کتاب  شفاءالصدور ص : 258  - اگرعمر عبد العزيز زنده بود ما محتاج نمى‏شديم. چه در اين مقام بنى اميه را تفسير به اين جماعت مخصوصه كردند كه تقمص سربال خلافت و تشبث باذيال جلافت

سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/        

نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 

وبلاگ صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 

«بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»

«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

  1. کتاب  شفاءالصدور ص : 258  - اگرعمر عبد العزيز زنده بود ما محتاج نمى‏شديم.
  2. چه در اين مقام بنى اميه را تفسير به اين جماعت مخصوصه كردند كه تقمص سربال خلافت و تشبث باذيال جلافت نمودند و اين توجيه در نظر اين بنده اقرب بتحقيق است و اين تخصيص نيست تا بگوئى سياق اين عام به جهت تاكيد ابى از تخصيص است بلكه تخصص است و مؤكد تاكيد است و در اين مقام كلامى است كه شايسته بلكه لازم تعرض اوست و اجمال او اين است كه از پاره اخبار و آثار في الجمله
  3. مدحى از عمر بن عبد العزيز ظاهر مى‏شود مثل اين كه بعد از قيام بامر خلافت سب امير المؤمنين كه در ايّام خلافت بنى اميه رايج بود ترك كرد و كثير غرة وى را به اين كار ستود و اين شعر در حق او مى‏گويد:

و ليت فلم تشتم عليّا و لم تخف            برّيا و لم تتبع مقالة مجرم‏

تكلّمت بالحقّ المبين و انّما            تبيّن آيات الهدى بالتكلم‏

و صدقت معروف الذي قلت بالّذى            فعلت فاضحى راضيا كلّ مسلم‏

الا انّما يكفى الفتى بعد زيغه            من الاود البادى ثقاف المقوّم

  1. و فدك را رد كرد و از آل مروان بعد از آنكه عثمان تيول مروان كرده بود باز گرفت و احسان باهل بيت مى‏كرد و متعرض ظلم ايشان نمى‏شد.
  2. از فاطمه دختر سيد الشهداء نقل شده كه اگر عمر عبد العزيز زنده بود ما محتاج نمى‏شديم.
  3. و در كتب عامه از باقر علوم النبيين عليه و عليهم السّلام نقل شده كه هر قومى را نجيبى است و عمر عبد العزيز نجيب بنى اميه است.
  4. و از مشهورات است كه الناقص و الاشبح اعدلا بنى مروان و ناقص يزيد بن الوليد بود كه عطاياى پدر خود را كم كرد، و اشبح عمر است به جهت شبحه و شكافى كه در سر او بود.
  5. و در كتاب قرب الاسناد سند به صادق آل محمد عليهم السلام مى‏رساند كه از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه چون عمر عبد العزيز ولايت يافت عطاياى عظيم بما عطا كرد، پس برادر وى بر وى در آمد و گفت همانا بنى اميه رضا ندهند از تو كه بنى فاطمه را بر ايشان تفضيل دهى، عمر گفت: همانا بنى اميه رضا ندهند از تو كه بنى فاطمه را بر ايشان تفضيل دهى، عمر گفت: تفضيل مى‏دهم چه من چندان شنيده‏ام كه مبالات ندارم
  6. كه من بعد نشنوم، اينكه رسول خداى فرمود: فاطمه قطعه‏اى از من است مسرور مى‏كند مرا آنچه او را مسرور كرد و بدحال مى‏كند مرا آنچه او را بد حال كرد و من متابعت مسرت رسول خداى مى‏كنم و مسائت او را برمى‏اندازم.
  7. و از اين گونه اخبار متتبع مى‏يابد و از اين جهت است كه بعض اكابر كه فاضل متبحر ميرزا عبد الله افندى صاحب رياض العلما در كتاب مذكور تعيين كرده و كلام وى را حكايت مى‏كند و اين بنده نخواستم در اين كتاب اسم شريف او را در اين مقام دعوى باطل ببرم در لعن خصوص او توقف كرده و اين وجهى ندارد، بلكه  لعن او از اوضح واضحات و اوجب واجبات است چه معصيتى بالاتر از غصب خلافت و ادعاى امامت كه او كرد و در حال زندگى و مردكى تحمل اين وزر عظيم را نمود نيست و ضررى بر امت بيش از منع ائمه حق از امر و نهى نيست و اگر احسانى كرد به جهت مصانعه و ملك دارى بود. و الحق اهل سنت مدح خوبى از او كردند كه مى‏گويند عمر ثانى بود و ما هم همين نحو او را وصف مى‏كنيم، و همين اعتقاد را در حق او داريم و او عدل تقديرى را از عمر به ارث برده بود چه مادر او دختر عاصم بن عمر بن الخطاب بوده.
  8. بلى سيره ظاهريه او از ساير بنى اميه امتيازى تمام داشت و كلام حضرت باقر عليه السّلام اگر نسبت صحيح باشد محمول بر اين معنى است چه فرمود عمر نجيب بنى اميه است. يعنى بالاضافه به اين طايفه نجابتى دارد، اگر چه في نفسه نانجيبترين خلق خداست و همين است قضيه معروفه اعدلا بنى مروان يعنى اين دو نفر نسبت به ساير بنى اميه عادل بودند، اگر چه خود نسبت به عدول اهل حق ظالم باشند و چگونه مى‏شود كه عمر بن عبد العزيز رضاى حضرت فاطمه را طالب باشد و حق خلافت را تفويض به حضرت باقر عليه السّلام كه امام واجب الاطاعة بود معجزات و كرامات و علوم وى روى زمين را فرا گرفته بود و چشم و گوش و دهان و دست دشمن را مملو مى‏داشت و معاصر وى بود ننمايد،ذلك هو الخسران المبين.
  9. و در اصل عاصم بن حميده حنّاط كه نسخه او به عنايت حق جل ذكره نزد اين قاصر موجود است روايت كرده از عبد اللّه بن عطا كه گفت دست حضرت باقر عليه السّلام را گرفته بودم در حالتى كه عمر بن عبد العزيز دو جامه مصرى در برداشت پس حضرت باقر فرمود: هان زود است كه او ولايت يابد آنگاه بميرد و اهل زمين بر وى بگريند و اهل آسمان او را لعنت نمايند.
  10. و اين روايت در غايت اعتماد است، بلكه بنابر اصلى كه ما در خبر واحد تاصيل [1] كرده‏ايم داراى مرتبه نصاب حجيت و صحت است. چه عاصم بن حميد ثقه جليل الشان در اصل خود از او روايت كرده و نصر بن الصباح كه كشى و عياشى جابجا به اقاويل او استناد مى‏كنند وى را از نجباء اصحاب صادق عليه السّلام شمرده و دلالت او بر جلالت ظاهر است.
  11. و شهيد ثانى قدس الله سره النورانى در درايه همين عبارت را در وصف او بدون نسبت بنصر بن صباح ايراد فرموده و اين اماره اعتماد و علامت اعتدادست و موافق است اين خبر با عمومات  لعن غاصبين و منحرفين از اهلبيت و اعداء و احباى اعداى ايشان و عموم مذكور در زيارت چنانچه بيان كرديم خود معقلى است حصين [2] و ركنى است وثيق از براى حال شك بلى انصاف اين است كه عمر بن عبد العزيز كارهاى خوبى مثل ترك سب و رد فدك كرد و ما شكر اين كارها را از او مى‏كنيم،
  12. چنانچه سيد اجل اعظم رضى الله عنه كه خود از اكابر فقها و زهاد اهل بيت محسوب است، در ديوان شريف خود در خطاب بعمر بن عبد العزيز مى‏فرمايد:

يا بن عبد العزيز لو بكت            العين فتى من امية لبكيتك‏

غير انّى اقول انك قد طبت            و ان لم يطب و لم يزك بيتك‏

انت ترهتنا عن السب و القذف            و لو امكن الجزا لجزيتك‏

و لو أني رأيت قبرك لاستحييت            من ان ارى و ما حييتك‏

و قليل ان لو بذلت دماء            البدن ضربا على الذرى و سقيتك‏

دير سمعان لا اغبك غاد            خير ميت من آل مروان ميتك‏

انت بالذكر بين قلبى و عينى            ان تداينت منك او قد ناتيك‏

و اذا حرك الحشا خاطر منك            توهّمت اننى قد رايتك‏

و عجيب انى قليت بنى مروان            طرا و انّنى ما قليتك‏

قرب العدل منك لما ناى            الجور بهم فاجتنبتهم و اجتبيتك‏

فلو انى ملكت دفعا لما            نابك من طارق الردى لفديتك [3]

__________________________________________________

  1. [1] اهميّت قائل شدن‏

[2] پناهگاه‏

 

  1. ارشاد
  2. اخبار در  لعن عموم بنى اميه از طريق اهلبيت زياد است و مستحب است كه بعد از هر نماز فريضه بنى اميه را  لعن كنند، چنانچه شيخ طايفه در تهذيب روايت كرده به سند خود از أبو جعفر باقر علوم النبيين عليهم السّلام كه به جابر جعفى فرمود:اذا انحرفت عن صلوة مكتوبة فلا تنحرف الا بانصراف  لعن بنى اميه.

يعنى چون از نماز فريضه باز كردى باز مگرد مگر به  لعن بنى اميه.

  1. اللّهم العن بنى اميّة قاطبة.
  2. و  لعن اللّه ابن مرجانة.
  3. ج و لعنت كناد خداى پسر مرجانه را - ش مراد از ابن مرجانه ابن زياد است و ذكر او بعد از آل زياد و بنى اميه كه شامل او است بتحقيق سابق به جهت خصوصيت او در قتل   سيد الشهداء است.
  4. و مجلسى عليه الرحمة احتمال داده كه به جهت خبث مولد او باشد. پس عنوان آل زياد و بنى اميه محيط بر او نخواهد شد. و ما گفتيم كه بنى اميه اين دو شعبه همه حرامزاده بوده‏اند، و اگر وجه اين بود بايد ذكر آحاد ايشان شود.

__________________________________________________

  1. [3] اى پسر عبد العزيز اگر بنا بود چشم براى جوانى از خاندان اميه مى‏گريست حتما بر تو مى‏گريستم، جز اينكه مى‏گويم همانا تو پاك شدى اگر چه خامه‏ات پاكيزه نشد، تو ما را از بدگوئى و نسبتهاى ناروا منزّه كردى كه اگر پاداش امكان پذير بود يقينا پاداشت مى‏دادم، و اگر قبرت را مى‏ديدم حتما از اينكه مى‏بينمت و زنده‏ات نمى‏كنم (قبرت را احيا نمى‏كنم) حيا مى‏كردم. و اگر خون بدن را در پى اشكهاى چشم فرو مى‏باريدم و (قبرت) را با آن آبيارى مى‏كردم، كارى اندك بود. اى دير سمعان (مدفن عمر بن عبد العزيز) هرگز هيچ رونده‏اى تو را از ياد نبرد كه بهترين مرده از خاندان مروان، مرده (مدفون در) تو است، تو در خاطر من بين چشم و قلبم قرار دادى چه نزديكت باشم و چه از تو دور باشم، و هرگاه دل از تو يادى كند گمان مى‏كنم كه تو را ديده‏ام و عجيب اينكه من از بنى مروان منزجرم ولى به تو خشمگين نيستم، عدل با تو قرين شد آن هنگام كه ستم، آنان را (از انسانيّت) دور كرد و بدينجهت من از انها دورى گزيدم و تو را برگزيدم، آرى من اگر مى‏توانستم ضربه‏هائى را كه بر تو وارد آمده دور كنم بى‏ترديد به آنها دست مى‏يازيدم.
  2. و اضافه او بمرجانه به جهت مزيد انتقاص و تعيير و مذمت اوست، تا علاوه بر حال پدر حال مادر او هم معلوم شود و مرجانه از زوانى معروفه بوده و در اشعار اشاره شده چنانچه درين شعر سراقه باهلى مى‏گويد و خوب مى‏گويد:

لعن اللّه حيث حلّ زيادا            و ابنه و العجوز ذات البعول‏جماعتى گفته‏اند مراد از عجوز ذات البعول [1] مرجانه است و ظاهر عبارت مرويه در رجال شيخ كشى در ترجمه ميثم تمار رضى الله عنه: يقتله العتل الزّنيم ابن الامة الفاجرة [2]. نيز اين است اگر چه مى‏تواند اشاره بسميه باشد بلكه از جهتى اظهر است.

  1. و در خطبه عاشورا مرويه در احتجاج است‏الا و انّ الدّعى ابن الدّعى قد ركزلنا بين اثنتين الخ.
  2. و اين عبارت صريح است كه ابن زياد هم خود ولد الزناست و هم پدرش و خواهى شنيد كه علماء اهل سنت گفته‏اند ولد الزنا نجيبتر است و الحق آثار اين نجابت بعد از ثانى از هيچكس بقدر عبيد الله بن زياد نمودار نشد، وى على الظاهر در سال بيست و هشت يا بيست و نه هجرى متولد شد و در سنه شصتم كه سى و دو ساله بود ولايت عراقين يافت و او اول كس بود كه حكومت خراسان و آذربايجان و بحرين و عمان و هند و غالب ممالك ايران ضميمه ولايت او شد، و بقولى زياد پدرش اول كس بود كه چنين شد، و در سال شصت و يكم هجرى به قتل  سيد الشهداء ارواحنا له الفدا پرداخت.
  3. و در كتاب عقد الفريد است كه در زمان زياد مقاتله يعنى چنگيان لشكر كوفه شصت هزار تن بودند و از اينجا مى‏توان دانست كه آنچه در اخبار معتبره وارد شده كه عدد جنود مخالفين در كربلا سى هزار بود غريب نيست، چه شصت هزار مرد جنگى را كه لشگر حاضر ركاب باشند در مدت قليله مى‏توان سى‏هزار نفر از ايشان تعبيه و تهيه كرد علاوه بر اين كه از مراجعه به تواريخ معلوم مى‏شود كه ابن زياد مهياى حرب ديلم بود كه واقعه كربلا در پيش آمد و او را مقدم داشت و بنا بر اين هيچ استبعادى نيست در كثرت جنود و تتابع جيوش او. فلعنة الله عليه و على جنوده.
  4. و در سنه شصت و هفتم هجرى كه سى و نه ساله بود به دست واسطه رحمت الهى و نعمت نامتناهى إبراهيم بن الاشتر رضى الله عنهما رهسپار دركات جحيم شد.
  5. و در مقتل منسوب بابى مخنف در كيفيت قتل او واقعه عجيب نوشته كه چون مستبعد بود ننوشتم با اين كه غرضى در ذكر اين تفاصيل نيست چه تاريخ ظلم و عدوان و كيفيت هلاكتش در كتب تواريخ و سير مسطور است.

__________________________________________________

  1. [1] پيرزنى كه داراى شوهران متفاوت است‏

[2] مى‏كشد او را شكمخواره لئيم و متهم در نسب، پسر كنيز زناكار.

 

  1. و از عجايب اين است كه روز قتل او روز عاشوراء بود، و سر او را وقتى كه به خدمت حضرت امام سجاد سلام الله عليه بردند، آن حضرت مشغول ناهار شكستن بود، چنانچه حال آن مخذول بود با سر مبارك امام مظلوم. عليه و على جده و أبيه و امّه و ابنائه افضل الصّلوة و التّحيه و السّلام ما هدر حمام و همر ركام.
  2. و  لعن اللّه عمر بن سعد
  3. ج و خداى لعنت كناد عمر پسر سعد را ش عمر پسر سعد بن ابى وقاص است كه از صحابه و اصحاب شورى و متخلفين از امير المؤمنين عليه السّلام و كبار رجال عصر خود بود و در نسب او كلامى است مشهور كه علماء نسب متعرض شده‏اند.
  4. و در اين مقام كلامى در مروج الذهب مذكور است كه ما استطراف و استطراد به نقل او مى‏كنيم، و او چنين است كه روايت مى‏كند از محمد بن جرير الطبرى كه چون معاويه حج كرد و طواف نمود سعد با وى در حال طواف بود چون فراغت يافت مسرعا به جانب دار الندوه شتافت و سعد را با خويشتن بر سرير خود بنشاند و العياذ بالله به سب امير المؤمنين و انتقاص آن جناب مشغول شد. سعد خود را دور كرد و گفت مرا بر سرير خود نشاندى آنگاه شروع كردى در سب على عليه السّلام سوگند با خداى كه اگر در من يك خصلت از خصال على عليه السّلام بود دوستتر بود نزد من از هر چه آفتاب بر او تابيده، و الله هر آينه دامادى پيغمبر و داشتن فرزندانى چون فرزندان على احب است نزد من از آنچه آفتاب بر او درخشيده، و الله اگر من چنين بودم كه پيغمبر در روز خيبر در حقم مى‏فرمود:لأعطيّن الرّاية غدا رجلا يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله كرّارا غير فرّرا يفتح الله على يديه. محبوب‏تر بود نزد من از آنچه مهر بر او تابيده و الله اگر چنين بود كه رسول خداى در غزاى تبوك در حق من مى‏فرمود:الا ترضى ان تكون منّى بمنزلة هرون من موسى الا انّه لا نبىّ بعدى.
  5. احب است نزديك من از هر چه شمس بر او طلوع كرده و سوگند با خداى كه ديگر در خانه تو داخل نشوم تا زنده‏ام.

آنگاه مسعودى رحمه الله مى‏گويد و يافته‏ام در وجه ديگرى از روايات و او در كتاب على بن محمد بن سليمان نوفلى در اخبار است از ابن عايشه و غير او كه سعد چون اين سخن بگفت و خواست كه بپا شود معاويه بادى از خود رها كرد براى او و گفت بنشين تا جواب آنچه گفتى بشنوى.

  1. تا كنون نزد من لئيم‏تر از امروز نبودى پس چرا ياريش نكردى و از بيعت او تقاعد ورزيدى چه من اگر مى‏شنيدم از پيغمبر آنچه را تو شنيدى هر آيه خادم على بودم، تا زندگى مى‏نمودم. پس سعد گفت و اللّه كه من احقم به موضع تو، يعنى خلافت. معاويه گفت: ابا مى‏كنند بر تو بنو عذره
  2. و سعيد چنانچه مى‏گويند فرزند مردى از بنى عذره بود. قال المسعودى قال النوفلى و في ذلك يقول السيّد اسمعيل بن محمّد الحميرى:

سايل قريشا بها ان كنت ذا عمه            من كان اثبتها في الدين اوتادا

من كان اقدمها سلما و اكثرها            علما و اطهرها اهلا و اولادا

من وحد اللّه اذا كانت مكذبة            تدعوا مع اللّه اوثانا و اندادا

من كان يقدم في الهيجاء ان نكلوا            عنها و ان بخلوا في ازمة جادا

من كان اعدلها حكما و اقسطها            حلما و اصدقها وعدا و ايعادا

ان يصدقوك فلم يعدوا ابا حسن            ان أنت لم تلق للابرار حسادا

ان أنت لم تلق من يتم أخا صلف            و من عدى لحق اللّه جحادا

او من بنى عامر او من بنى اسد            رهط العبيد ذوى جهل و اوغادا

او رهط سعد و سعد كان قد علموا            عن مستقيم صراط اللّه صدّادا

قوم تداعوا زنيما ثم سادهم            لو لا خمول بنى زهر لما سادا [1]

  1. [1] از قريش بپرس كه در ميان ايشان ثابت‏قدمترين فرد در راه وى، پيشگام‏ترينشان در اسلام - داناترين ايشان، صاحب پاكيزه‏ترين فرزندان و خاندان كه بود؟ چه كسى خدا را به يگانگى مى‏پرستيد آن هنگام كه قريشيان پيامبر را تكذيب كردند و با خدا بتها و شريكانى را عبادت مى‏كردند؟ چه كسى در جنگ حاضر بود آنگاه كه اينان از جنگ تن مى‏زدند. و اگر؟ چه كسى در داورى از همه عادلتر، در حلم از همه متعادلتر و در پايدارى بر پيمان از همه راستگوتر بود؟ اگر قريشيان با تو صادق باشند جز أبو الحسن را معرّفى نخواهد كرد، البته اگر تو با كسانى كه در حق نيكان حسادت مى‏كنند روبرو نشوى، يا كسى از قبيله تيم را كه از حد خود تجاوز كرده‏اند نبينى و يا از مردم طايفه عدى كه منكران حق بودند سؤال نكنى، يا با بنى عامر و يا بنى اسد، افراد و مردمى نادان كه در راه حقّ را مى‏بندد شناخته شده‏اند. آنها قوى هستند كه فردى را كه از ايشان نبود به خود نسبت دادند و سپس او را به سرورى پذيرفتند و راستى اگر سستى بنو زهره نبود اين فرد هرگز سيادت نمى‏يافت.
  2. و از اينجا صحت نسب و پاكى فطرت عمر بن سعد عليهما اللعنة معلوم مى‏شود كه حرامزادگى را از والد منافق خود به ميراث حيازت كرده بود.
  3. و از تقريب ابن حجر حكايت شده كه گمان كرده‏اند كه او از صحابه است. و اين غلط است چه يحيى بن معين جزما اخبار كرده كه ولادت او در روز موت عمر بن الخطاب بوده و منافى نيست با اين جزم آنچه در كامل است كه بعد از قتل عثمان مى‏خواست كار خلافت براى پدر مهيا كند چه از اينجا بيش از آن نتوان دانست كه آن وقت طفل نبوده، و هم در كامل از ابن سيرين آورده كه على عليه السّلام روزى با ابن سعد گفت چگونه باشى روزى كه مخير شوى بين بهشت و دوزخ پس آتش را اختيار كنى.
  4. «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

 

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید