سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
کتاب شفاءالصدور ص : 204
- جواز لعن بر آن جماعت
- آرى رسول صلى اللّه عليه و اله بنفس نفيس ميزانى صحيح و قسطاسى مستقيم از براى اين كار تعيين فرمود چه متواترا از طرق فريقين منقول است كه فرمود:انّى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا.
- و در جاى ديگر فرمود:مثل اهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلّف عنها غرق.
- و در جاى ديگر فرمود: الحق مع على و على مع الحقّ.رواه ابن مردويه الحافظ كما فى غير واحد.
- و در جاى ديگر فرمود:اللهم ادر الحق معه حيثما دار.
- رواه الترمذى في صحيحه و بعمار فرمود:و ان سلك الناس كلّهم واديا و سلك على واديا فاسلك واديا سلكه على و خلّ الناس طرّا يا عمار انّ عليّا لا يزال على هدى يا عمار انّ طاعة على من طاعتى و طاعتى من طاعة اللّه [1].
- رواه العلامة من طرق الجمهور و علماى ايشان مثل ابن أبي الحديد و ابن حجر و غير ايشان بصحت اين احاديث اعتراف كردند: پس ميزان هالك و ناجى و فاروق حق و باطل على و اولاد او باشند، هر كس از صحابه با ايشان همراهى كرد و متابعت ورزيد او ناجى است و هر كه مخالفت كرد هالك و نصيب حزب مالك خواهد بود و قد اجاد القائل:
- راز بگشا اى على مرتضى اى پس از سوء القضا حسن القضا
چون تو بابى آن مدينه علم را آفتابى آن شعاع حلم را
باز باش اى باب رحمت تا ابد بارگاه ما له كفوا احد
تو ترازوى احد خود بودهاى بل زبانه هر ترازو بودهاى
و في ذلك اقول في موشحة طنانة نيروزية علوية:
هو شاهين لميزان الرشاد بل هو الميزان في يوم المعاد
و على عرفانه تجزى العباد بل هو الاخذ من هذا لذاك
__________________________________________________
- [1] اگر همه مردم به راهى رفتند و على به راهى، تو راهى را برو كه على رفته و همه مردم را رها كن، اى عمار هميشه على بر هدايت است اى عمار طاعت على طاعت من است و طاعت من طاعت خدا است.
- يوم يدعوا كلّهم بالغبنو در اينجا لطيفهاى است منقول در رجال شيخ مقدم معظم أبو العباس نجاشى رضى اللّه عنه كه حكايت فرموده از عبد الرّحمن بن الحجّاج رضى اللّه عنه كه فرموده در مجلس ابان بن تغلب رضى اللّه عنه بوديم كه جوانى آمد و با وى گفت اى أبو سعيد خبر ده مرا كه چند نفر از اصحاب نبى با على بودند. ابان فرمود گويا تو مىخواهى فضل على را بتابعان او بشناسى. يعنى اگر به بينى اصحاب بيشتر متابعت او كردند يقين كنى بجلالت قدر او. گفت آرى چنين است. ابان فرمود و اللّه ما نشناختيم فضل صحابه را مگر باتباع ايشان على را. فقط هر كه با على بود فضيلت داشت نه ديگران.
- فقال أبو البلاد عض ينظر امه رجل من الشيعة في اقصى الارض و ادناها يموت أبان لا يدخل مصيبة عليه قال فقال أبان له يا أبا البلاد أ تدري من الشيعة الشيعة الذين اذا اختلف الناس عن رسول اللّه اخذوا بقول على و اذا اختلف الناس عن على عليه السلام اخذ و بقول جعفر بن محمد عليه السلم. [1] بلكه در اين موضع كلامى است بالاتر از اين و اجمال او آن است كه شيعه هيچيك از صحابه را سب نكنند و آنان كه شيعيان لعن ايشان را جايز دانند از صحابه نيستند چه صحابى كسى است كه ملاقات پيغمبر كرده باشد و با ايمان از دنيا رفته باشد و اطلاق اصحاب بر غير اينان بعلاقه حالت سابقه است و مجاز و لهذا اخبار فضايل صحابه همه را تصديق مىكنيم و مىگوئيم اين جماعت از عنوان صحابه بيرونند و شاهد اين كلام نصّ حضرت خير الانام است، باينكه قاتلين عمار از صحابه من نيستند و شك نيست
- [1] پس أبو البلاد به ابان گفت به فرج مادر چسبيد؟... ابان پاسخ داد: آيا مىدانى شيعه كيست؟ شيعيان كسانى هستند كه وقتى مردم بعد از رسول خدا گرفتار اختلاف شدند به سخنان على عليه السلام چنگ زدند و چون مردم بعد از على اختلاف كردند به قول جعفر ابن محمد (صلی الله علیه وآله) روى آوردند.
- باب لعن اعداء خدا - كه معاويه و عمرو بن العاص و عبيد اللّه بن عمر و جماعتى ديگر از صحابه قاتلين او بودند لازم اين كلام آن است كه معاويه و اضراب و اتراب او اصحاب نباشند.
- و اما حديث مشار إليه آن است كه أبو عمر و احمد بن عبد ربه المالكى الاندلسى در كتاب عقد سند به ام سلمه رضى اللّه عنها مىرساند كه پيغمبر بعمّار فرمود:يابن سميه لا تقتلك اصحابى و لكن تقتلك الفئة الباغية [1].و اين استفاده و استنباط از مواهب الهيه است در حق اين بنده كه در كتابى نديدهام و از كسى نشنيدهام و اللّه الموفّق.
- بالجمله دخول در اين گونه مطالب وظيفه كتب كلاميه است و در اين شرح مختصر بيش از اين بسط سزاوار نيست و جمله از كلمات ايشان در اين باب در تضاعيف فصول آتيه مذكور مىشود و بحمد اللّه لباب كلام در عدول اصحاب و جور ايشان بر خانواده رسالت مذكور شد.
- مسئلة
- اشكالى نيست در اينكه لعن اعداء خدا موجب ازدياد عذاب ايشان است و سيد محدث جزايرى در بعض تاليفات خود اشكالى در اين باب نقل كرده و چند جواب داده و ترجمه كلام او چنين است در اين جا اعتراضى قوى است و حاصل او اينكه لعن فعل لاعن است و فعل كسى چگونه موجب عقاب ديگرى شود چه منافى قواعد عدل است و تقرير جواب او از چند وجه است.
- يكى اينكه خداى تعالى چون تقرير احكام كرد عذابى مقرر كرد در مقابل فعل و ترك و ديگرى بازاء لعن لاعنين و هر دو را بمكلفين شنواند پس هر كه اجتراء بر ان فعل كرد خود را عرضه دو عقاب كرده و ظلمى نيست.
- دوم اينكه اين عقاب از قبيل اقتصاص حق است چه اعداء ايشان چون منع از مراتب ايشان كردند و ايشان از خوف پنهان شدند جهل فاش شد و احتياج بارزاق معنويه و حسيّه پس ايشان از هر لاعنى حقى غصب كردند و عذاب بازاء او است.
- سوم اينكه هر محب ايشان چون بشنود آنچه اعداء ايشان كردند متألم شود و دلش سوخته آيد از اندوه و آن عذاب در مقابل اين تاثر و الم است اين است محاذى عبارت
- [1] اى پسر سميه اصحاب من تو را نمىكشند ولى گروه ستمگر تو را خواهند كشت.
- سيد و اين اشكال و جواب به غايت غريب است و نمىدانم چگونه اعتراض را قوى شمرده چه اين معنى شايسته تعرض علما نيست و اهل نظر نبايد اين گونه حرفهاى واهى را متعرض شوند و جواب دهند مگر اينكه بر طريقه اصحاب حديث كه سيد مذكور از ايشان است قوتى داشته باشد چه ايشان را عادت بر تعاطى مشكلات و حلّ معضلات نيست و اگر نه جنابش اشاره به اين سخن كرده بود ابدا نمىنوشتم و حاصل سخن اين بنده آنكه آنچه منافى عدل است آن است كه عقاب كار كسى راجع بديگرى شود چنانچه در قرآن مجيد است و لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اخرى 6: 164«».ولى اگر كسى در ماده مستحق براى لعن و عقاب دعا كند و از خدا بخواهد كه عذاب او زياد شود و خداى به جهت استحقاق ان مدعو عليه عذاب او را زياد كند عين عدل و رعايت حال مظلومين است و از اينجا معلوم مىشود كه جوابهاى مذكور هيچيك ربطى بسؤال ندارد
- خاصه اول كه عين اشكال اصل بر او متوجه است چنانچه متأمل بصير مىداند و اصل اين اشكال در خبر معروف انّ الميّت ليعذّب ببكاء الحىّ عليه [1،]وارد است و سيد اجل مرتضى سلام اللّه عليه در تأويل خبر سيم از مجلس بيست و سيم از امالى خود مشروحا متعرض شده هر كه خواهد از اهل فضل بآنجا رجوع فرمايد.
- مسئلة
- مراد از اهل بيت گاهى خصوص آل عباست چنانچه در آيه تطهير موافق نقل فريقين چنين است و ظاهر عبارت شيخ اجل امين الاسلام قدس اللّه نفسه الزكية. در مجمع البيان آن است كه بناى شيعه كلّيه برين مذهب است در كريمه تطهير و گاهى خصوص ائمه اثنى عشر است چنانچه در اخبار تمسك و وجوب متابعت است چه تمسك و متابعت بقول غير معصوم جايز نيست مطلقا و معصومى غير از اين چهارده نفر بالاجماع نيست و گاهى مطلق قرابت رسول است و هم من تحرم عليهم الصدقة چنانچه در اخبار مودت في الجمله و اعانت و تعظيم و تكريم وارد شده و در فقره زيارت هر سه معنى جايز است و اولى اول و ثانى است و خطاب اگر چه به سيد الشهداء عليه السلام است ولى منافات با اين ندارد ورود خطاب بصيغه جمع چه متعارف است در خطاب بشخصى كه از قبيلهاى است كه سايرين از آن جماعت را استحضار كنند در ذهن و در مخاطبه تشريك نمايند گاه براى تشريف و گاه بغرض ديگر
- و از اين جهت در زيارت جامعه با اين كه مخاطب واقعى يك نفر است چنانچه فقره يا ولى اللّه شاهد است بهمه ائمه عليهم السّلام خطاب كرده و امام مخاطب را با او ضميمه ساخته به جهت اعلان بشرافت فضل و جلالت قدر او السّلام عليكم يا اهل بيت النبوّة مىگويند.
- [1] بىشك مرده با گريه زنده بر او عذاب مىكشد.
- و لعن اللّه امّة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم الّتى رتّبكم اللّه فيها
- ج و خداى لعنت كناد گروهى را كه دفع كردند شما را از مقام خودتان و دور نمودند شما را از مراتب رياستى كه خداى شما را در آنها مرتب نموده. ش دفع دور كردن و راندن است چنانچه در منتهى الارب گويد.
- مقام در اصل مكان قيام است و توسعا در مجلس و مكان و آنچه در مجلس واقع شود يا حاجت بقيام داشته باشد يا مكانت و منزلت معنويه استعمال مىشود چنانچه مطرزى در حاشيه مقامات گفته: الا انهم استعوا فيها و استعملوها استعمال المكان و المجلس قال اللّهخير مقاما و احسن نديا 19: 73«»الى ان قيل لما يقام به من خطبة او ما اشبهها مقامه كما يقال له مجلس و قريب منه ما في الاساس. و سيد شارح صحيفه تصريح به تعميم مذكور كرده اگر چه از غايت ظهور حاجت باستشهاد ندارد.
- ازاله دور كردن است. چنانچه بيهقى تصريح كرده. رتوب استادن است و ثابت چنانچه در تاج المصادر و منتهى الارب است. رتب رتوبا ايستاد و ثابت شد و از اين معنى ماخوذ است. ترتيب، يعنى بجاى ايستاده كردن و مرتبه، اسم مكان از اين است.
- و راجع بهمين معنى است، معنى معروف ترتيب كه تعريف شده بوضع الشيء في مرتبته و مراد از دفع از مرتبه و اخراج از مقام الهى همان تمكين نكردن است از رياست ظاهريه و ولايت صوريه نه حقيقت امامت و واقع خلافت چه او قابل غضب نيست و هزار مرتبه بالاتر از آن است كه دست مخالفين بدامان او برسد چه او منصبيت الهى و كمالى است نفسانى، و درجهاى است وهبى و اينكه بعض منتحلين اسلام گفتهاند ولايت زوجه ائمه بوده، و غاصبين بباطل او را تزويج كرده و ناصبين از اولاد ولايت بغيه بودهاند و اخبار عدم طيب ولادت ناصبين را بر اين تنزيل نموده و گفته زوج بر حق ولايت ائمه عليهم السّلام بودند كه خداى تعالى در آسمان تزويج كرده بود ولايت را براى ايشان اين سخن بسى ياوه و ناپسنديده است و ماننده بكلمات مبرسمين و اصحاب سود است
- و اولىتر آنكه او را هذيان القلم نام دهيم و پيش از اين تعرض او و اشاره بفسادش بهيچ وجه لايق شان علما و شايسته درجه اهل فضل نيست چنانچه حكما گفتهاند:
از سخن پر در مكن همچون صدف هر كوش را قفل گوهر ساز ياقوت زمرد پوش را
در جواب هر سؤالى حاجت گفتار نيست چشم بينا عذر مىخواهد لب خاموش را
- و از اشعارى كه حضرت رضا عليه السلام در محضر مأمون انشاد فرمود و نسبت ببعض فتيان آل عبد المطلب داده چنانچه در عيون است اين دو بيت است:
و اذا ابتليت بجاهل متكلف يجد المحال من الامور صوابا
اوليته منّى السكوت و ربما كان السكوت عن الجواب جوابا [1]
- بالجمله اين فقره زيارت مساوق فقره دعاى صحيفه است كه امام سجّاد عليه السلام اشاره بعيد اضحى و جمعه و صلوة عيدين و خطبه مىنمايد و عرض مىكند:اللهمّ انّ هذا المقام لخلفائك و اصفيائك و مواضع امنائك في الدّرجة الرّفيعة الّتى خصصتهم بها قد ابتزّوها
- و اين ابتزاز و ازاله و دفع همه ناشى از افعال صدر سالف و قرن اول است كه عدول صحابه باشند و عدالتشان با ظلم اهل بيت و ايذاء فاطمه و احراق خانه او و مخالفت على عليه السلام و بغض حسنين منافات نداشت چنانچه شمه از او را شنيدى و شايد در شرح فقرات آتيه نيز اشارتى بجمله از آنها شود بلكه منافى با تغيير كليه فروع و اصول احكام و هدم اساس شريعت مقدسه على الصادع بها الف سلام نيست چنانچه از تأمل اخبار مبثوثه در مطاوى كتب معتمده و اصول صحيحه ايشان متبين مىشود.
مبتلايان به برسام يعنى التهاب در پرده بين كبد و قلب
- [1] هنگامى كه با جاهلى و زورگوئى مواجه ميشوم كه امور محال و مشكل را مىپسندد بهتر آن است كه با او به سكوت بگذرانم چه بسا سكوت از پاسخ گوئى خود پاسخ است.
- سيد محقق ثقه امين شارح صحيفه مقدسه از جمع بين الصحيحين در مسند أبي الدرداء در حديث اول از اخبار بخارى نقل كرده: قالت امّ الدرداء دخل على أبو الدرداء و هو مغضب فقلت ما اغضبك فقال و اللّه ما اعرف من امر محمد شيئا الا انهم يصلون جميعا.
- و در حديث اول از صحيح بخارى از مسند انس بن مالك آورده عن الزهرى قال دخلت على انس بن مالك بدمشق و هو يبكى فقلت ما يبكيك فقال لا اعرف شيئا مما ادركت الا هذه الصلوة و هذه الصلوة قد ضيعت [1] و در طريق ديگر است كه گفته ما اعرف شيئا ممّا كان على عهد رسول اللّه قيل فالصلوة قال أ ليس صنعتم ما صنعتم فيها.
- چه اين شهادت صريح است از أبو الدرداء و انس بن مالك كه از اكابر صحابهاند نزد اهل سنت در تغيير كليه احكام شرع شريف و تبديل عامه شرايع دين حنيف حتى صلواة كه اظهر واجبات و اعرف فرايض است و اين جمله بر دست صحابه و تابعين جارى شده كه در حق ايشان روايت كردهاند: خير القرون قرنى ثم القرن الذي يليه [2]. اگر حال قرن اول و قرن ثانى كه خير القرون است، چنين شد: فكيف بقرون لاحقه و اعصار تابعه كه هر روزه حالشان در تبديل و امرشان در تنزل است باعتراف خودشان و بمقتضاى همان حديث سابق الذكر مصراع خذ جملة البلوى ودع تفصيلها [3]
__________________________________________________
- [1] مضمون اين حديث و حديث بعدى اين است كه از اسلام غير از نمازى كه ضايع شده چيزى نمانده
[2] بهترين نسلها نسل من است و سپس نسلى كه بدنبال آن مىآيد
[3] مجمل جريان را بگير و تفضيلش را رها كن.
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»