- سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
- نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
- وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
- کتاب شفاءالصدور ص : 251
- فايده كثرة اطلاعهما.
- و بالجمله در كتاب مذكور است كه روايت شده ازعلما اهل بيت در اسرارشان و علومشان كه به علماء شيعه ايشان رسيده اين كه قومى منسوب به قريش مىشوند و از ايشان نيستند در حقيقت نسب و اين از خبرهائى است كه نمىدانند او را جز معدن نبوت و ورثه علم رسالت و اين مثل بنى اميه است كه گفتند ايشان از قريش نيستند و اصل ايشان از روم بوده و در ايشان است تاويل اين آيتالم غَلَبتِ الرُّوُم 30: 1 - 2«»معنى او چنانستكه غلبه كردند بر ملك و زودا كه غلبه كند بر ايشان بنى عباس و اين تاويل چنانكه در صافى است مناسب قرائت غلبت به صيغه معلوم است كه در شواذ قرائت شده و در بحار از كنز الفوائد علامه كراچكى به دو طريق
- و ديگر از محمد بن العباس الماهيار صاحب تفسير معروف قريب به اين معنى را روايت كرده است و مىتوان اشاره به اين ضعف نسب بنى اميه باشد اشعارى كه أبو عطاء سندى كه از مشاهير شعراى مخضرمين [1] دولتين است در هجاى بنى اميه گفته است كه ذكر آنها في نفسه مرغوب است اگر چه اشاره به اين جهت ضعف نباشد.
- فللّه دره و على اللّه بره فلقد اجاد ما شاء
انّ الخيار من البرية هاشم و بنو اميه انزل الاشرار
و بنو اميه عودهم من خروع و لهاشم في المجد عود نصار
اما الدعاة إلى الجنان فهاشم و بنو اميه من دعاة النار
و بهاشم زكت البلاد و اعشيت و بنو امية كالسّراب الجار [2]
- فايده
- طايفه از بنى اميه اگر چه در مغرب خلافت يافتند و خود را خليفه ملقب كردند ولى اعتدادى بايشان نيست و در شمار نمىآيند چه ايام ايشان مضطرب بوده غالبا و مملكتى منتظم نداشتند و تمام اندلس بلادى چند بيش نيست از اين روى نظر بايشان نشده و ملك ايشان از ايّام خلافت بنى اميه محسوب نشده چنانچه ايام خلافت عبد الملك كه در روزگار عبد اللّه بن الزبير بود محسوب نشده چه خلافت او مخصوص به اردن كه دمشق و حوالى او باشد بود و همچنين معاويه در زمان خلافت ظاهرى حضرت امام حسن با اين كه حكمران مصر و شام بود خليفه بشمار نرفت پس قلت ملك و ضيق مملكت موجب عدم اعتداد و قلت اعتناء است نه اختصاص بمشرق و مغرب، چنانچه در بحار است كه وجه عدم التفات بايشان اين است كه نظر بمشرق است چه محل اعتنا او است و اين وجه اگر ممكن الارجاع بوجه اوّل باشد صحيح است و الا ضعيف و موهون است.
__________________________________________________
- [1] مخضرمين آنانكه دوره جاهليت و اسلام هر دو را درك كرده و در هر دو دوره شعر سرودهاند
[2] همانا بهترين مردم روزگار هاشميين هستند و پستترين اشرار بنى اميهاند نردبان ترقى اينان از ساقه گياهان سست ساخته شده و اساس مجد و بزرگى آنان از تنه درختان قوى درست شده است دعوت كنندگان به بهشت بنى هاشمند و بنى اميه از دعوت كنندگان به آتشند، بوسيله بنى هاشم شهرها رشد و پاكى يافتند و سرسبز شدند اما بنى اميه مانند سراب هستند.
- توضيح
- ظاهر عبارت زيارت با قطع نظر از تاكيد و تعميم بلفظ قاطبة كه موجب ابا سياق كلام است از تخصيص كشف مىكند از اين كه بنى اميه يكسره خبيث و مستوجب لعنتاند چه ظاهر اين كه متكلم در عنوان حكم اخذ وصفى نكرد كه عام معنون و منوّع باو بشود اين است كه در افراد عام چيزى كه قابل معارضه باشد نيست پس اگر شك كنيم در بعض افراد بنى اميه كه ايا ايشان بعقيده حقه و فطرت سليمه در گذشتند يا نه به حكم اين عموم مذكور مىگوئيم فاسد العقيده بودند چون او ملعون بوده بمقتضاى اين نص و مؤمن مستوجب لعن نيست پس او مؤمن نيست و اين چنانست كه اگر مولائى بگويد همسايگان مرا اكرام كن با اين كه از حال او معلوم است كه دشمنان وى را نبايد اكرام كرد عبارت مذكوره كاشف است از اين كه هيچيك از همسايگان او دشمنش نيستند.
- و اين مطلب را ما در اصول تحقيق مستوفى كردهايم و والد محقق ما قدس سره در كتاب مطارح الانظار شرحى وافى و تحقيقى كافى در اين باب دارد و بالجمله در عبارت مذكوره اشكالى است كه مقتضاى او اين است كه هيچيك از بنى اميه مؤمن نباشد با وجود اين كه جماعتى از قدما و متأخرين ايشان ولايت اهلبيت داشتند مثل خالد بن سعيد بن العاص و أبو العاص بن ربيع كه از آنانند كه از بيعت ابى بكر تخلف كردند و با امير المؤمنين ثابت قدم بماندند،
- چنانكه از كتب عامه و خاصه معلوم مىشود و اموى ابيوردى شاعر را شيخ حر قدس سره از علماء شيعه در امل الامل شمرده و همچنين به تتبع معلوم مىشود كه جماعتى از رجال و نساء منسوبين به اين قبيله از اخيار بودند مثل امامه دختر أبو العاص كه بعد از حضرت فاطمه عليها السّلام بوصيت آن حضرت در حباله نكاح امير عليه السّلام آمد و مثل محمد بن ابى حذيفه كه مادر او دختر ابى سفيان بود و او خود از خواص اولياى امير المؤمنين و در محبت آن جناب رنجها كشيد و سالها در زندان معاويه كه خال او بود بماند و با او موافقت نكرد.
- و جواب از اين اشكال بچند وجه مىتوان گفت يكى اين كه ظاهر از اين كلمه موجودين در حال خطاب است علاوه بر اين كه اضافه به حسب وضع اولى حقيقت در عهد است و معهود موجودين است و اين وجه ضعيف است چه اگر مراد موجودين حال صدور براوى غير امام است كه زمان حضرت صادق عليه السّلام باشد لازم آيد خروج متقدمين بنى اميه و ايشان اكثر بنى اميهاند و قطع داريم به دخول يزيد و معاويه و زياد و اضراب ايشان در عموم اين عبارت و اگر مراد جميع ازمان سابقه است كه صدور از هر امامى بامام ديگر ملحوظ شود اشكال در اخيار ازمان سابقه باقى است.
- وجه ديگر اين كه ملتزم مىشويم كه بنى اميه به حسب فطرت اصليه اعوجاجى دارند كه اگر با استقامت فعليه هم مجتمع شود عاقبت كار و خاتمه امر انحرافى از ايشان ظاهر مىشود كه با ارتداد از دنيا بيرون مىروند و بر فرض قطع به استقامت سابقه احراز بقاى حال او در وقت رحلت جز باستصحاب صورت نه بندد و دليل مذكور كه متكفل تجويز لعن است اماره كاشفه از استيعاب و استغراق افراد ايشانست به حكم خباثت پس حكم مىكنيم بجواز لعن و تبرى از ايشان و ليكن بايد دانست كه مراد از بنى اميه به حكم وضع و لغت با انصراف رجال منسوبين از جانب آبا باميه است پس ذكر امامه كه دختر است و ذكر محمد بن ابى حذيفه كه از جانب مادر انتساب دارد و اضراب ايشان وجهى ندارد و بلكه أبو العاص را از بنى اميه شمردن راهى ندارد اگر چه خبر ضعيف در اين باب وارد است.
- و در رساله مفاخره جاحظ هم چنين مذكور است كه بنى اميه در تكذيب خبر شجره ملعونه متمسك بوجود أبو العاص در ايشان شدند.
- و اين سخن در ميزان تصحيح انساب سنجيده نيست. چه أبو العاص پسر ربيع بن عبد العزى بن عبد شمس بن عبد مناف است و او عبشمى است، چنانكه در اسد الغابه و غير او مذكور است.
- و ذكر ابيوردى در شيعه هم وجهى ندارد، اگر چه شيخ حر قدس سره در امل الامل فرموده چه او بر اين دعوى اقامه شاهدى نكرده و از اشعار و افتخار بامويت و تأسف بر فوت مملكت و انقضاى ايام ايشان ظاهر مىشود، و اين معنى البته منافى تشيع بلكه مقتضاى فطرت خبيثه امويت است.
- و از اين قبيل اشتباهات از شيخ حر بسيار شده چنانچه أبو الفرج اصبهانى كه مروانى است هم از علماى اماميه شمرده چه او بالاتفاق امامى نبوده بلكه از علماء زيديه است و اشتباه او از لفظ شيعه مذكور در كلام بعضى شده و مرويات او غالبا با اماميت منافات دارد. چنانكه از استقصاى تتبع در اغانى ظاهر است و هرگز امامى متدين راضى نمىشود به عبد اللّه بن جعفر ذى الجناحين كه در عصر خود تالى حسنين و ثالث قمرين بود نسبت استماع غنا بدهد
- با اين كه حضرت زينب سلام اللّه عليها كه عقيله خدر رسالت و محجوبه ستر امامت و رضيعه ثدى زهد و عصمت ولويه و ربيبه حجر علم و حكمت نبويه است حليله او بود و در خانه او ماوى داشت و همچنين از قبيل اين ترهات و خزعبلات در كتاب اغانى بسيار است و نسبت ندم سيد الشهداء عليه السّلام از سفر كربلا در روز عاشورا به او معروف و كتاب مقاتل الطالبين او مشهور است، و اين قدر تعرض حال او اگر چه بر سبيل استطراد آمد، ولى اگر تامل كنى از اجزاء مراد بود.
- بالجمله اين شعر را از اموى در اين مقام كه دلالت بر اختلال عقيده دارد مىنويسم:
ملكنا اقاليم البلاد فاذ عنت لنا رغبة او رهبة عظماؤها
فلما انتهت ايامنا علقت بنا شدائد ايام قليل رخاؤها
و كان إلينا في السرور ابتسامها فصار علينا بالهموم بكاؤها
و صرنا نلاقى النّائبات با وجه رقاق الحواشى كاد يقطر ماؤها
اذا ما هممنا ان نبوح بما جنت علينا الليالى لم يدعنا حياؤها [1]
__________________________________________________
- [1] مالك شديم ممالك زمين را و بزرگان آن سرزمينها از روى ميل يا ترس اعتراف به بزرگوارى ما كردند و هنگامى كه روزها (عظمت) ما پايان رسيد روزگارانى سخت كه آسودگى آن كم بود به ما روى آورد در روزگار شاديها، لبخند زمانه به سوى ما بود، پس از آن گريه او در غمها بر ما بود، و ما با ناملايمات زندگى با چهرههاى خوش و شاداب مواجه مىشديم،
- و در اين بيت كه مىگويد و صرنا نلاقى بخاطرم آمد شعر سيد الشعراء و خاتم الادباء شاعر ماهر و اديب معاصر سيد حيدر حلّى رحمه الله كه مىگويد و چه خوب مىگويد:
من اين تخجل اوجه امويه سكيت بلذات الفجور حياؤها [1] و از واضعى كه بنسب خود افتخار مىكند اين ابيات است كه در نجديات اوست:
قالت لصحبى سرا اذرات فرسى من الذي تبعدى مهره خببا
فقال اعلمهم بى ان والده من كان يجهد اخلاف العلى حلبا
ما مات حتى اقر الناس قاطبة بعزه و هو اعلا خندف نسبا [2]
- كفايت نكرده او را كه افتخار به انساب بنى اميه مىكنند بلكه گمان كرده كه ايشان اعلاى قبائل خندفند در نسب، با اين كه شنيدى كه جمعى منكر قرشيت ايشان هستند و نسب أبو سفيان و حال حمامه مادر او معلوم خواهد زهى خجلت و فضيحت از نسبى كه به أبو سفيان مىرسد و منتهى به اميه مىشود.
و لو قيل: للكلب امثاله عوى الكلب من لؤم هذا النسب [3]و در جاى ديگر از نجديات است:
و انى و ان كان الهوى يستفزنى لذو مرة قطاعة للقرائن
اروم العلى و السيف يخضبه دم بابيض بتاك و اسمر مارن
و ان خاشنتنى النّائبات تشبّثت باروع عبل الساعدين مخاشن
اذا سمنه خسفا تلظى جماحه واجلين عن قرن الدّمشاحن
لئن سلبتنى نخوة اموية خطوب اعاينها فلست لحاضنقاتله الله ما اشعره.
____________________________________________
- هنگاميكه ميخواستم جناياتى را كه شبها (روزگار) بر ما روا داشته بود آشكارا حشمتش نمىگذاشت
[1] چهرههاى اموى كه با لذتهاى گناهان حيائش ريخته شده از كجا (چگونه) خجالت ميكشيد؟
[2] خندف نام ليلى بنت حلوان قضاعيه يمنيه مادر مدركه ابن الياس از جدههاى اعلاى رسول خداست كه بعضى خيال ميكردند از اولاد اويند و يزيد در آن اشعار كفر آميز معروف خود: «ليت اشياخى ببدر...» الى آخر گويد: لست من خندف ان لم انتقم، براى شناخت بيشتر و وجه بسميه به خندف يعنى رفتار با ناز و تبختر به اوائل منتهى الآمال در شرح اجداد و جدات پيغمبر مراجعه شود
[3] و اگر به سگ مانند اين گفته شود بفرياد در مىآيد و پارس مىكند از زشتى اين نسبت.
- و در جاى ديگر از نجديات خارج از ادب صباوت شده تحمّس در تغزل مىكند و مىگويد:
بنى حيثم اللّه اللّه في دمى فطالبه اللّه الذي قوله الفعل
و مرد على جرد بايد تمدها الى الشرف الضخم الخلائف
- و الرّسل دم اموى ليس ينكر فرده و ما بعده الا الفرار او القتل
- الم يك في عثمان للناس عبرة فلا ترخصوه طلّه انه يغلوا
- و لو لا الهوى صارت إليكم كتيبة يعضّل من نجد بها الحزن و السّهل [1]
- از تأمل اين اشعار جاى تامل در عدم استقامت او نمىماند و از همه صريحتر اين مقطوعه اخيره بود كه تذكر دم عثمان و افتخار به حروب جمل و صفين بود بلكه اشعار بواقعه طف داشت، چنانچه خواهى دانست كه بنى اميه بعنوان مطالبه خون عثمان اين فتنه را انگيختند و بتلافى او بسيار كارها كردند.
- و عجب آنست كه مقطوعه اولى كه ذكر كرديم در وفيات مذكور است و شيخ حرره در حالات او از كتاب مذكور نقل مىكند و از مضمون اين شعر غفلت كرده بالجمله تقريب وجه ثانى اين بود كه شنيدى و انصاف اين است كه التزام به اين وجه بر وجهى كه رفع يد از امور قطعيه بكنيم بر فرض تحقيق با تحكيم اين دليل بر استصحاب سلامت عقيده كارى بس مشكل است خاصه اين كه عمومات ديگر از فضائل مؤمنين در دست است كه التزام بتخصيص آنها صعب متصعب است و خالى از تائيد نيست.
- روايت حياة الحيوان كه سابقا گذشت كه پيغمبر فرمود: مومنين ايشان كماند چه اين خبر به ملاحظه اشتمال بر ذم بنى مروان مظنون الصدق است و گمان ندارم كسى در حق خالد بن سعيد با آن همه اظهار اخلاص و ايستادگى و حسن بيان در مسجد و معارضه با أبو بكر و امتناع از بيعت كه در جميع كتب مسطور است متمسك به اين حديث شده. العياذ بالله قدحى كند چه صحابى مؤمن مطيع اهل بيت بود
__________________________________________________
- [1] اى بنى حيثم خدا را درباره خون من كه خونخواهش همان خدايى است كه گفتهاش عين فعل اوست. و چه بسا نوجوانانى كه سوار بر اسبان قوى پيكرند. خون اموى كه يگانگيش انكار نتواند شد و در برابر آن راهى جز كشته شدن و فرار نيست. آيا درباره عثمان براى مردم عبرت حاصل نشد، پس اجازه ندهيد طلى كه خون او بر آن ريخته شد بجوش آيد.
- و البته عمومات فضل صحابه و مدايح مهاجرين در كتاب و سنت شامل او هست و دليلى بر اخراج بالخصوص نيست علاوه بر اين كه وجه سوم موجب ظهور وهن و ضعف اين وجه مىشود.
- وجه سوم: اين كه مراد از بنى اميه خصوص آن جماعت از ايشاناند كه در غصب خلافت و اطفاء نور خدا و جحد كلمه ولايت همدست و همداستان شدند به تيغ و سنان و نوشته و زبان در بغض اهل بيت همراهى نمودند و مؤيد اين وجه آنست كه متبادر باذهان در خصوص اين قضيه با ملاحظه اشكال مذكور همين معنى است و با ملاحظه اين كه عنوان بنى اميه مصداق واقعى كم دارد چه اولاد حقيقى اميه كم بودند.
- اما حكم و اولاد او كه همه حرامزاده بودند و امّا اولاد أبو سفيان هم متهم به خبث مولد بودند بلكه محققا حرامزاده بودند چنانچه من بنده إن شاء الله در محل خود خواهم ذكر كرد.
- و اما اولاد ابى معيط كه اولاد ذكوان پدر أبو معيط باشند هم لصيقاند [1] چه ذكوان بعقيده جماعتى غلام اميه بوده و وى را به خود ملحق ساخت و تبنّى كرد چنانچه در اسد الغابه اشاره كرده پس ناچار بايد طايفه مراد باشند كه خلفاء و امراء ايشان را شامل شود و بنا بر اين لفظ بنى اميه عنوانى است عرفى به جهت اشاره بآن جماعت مخصوص و حقيقت بودن اضافه در عهد شاهد صدق اين دعوى است و في الجمله مؤيد بلكه مصدق اين معنى است.
- خبرى كه در خصال در باب سبعه مذكور است كه جهنم را هفت در است و يك در از بنى اميه است خاصه كسى مزاحم ايشان نيست كه او باب لظى و باب سقر و باب هاويه است و در آخر حديث محمد بن فضل رزمى كه راوى است خدمت صادق آل محمد عليهم السلام عرض مىكند اين درى كه از پدرت از جدت روايت كردى از آن بنى اميه است مخصوص مشركين ايشان است يا آنان كه اسلام آوردند هم داخل مىشوند فرمود لا امّ لك مگر نشنيدى كه مىگويد يك در از آن مشركين است و اين درى كه بنى اميه ازو داخل مىشوند، همانا خاصه أبو سفيان و معاويه و آل مروان است:يدخلون فيها تحطمهم النار حطما لا تسمع لهم فيها واعية و لا يحيون فيها و لا يموتون.
__________________________________
- [1] پسر خوانده - متهم در نسب -
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»