کتاب  شفاء الصدور ص:  150...  در لقب امیرالمومنین علی علیه السلام مطلب دوم: اثبات اين كه آن جناب سيد اوصياء بوده‏

سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/       

نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 

وبلاگ صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 

«بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»

«اللهم صل علی ‏ محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

  1. کتاب  شفاء الصدور ص150...  در لقب امیرالمومنین علی علیه السلام
  2. مطلب دوم:
  3. اثبات اين كه آن جناب سيد اوصياء بوده
  4. اين معنى بعد از اثبات وصايت ظاهر است چه معلوم است كه هر وصيى از نورانيت نبى خود اقتباس انوار و از روحانيت موصى خويش استمداد فيض مى‏كند و البته هر چه مفيض اشرف باشد مستفيض اشرف است و هر چه متبوع اعظم باشد تابع اعظم است و چون بالضرورة و البرهان ثابت شده كه پيغمبر ما صلّى اللّه عليه و آله افضل انبياست لهذا وصى او كه بقدم ولايت مشايعت او مى‏كند اشرف اوصيا خواهد بود
  5. و هم بايد بدانى كه وصى گاهى بلا واسطه است و گاهى با واسطه اگر وصى را بلا واسطه اعتبار بكنيم يعنى قصد كنيم از وصى كسيكه او حامل اسرار ولايت نبى و مبلغ احكام شريعت او است كه سايرين بايد از او اخذ كنند چنانچه ظاهر اضافه عدم واسطه است.
  6. به اين ملاحظه جناب امير المؤمنين عليه السّلام خاتم الاوصياء خواهد بود. چنانچه در اخبار كثيره از طرق عامه و خاصه اين لقب براى آن جناب ثابت است و اگر وصى را اعم از با واسطه و بى‏واسطه اعتبار كنيم خاتم اوصياء حضرت حجت عجل اللّه فرجه خواهد بود ولى استعمال اوّل شايع‏تر است و به اين جهت است كه جابر در ذكر حضرت باقر عليه السّلام مى‏گفت: حدّثنى وصيّى الاوصياء و به ملاحظه استعمال ثانى هم آن جناب سيّد الوصييّن است كه آنهايى كه اوصياء متأخّر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بودند بايد از او اخذ كنند و ودايع نبوت و بدايع ولايت بتوسط ذات مقدس او بايشان رسيده و بوراثت از مقام محمود او بدرجه رياست كليه بر ما سوى اللّه رسيده‏اند. اين است كه در بعض زيارات خطاب يا وصى امير المؤمنين هم شده.
  7. بالجمله اخبار بسيارى از طرق عامه روايت شده كه لقب مبارك سيّد الوصيين و خير الوصيين از براى امير المؤمنين ثابت شده از آن جمله در كتاب يقين هفت حديث يافتم كه در آنها آن جناب را خير الوصيين خوانده‏اند و پنج حديث ديدم كه سيد الوصيين است و اخبار ديگر در تضاعيف كتب و مطاوى مولفات اين طايفه بسيار است كه ذكر آنها موجب خروج از وضع اختصار است و محض تيمن اين حديث از كتاب مودة القربى تصنيف ميرسيد علی ‏ همدانى كه او را جامع انساب ثلثه مى‏خوانند نوشته مى‏شود:
  8. ابن عباس: قال‏دعانى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال لي ابشّرك انّ‏ اللّه تعالى ايدّنى بسيّد الاوّلين و الاخرين و الوصيّين علی ‏ فجعله كفوا بنتى فان اردت ان تنتفع به فاتبعه.
  9. ابن عباس مى‏گويد رسول خداى مرا خواند و فرمود بشارت مى‏دهم تورا كه خداى تعالى تائيد كرده مرا بسيد اولين و آخرين و وصيين علی ‏ چه او را كفو دختر من قرار داد اگر مى‏خواهى كه از بركات او بهره‏مند شوى بايد از متابعت وى دست برندارى.
  10. پروردگارا بحق اين وجود همايون قسمت مى‏دهم كه ما را توفيق متابعت او بده و ببركات او در دنيا و آخرت منتفع گردان.
  11. تنبيه:
  12. بدان كه عرفاى اهل سنت كلامى سخت عام فريب تزوير كرده‏اند و بنابر آن گذاشته‏اند كه وصايت و ولايت علی ‏ عليه السّلام در همان مرحله باطن بوده و رياست ظاهرى از آن او نبوده. چه مقام او بلندتر بوده، از تصدى امور مردم. و به اين تقريب باطل كه از شبهات شياطين است. اصلاح خلافت خلفاى خود كرده‏اند.
  13. ميبدى از شيخ علی ‏ الدوله سمنانى نقل كرده كه گفته است ولايت علم باطن است و وراثت علم ظاهر و امامت علم باطن و ظاهر و وصايت حفظ سلسله باطن و خلافت حفظ سلسله ظاهر و علی ‏ بعد از نبى ولى و وارث و امام و وصى بود و اما خليفه نبود و بعد از عثمان خليفه هم شد. تمام شد كلام او.
  14. الحق بايد هر عاقل خردمند شگفتى كند و از استيلاى سلطان ضلالت و فرو رفتن پنجه شيطان در اين مردم بحيرت بماند كه كسى را كه علم باطن و ظاهر داشت و حافظ سلسله باطن بود در خانه بنشانند و جهالى چند كه از علم شريعت و طريقت بيخبر بودند و ظواهر الفاظ قرآن را نمى‏دانستند برياست كليه و خلافت الهيه برگمارند. سبحان اللّه رياست ظاهر كه حكومت بر اموال و نفوس و اعراض كلّيه خلق باشد و مرجع جميع احكام و مبين تمام وقايع از براى طبقات مختلفه و فرق متفاوته از اصناف بشر و اخلاط زمر بودن است، بى علم چگونه صورت مى‏بندد و بى‏احاطه بمراتب جميع امت بچه وجه ميسر مى‏شود. ذلك هو الضلال المبين.
  15. و اين كه گفته‏اند رياست ظاهرى مناسب مقام او نبوده. حيله‏اى است شيطانى چه رياست ظاهرى مقصود انبياء نيست. ولى چون هدايت كليه خلق و نشر احكام و اجراء حدود و اغاثه ملهوف و اعانت مظلوم و اقتصاص از ظالم و حفظ طبقات خلق و توسعه ارزاق فقراء و اخذ اخماس و زكوات. و بالجمله اقامه نظام معاش بنى آدم كه موجب صلاح معاد كليه اهل عالم است بى‏رياست ظاهريه چنانچه بايد. البته صورت نبندد لهذا خداوند اين رياست را هم مخصوص باولياء و انبياء قرار داده كه اگر باشد همين مفاسد كه از اول دنيا تا بحال شنيده و ديده خواهد واقع شد و همين قدر اهل انصاف را كفايت است.
  16. السّلام عليك يا بن فاطمة الزّهراء سيّدة نساء العالمين
  17. ج سلام بر تو اى فرزند فاطمه  زهراء سيده زنان عالميان ش زهرا بنابر مذهب بصريين بايد مجرور شود باضافه فاطمه  چه اسم و لقب هر دو مفردند. و مختار ابن مالك همين است و تحقيق اينست كه لقب مطلقا جايز است هم اتباع شود و هم قطع چنانچه فرّاء روايت كرده كه از عرب شنيده هذا يحيى عينان و قيس قفة و فصحا گفته‏اند عبد الله بن قيس الرقيات بتنوين قيس و نجم الائمه رضى رضى الله عنه اين را اختيار كرده و ما در منظومه ممزوجه به الفيه هم سلوك اين مسلك كرديم بنا بر اين در عبارت زيارت اگر جر ثابت نباشد هر سه وجه جائز است و شواهد آن در اخبار آل محمد عليهم السّلام بسيار است و هم الحجة.  و اين عبارت مشتمل بر سه اسم شريف از اسماء مقدسه بتول است.
  18. اول فاطمه  است.
  19. و در اخبار كثيره كه در علل و معانى الاخبار و عيون و امالى و غير آنها در علت اين تسميه از ائمه اطهار روايت شده باسانيد مختلفه و الفاظ متفاوته بعضى:لانها فطمت هى و شيعتها من النار
  20. و در بعضىلانّ اللّه فطم من احبّها من النّار.
  21. و در بعضى ‏أ تدري اى شيئ تفسير فاطمه  قلت اخبرنى يا سيّدى قال فطمت من الشّر.
  22. و در بعضىانّى فطمتك بالعلم و فطمتك عن الطمث.
  23. و در بعضى‏سمّيتنى فاطمة و فطمت بى من تولانى و تولّى ذرّيتى من النار.در وجه مناسب مذكور است و جميع اين اخبار در علل مذكور است و اول در عيون و ثانى در معانى و ثالث در بحار از امالى مذكور است.
  24. و در كتب اهل سنت نيز اين روايت موجود است قريب بعبارات مذكوره بسه طريق در ذخاير العقبى محب الدين طبرى نقل كرده، و در مودة القربى و ينابيع نيز روايت نموده و در ساير كتب ايشان نيز مسطور. و در مقام استقصاى اين اخبار نيستيم و در ظاهر اين اخبار اشكالى است كه علما متعرض شده‏اند.
  25. و مجمل او اين است لفظ فاطمه  اسم فاعل است و معنى فطام از شير بازداشتن مولود است. و مقتضاى اين اخبار آن است كه آن حضرت مفطومه نام داشته باشد. نه فاطمه  و از اين سوال چند جواب داده‏اند:
  26. يكى آنكه فاطمه  اسم فاعل بمعنى مفعول باشد مثل ماء دافق و عيشة راضية. و اين به غايت بعيد است. چه در امثله مذكوره هم محمول بر مجاز در اسناد است، چنانچه علماء بيان متعرض شده‏اند و غالبا اين گونه احتمالات از قشريين نحات كه از نيل لباب لطايف عربيت و درك صفوة بدايع كلام محروم‏اند، صادر مى‏شود.
  27. ديگر اينكه فطم هم لازم باشد و هم متعدى و اين احتمال را فاضل محدث مجلسى قدس سره با احتمال اول ذكر فرموده و اين احتمال را از عبارت قاموس استظهار كرده كه گفته افطم السخلة حان ان تفطم فاذا فطمت فهى فاطمه  و مفطومة و فطيم. انتهى.
  28. و دلالت اين عبارت بر استعمال بر وجه لزوم ممنوع است بلكه ظاهر او بر فرض صحت نقل شاهد احتمال اول است كه از قبيل سر كاتم و مكان عامر باشد كه بى‏نظران از اهل نحو او را فاعل بمعنى مفعول دانسته‏اند و بر مشرب تحقيق هر يك باعتبارى بر معنى خود باقيند. مثلا سركاتم معنى او اين است كه سرى است كه از بس استعداد كتمان او بايد داشت. گويا خودش كاتم خود است و همچنين است سخله كه بزرگ شود چون آن وقت خودش هم در معرض دورى از مادرش است. گويا او خود را از شير باز مى‏دارد و به اين ملاحظه او را فاطم مى‏گويند.
  29. و مبعد اين احتمال اين است كه احدى از لغويين چندان كه فحص كرديم تصريح يا اشاره به استعمال بر وجه لزوم نكرده‏اند و طريقه قاموس بر اين است كه در اين موارد لازم متعدّيا يتعدى و يلزم بگويد و هم در اخبار بر خلاف اين احتمال و احتمال سابق تنصيص و تصريح شده. چنانچه در علل الشرايع از عبد الله محض روايت مى‏كند كه ابو الحسن بمن گفت، و ظاهر اين است كه مراد حضرت سيد الساجدين باشد. چرا فاطمه  را فاطمه  نام كردند، گفتم تا فرق باشد بين او و بين اسم‏ها
  30. فرمود: فاطمه  هم از اسماء است و لكن وجه اسم او آن است كه خداى تعالى عالم بكائنات بود و مى‏دانست كه چون پيغمبر از قبائل عرب زن مى‏گيرد و آنها طمع در وراثت خلافت مى‏كنند چون فاطمه  متولد شد خدايش فاطمه  نام كرد و خلافت را در اولاد او قرار داد و ديگران را مقطوع داشت و از اين جهت او را فاطمه  نام كردند.لانّها فطمت طمعهم و معنى فطمت قطعت‏
  31. اين حديث شريف مصرح است باينكه فاطمه  اسم فاعل متعدى است و اگر چه در وجه او مخالف است. و ليكن جمع بين اين‏ها جايز است كه هم منع خود از طمث كرد و هم منع شيعه و ذريه از نار و هم منع ارباب طمع از وراثت خلافت كرده و ليكن اگر جمل بر معنى لازم شود يا بمعنى اسم مفعول باشد بايد اين خبر طرح شود.
  32. تنبيه:
  33. عبارت اين حديث چنانكه شنيدى مشتمل بر سوال و جوابى است كه مجيب ابو الحسن است و بيان اين وجه تسميه از او است. و مورخ معاصر در كتاب ناسخ التواريخ سوال و جواب را هر دو نسبت بعبد الله محض داده و نظم حديث شاهد بر تعدد است. چه اوّلا در جواب اشتباه كرده بود و چنان گمان داشت كه قبل از فاطمه  عليها السّلام اين اسم نبوده و امام عليه السّلام فرموده فاطمه  هم از اسماء است آنگاه در مقام بيان علت اين تسميه برآمده و نسخه علل و نسخه بحار هم چنانست كه ما نقل كرديم. ولى در نسخه ناسخ التواريخ بجاى قال قلت نوشته است و ظاهر اين است كه غلط نسخه و قلت تدبر موجب اين اشتباه شده باشد. و اين گونه اشتباهات در جنب تصنيف كتابى به اين جلالت و عظم نفع سهل است شكرا لله سعيه و احسن سقيه و رعيه. وجه سوم: آنكه چون خداى تعالى به بركت اين وجود مبارك شيعيان را از عذاب جهنم بازداشت، و آن حضرت سبب اين نعمت شد. علهذا از قبيل نسبت فعل به اسباب است كه او را فاطمه  خواندند. و مؤيد اين معنى است حديث مذكور كه‏فطمت بى من تولانى،
  34. كه تصريح به سببيت خود كرده، در خطاب بجناب احديث بلكه ظاهر است در وجه تسميه چه قبل ازو گفته سمتنى فاطمه . چنانچه متأمل مأنوس به استفاده معانى از الفاظ در مى‏يابد و تصديق مى‏كند.
  35. اسم دوم زهراء است،
  36. و دل علل دو جهت در اين اسم روايت كرده هر دو از حضرت صادق عليه السّلام. يكى به روايت جابر و خلاصه او چنان است كه خداى او را از نور عظمت خود آفريد و آسمان‏ها و زمين بنور او درخشيدن گرفت و چشم ملائكه خيره شد و سجده نمودند.
  37. و ديگرى به روايت ابان بن تغلب كه روزى سه بار براى امير المؤمنين مى‏درخشيد اول صبح نور سپيد داشت و وقت زوال نور زرد و وقت غروب نور سرخ و در هر سه وقت اين انوار بر در و ديوار حجرات اهل مدينه مى‏تابيد و شكفتى مى‏كردند و بحضرت رسول مى‏شتافتند و از علت او سوال مى‏كردند و آن حضرت ايشان را دلالت بخانه فاطمه  مى‏كرد ايشان چون مى‏آمدند او را در محراب عبادت ايستاده مى‏يافتند و نور چهره مبارك او را مى‏ديدند و باز مى‏گشتند. و اين نور در رخساره فاطمه  بود تا حسين متولد شد و باو منتقل شد و بعد از او در وجود طاهره ائمه هدى منتقل و متقلب است.
  38. اين مضمون اختصار حديثى است كه در علل روايت كرده است و قريب به اين است روايتى كه در بحار از مناقب كرده كه أبو هاشم عسكرى مى‏گويد: از صاحب عسكر پرسيدم فاطمه  را چرا زهرا گفتند؟ فرمود: از آن جهت كه رويش در اوّل صبح براى امير المؤمنين عليه السّلام چون آفتاب مى‏درخشيد، و هنگام زوال چون ماه رخشان و هنگام غروب چون كوكب درى.
  39. و اين عبارت را در مناقب بعد از عبارت غريبين كه در وجه تسميه بتول گفته نقل كرده و بر مورخ معاصر ره مشتبه شده لفظ أبو هاشم را كه راوى است اسقاط كرده اين حديث را بلاواسطه از غريبين روايت كرده و گفته عبيد هروى در غريبين حكايت مى‏كند كه از صاحب عسكر سؤال كردم و اين اشتباه بجهات متعدده در غايت غرابت است كه اهل صناعت آگاهند و حاجت به بيان نيست [1].

__________________________________________________

  1. [1] اولا هروى احمد ابن محمد است كنيه او أبو عبيد، نه اسم او عبيد، ثانيا هروى در در سنه چهارصد و ده هجرى فوت شده و بين وفات او و وفات حضرت عسكرى صد و پنجاه سال مى‏شود، چگونه مى‏شود او راوى باشد، ثالثا احدى از علماء شيعه و سنت او را از اصحاب عسكرى نشمرده‏اند، رابعا لفظ أبو هاشم را كه كنيه داود بن قاسم الجعفرى است و از اجله ثقات اصحاب جواد و هادى و عسكرى و منتظر عليه السّلام است اسقاط كرده، خامسا نقل ابن شهر آشوب را معترض نشده و خود بصورت استقلال كه ظاهر در وجدان است روايت كرده (منه دام
  2. «اللهم صل علی ‏ محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید