کتاب  شفاءالصدور ص :  190 فصل در آثار و انقلابات كه در فلك و فلكيات در آن مصيبت عظمى

سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/        

نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 

وبلاگ صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 

«بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»

«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

  1. کتاب  شفاءالصدور ص :  190
  2. فصل در آثار و انقلابات كه در فلك و فلكيات در آن مصيبت عظمى [1] و خطب فادح [2] روى داد
  3. و ذكر معدودى از اخبار اماميه ضاعف الله اقتدارها و نصر من لدنه انصارها در اين باب.
  4. ا. در تفسير جليل شيخ اجل اوثق اقدم قدوة الطائفه على بن إبراهيم بن هاشم القمى رضى اللّه عنه و ارضاه در ذيل اين آيه مباركه‏لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيّا 19: 7«».
  5. از جابر روايت مى‏نمايد كه باقرعلوم النبيين فرمود يحيى بن زكريا پيش از خود و حسين  بن على همنامى نداشت پيش از خود گريست آسمان بر ايشان چهل صباح، و همچنين آفتاب بر ايشان گريست. و گريه آفتاب آن بود كه طلوع و غروب بحالت سرخى داشت و گفته شد كه بكائى آسمان بكاء اهل او است كه ملائكه باشند.
  6. و اين جمله از كلام خود على بايد باشد و اشاره بضعف او كرده تعبير بلفظ قيل و البته ضعيف است چه دليلى بر اين تأويل نيست بلكه اخبار صريح در معنى حقيقى است چنانچه در تضاعيف اين شرح معلوم خواهد شد.
  7. ب. در كامل الزيارة روايت مى‏كند كه امير المؤمنين على عليه السلام در رحبه كوفه اين آيه مبارك تلاوت مى‏فرمود:فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السماءُ وَ الارضُ وَ ما كانُوا مُنظرين. 44: 29«»

 

  1. ناگاه حسين  از درى از درهاى مسجد در آمد فرمود:اما انّ هذا سيقتل و يبكى عليه السماء و الارض [3].
  2. ج. در امالى و علل است كه ميثم تمار بجبله فرمود كه اى جبله بدان كه حسين  بن على سيد شهيدان است و مر اصحاب او را بر ساير شهيدان درجه‏اى است يا جبله آنگاه كه نظر كنى بآفتاب كه سرخ باشد چون خون تازه، بدان كه سيد الشهداء مقتول شده. جبله گفت روزانه از حجره بيرون آمدم آفتاب را ديدم بر ديوارها چون چادرهاى معصفر صيحه زدم و گريه كردم و گفتم سوگند با خداى كه سيد ما حسين  بن على كشته شد.
  3. د. در امالى و عيون از ريان بن شبيب نقل كرده است كه حضرت رضا فرموده كه آسمان‏هاى هفت‏گانه و زمينها بر حسين  بگريستند.

__________________________________________________

  1. [1] كار بزرگ‏
  2. [2] سنگين و عظيم‏
  3. [3] هان (آگاه باشيد) همانا اين بزودى كشته خواهد شد و آسمان و زمين بر او مى‏گريند.
  4. ه. در كامل الزيارة مسندا از مردى از اهل بيت المقدس نقل كرده كه بعد از قتل حسين  ديوارها سرخ شد مانند خون بسته و سه روز باران خون تازه آمد.
  5. و. شيخ اجل اعظم اوثق عبد الله بن جعفر الحميرى در قرب الاسناد از حنان روايت كرده كه صادق آل محمد فرمود:زوروا الحسين  و لا تجفوه فانّه سيّد الشهداء و سيّد شباب اهل الجنة. و شبيه يحيى بن زكريا [1] و بر ايشان گريه كرد آسمان و زمين.
  6. ز. در كامل الزيارة از على بن مسهر القرشى حديث كرده كه جده من حسين  را دريافت كرده وقتى كه كشته شد و گفته يك سال و نه ماه بزيستيم و آسمان مانند خون بسته بود و آفتاب چون خون مى‏نمود.
  7. ح. هم در كامل الزيارة است كه داود بن فرقد از صادق آل محمد عليه السلام حديث مى‏كند كه فرمود: سرخ شد آسمان در قتل حسين  يكسال. و فرمود: گريست آسمان و زمين بر حسين  بن على. يكسال و بر يحيى بن زكريا. و گريه او سرخى او است.
  8. ط. در كامل سند بمحمد بن سلمه مى‏رساند: عمّن حدثه‏قال‏لمّا قتل الحسين  امطرت السماء ترابا احمر [2].
  9. ي. هم در كامل الزيارة سند به سيد الساجدين مى‏رساند كه فرمود آسمان نگريست از آن وقت كه آفريده شد، مگر بر يحيى بن زكريا و حسين  بن على. گفتم: گريه او چيست؟ فرمود: هرگاه جامه را مقابل او نگاه مى‏داشتند مانند اثر براغيث از خون بر جامه پديدار مى‏شد.
  10. و از اين قبيل اخبار زياد است پاره از اين مقوله در ذكر عموم مصيبت مذكور مى‏شود و در اين مقام و اين مختصر مقتضى تفصيل و احاطه به جميع آنها نيست و همين قدر كه در اين مقام مذكور شد كفايت است.

__________________________________________________

  1. [1] زيارت كنيد حسين  را و بر او جفا نكنيد چون بى‏گمان او سرور شهيدان و آقاى جوانان بهشت و شبيه يحيى بن زكريا است‏
  2. [2] از كسى كه حديث كرده نقل ميكند كه هنگامى كه حسين  (ع) كشته شد آسمان خاك سرخى باريد.

 

  1. فلعن  اللّه امّة اسّست اساس الظّلم و الجور عليكم اهل البيت.
  2. ج پس خداى دور كناد از رحمت خود جماعتى را كه تأسيس اساس ظلم و جور بر شما اهلبيت نمودند.
  3. ش فاء براى تفريع است و حقيقت تفريع افاده مدخليت حكم سابق است در لاحق و در اين مقام چون عظم مصيبت را متذكر شده موجب تهيج نفس و ثوران عداوت كشته در صدد لعن  اعدا برآمده. پس بزرگى رزيت و جلالت خطب را دخلى در اين لعن  است و حقيقت معنى آن است كه چون چنين است پس خداى لعن  كند اين گروه را وفاى تفريع عكس فاى تعليل است. مثل اضربه فقد قام. و اين بنظر ظاهرى نحوى است و بتدقيق ادبى و تأمل اصولى هر دو يكند و حقيقت هر دو افاده علّيت است غاية الامر در يكجا سابق علت لا حق است و در ديگر جاى عكس آن است.
  4. لعن : چنانچه از اساس و نهاية و ديوان الادب و غير آنها استفاده مى‏شود بمعنى طرد و تبعيد است، و لعن ت از خداى طرد از مقام قرب و تبعيد از جوار رحمت است و در خلق چنانچه در نهايه است بمعنى دعا و سبّ است.
  5. و اين بنده را عقيده چنان است كه از قبيل جزاه خيرا باشد و اين كلام اجمالى از او در لفظ سلام گذشت و نظير آن در لفظ صلوات خواهد آمد بمنه وجوده.
  6. امة: بمعنى گروه و جماعت است و گاه بمعنى يك نفر استعمال شود، چنانچه در حديث معروف يحشر قس امة واحدة وارد شده، و مراد قس بن ساعدة الايادى است كه بفصاحت شهرة آفاق است و مثل افصح من قس اشاره بحال وى است و او قبل از بعثت خبر داده نبوت پيغمبر و امامت ائمه اثنا عشر و اشعار او در كتب مسطور است و معاصر مورخ را در تفسير اين كلمه خطائى واضح دست داده كه حديث را تنزيل بر حضرت ابو طالب كرده و قس را بى مساعده عرف و لغت كنايه از آن جناب گرفته.
  7. و همچنين در كريمه: انّ إبراهيم كان امّةً قانتا للّه 16: 120«»،گفته‏اند و بعض علما را در اين تاويلى ديگر است، و آن چنين است كه هر پيغمبرى بحكم رياست و احاطت بمقام است كل امت است و ايشان بمنزله اجزاء اويند. پس هر چيزى كه باوشان رسد باو رسد و بزرگى ايشان بزرگى او است و همچنين بحكم آن نوع از يگانگى كه بين كل و جز

است مجموع امت را از كمالات نبى نصيبى است از اين جهت است كه امت مرحومه خير الامم شدند.

  1. و اين بيانى است كه در كليه رؤسا هر چند رياست ظاهريه باشد باعتبار عرفى متمشى خواهد بود چه هر رئيسى بلحاظ مطاعيت جهت احاطه و تسلطى بر مرؤسين دارد كه بآن اعتبار آنها را جزء خود فرض مى‏كند و اين جزئيت تقديريه منافى بساطت نيست و لازمه احاطت هست و از اين روى كار آنها را بخود نسبت مى‏دهد و يا آنها را با خود فرض مى‏كند و مى‏گويد ما چنين كرديم و ما چنين گفتيم.
  2. تأسيس چنانچه در تاج المصادر و منتهى الارب و مصباح است: بنياد نهادن است و اساس بنياد است و نسبت تأسيس به اساس مبنى بر تجريد است، مثل اسرى بعبده ليلا.
  3. پس بمعنى مطلق جعل است و اساس بلسان مشهور نحويين مفعول است و در امثال اين عبارت اشكالى است كه مجمل او آن است كه مفعول به عبارت از چيزى است كه اثر فاعل باو برسد و بر او واقع شود پس وجود مفعول به قبل از فعل لازم است تا بتواند متحمل آن اثر شود و در جائيكه ذات شى‏ء بنفس فعل فاعل حادث شود در آنجا نمى‏شود او را مفعول به اعتبار كرد، چنانچه عبد القاهر و صاحب كشاف و اتباع او در مثل خلق الله السّموات و الارض در خاطر دارم كه اين اشكال را ايراد كرده‏اند و در جواب ملتزم شده‏اند كه اين گونه منصوبات مفعول مطلق‏اند و دليلى نيست بر اينكه مفعول مطلق مصدر باشد چه مفعول مطلق آن است كه فعل فاعل باشد و اثر او چه حقيقة مفعول و آنچه از فاعل حاصل شده او است و در مثل ضربت زيدا مفعولى حقيقى ضرب است و زيد من فعل به الضرب است لهذا او را مفعول به گفتند و نايب فاعل كه لفظ مفعول بايد باشد در اين عبارت ثانيه مصدر آن فعل است كه ضرب باشد. مثلا غاية الامر اين است كه در اغلب مواضع اثر از مقوله معانى و احداث است و گاه از مقوله ذوات است، چنانچه در خلق و جعل و ايجاد و اشباه او است. چنانچه حافظ شيرازى مى‏گويد:
  4. گفتم اين جام بلورين بتو كى داد حكيم            گفت آن روز كه اين گنبد مينا مى كرد كه نفس گنبد را كار اعتبار كرده چه فيض جاعل و اثر فاعل ذات گنبد است نه وصف او. و اين اشكال در عربيت نظير اشكالى است كه در إلهى وارد شده در حمل وجود بر اشياء كه با قاعده فرعيت كه اثبات معنى براى شى‏ء فرع ثبوت مثبت له است تنافى دارد از اين جهت بعضى انكار قاعده فرعيت كردند و با ضرورت عقول مخالفت نمودند و طايفه
  5. چون محقق دوانى و اصحاب او تخصيص قاعده فرعيت بغير وجود دادند و محققين مثل شيخ رئيس أبو على و استاد البشر خواجه قدس سره و جز ايشان گفتند كه وجود ثبوت شى‏ء لشى‏ء نيست بلكه ثبوت شيئ است پس در حقيقت حمل وجود تخصص است نه تخصيص و اين حق و تحقيق است و در موضع خود ما مفصلا تقرير كرده‏ايم و همچنين است در اين مسئله كه اينجا فعل شى‏ء بشى‏ء نيست بلكه فعل الشي‏ء است و فرق نيست ما بين فعلت الضرب و جعلت الاساس اى خلقته و فعلته و اوجدته.
  6. و اين سخن اگر چه بر ظاهريين از نحاة و بى‏نظران سخت مشكل آيد ولى اهل تحقيق بعد از تأمل چندان بعيد نشمارند چنانچه زمخشرى كه استاد فن بلاغت و مؤسس فهم معانى الفاظ است بدين ملتزم شده و اشاره كرده است، ولى جواب اين اشكال بر وجه تحقيق عربيت و مناسب مذاق حكمت آن است كه در جميع اين موارد اين الفاظ مفعول به باشد با التزام بهمين تقرير كه در فوق كرديم چه هر ماهيت را با قطع نظر از وجود توان اعتبار كرد و به اين ملاحظه لوازمى دارد كه آنها را لوازم ماهيت گويند و در اين اعتبار خود اجزائى دارد كه متألف و ملتئم از آنها است و به اين لحاظ تقرر ماهوى حاصل مى‏شود چنانچه مثلث مثلا ماهيتى دارد كه متألف از سطح و خط است كه دو ضلع و يك وتر او باشد و بعد از اين ملاحظه وجود عارض او مى‏شود و اين عروض در عقل مسلم كل است خواه قائل باصالت ماهيت باشند و خواه قائل باصالت وجود چه فرق بين اين دو مذهب بحسب اعتباريت و اصليت در خارج و نشاه ترتب آثار است نه در لحاظ عقلى و اعتبار ذهنى و مركوز در اذهان عرفيه و ملحوظ در اوضاع لغويه اين معنى است و به اين ملاحظه احراز موضوع در استصحاب حيات و وجود مى‏كنند چنانچه در فن اصول فقه تقرير داشته‏ايم، بلكه بالاتر از اين مى‏توان گفت كه اوهام عوام و اذهان عرف منطبق بر مذهب جعل انصاف است.
  7. بالجمله به اين ملاحظه گفتيم در مثل خلق و جعل و اوجد و اشباه اين‏ها ماهيت را مفعول به مى‏گيرد و وجود را اثر چنانچه در قضيه زيد موجود و زيد معدوم همين ملاحظه در عقل مى‏شود و الا يا اجتماع نقيضين خواهد شد، و يا حمل ذاتى غير مفيد چه اگر زيد را معدوم اعتبار كنند اول است و اگر موجود ملاحظه شود ثانى است و جواب اين است كه صرف المهيه موضوع است كه از هر دو طرف در حد ذات خالى است و منتقش بهر دو نقش و مكتسى بهر دو لباس مى‏شود و تحقيق اين مطالب را ما بعون اللّه تعالى در محال خود از اصول و حكمت إلهى كرده‏ايم و اين مقام مقتضى بيش از اين بسط نيست.

و صلاح صفدى در شرح لامية العجم در تفسير اين بيت كه و الدهر يعكس امالى.

  1. اباطيلى چند ملفق كرده و رحل شبهه مذكوره كه با هيچ يك از اصول و قواعد علميه راست نيايد و اگر طول سخن موجب ملال نبود تعرض خصوص كلمات او مى‏كرديم و مخالفت آنها را با قواعد كلاميه و اصول عربيت بيان مى‏نموديم و امثال او معذورند در جهل بتحقيق اين مطالب‏

فانّ لكلّ صناعة اهلا            و لكلّ كريمة فحلاء

خلق اللّه للحروب رجالا            و رجالا لقصعة و ثريد [1]

  1. ظلم در اصل لغت چنانچه در ديوان الادب و صحاح و مصباح و قاموس و منتهى الارب است، بمعنى وضع چيزى در غير موضع خودش است. و در نهايه گفته اصل او عدول از طريق است و وجه اول اقوى است به جهت تطابق جماعتى و مساعدت قرائنى و گاه شود كه بمعنى نقص ايد. چون‏و لم يظلم منه شيئا«»و گاه بمعنى منع آيد چنانچه ما ظلمت ان تفعل اى ما منعك و از اين معنى ماخوذ است ظلمت چه او سد بصر و منع باصره از ابصار و رؤيت مى‏كند.
  2. جور بمعنى عدول از طريق آيد و بمعنى تعدى نيز هست و اصل اول است چنانچه بزرگان فن تصريح كرده‏اند.
  3. اهل البيت منصوب باختصاص است اگر چه بعد از ضمير خطاب واقع شده، چنانچه در بك الله نرجو الفضل ملتزم شدند و اين تركيب در ادعيه و زيارات ماثوره از اهلبيت متكرر است و حكم نحاة بشذوذ اگر بحسب قياس است مسموع است و اگر بحسب استعمال است يا ورود ممنوع و مادر محل خودش اثبات حجيت الفاظ ائمه بر قوانين مشتركه علميه كه اختصاصى بقول شيعه كه قائل بعصمتند نداشته باشند كرده‏ايم. بر وجهى كه سبقت نگرفته كسى باو بعونه تعالى و مراد به بيت بيت رسالت و نبوّت است كه به جهت عهد تعريف شده چنانچه در آيه تطهير است و في الجمله بعد از اين اشاره‏ خواهيم كرد بمنه وجوده و در اين عبارت چند فقره است كه در ضمن چند مسئله اشاره اجماليه بآنها مى‏شود.

__________________________________________________

  1. [1] هر حرفه‏اى اهلى دارد و هر كريمه مردى، خداوند مردانى را براى جنگها و مردانى را براى كاسه و تريد خوردن آفريده

«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید