کتاب  شفاءالصدور ص : 299 مطلب دويم در اكرام ماست بسيد الشهدا اين هم بر سه قسم است. اول: اكرام بنعم وجود است چه هر چه بهر كه رسد از بركت آن جنابست. دوم: اكرام باسلام و ايمان و علم و ايقان است

سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/        

نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 

وبلاگ صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 

«بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»

«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

  1. کتاب  شفاءالصدور ص : 299
  2. مطلب دويم در اكرام ماست بسيد الشهدا
  3. اين هم بر سه قسم است.
  4. اول: اكرام بنعم وجود است چه هر چه بهر كه رسد از بركت آن جنابست.
  5. دوم: اكرام باسلام و ايمان و علم و ايقان است كه هر جدولى كه از كمال در حياض قلوب اهل يقين جارى است منشعب از بحر فضل اوست.
  6. سوم: خصوصياتى كه از براى مؤمنين با آن جناب است مثل ثواب گريه و ثواب مرثيه و ثواب ابكاء و ثواب زيارت و استجابت دعا تحت قبه و بودن شفاء در تربت  مقدسه كه بعض آنها از بركت آن وجود مقدس بالخصوص به شيعيان مى‏رسد و تفصيل اين نعمتها در كتب مفصله به تفاريق مذكور است و بعد از التفات باجمال آنچه ما ذكر كرديم حاجت به تطويل بيان نيست.
  7. ان يرزقنى طلب ثارك مع امام    منصور من اهل بيت محمّد.
  8. ج اينكه مرزوق فرمايد مرا كه طلب خون تو كنم در ركاب امام    نصرت يافته از اهل بيت محمد صلّى اللّه عليه و آله.
  9. ش رزق بفتح راء روزى دادن است و رزق بكسر را نفس روزى است امام    به معنى پيشواست و اصل اشتقاق او ازام به معنى قصد است و جميع تصاريف اين ماده از قبيل
  10. ام و امت و امام    بفتح و امم به معنى طريق مستقيم و جز اين‏ها راجع به اين معنى است يا بواسطه يا بلا واسطه و مراد از امام    در اين عبارت خاتم اوليا و بقيه اوصياء و حافظ دين خدا و خلف ائمه هدى غوث زمان و قطب دائره زمين و آسمان امام عصر عجل اللّه فرجه است و اختصاص آن جناب بلقب منصور از جهت آن است كه ولايت ثار و طلب خون سيد الشهداء در عهد شمشيرى عالمگير حضرت اوست چنانچه در اخبار كثيره اشاره به اين معنى شده.
  11. از آن جمله خبرى است كه در كامل الزياره از حضرت صادق نقل كرده كه در تفسير كريمه ‏و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليّه سلطانا فلا يسرف في القتل انّه كان منصورا. 17: 33فرموده: او قائم آل محمد است، يعنى ولىّ دم خارج مى‏شود و مى‏كشد، به جهت ريختن خون حسين بن على عليهما السلام پس اگر بكشد جميع اهل زمين را اسراف نخواهد بود و اينكه خداى تعالى فرموده:فلا يسرف في القتل،نه به جهت آن است كه او كارى بكند كه اسراف باشد. آنگاه فرمود: مى‏كشد به خدا قسم اولاد قتله حسين را به جهت كار پدرهاى ايشان.
  12. و در اين خبر اشعارى است باينكه منصور لقب خدائى آن جناب است چه در قرآن استعمال شده و مراد آن جناب است و از طرائف اينكه از جمله القاب آن جناب ناصر لدين الله است، و به اين مناسبت در قصيده عرض كرده‏ام:

اعده الله في خزائنه            للنصر فهو المنصور و الناصر

يأخذ ثار الاباء منه فلا            موتور الاغدا له واترو از ملاحظه اين دو بيت حل مشكلى عويص ممكن است كه جماعتى

  1. در كلمه الحمد لله تجويز كردند كه مراد اين باشد كه حامديت و محموديت هر دو مخصوص جناب احديت است و علما اشكال كرده‏اند كه جمع بين معنى معلوم و مجهول در كلمه واحد ممكن نيست و جواب او آن است كه مى‏گوئيم طبيعت حمد هر كجا باشد مخصوص است به خداى تعالى. چه از خود او باشد تا حامد شود يا از غير تا محمود شود چنانچه ما در اين بيت اشاره كرده‏ايم و گفتيم خداى تعالى او را اعداد كرده براى نصرت كردن چون خداى او را نصرت كرد منصور شود و چون او مظلومان را نصرت كند ناصر باشد
  2. بالجمله در اين جا سئوالى است كه در اخبار هم تعرض او شده و تقرير او چنان است كه ما خونخواهى سيد الشهداء را از كه مى‏كنيم و كشتن ذريه قتله او به چه وجه جائز است با اينكه در نص صريح كتاب كريم است:و لا تزر وازرة وزر اخرى.
  3. و جواب آن است كه بحكم عقل صريح و نقل صحيح رضاى بكار جماعتى موجب شركت و دخول در ان جماعت است و ذريه قتله چون راضى با فاعيل قبيحه آن طايفه بودند و افتخار و مباهات بآن شنايع مى‏نمودند و مى‏گويند ما كشتيم و پدران ما كشتند، چنانچه در شعر اموى سابقا نظير او را شنيدى مستحق قتل مى‏شوند و اين جواب در اخبار وارد شده است،
  4. چنانچه خبر مفصلى در اين باب در عيون اخبار الرضا است و در جلد عاشر بحار نيز آن خبر نقل شده هر كه بخواهد بآن تفصيل رجوع كند و ممكن است بلكه در بعض اخبار شاهد دارد كه در ظهور موفور السرور امام   غائب يسر الله بفرجه الرغائب اعاده و احياء اموات قتله شود و قصاص خون بنا حق كشتگان بفرمايد چنانچه با آن دو نفر خواهد كرد.
  5. و بنا بر اين به هيچوجه اشكالى باقى نمى‏ماند چه بر وجه اول باز جاى سوال از بقاى ذريه است چه بحمد اللّه غالبا امروز ظاهرا منقرض شده‏اند و بعض اخبار اخذ به ثار و نصرت آن جناب از امام   مظلوم عليه السّلام با پاره فوائد ديگر كه بى‏تعلق به اين فقره نيست إن شاء الله در فقره آتيه مشابهه با اين فقره درج خواهد شد و اللّه الموفق.
  6. صلّى اللّه عليه و آله.
  7. ش صلوات  فرستد خداى بر او و آل او.
  8. ش چون در لفظ شريف صلوات  ابحاث لطيفه است كه بر وجه اختصار تعرض آنها مناسب است متن مستقلى قرار داديم و ما آن مطالب را در ضمن چند فايده ايراد مى‏نمائيم:
  9. فائدة
  10. مشهور آن است كه صلوات  از خداى رحمت است و از ملائكه استغفار و از مردمان دعا و اين سخن نزد ارباب ذوق پسنديده است چه اصل عدم اشتراك است با اينكه در مثل ‏انّ اللّه و ملائكته يصلّون على النّبي 33: 56«»،در محذور استعمال لفظ در اكثر از معنى واقع مى‏شوند و در ضيق خناق تاويل مى‏افتند با اينكه رحم معدى است و صلى لازم و

تفسير متعدّى به لازم پسنديده نيست

  1. و دعا اگر به على متعدى شود به معنى نفرين است و صلى با على به معنى ترحم است و اختلاف حكم مترادفين محال است. از اين جهت محققين گفته‏اند كه معنى جامعى در بين دارند كه انعطاف باشد و اين حقيقت اوست و در هر موقعى اثرى دارد و در هر موطنى ظهورى عطف از خداى تعالى بر وجهى است و از ديگران بنوعى و تواند بود كه علمائى كه از اهل تحقيق بعبارت اولى تعبير كرده‏اند همين قصد كرده باشند و مقصودشان ذكر مراد باشد نه مستعمل فيه لفظ و بر بعضى از كم خبرتان مشتبه شده توهم اشتراك كرده باشند.
  2. فائدة
  3. آنچه مشهور به شهرت محققه است بلكه دعوى اجماع در معتبر و محكى منتهى بر طبق او شده آن است كه صلوات  وقت ذكر اسم مبارك يا شنيدن او واجب نيست و شيخ صدوق و فاضل مقداد و محقق اردبيلى و صاحب مدارك و شيخ بهائى و آخوند ملا صالح مازندرانى و محدث كاشانى و محدث مجلسى و شيخ مهدى فتونى و صاحب حدائق و شارح صحيفه سجاديه سيد عليخان و شيخ عبد الله بحرانى قائل بوجوب شده‏اند چنانچه از بعضى حكايت شده و مستند بوجوهى شده‏اند كه بهيچوجه يا دلالت ندارد يا سند، و اصح اخبار باب صحيحه زراره است كه در او امر بصلوات  شده و فرموده‏اند:صلّ على النّبى كلّما ذكرته او ذكره ذاكر.
  4. و امر اگر چه في نفسه ظاهر در وجوب است ولى باندك صارفى منصرف مى‏شود و سياق خبر چون در تعداد مستحبات است محمول بر استحباب است بلكه بعض اخبار كه بآنها استشهاد كرده‏اند: مثل‏البخيل كل البخيل من اذا ذكرت عنده لم يصلّ علىّ‏
  5. و مثل‏ من ذكرت عنده فلم يصل علىّ اخطا طريق الجنة
  6. شاهد استحباب است، بلكه مصرح بعدم وجوب و خلو ادعيه ماثوره و خطب مشهوره ائمه بلكه سيره قطعيه در اثبات مدعى كفايت است اگر چه رعايت احتياط خصوصا در هر مجلس يك دفعه، چنانچه ظاهر محقق مقدس اردبيلى است البته اولى و اليق است.
  7. فائدة: اختلاف عظيمى واقع شده بين علماء فريقين كه آيا نفع صلوات  راجع به مصلى است يا مصلى عليه و هر قولى را طائفه اختيار كرده‏اند و تحقيق قول اخير است چنانچه علامه مجلسى رحمه الله نيز در رساله عقايد اختيار كرده و جز او از فقها و حكما و محدثين گروهى قايل شده‏اند، چنانچه ادله عقليه و نقليه متطابق بر اين مدعى هستند چه فقر و حاجت قوام ذات ممكن است و غنى و افاضه‏شان واجب تعالى شأنه و هرگز ممكن نيست ممكنى بى‏نياز و مستغنى شود و الا انقلاب لازم آيد و ذوات ممكنه و مهيات جائزه هر چه تحصيل كمال و تكميل ذات نمايند از دائره حاجت به مفيضى وهاب پا بيرون نهند
  8. چنانچه عموم كريمه:يا ايّها النّاس أنتم الفقراء إلى اللّه و اللّه هو الغنىّ الحميد 35: 15«».مصدق اين معنى و شاهد اين دعوى است بلكه تحقيق اين است كه وجود هر چه اقوى شود و اكمل تعلق او به مبدء زيادتر است و فقرش به جناب قدس بيشتر چنانچه مقتضاى امكان وجودى كه عبارت از تعلقيت ذات و ظلّيت جوهر است همين است
  9. و بعبارت ديگر اوضح هيولاى انسانى و ماده خاصه نبوت در اعلاى مراتب استعداد و قبول براى جميع انواع فيوض و تمام انحاء خيرات است و غير متناهى القوه است و مبدء فياض جلّ جلاله هم غير متناهى القوه است نه در آنجانب قصورى است و نه از اين طرف فتورى و لازمه دعا استجابت است و شريطه جز استعداد محل و لياقت براى دعا نيست و او هم بالفرض حاصل است باتم مراتب
  10. پس البته اين دعا مستجاب خواهد شد و در اخبار كثيره اشاره به اين معنى شده چنانچه در نهج البلاغه مكرم وارد است:

اذا كانت لك إلى اللّه سبحانه حاجة فابدأ بمسألة الصلواة على النبي ثم اسئل حاجتك فان اللّه اكرم من ان يسئل حاجتين فيقضى احديهما و يمنع الاخرى.

  1. و اين عبارت شريفه صريح است كه صلوات  دعايى است مستجاب و بعضى در اين مقام تقريبى لطيف كرده‏اند كه حاجت انسان خودش معيب است و حاجت صلوات  صحيح و داعى اين دو را ضميمه يكديگر كرده بدرگاه احديت مى‏برد پس بايد هر دو را قبول كند يا هر دو را رد دويم ممتنع است
  2. پس معين مى‏شود اوّل و تفكيك صحيح نيست چرا كه اين راجع به تبعض صفقه است و او شرعا صورت جواز ندارد و از جمله مؤيدات مطلوب تاكيدات زيادى است كه در ادعيه شريفه در تشريف حضرت نبويه وارد شده مثل به تبيض وجه و اعطاء منزله و وسيله و رفع درجه و اعلاء كلمه و اظهار امر و امثال اينكه در فقرات ادعيه وارد شده
  3. و احتمال اينكه جميع آنها الفاظى است كه مكلف است انسان بگويد و قصد معنى دعا نكند و نفع آنها راجع به خود او باشد فقط بغايت بارد است: بل يكاد يقتل من البرد

و هيچ متامل مستقيم السليقه راضى به اين تمحل [1] و تعسف [2] نخواهد شد مثلا چگونه تجويز مى‏كنى در مثل اين دعاى شريف كه علامه مجلسى در مقباس در تعقيبات عصر بسند صحيح مى‏فرمايد شيخ و سيد روايت كرده‏اند

كه صادق آل محمد عليهم السلام مى‏خواند:

  1. اللّهم صل على محمد و اله في الليل اذا يغشى و صلّ على محمّد و اله في النهار اذا تجلّى و صلّ على محمّد و اله في الاخرة و الاولى و صلّ على محمّد و اله ما لاح الجديد ان و ما اطرد الخافقان و ما حدى الحاديان و ما عسعس ليل و ما ادلهم ظلام و ما تنفس الصبح و ما اضاء فجر اللّهم اجعل محمّدا خطيب وفد المؤمنين إليك و المكسو حلل الامان اذا وقف بين يديك و الناطق اذا خرست الالسن بالثّناء عليك اللّهم اعل منزلته و ارفع درجته و اظهر حجّته و تقبّل شفاعته و ابعثه المقام المحمود الذي و عدته و اغفر له ما احدث المحدثون من امته بعده اللّهم بلغ روح محمّد و آل محمّد عنّى التحيّه و السّلام واردد على منهم تحيّة كثيرة و سلاما يا ذا الجلآل و الاكرام.
  2. كه صرف تكلم باشد و اين همه دعا مستجاب نشود و اشتمال اين‏ها بر بعض فقرات كه اتصاف آن جناب بآنها معلوم است مبعد نيست چه هر كمالى مراتبى دارد و طبيعت شرف و فضل مقول به تشكيك است و هر چه تصور كنى مرتبه ديگر در ان كمال هست كه فوق اوست و فوق كل ذى علم عليم قاعده‏اى است كليه جاريه در اشباه و نظائر خود.
  3. لمولّفه: فالنور في النزول و الصعود            مشكك مختلف الحدودپس مى‏شود به اين سؤال مرتبه عاليه اين كمال را طلب كنند و اينكه بعضى توهم كرده‏اند آنچه از شرف و فضل ممكن است به ممكنى برسد به جناب نبوى رسيده و از اين جهت صلوات  را سودى به او نيست عبارتى است مموه [3] و عام فريب چه لب اين‏ معنى يا راجع به اين است كه آن جناب را ديگر بخداى عز و جل حاجتى نيست

__________________________

  1. [1] حيله‏گرى‏

[2] گمراهى‏

[3] آب زر داده (خوش ظاهر و بد باطن).

  1. و از او مستغنى است و اين معنى منافى با ضرورت عقول است چه اعلاى مراتب آن جناب عبوديت است كه عنوان كتاب فقر و بسمله صحيفه احتياج است يا راجع به اينكه خداى تعالى العياذ بالله ديگر نمى‏تواند افاضه فيضى به او كند و لباس جديدى از كرامت بپوشاند: تعالى اللّه عما يقول الظّالمون علوّا كبيرا.

«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید