سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
کتاب شفاءالصدور ص : 273 بابى أنت و امّى
0- ج پدر و مادرم فداى تو باد ش اين جمله در اصل وضع شده براى دعاء تفديه و معنى آن چنانستكه اگر بلائى يا آفتى بر تو وارد شود خداى جاى پدر و مادر مرا فديه و وقايه تو كند و روح آن دو نفر آماج تير آن بلا شود.
- و اين كلام دلالت دارد بر اين كه آن مفدى در نظر قائل اعزاز والدين او هستند و صحت او متوقف است بر حياة مخاطب و حياة والدين چه مرده نه مفدى مىشوند نه مفدى به و اين معنى بر ارباب هوش روشن است
- و از اين معنى است كه كميت بن يزيد اسدى رضى الله عنه در يكى از هاشميات سبع در ذكر پيغمبر صلى الله عليه و آله مىگويد:
انقذ الله شلونا من شفا النار به نعمة من المنعام
لو فدى الحى ميتا قلت نفسي و بنّى الفدا لتلك العظام [1]
و فيه نقد يعرفه من ذاق طعم الادب و نسل إليه و لو من حدببالجملة اين كلمه نقل شده بغلبه استعمال يا از شهرت بسر حد ظهور رسيده در مطلق تعظيم و تجليل كسى و او لازم معنى اول است و غالبا استعمال مىشود و مقصود جز جلالت و بزرگى مخاطب نيست كه بعبارت واضحه تعارف و رسميست مثل الفاظى كه در صدور مكاتيب و مبادى مراسلات در اين زمان مرسوم شده مىنويسند از قبيل فداك_ ما عداك و روحى فداك و غير اينها كه مقصود كاتب ابدا از آنها فداى واقعى نيست بلكه مراد رعايت عظمت و ملاحظه قدر مكتوب إليه است _________________________________________________
- [1] خداوند اعضاء ما را از پرتگاه آتش به احترام او (كه نعمتى است از سوى خداى منان) برهاند، هرگاه ميشد كه زندهاى فداى مردهاى شود، مىگفتم من و پسرانم فداى آن استخوانها.
- و از اين قبيل است عبارت زيارت اگر چه مخاطب كه امام است باعتقاد ما حى است و سميع و بصير ولى فايده براى اين معنى ندارد چه صحت اين كلام مبنى بر حياة صوريه دنيويه است علاوه بر اين كه فداء در بسيارى از اوقات مرده است و كسى ابدا احتمال تفصيل در صحت اين خطاب نكرده و اين اشكال اگر چه بتنزيل و فرض رفع مىشود كه مراد چنان باشد كه تو چنانى كه اگر پدر و مادرم زنده بودند فداى تو مىكردم، ولى در امثله مذكوره مطرد نيست و در كثيرى از مواضع استعمال اين عبارت جايز نيست چنانچه در خطاب اصحاب سيد الشهداء در روايت منقوله از حضرت باقرعليه السّلام:بابى أنتم و امى وارد شده.
- و اگر احتمال بدهند كه آن در مقام تعليم بوده، و لازم نيست خود آن جناب فرموده باشد، با اينكه بعيد است، مىتوان دفع اين اشكال كرد به اينكه ائمه بعد يقينا در عموم اين حكم داخلند. پس براى ايشان مستحب است كه اين زيارت را بخوانند و باصحاب بگويند: بابى أنتم و امى. و پدران امام امام است و البته نمىشود فداى هيچيك از صحابه شود بالضروره و از اين قبيل است كلمات عقيله رسالت سلام الله عليها بابى المهموم حتى مضى تا آخر آنچه در نياحه بر امام مظلوم عليه السّلام فرموده چه البته امير المؤمنين اشرف از سيدالشهداست و ذكر پيغمبر و فاطمه و خديجه در نياحه از جهت آنست كه يا فقد سيد الشهداء را فقد آنها دانسته، چنانچه در شب عاشورا گفت: اليوم مات جدّى رسول اللّه. پس نياحه بر همه فرموده يا از جهت آنست كه در مقام نياحه متعارف است كه صاحب عزا متذكر اشراف گذشتگان خود مىشود و بر هر يك هر يك مستقلا نوحهگرى و سوگوارى مىكند. چنانچه اكنون مرسوم همين است و بهر حال چاره از اشكال در بابى خديجة الكبرى مثلا جز همان وجه كه اشاره كرديم نيست و منصف متتبع متامل از رشاقت اين تحقيق غافل نخواهد بود.
- يا ابا عبد اللّه لقد عظم مصابى بك
- ج اى أبو عبد الله همانا بزرگ شد مصيبت من به واسطه تو ش لام جواب قسم مقدر است و تأكيد به قسم و قد كه حرف تحقيق است از جهت اشارت به بزرگى مصيبت است و در لفظ مصاب دو احتمال جايز است
- يكى اين كه اسم مفعول باشد و صله او كه لفظ به است حذف شده باشد به اين معنى كه حرف جر را اسقاط كردند و نسبت عامل را به ضمير مجرور دادند و اين نوع از تعبير را علماى بيان حذف و ايصال مىنامند مثل لفظ مشكوك و مولود كه به معنى مشكوك فيه و مولود فيه است و بنا بر اين مصاب و مصيبت به يك معنى مىشوند، چه مىگويند: اصيب زيد بمرض مثلا و زيد مصاب است و مرض مصاب به است كه به اعتبار ديگر نفس مرض را فاعل ملاحظه مىكنند و زيد را مفعول پس مرض مسمى بمصيبت مىشود، تانيث به تأويلى است و فرق بين اصاب الله زيدا بكذا و اصاب زيدا كذا در لب معنى و روح مطلوب نيست و اختلاف بوجوه اعتبارات است و بنا بر اين باء در بك براى سببيت است كه او را متادبين از ادبا به اين لفظ ناميدهاند و قدما باى استعانت مىگفتند و چون اين باء بر افعال خداى سبحانه هم داخل شود مثل خلق بكذا و انشاء بكذا مستلزم بود نسبت استعانت به خداى تعالى داده شود و اين از شريعت تادب و قانون تعبد بيرون بود.
- بالجمله احتمال ديگر آنست كه مصاب مصدر ميمى از اصابه باشد چه قياس عربيت اين است كه از افعال مزيد مطلقا مصدر ميمى و اسم مكان و اسم زمان بصيغه اسم مفعول باشد و اين هيئت در اين باب مشترك براى چهار معنى است و اين اگر چه از واضحاتى است كه حاجت به توضيح ندارد، ولى از ابن ابى الحديد خبطى غريب سرزده كه از باب استطراف و استطراد اشاره به او مىشود.
- در شرح اين كلمه كه فرموده الان اذ رجع الحق إلى اهله و نقل إلى منتقله، مىگويد:
در اين عبارت حذف مضافى شده و تقدير چنان است كه إلى موضع منتقله و منتقل مصدرى است به معنى انتقال مثل اين كه ما معتقدك به معنى ما اعتقادك و در اين كلام غفلتى سخت عجيب كرده چه منتقل خود اسم مكان است و حاجت بتقدير مضاف ندارد بلكه اگر لفظ موضع مذكور بود در غايت سقوط و نهايت ركاكت مىشد بخلاف موضع انتقاله و همچنين اگر منتقل را بانتقال تعبير مىفرمود عبارت منحط از رتبه فصاحت و نازل از درجه متعارفه بود و اين جمله را شاهد براى تنبه گفتم و گر نه مدعى مثل سفيده صبح و شعاع مهر روشن است و استشهادى كه كرده با اينكه حاجت باستشهاد نبوده غلط است چه معتقد به معنى ظاهر خود كه اسم مفعول باشد مراد است يقال اعتقده و اعتقد به و در هر صورت سؤال از متعلق اعتقاد است از قبيل عدل و توحيد و تشيع و جز اينها نه از نفس اعتقاد كه از مقوله كيفيات حاصله در نفس است و
- اين كه مىگويند ما اعتقادك در او مجاز است و مراد ما معتقدك است به عكس آنچه او تخيل كرده و اين اشتباه از مثل او كه عمرى را در تحصيل قواعد لغت و نحو صرف كرده و همه جا از ادعاى غاية القصواى ادب اندكى فرود نمىآيد غريب است. و الله العاصم.
- بالجمله لفظ مصاب بالخصوص در كلام فصحا به معنى اصابه وارد است چنانچه در اين بيت:
اظليم ان مصابكم رجلا اهدى السّلام تحية ظلم به نصب رجل آمده گويند مغنيه در مجلس واثق باللّه خليفه عباسى به اين بيت تغنى كرد و به نصب خواند. ادباى محضر اختلاف در رفع و نصب كردند و جاريه اصرار داشت كه از أبو عثمان مازنى ره بنصب شنيده واثق فرمان داد تا وى را از بصره بسامره بياورند و از غرائب اتفاقات اين بود كه در همان ايام يك تن از اهل ذمه بجانب وى آمده بود و استدعاى تدريس كتاب سيبويه كرده بود و مازنى امتناع فرموده با اينكه صد اشرفى زر سرخ تقديم داشته بود مبرّد با وى گفت با كمال حاجت و نهايت فاقت چرا قبول نكردى وى در جواب گفت اين كتاب سيصد و چند آيه از كتاب خداوند دارد و شايسته نمىدانم كه كافران را بر كتاب خداى مسلط نمايم.
- خلاصه سخن اين كه مازنى به حضرت واثق شتافت و از اعراب شعر مورد سؤال شد تعيين نصب كرد كسى با وى مناقشه كرد و مازنى گفت اين عبارت بمنزله آنست كه بگوئى ضربك زيدا ظلم و ظفر براى مازنى اتفاق افتاد واثق امر كرد تا هزار دينار زر سرخ بوى دادند و در اين واقعه كرامتى ظاهره براى قرآن است و بتامل او معلوم مىشود كه در ازمنه سابقه تا چه پايه رغبت در علم و ادب داشتند كه به جهت تحصيل اعراب يك لفظ چه اندازه رنج و تعب مىكشيدند و قيمت يك كلمه هزار دينار زر عيار بود ولى در اين زمان چنانست كه هزار مسئله معضله از علوم متفرقه را بيك دينار نمىخرند و الله المستعان:
لى اهل عصر كان الله صورهم من طينة الجهل فيها ماء انكار
فالمستجير بهم إذ جلّ حادثه كالمستجير من الرمضاء بالنار [1]
- و خفاجى گمان كرده كه طرف معارضه مازنى در مجلس واثق يعقوب بن السكيّت بوده اين به غايت بعيد است چه مازنى و ابن السكيت هر دو از ثقات عدول اصحاب ما هستند و در آن زمان با غلبه تقيه و قلة شيعه خلاف بين اين دو عالم متدين و تضييع يكديگر در مجلس خليفه راست نيايد. و حريرى در حكايت اين قصه چند اشتباه كرده.
__________
- [1] مرا اهل زمانهاى است كه گوئيا خداوند او را از گل نادانى سرشته است كه در آن گل آب انكار است، اگر رويدادى مهمى پيش آيد پناهنده به آنان مانند پناهنده از گزند گرمى به آتش است.
- يكى اين كه شعر را ظلوم روايت كرده و صحيح اين است كه ظليم است چنانچه ما روايت كرديم چه اين از جمله غزلى است كه در تشبيب بظليمه مكناة بام عمران زوجه عبد الله بن مطيع گفته و نام او را ترخيم نموده و ثقات اهل عربيت موافق آنچه ما گفتيم ايراد كردهاند.
- ديگر اين كه او را نسبت داده به عرجى كه عبد الله بن عمرو اموى است و أبو الفرج كه قدوه جميع علماى اين فنون است به حارث بن خالد مخزومى نسبت داده.
- ديگر اين كه گمان كرده طرف معرضه مازنى يزيدى نحوى بوده و يزيدى در زمان هارون بوده و در سنه صد و شصت و دو وفات كرده و واثق در سنه دويست و هفده انتقال كرده مگر اين كه مراد از يزيدى بعض اولاد يزيدى معروف باشد كه او را يزيدى مىگفتند و اين خلاف ظاهر است.
- حاصل مطلب اگر چه از مقصود دور افتاديم اين است كه مصاب در فقره زيارت اگر مصدر باشد بايد مصدرى مأخوذ از مبنى للمفعول فرض شود فيصير محصل المعنى لقد عظم مصابيتى بك. و اظهر در باء بر اين وجه اين است كه صله فعل باشد نه باى سببيت.
- فاسئل اللّه الّذى اكرم مقامك و اكرمنى بك.
ج پس مسئلت مىكنم از خدائى كه مقام تورا كريم كرد و مرا به بركت تو گرامى داشت.
- ش سئوال در لغت عرب برد و وجه استعمال مىشود گاه متعدى بدو مفعول به نفس و گاه بمفعول ثانى بكلمه مجاوزه متعدى مىشود و در صورت اول معنى او طلب است مىگويند: سألته الدرهم يعنى خواستم از او درهم را. و بر فرض ثانى استعلام از حال يا مكان يا كيفيت چيزى است، چنانچه گويند سئلته عن الدرهم يعنى جستجو كردم از حال درهم كه كجاست يا چگونه است يا چه چيز است.
- و اين كه در قاموس و غير او است كه سئلته الشيء و عن الشيء به معنى غلط است به ظاهر چه بالضروره ناظر در مجارى استعمالات عرب قاطع باختلاف اين دو نوع از سؤال است از اين جهت است در سوره انفال كه قرائت اهل البيت عليهم السّلام و جماعتى ديگريسئلونك الانفالاست و قرائت ديگران يسئلونك عن الانفال است ابن جنى رحمه الله گفته قرائت معروفه راجع بآن قرائت است چه سئوال ايشان از حال انفال به جهت آن بوده كه متعرض آن بودند و طالب حيازت آن شده بودند و در تاج المصادر است كه سئوال و مسئلت به معنى خواستن و پرسيدن است بلى ممكن است كه بگوئيم هر دو در جنس طلب شريكند فرقى كه هست اين است كه يكى طلب ذات شىء است و ديگرى طلب علم لشىء و اين توجيه در عبارت بعض لغويين اگر جارى باشد كه تفسير مطلق طلب كردهاند.
- در كلام فيروزآبادى متمشى نيست و دور نيست كه منشأ اشتباه او عبارت جوهرى باشد كه گفته و سئلته الشيء و سئلته عن الشيء و متعرض معنى نشده و او توهم كرده كه هر دو يكند و اين از عادات جوهرى است كه غالبا در موارد واضحه اكتفا بنفس نقل مورد استعمال مىكند بىتنبيه بر معنى و اكثر آنست كه عين عبارت خال خود كه إبراهيم فارابى باشد در ديوان الادب ايراد مىنمايد و اين دقيقه از فيروزآبادى فوت شده به اين سبب تخيل اتحاد معنى هر دو استعمال كرده بالجمله وضوح اين مسئله مغنى از كثرت تعرض او است.
- اكرام، گرامى كردن است چه به حسب واقع و چه به حسب معامله و رفتار، چنانچه تكريم بهر دو اعتبار نيز استعمال مىشود. و معنى مقام در فقرات سابقه مستوفى بيان شد و در شرح اين فقره شريفه دو مطلب است:
- مطلب اوّل در اكرام سيد الشهداء عليه السلام است
كه عبارت از الطاف الهيه است كه در حق آن جناب شده و آن بر سه قسم است جنسى و نوعى و شخصى.
- قسم اوّل
- كرامات و مقاماتى كه براى انبيا و اوليا از قرب بدرگاه احديت و تصرف در هيوليات اشياء به تغيير صور و انشاء خلق آخر باذن خداى تعالى و كمالات نفسانيه و لذايذ روحانيه مقرر است كه آن جناب را از آن فضايل حظ اوفى و سهم او فراست و تعداد آنها اجمالا در كتب مفصله علماء موجود است.
- قسم ثانى
- خصايصى كه خداى تعالى ائمه اثنا عشر را عليهم السّلام از رياست كليه بشر و حكمرانى عموم موجودات و امامت بر ما سوى الله به بركت قرابت انتساب جسمانى و نفسانى و روحانى به حضرت خاتم الانبيا صلّى اللّه عليه و آله و سلم عنايت فرموده
- و به اين لحاظ خواص و شرافاتى براى ائمه يا مقرر و ثابت است كه بآن جهت بر انبياء و اوصياء سلف مقدم و مفضلند و في الجمله از آن خواص باندازه كه در حيز تحرير بيايد علماء اماميه رضوان الله عليهم بجد و جهد كامل باقتباس از مشكوة ولايت اهلبيت و استمداد از علو همت آن بزرگواران در سمط تحرير كشيدهاند و در مطاوى كتب شريفه خود نفعنا الله بعلومها مندرج فرمودهاند و حضرت سيد الشهداء عليه السّلام بعد از حضرت امير المؤمنين و برادر بزرگوار خود عليهم السّلام از همه ائمه عليهم السّلام باجماع اماميه بلكه اجماع امت افضل است.
قسم ثالث جلالتهاى خاص و بزرگيهاى مخصوص است
- كه خاصه آن جناب در بين ائمه عليهم السلام بآنها ممتاز و مكرم است و اين جمله امورى است كه خداى تعالى در عوض قتل آن جناب و بازاء سعادت شهادت بوى كرامت فرموده و آنچه علماى اماميه رضوان الله عليهم بعد از تتبع در اخبار ماثوره از معدن وحى و تنزيل تحصيل فرمودهاند اين نوع از خصايص چهار امر است:
- اول - ابوت ائمه تسعه عليه السلام است
- كه خداى عزّ و جل آن جناب را به اين شرف برگزيد و به اين فضيلت مخصوص فرمود چنانچه در اخبار متكثره اشارت به اين شرف خاص و مزيت مخصوص شده.
- شيخ اجل اقدم عروة الاسلام رئيس المحدثين رضى الله عنه در كتاب مبارك علل الشرايع سند بامام صادق عليه السّلام مىرساند كه چون حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله تهنيت تعزيتآميز ولادت و شهادت آن جناب را به امير المؤمنين عليه السّلام داد على عليه السّلام تا سه كرت عرض كرد بچنين فرزندى حاجتمندى ندارم، آنگاه رسول فرمود: همانا در او و در اولاد او خواهد بود امت خلق و وراثت نبوت و خزانت وحى و علوم الهيه سپس كس نزد فاطمه عليها السّلام فرستاد و پيام داد كه خداى تورا بشارت مىدهد به فرزندى كه امت من پس از من وى را بكشند، فاطمه عرض كرد: مرا به چنين فرزندى حاجت نيست تا سه بار اين خطاب و جواب معاودت شد آنگاه كس فرستاد كه ناچار در وى خواهد بود امامت و وراثت و خزانت پس فاطمه عليه السّلام راضى شد.و حسين عليه السّلام بعد از ششماه متولد شد.
- و هم در تفسير شيخ اقدم اعظم على بن إبراهيم بن هاشم رضى الله عنهما در تفسير آيه كريمه وَ وَصّينَا الانسانَ بوِالدَيْهِ احْسانا 46: 15«» وارد شده است كه مراد از احسان رسول خداست و از والدين حسنين عليهما السلام است و حملته امّه صفت حسين عليهم السّلام است و اين چنان است كه رسول خداى را خداى تعالى بشارت داد به حسين قبل از حمل وى و به اينكه امامت در اولاد اوست تا قيامت آنگاه به قتل وى خبر داد و عوض داد از شهادت او امامت فرزندان او را و خبر داد به رجعت او... و خبر طولانى است محل حاجت همين قدر بود و ظاهر آن است كه در عبارت كتاب تفسير تحريفى شده باشد و بجاى انسان احسان باشد و قرائت اهل البيت عليهم السّلام بجاى والدين ولدين باشد چه بجز اين تاويل عبارت تفسير مستقيم نخواهد شد، چنانچه علامه مجلسى قدس اللّه سره اشاره به اين فرموده.
- و در كافى نيز قريب به اين اخبار روايت شده، چنانچه به حضرت صادق عليه السّلام مىرساند كه جبرئيل دو بار هبوط كرد و تهنيت و تعزيت ولادت و شهادت حسين عليه السّلام را ادا كرد و رسول خدا فرمود:لا حاجة لي في مولود يولد من فاطمة تقتله امّتى من بعدى [1].
- سوم بار جبرئيل فرود آمد و از جانب رب العزة ابلاغ سلام نمود و عرض كرد خدايت بشارت مىدهد به اينكه در ذريت او امامت و ولايت و وصيت را قرار داده پس فرمود راضى شدم آنگاه كس به فاطمه عليها السّلام فرستاد وى نيز همان جوابداد تا بشارت ولايت و امامت و وصيت را بوى دادند خوشنود شد و قبول فرمود.
- هم در كافى به طريق ديگر ذكر اين بشارت منقول است در ذيل قضيه فطرس و مخفى نماناد كه اين اختصاص از براى آن جناب نسبت به حضرت امام حسن است اگر چه اين دو بزرگوار انجب خلق و اشرف بشرند به حسب نسب چه هيچكس را از مخلوقات پدر به جلالت پدر و مادرى بشرافت مادر و جدى به بزرگوارى جد اين هر دو امام نيست چنانچه اين فقره به ضرورت ثابت شده پس به اين ملاحظه مىتوان گفت چه حضرت سيد الشهداء از حيثيت مجد كه شرف مكتسب از غير است، اشرف از جميع براياست چه اگر چند از شرف طرف آباء شراكت با برادر بزرگوار خود دارد و السّما و چه خوب مىگويد يكى از شعراى عصر وفقه الله: بر جلاى بصر از كحل جواهر چه اثر بايد از خاك در دوست غبارى گيرند.ثقة الاسلام قدس الله سره به سند صحيح
- [1] مرا نيازى نيست به مولودى كه از فاطمه متولّد مىشود و او را امت من بعد از من مىكشند.
- خير ما بها قمراها [1] و ليكن از شرف طرف أبناء از آن جناب امتياز يافته، پس هيچكس در اين حيث من حيث المجموع انباز آن بزرگوار نيست:
منزّه عن شريك في محاسنه فجوهر الحسن فيه غير منقسم [2]
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»