سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
- کتاب شفاءالصدور ص : 217
- و لعن اللّه آل زياد
- ج و لعنت كناد خداى آل زياد را ش تواند بود كه واو براى عطف باشد و اين جمله دعائيه عطف بر لعنهاى سابق باشد و بر اين وجه متضمنه اظهار برائت و استسلام و متابعت معترض بين عاطف و معطوف است و نكته اقحام آنها آن است كه چون زاير در ضمن لعن اعدا متذكر اعمال شنيعه و آثار فظيعه آن جمع پريشان روزگار شد و جد كامن و شوق ساكن بهيجان آمده بىاختيار اظهار تبرى و بيزارى از ايشان و تابعان ايشان كرده و آنگاه از غايت محبت و فرط ارادت مخلصانه بحضرت امام مظلوم خطاب كرده و كمال مسالمت و همراهى خود را با صفاى باطن و خلوص نيّت عرضه داشت حضور مقدس مىنمايد
- و از اين كلام كه استطرادا در بين آمد باز عدول كرد بحديث اول كه لعن اعداء بوده رجوع نمود و اعيان ظالمين را كه بالمباشره يا تسبيب در اين خطب فادح و رزء جليل دخلى و معاونتى داشتند يك يك مفصلا عطف بر آنها مىكند تا شفاى صدر و ذهاب غيظ. فى الجمله از اين شرح و تفصيل بشود و تواند بود كه واو براى استيناف باشد و بهر وجه نكته ذكر تفصيلى همان است كه اشاره شد و معنى آل إن شاء اللّه بعد اين مذكور خواهد شد.
- و زياد مذكور به لعن همان زياد پدر عبيد اللّه است كه معروف به زياد بن أبيه و زياد بن امه و زياد بن عبيد و زياد بن سميه است و بعد از استلحاق معاويه مشهور به زياد بن ابى سفيان شد و عبيد و سميه هر دو از موالى كسرى بودهاند و آنها را كسرى به أبو الخير بن عمرو كندى كه از ملوك يمن بوده عطا كرده، و أبو بكر بن دريد در مقصوره معروفه اشاره كرده مىگويد:
- و خامرت نفس أبي الخير جوى حتى حواه الخنف فيمن قد حوى و شرح حال او در شروح در يديه و غير آنها مذكور است و در شرح در يديه است كه او بجانب كسرى آمد و استظهار و استنصار از او كرد كسرى مددى باو داد و جماعتى از سواران عجم را بملازمت او امر كرد و او آمد تا به كاظمه رسيد عجمان چون وحشت بلاد عرب را ديدند از عزيمت موافقت بازگشتند و سمى باو دادند چون او مريض شد از او اذن مراجعت گرفتند و نوشته بكسرى خواستند أبو الخير براى ايشان نوشت و بازگشتند و خود بجانب طايف شد و در آنجا حارث بن كلده طبيب عرب سكنى داشت وى را علاج كرد و او عبيد سميّه را بحارث بن كلده داد. و اين موافق نقل ابن عبد ربه و ابن خلكان است.
- و ابن اثير در كامل و ابن خلدون در عبر مىگويند سميه كنيز دهقانى بود از اهل زندهرود كه او را بعنوان حق العلاج بحارث بن كلده بخشيد و طريق اوّل اتقن است و امتن حاصل اينكه سميه نزد حارث بماند و نافع را بزاد و او نفى كرد آنگاه أبو بكره كه صحابى معروفى است بر فراش او آورد باز حارث او را نفى كرد از خود و اقرار بولديّت او نكرد و سميه را تزويج كرده با عبيد مذكور بالاتفاق
- و اين سه تن با شبل بن معبد كه هم از اولاد سميه بودند. آنانند كه شهادت به زناى مغيرة بن شعبه عليه اللعنة دادند نزد عمر و زياد باشاره عمر تلجلج كرد و عمر مغيره را حدّ نزد، بلكه بر شهود اقامه حد كرد و اين حد از اعظم مطاعن او است بشرحى كه در كتب كلاميه مسطور است.
- و در عقد الفريد مىگويد كه زنان زانيه را در جاهليت چنان رسم بود كه علمهائى نصب مىكردند كه معروف شوند و جوانان زناكار بطلب آنها برايند و طريقه اكثر مردم چنان بود كه كنيزهاى خود را اكراه و الزام به زنا مىكردند تا حطام فانى و عرض زايل حيات دنيا را نائل شوند. چنانچه خداى تعالى اشاره مىفرمايد در كتاب مجيد:و لا تكرهوا فَتياتكم عَلى البغاء انْ ارَدْنَ تَحصّنا لتبتغوا عَرَضَ الحيوة الدّنيا وَ مَنْ يكرهنّ 24: 33(يريد في الجاهليّه)فانّ اللّه من بعد اكراههنّ غفور رحيم 24: 33«»(يريد في الاسلام). ) كنيزان خود را براى دستيابى متاع ناپايدار زندگى دنيا مجبور به خود فروشى نكنيد اگر خودشان مىخواهند پاك بمانند! و هر كس آنها را (بر اين كار) اجبار كند، (سپس پشيمان گردد،) خداوند بعد از اين اجبار آنها غفور و رحيم است(
- و در مروج الذهب است كه اين سميّه از ذوات الاعلام [1] بود و ضريبه [2] بحارث بن كلده مىداد. و در طايف در محله كه موسوم بحارة البغايا [3] بود منزل داشت.
- يك روز أبو سفيان بجانب أبو مريم سلولى كه خمّارى بود شتافت و مست شد و از او زانيه خواست. ابو مريم گفت جز سميه كسى نيست. ابو سفيان گفت بيار، اگر چند زير بغلهاى نتن [4] دارد و پستان بلند. و از اين كلمه معلوم مىشود كه قبل از او باز ديده بود. او را و بعد از فراغ گفت، پرسيدم چگونه بود؟ جواب داد اگر استرخاى ثدى [1] و نتن نكهت نداشت، عيبى نبود.
_______________________________________________
- [1] پرچمداران يا ذوات الرايات. فواحشى كه به سر در خانه خود پرچم مىزدند به نشانه آمادگى براى فحشاء
[2] عوارض
[3] محلّه فواحش
[4] بد بو.
- و سميه، زياد را در سال اول هجرت بر فراش عبيد بزاد و او معروف بود به زياد بن عبيد. و ابن امه و ابن أبيه و ابن سميه و چون اندكى رشد كرد، كاتب أبو موسى اشعرى شد و عمر او را بكارى امر كرد و نيكو قيام بآن عمل نمود.
- يك روز در مسجد بيامد و خطبه ادا كرد كه به غايت معجب بود عمرو عاص گفت اگر اين جوان قرشى بود شايسته رياست بود. ابو سفيان گفت سوگند با خداى من مىشناسم كه او را در رحم مادرش گذاشت. با وى گفتند كه بود گفت: من. اين ببود
- تا امير المؤمنين عليه السّلام بخلافت بنشست و زياد به جهت اينكه بظاهر كارى ناشايسته نكرده بود و بكفايت و فطانت ممتاز بود، از قبل آن حضرت حكمران حدود فارس شد و معاويه هر چه خواست او را فريب دهد. نتوانست و زياد بعد از نوشتن معاويه به او خطبه كرد و گفت: اتعجب من ابن اكلة الاكباد و راس النفاق يخوّفنى بقصده اياى [2]، و در آن خطبه ثناى بليغ بر امير المؤمنين عليه السّلام كرد.
- و آن جناب منشورى بوى كرد و از فريب معاويه او را بيم داد. و او ثابت قدم بماند تا خلافت آن جناب منقضى شد. آنگاه معاويه شبكه ابليسى بگشود و خباثت فطريه و دنائت مولد مدد كرد و بمعاونت مغيرة بن شعبه كه رأس نفاق و معدن نصب بود زياد را فريفت و او را ادعاء كرد و برادر خود قرار داد و زياد بحب دنيا و ميل جاه اقرار به حرامزادگى كرد و اخوت معاويه و بنوت أبو سفيان را بخود پسنديد
- و أبو بكره برادر مادرى او قسم ياد كرد ديگر با او مكالمه نكند چه زناى سميه را ثابت كرد و نسبت او را نيز مقدوح ساخت و چون رأى هر دو طرف مستقر شد، جويريه خواهر خود را معاويه فرستاد نزد زياد وموى خود را نمود و گفت تو برادر منى، چنانكه أبو مريم خبر داد مرا. آنگاه در مسجد محضرى كردند و معاويه بر فراز منبر نشست و زياد را يك پله فروتر نشاند.
- آنگاه أبو مريم سلولى كه اولاد خمارى بود در طائف و آخرا از اصحاب معاويه شد برخاست و اداء شهادت كرد و گفت گواهى مىدهم كه أبو سفيان در طائف نزد ما آمد و من خمارى بودم در جاهليت، و گفت زانيه براى من بيار نزديك او آمدم و گفتم زانيه جز سميه جاريه حارث بن كلده نيافتم.
- گفت بيار او را با قذارت و بدبويى كه دارد زياد گفت: آرام باش أبو مريم كه تورا بشهادت خواستند نه براى شتم. ابو مريم گفت: اگر از من عفو مىكردند و اين شهادت نمىطلبيدند نيكوتر بود براى من. ولى من شهادت ندادم جز بآنچه معاينه كردم و سوگند با خداى ديدم كه أبو سفيان استين پيراهن سميه را گرفت و در را بست و من متحيرانه نشسته بودم هنوز مكثى نكرده بودم كه بيرون آمد و پيشانى خود را مسح مىكرد گفتم هان اى أبو سفيان چگونه بود گفت مثل او نديدم اگر استرخاى پستان و كند دهان نداشت.
__________________________________________________
- [1] فرو افتادگى پستان
[2] تعجب مىكنم از پسر زن جگر خوار و سر كرده از نفاق كه مرا از اينكه آهنگ مرا دارد مىترساند.
- و به روايت كامل گفت: فخرجت من عنده و ان اسكيتها لتقطران منيا و اگر فضائح اعداى اهلبيت نبود نقل اين فقره نمىكردم ولى چون چنين است ترجمه هم مىكنم. ابو مريم گفت سميه مادر زياد از پيش أبو سفيان بيرون آمد و از اطراف فرج او منى متقاطر بود و گويا متنبى در حق او گفته است: اقم المسالح حول شفر سميّة انّ المنّى بحلقتيها خضرم
- خلاصه سخن اينكه معاويه زياد را به اين شهادت برادر خود خواند و يونس بن عبيد برخاست و گفت اى معاويه رسول خداى حكم كرد و گفتالولد للفراش و للعاهر الحجر تو حكم كردى كه فرزند از زناكار است و براى فراش سنگ است از روى مخالفت كتاب و انصراف از سنت رسول بشهادت أبو مريم بر زناى أبو سفيان. و الحق اين عارى است كه بهيچ آب شسته نمىشود و طعنى است كه در هيچ كتابى جوابى ندارد.
- و فضل بن روزبهان در رد نهج الحق اولا در باب مطاعن معاويه ملتزم به جواب مىشود چون سخن باينجا مىرسد ملتزم مىشود كه معاويه خليفه بر حق نبوده و توجيه افعال او لازم نيست. و اين قصّه در جميع كتب معتبره اهل سنت مذكور است و هيچكس انكار نكرده و اهل آن عصر در اشعار خود از دور و نزديك مطاعن عظيم در اشعار خود بر معاويه و زياد توجيه كردند از آن جمله عبد الرحمن بن الحكم برادر مروان مىگويد: الا ابلغ معوية بن حرب مغلغلة عن الرجل اليمانى أ تغضب ان يقال ابوك عف و ترضى ان يقال ابوك زاني فاشهد ان رحمك من زياد كرحم الفيل من ولد الاتان و اشهد انّها حملت زيادا و صخر من سميّة غير دان
- و خالد بخارى گويد:
انّ زياد او نافعا و ابا بكرة عندى من اعجب العجب انّ رجالا ثلثة خلقوا من رحم انثى و كلهم لاب
ذا قرشى فيما يقول و ذا مولى و هذا ابن عمه عربىو اشعار يزيد بن مفزع جد سيد حميرى در هجاء عباد بن زياد معروف است و ابن زياد گفته از هيچ چيز آنقدر متألم نشدم كه يزيد بن مفزع گفته.
فكر ففى ذاك ان فكرت معتبر هل نلت مكرمة الا بتأمير
عاشت سمية ما عاشت و ما علمت ان ابنها من قريش في الجماهيرو زياد را چند پسر بود كه از آن جمله عباد است و ريش او به غايت بلند بود و در هجو او يزيد بن مفزع گويد:
الا ليت اللحا كانت حشيشا فتعلفها خيول المسلمينا [1]
- و از آن جمله عبيد اللّه است، لعنة اللّه تعالى. و در هجاء اين هر دو گويد: عباد ما لللوم عنك محول و لا لك امّ من قريش و لا أب و قل لعبيد اللّه مالك والد بحق و لا يدرى امرؤ كيف تنسب [2]و اشعار يزيد در اين باب بسيار است
- و در مطاوى كتب ادب و تواريخ مذكورند و ابن زياد كسى است كه شيعيان امير المؤمنين على عليه السّلام را در بصره و كوفه گرفت و بكشت و دست و پا بريد و كور كرد و ميل در چشمشان كشيد. چه خود سابقا در عداد شيعيان بود و معارف ايشان را خوب مىشناخت. و اول كس است كه به قتل صبر در اسلام رفتار كرد و عبد الرحمن بن حسان را به محبت امير المؤمنين عليه السّلام.
- به روايت ابن خلدون و ابن اثير - زنده دفن كرد و اول كس است كه ولايت عراقين كرد و اول كس است كه سب امير المؤمنين را در عراقين تشييد و ترويج كرد و بعضى گمان كردهاند كه اين عبارت نهج كه فرموده:سيظهر عليكم رجل رحب البلعوم مندحق البطن ياكل ما يجد و ما لا يجد فاقتلوه و لن تقتلوه الا و انّه سيامر بسبّى و البراءة عنّى [1]
اشاره باوست و اظهر اشاره به معاويه است و به عبد اللّه بگو حقا تو پدر ندارى و هيچكس نمىداند چسان نسبتى است تورا.
_________________________________________________
- [1] هان اى كاش آن ريشها علف بود تا اسبهاى مسلمانان آن را مىچريدند
[2] اى عباد بر سرزنش تو مانع و باز دارندهاى نيست و تورا از قريش مادرى و پدرى نيست.
- و مىگويند: دهاة [2] و محتالان [3] عرب چهار نفر بودند زياد و مغيرة بن شعبه و معاويه و عمرو بن عاص چنانچه صلاح صفدى در شرح لامية العجم اين شعر را نسبت ببعضى در تعداد اسماء ايشان مىدهد:
من العرب العرباء قد عد أربع دهاة فما يؤتى لهم بشبيه
معاويه عمرو بن عاص مغيرة زياد هو المعروف بابن أبيه [4]عليهم اللعنة و اين هر چهار حرامزاده ولد الزنا بودند و متفق الكلمه در عداوت امير المؤمنين عليه السّلام و بدع و فتن زياد در اسلام بيش از آن است كه بتوان حصر و احصا كرد.
- ابن أبي الحديد مىگويد زياد خواست بر اهل كوفه عرض كند برائت از على عليه السّلام و لعن او را العياذ باللّه و بكشد هر كه قبول نكند و خانه او را خراب كند خداوند او را در همان روز مبتلى به طاعون كرد و بعد از سه روز بدار البوار رفت و اين واقعه در ايام معاويه بود. و مؤيد نقل ابن أبي الحديد است
- خبر مروى در امالى ابن الشيخ به سند معتبر از كثير بن الصلت كه زياد بن سميه مردم را فراهم آورد تا ايشان را بر برائت از امير المؤمنين عليه السّلام عرضه بدارد و مردم را از اين كار كربى عظيم عارض و مرا در اين حال خواب در ربود در واقعه كسى را ديدم كه ما بين زمين و آسمان را مسدود كرده بود با وى گفتم تو كيستى؟ گفتم من نقاد ذو الرقبهام كه فرستاده شدهام بسوى صاحب قصر يعنى زياد لعنه اللّه.
- پس از خواب بيدار شدم ناگاه ديدم يك تن از غلامان زياد از قصر بر آمد و گفت اينك امير از شما مشغول است و فرياد از اندرون قصر بلند شد و من در اين واقعه اين شعر سرودم:
ما كان منتهيا عما اراد بنا حتى تناوله النقاد ذو الرقبه فاسقط الشق منه ضربة ثبتت كما تناول ظلما صاحب الرّحبه [1]و ظاهر اين است كه شطر اول از بيت ثانى اشاره به همان طاعون است و مراد از صاحب رحبه امير المؤمنين عليه السّلام است.
__________________________________________________
- [1] آگاه باشيد بزودى شخصى پس از من در ميان شما حكومت خواهد كرد كه گردنى كلفت و شكمى بزرگ دارد، هر چه بدست مىآورد مىخورد و بدنبال چيزى مىگردد كه بدست نمىآورد، بايد او را بكشيد و نمىتوانيد بكشيد، بدانيد كه او بشما دستور مىدهد مرا لعن كنيد و از من بيزارى جوئيد
[2] جمع داهى: تيز فهم
[3] حيلهگران
[4] 4 نفر از تيز فهمان عرب شمرده شدهاند كه مثل آنان نيامده: معاويه و عمر بن عاص و مغيره و زياد كه به «ابن أبيه» (پسر پدرش) معروف است.
- تنبيه
- ابن اثير در اسد الغابه به تبعيت ابن عبد البر و ابن منده أبو نعيم و أبو موسى زياد را از صحابه شمرده با اينكه او نه صحبت با پيغمبر داشته و نه روايت كرده چه ده ساله بوده در وقت وفات و در مكه نبوده و به مدينه نيامده و اگر باشد همان قدر است كه پيغمبر را ديده باشد
- و تعريف صحابى بنابر قول مشهور اهل سنت كه مختار حاجبى و عضدى و تفتازانى و ابن السبكى در جمع الجوامع و جلال محلى در شرح و بنانى در حاشيه و غير ايشان است بر او صادق است به اعتقاد آنها اكثر چنانچه در كتب مذكور است بر عدالت صحابهاند مطلقا بلا فحص.
- و البته بايد زياد عادل باشد اگر چه سب امير المؤمنين كند و خيار مسلمين و صحابه را بىسببى بكشد و بخارى روايت كرده: من اذى لي وليا فقد اذنته بالحرب حاليا [2]. يا بايد قتل و سب را اذيت نشمارند يا امير المؤمنين و اولاد او و كبار صحابه از شيعيان او را اولياى خدا ندانند و ساير صحابه كه از آن جناب منحرف بودند ولى بشمارند چه به اين روايت در كتب اصول و كلام استدلال بر حرمت سبّ صحابه مىكنند،
- علاوه بر همه ايمان در حال ملاقات شرط صدق صحابى است زياد را مؤمن مىدانند در نه سالكى و در اثبات سبق اسلام امير المؤمنين بر أبو بكر مىگويند اسلام صبى مقبول نيست و اسلام على وقتى مقبول است كه بالغ باشد و بلوغ او بعد از اسلام أبو بكر است پس ابو بكر اسبق است در اسلام، نعوذ باللّه من الضلال و الخذلان.
__________________________________________________
- [1] رها كننده نبود تصميمى را كه درباره ما داشت تا اينكه او نقاد ذو الرقبه در ربود، پس با يك ضربه او را به دو نيمم كرد، همانگونه كه او بر صاحب رحبه (امير مومنان عليه السّلام) ستم روا داشت
[2] كسى كه مرا بيازارد، همانا اذن دادم جنگيدن با او را.
32- فائدة
- در لعن بر آل زياد البته زياد داخل است و اين يا از بابت مناط منقح است كه لعن آل زياد از جهت انتساب به زياد و رضاى بافعال او و عبيد اللّه است پس زياد بالاولويه داخل لعن است و يا از جهت دعواى شمول لفظ آل است. چنانچه بعض علماء ادعاء كردهاند و ما انشا اللّه در شرح صلوات بر آل محمد صلّى اللّه عليه و آله اشاره به اين مقام خواهيم كرد و اللّه الموفق.
- و اولاد زياد چنانچه ابن قتيبه در معارف مىگويد عبد الرحمن و مغيره و محمد و ابو سفيان و عبيد اللّه و عبد اللّه كه مادر اين دو مرجانه بود و سلم و عثمان و عباد و ربيع و ابو عبيده و يزيد و عنبسه و ام معاويه و عمرو غصن و عتبه و ابان و جعفر و سعيد و إبراهيم و اين جمله بيست و يك پسر و دختر بودند.
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»