا، و تعليم مىكنى خلق را از قران آنچه ندانند. و اين روايت را به طرق متعدده نقل كردهاند.
- حديث سوم: شهادت جبرييل
- هم حافظ ابن مردويه كه ملقب به ملك الحفاظ و طراز المحدثين است در كتاب مناقب سند بابن عباس مىرساند كه جناب رسالت مآب در صحن خانه تشريف داشت و سر مبارك در دامن دحية بن خليفه كلبى گذاشته بود. علی عليه السّلام داخل شد و فرمود چگونه است حال رسول خدا. دحيه گفت به خوشى است. آنگاه عرض كرد: به آن جناب كه هر آينه من تورا دوست مىدارم و مر تو را مدحتى است كه من زفاف مىكنم او را بسوى تو.انت امير المؤمنين و قائد الغرّ المحجلين.
- يعنى توئى امير المؤمنان و كشنده بزرگان اهل ايمان بسوى هدايت و بهشت و توئى سيد اولاد آدم. ماعداى پيغمبران [1] و رسولان و لواى حمد در دست تو است روز قيامت. و فرستاده ميشوى تو و شيعيانت با محمد و حزبش بسوى بهشت فرستادنى چنانچه داماد بحجله ميرود.
__________________________________________________
- [1] استثناى رسولان به اعتبار وجود پيغمبر آخر الزمان است نه به ملاحظه نوع، چنانچه ضرورت مذهب شيعه بر فضيلت آن جناب است از ايشان، (منه).
- همانا نجات يافته هر كه تولاى تو دارد، و خاسر شده هر كه دل از مهر تو خالى كرده و دوستان محمّد دوستان تواند و دشمنان محمّد تواند دشمنان هرگز شفاعت محمّد ايشان را نائل نخواهد شد. نزديك من بيا اى صفوت خداوند. چون نزديك شد سر پيغمبر را گرفت و در كنار علی عليه السّلام گذاشت. پيغمبر فرمود: اين همهمه چيست؟ خبر را معروض داشت، فرمود: جبرئيل بود كه تسميه كرد تورا به آنچه خدا تسميه كرده. و اين حديث را به اختلاف سابق و لا حق و تفاوت در كتاب يقين سيد رضى اللّه عنه به طرق متعدده روايت نموده.
- حديث چهارم: شهادت آفتاب.
- اخطب خطباء خوارزم موفق الدين بن احمد المكى الخوارزمى كه شيخ المحدثين محمد بن نجار در تذئيل تاريخ خطيب به نقل سيد رضى اللّه عنه وى را به فقه و فضل و ادب و شعر و بلاغت بر ستوده و از تلامذه [1] زمخشرى بوده در كتاب مناقب سند به امام حسن عسكرى عليه السّلام مىرساند كه آن جناب از آباء طاهرين خود پدر بر پدر روايت مىفرمايد تا حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله كه آن جناب به علی عليه السّلام فرمود:يا ابا الحسن تكلم نما با آفتاب كه او با تو تكلم خواهد كرد علی گفت: السّلام عليك ايّها العبد المطيع للّه. آفتاب گفت و عليك السّلام يا امير المؤمنين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين.
- يا علی تو و شيعه تو در بهشتيد. يا علی اول كسى كه سر از زمين بر مىدارد محمد است، بعد تو. و اول كسى كه زنده مىشود محمد است، بعد تو.
- و اول كسى كه پوشيده مىشود محمد است، بعد تو. پس علی عليه السّلام بر روى زمين افتاد سجده كنان و اشك از ديدگانش فرو مىريخت آنگاه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بروى وى افتاد و فرمود: اى برادر من و حبيب من سر بلند كن كه بدرستى خداى مباهات كرده اهل هفت آسمان را.
___________________________
- [1] و از اينجا معلوم مىشود توغل فضل بن روزبهان در جهل، حتى به حال علماى خودشان، چه در جائى در مقام انكار فضائل امير المؤمنين مىگويد: ابن خوارزمى مجهول است و كسى او را نمىشناسد و اخبارش بىماخذ است، و بعد از شهادت ابن النجار حال فضل بىفضل معلوم مىشود، و تفضيل حال او در عبقات مذكور است (منه دام مجده العالى)
- مخفى نماند كه علماء اهل سنت اتفاق كردهاند بر جلالت و بزرگى و علم و تقوى و صلاح و شرافت و فضيلت ائمه اثنا عشر عليهم السّلام و احدى از مسلمين در اين معنى خلاف نكرده و احدى از اين طايفه تأمل در اخبار فضائلى كه از ايشان نقل شده ننموده و شبهه نكرده.
- حديث پنجم: شهادت ذو الفقار:
- محمد بن جرير الطبرى كه از اكابر عظماى علماى اهل سنت است و بعد از نقل اين حديث إن شاء اللّه اشارتى مختصر به فضائل او خواهم كرد سند بابن عباس مىرساند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده خداى تبارك و تعالى ذو الفقار را بمن عطا كرد و فرمود: اى محمد بگير او را و عطا كن او را به بهترين اهل زمين. من گفتم: كيست آن كس اى پروردگار؟ حق سبحانه و تعالى گفت: او خليفه من در زمين علی ابن أبي طالب است. و بدرستى كه ذو الفقار با علی عليه السّلام تكلم ميكرد و حديث مىكرد تا اين كه روزى علی عليه السّلام خواست بشكند ذو الفقار را فقال مه يا امير المؤمنين، آرام باش اى امير المؤمنين. كه همانا من مأمورم و در اجل اين مشرك تأخيرى باقى مانده بود.
- سيد رضى اللّه عنه بعد از نقل اين حديث مىفرمايد ممكن است در حديث سقطى باشد بعد از اين كلمه كه هم يوما بكسره و اين عبارت واقع باشد و قد ضرب به مشركا فلم يقتله و چنين است كه فرموده چه ذيل حديث شاهد است.
- تنبيه:
- ابو جعفر محمد بن جرير الطبرى از مشتركات است و هر دو از اهل طبرستان هستند ولى يكى كه جدّ او رستم است او امامى است و از اجله علماء شيعه است و صاحب كتاب مسترشد و دلايل است و نجاشى و علامه و ساير مشايخ رجال از متأخرين تصريح و تنصيص بوثاقت و جلالت و كثرت علم او فرمودهاند و نجاشى بواسطه سيد جليل بزرگوار حسن بن حمزة الطبرى كه در سنه سيصد و پنجاه و شش ببغداد قدوم فرموده. از او روايت مىكند و علی الظاهر از علماء ماة رابعه مىشود.
- و ديگرى محمد بن جرير بن كثير بن غالب چنانچه سيد شهيد سعيد رضى اللّه عنه در كتاب مجالس از تهذيب نووى نقل فرموده و استاد اعظم آقاى بهبهانى قدس سره در تعليقه او را محمد بن جرير بن غالب خوانده و از اين قبيل در اختلاف نسبت بجد و پدر در كتب رجاليه بيرون حد احصا است.
- ولى در معالم العلماء ابن شهرآشوب روح اللّه رمسه او را محمد بن جرير بن يزيد گفته. و اين اختلاف خالى از غرابت نيست ولى در صورت معارضه قول ابن شهرآشوب بر نووى مقدم است چه جلالت او در علم صد پايه فزونتر است از نووى و احتمال اين كه چون نووى با محمد بن جرير متحد المذهب است، و اهتمام هر طايفه در معرفت حال اهل مذهب خود بيش از سايرين است مدفوع است به اين كه شيخ اعظم محمد بن شهرآشوب عصرش به محمد بن جرير اقرب و هر دو از اهل طبرستاناند پس معرفت آن جناب به حال او ناچار بيشتر است و رعايت تقديم قول او لازم
- بعد از نوشتن اين كلام بر كلام ابن خلكان واقف شدم كه او هم جدّ او را يزيد ذكر كرده ولى بعد يزيد را خالد قرار داده و گفته: و قيل يزيد بن كثير بن غالب علی هذا مىشود كه لفظ يزيد از نسخه تهذيب سقط شده باشد و ممكن است كه از باب نسبت بجد باشد
- و بهر حال اين از اكابر علماء سنت است و صاحب تفسير و تاريخ است كه از أبو حامد اسفراينى نقل شده كه گفته اگر كسى سفر به چين كند در طلب تفسير محمد بن جرير كار بزرگى نكرده و از محمد بن خزيمه كه او را امام الائمه خواندهاند نقل شده كه گفته ما اعلم علی اديم الارض اعلم منه و سيد جليل معاصر مولوى مير حامد حسين هندى قدس سره در كتاب عبقات الانوار از ذهبى و يافعى نقل كرده كه او را به جبريّت و امامت ستودهاند و هر دو شهادت دادهاند كه تفسير و تاريخ از اوست و ابن خلكان در وفيات
- و ابن الاثير در كامل كه مختصر تاريخ طبرى است و ابن خلدون در عبر تصريح نمودهاند به اين كه تاريخ از اوست و اين همه اصرار از آن جهت است كه علماء شيعه كه از تاريخ محمد بن جرير شواهد صدق مدعاى خود نقل مىكنند آنها از روى عناد چون از انكار فضل او متمكن نيستند نفى انتساب تاريخ به او و اثبات نسبت به محمد بن جرير اول مىنمايند و اين از فرط بى خبرى يا غايت بىدينى است نعوذ باللّه من ذلك.
- بالجمله اين محمد بن جرير است كه صاحب كتاب فضايل است و صاحب كتاب اسناد حديث غدير چنانچه سيد جليل مذكور در كتاب عبقات در حاشيه از اصل كتاب تذكرة الحفاظ ذهبى نقل فرموده كه در ترجمه طبرى گفته كه چون شنيد طبرى كه ابن ابى داود در حديث غدير خم تكلّم كرده كتاب فضايل را تصنيف كرد و تكلم نمود بر تصحيح حديث غدير.
- حديث ششم: شهادت منادى از بطنان عرش:
- شيخ محدث صدر الحفاظ محمد بن يوسف القرشى الكنجى الشافعى در كتاب كفاية الطالب سند بابن عباس مىرساند كه رسول خدا فرمود: روزى بر مردم آيد كه در او هيچكس سوار نيست جز ما چهار تن عباس بن عبد المطلب. عرض كرد: پدر و مادرم فدايت كيانند اين چهار تن فرمود من بر براق و برادرم صالح بر ناقه كه قومش نحر كردند. و عمم حمزه اسد الله بر ناقه غضباى من و برادرم علی ابن ابى طالب بر ناقه از ناقههاى بهشتى كه قرين الاطراف است و بر او دو حله سبز است از كسوت رحمانى و بر سر علی تاجى است از نور كه مر آن تاج را هفتاد ركن است كه بر هر ركنى يكدانه ياقوت سرخى است كه مىدرخشد براى سوار از مسافت سه روزه راه و در دست اوست لواى حمد ندا مىكند لا اله الا اللهمحمد رسول اللّه خلايق مىگويند كيست اين ملك مقربى است يا نبى مرسلى يا حامل عرش است آنگاه منادى از باطن عرش ندا مىكند كه نه ملك مقرب است و نه نبى مرسل و نه حامل عرش هذا علی ابن ابى طالب وصى رسول رب العالمين و امير المؤمنين و قائد الغر المحجلين إلى جنات النعيم. و اين خبر نيز به طرق متعدده مذكور است.
- حديث هفتم: شهادت ابو ذر رضى الله عنه:
- ابن مردويه از داود بن أبي عوف روايت كرده كه معاوية بن ثعلبة الليثى با من گفت خبر ندهم تو را بحديثى كه شبههاى در او نيست گفتم چرا. گفت: مريض شد ابو ذر و علی را وصى كرد. بعض عيادت كنندگان گفتند: كاش امير المؤمنين عمر را وصى مىكردى. ابو ذر گفت سوگند بخداى كه به تحقيق وصى كردم امير المؤمنين را كه بحق و استحقاق امير المؤمنين است. و الله همانا او بهارى است كه مايه آسايش است و اگر از ميان شما برود بدى خواهيد ديد از مردم، و بدى خواهيد ديد از زمين.
- معاويه گفت: گفتم بأبو ذر ما مىدانيم كه احب صحابه نزد تو و احب ايشان است از نزد رسول خدا، گفت: بلى، كدام محبوبترند نزد تو؟ گفت: اين پير مرد مظلوم ممنوع از حقوقش، يعنى علی ابن ابى طالب عليه السّلام. اين حديث هم به طرق متعدده مذكور است.
- حديث هشتم: شهادت شير
- ابو جعفر محمد بن أبي مسلم بن أبي الفوارس الرازى الملقب به منتجب الدّين در كتاب اربعين سند به منقض بن ابقع اسدى كه از خواص امير المؤمنين بوده مىرساند مىگويد: در نيمه شعبان با امير المؤمنين عليه السّلام بودم و عازم مكانى بود كه شب در او جا مىگرفت و من با او بودم تا به آن موضع رسيد و از استر فرود آمد و استر حمحمه كردن گرفت و گوش خود را تيز كرد و نگاه بچيزى مىكرد و من برخواستم و نمىدانستم كه چه عارض شده او را. پس امير المؤمنين عليه السّلام سوادى ديد و فرمود شير است.
- سوگند بخداوند كعبه آنگاه از محراب برخواست و شمشير حمايل كرده گام برمىداشت. بجانب شير آنگاه صيحه زد و بشير امر فرمود كه بايست. پس آرام شد شير و بايستاد اين هنگام استر استقرار يافت. آنگاه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود اى شير مگر ندانستى من ليثم و ضرغامم و حصورم و قسورم و حيدرم و اين جمله بتمامت اسماء شيرند. آنگاه گفت خدايا ناطق ساز زبان او را فقال السبع يا امير المؤمنين و يا خير الوصين و يا وارث علم النبين و يا مفرقا بين الحقّ و الباطل. هفت روز است فريسه نداشتم و گرسنگى مرا ضرر رسانيده بود و از مسافت دو فرسخ شما را ديدم نزديك شدم و با خود گفتم كه مىروم و مىبينم آنها را كه كيستند اگر قادر شدم فريسه من مىشوند.
- امير المؤمنين فرمود: اى شير مگر ندانستى كه من علی پدر اشباح دوازدهگانه هستم. پس شير سر بر زمين گذاشت و پيش روى امير المؤمنين دراز شد و او مىفرمود چه آورده تورا اى شير، تو سگ خدائى در زمين. عرض كرد: يا امير المؤمنين گرسنگى گرسنگى. امير المؤمنين گفت: خدايا روزى بده او را بحق فديه محمّد و اهلبيت او. ناگاه ديدم شير را كه چيزى مىخورد به هيئت بره، تا تمام كرد او را. آنگاه گفت: يا امير المؤمنين و الله نمىخوريم ما طايفه سباع مردى را كه دوست تو باشد و دوست اهلبيت تو باشد و ما اهلبيتى هستيم كه نحله و آئين ما محبت بنى هاشم و عترت ايشان است.
- آنگاه امير المؤمنين فرمود: اى شير كجا منزل دارى و كجا هستى عرض كرد يا امير المؤمنين من مسلطم بر كلاب اهل شام و همچنيناند ذريه من و ايشان فريسه مايند و منزل ما در نيل است. فرمود: به چه جهت آمدى بكوفه. عرض كرد: يا امير المؤمنين به حجاز آمدم و چيزى بدستم نيامد و آمدم درين صحرا و بيابانهائى كه نه آبى دارد و نه چيزى و امشب مىروم نزد مردى كه نام او سنان بن وائل است از آنان كه در صفين فرار كردهاند منزل در قادسيه دارد و او رزق من است امشب. همانا او از اهل شام است و اكنون من متوجه اويم پس برخاست پيش روى آن جناب،
- آنگاه با منقض فرمود: از چه تعجب كردى اين اعجب است يا شمس يا عين يا كوكب يا غير آنها شايد اشاره بردّ شمس و برداشتن سنگ از چشمه و نزول كوكب در خانه آن جناب باشد و مىشود اشاره باشد بمكالمه آن جناب با اين سه بر وجهى كه مخاطب بداند چه در اول حديث بود كه او از خواص آن حضرت است.
«اللهم صل علی محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»