سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
- کتاب شفاءالصدور ص : 308
- و در تيميه ثعالبى كلامى طريف است كه حق اين مقام حكايت اوست مىگويد ابو حفص فقيه از أبو احمد كاتب پرسيد: چرا خاتم را در يمين كردى؟ ابو حاتم گفت: در اين چهار فايده است،
- يكى اينكه سنت ماثوره از نبى صلّى الله عليه و آله از طرق متعدده و وجوه مختلفه اين است كه او تختم به يمين مىكرد و همچنين خلفاء راشدين بعد از او تا اينكه واقعه صفين و حكمين پيش آمد و عمرو عاص خطبه كرد كه: الا انّى خلعت الخلافة من علىّ كخلع خاتمى هذا من يمينى و جعلتها في معوية كما جعلت هذا فى يسارى فبقيت سنة عمرو بين العامة إلى يومنا هذا [1].
- فائده دويم: در كتاب خداست كه مىفرمايد:لا يكلّف اللّه نفسا الا وسعها 2: 286«».و معلوم است كه يمين اقوى از يسار است و واجب آن است كه كلفت حمل اشيا را در عهده اقوى قرار دهند نه اضعف.
- سوم اينكه از قياس است چه نهى از استنجاء به يمين صحيح است و ادب در استنجاء به يسار است و نقش خاتمى از اسم خداى تعالى خالى نيست. پس واجب افتاد كه وى را تنزيه از جاى پليدى كند.
- چهارم اينكه خاتم زينت است و اسم او به فارسى انگشت آراى است و يمين اولى است به تشريف از يسار. تا اينجا بود كلام أبو احمد در اسكات أبو حفص فقيه كه در تيميه حكايت شده بود.
- و راغب اصفهانى در كتاب محاضرات مىگويد: كان خاتمه صلّى اللّه عليه و سلم حلقة فضة و عليه فص عقيق و كان يتختّم به في يمينه و سبب اتخاذه انه كتب إلى ملك الروم فقيل انه لا يقبل كتابا الا مختوما قال و اول من تختم في يساره معاويه و قيل شعر:
- زينتى حاصل نمىشود، البتّه با اين كار دست راست را كم ارج نكردهاند ولى لباس زينتى براى كوچكترها بهتر است از اين رواست كه مىبينى انگشتهاى ابهام (شصت) با آنكه از انگشتان بزرگند انگشترى ندارند
__________________________________________________
- [1] آگاه باشيد همانا من (جامه) خلافت را از (تن) على بيرون كردم (على را از خلافت عزل كردم چنانكه اين انگشترم را از دست راست خود بيرون كردم و قرارش دادم در (تن) معاويه چنانكه اين انگشتر را در دست چپم قرار دادم، پس سنت عمرو عاص بين عامه مردم تا امروز باقى ماند
- قالوا تختم في يمين و انما مارست ذاك تشبها بالصادق
- و تقرّبا منّى لآل محمد و تباعدا منى لكلّ منافق
- الماسحين فروجهم بخواتم اسم النبى بهنّ و اسم الخالق [1]
- و در كتاب مستطرف از عايشه روايت مىكند كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم بدست راست انگشترى مىكرد و از دنيا بيرون رفت در حاليكه خاتم در يمين او بود و از تاريخ اسلامى نقل مىكند كه رسول خداى و خلفاى بدست راست تختم مىكردند و معاويه او را به يسار نقل كرد و بنى اميه بسنت او عمل كردند
- و سفاح نقل كرد بيمين و تا ايام رشيد باقى ماند آنگاه او متابعت معاويه كرد و نقل بيسار نمود و مردم متابعت او كردند اكنون اندكى به تأمل نگاه كن و طريقه ديانت را ببين كه به جهت عداوت با اهلبيت عصمت و مخالفت با اتباع ايشان از اخبار صحيحه خود دست برمىدارند و از متابعت خلفاى خود چشم مىپوشند و ترك سنت نبويه كرده پيروى سنت امويه مىكنند و تصريح مىكنند چون تختم به يمين شعار روافض است ترك بايد كرد و اين شعار بودن به جهت آن است كه روافض متابعت عمرو عاص نكردند و بر اتباع سنت پيغمبر باقيماندند، فيا للعجب و لضيعة دين سيد العرب و قد قلت بديها:
- تختم باليمين فتلك اعلى تكن في عد اصحاب اليمين
- و لا تجعله عرضة نيل سوء و فيه اسم المهيمن و الامين
- و لا تعدل بذاك إلى شمال فتحيى سنة الرجس اللّعين [2]
__________________________________________________
- [1] انگشتر حضرت حلقهاى از نقره بود و بر آن نگينى از عقيق بود و حضرتش آن را به دست راست خود مىكرد و جهتش هم اين بود كه نامهاى نوشت به پادشاه روم، پس گفته شد كه او نامهاى را نمىپذيرد مگر اينكه مهر خورده باشد، گفت اولين كسى كه انگشتر را بدست چپ كرد معاويه بود و گفته شده شعر: «گفتند انگشتر به دست راست كن و اين كار را من هميشه انجام ميدهم براى اينكه مانند (پيغمبر) صادق عمل كرده باشم و به اين وسيله به خاندان پيغمبر نزديك شوم و از هر منافقى دور باشم، منافقانى كه خروج (قبل و دبر) خود را با انگشترهايى كه در آنها نام خدا و خالق است مسح مىكنند
- [2] انگشتر بدست راست كن كه آن بهتر است (و بدينوسيله در شمار اصحاب يمين قرار مىگيرى، آن را در معرض برخورد با زشتىها قرار مده كه در آن نام خداى مهيمن و امين است و عدول نكن از دست راست به دست چپ كه سنت آن پليد لعين را زنده كنى.
- فايدة
- اشتقاق آل از اول است و جماعتى را كه آل كسى گويند به جهت اول ايشان است
- به آن كس و اول بر سه وجه است اول جسمانى كه عبارت از قرابت صورى و تولد بدنى است و اول روحانى كه عبارت از تعلم علوم و كسب فضائل و تخلق به اخلاق كسى باشد و اول نورانى كه عبارت از اتحاد نور و وحدت سنخ ذات باشد كه اشرف انواع اول است.
- و آل، حقيقى پيغمبر آن كسانند كه متحقق به هر سه قسم اول باشند. و ما بعد از سير و تقسيم تام و استقراء كامل كمال اين صفات و تماميت اين جهات را جز در ائمه اثنى عشر و فاطمه عليهم السلام نديدم اما انتساب صورى و تولد ظاهرى كه معلوم است اما جهت ثانيه كه بهحديث:انا مدينة العلم و على بابها، ثابت است و اما حيثيت ثالثه از حديث شريف:كنت انا و علىّ نورا،
- و كريمه:ذريّة بعضها من بعض 3: 34«»،مشهود ارباب انصاف مىشود و بعضى از اهل سنت كه مطلق قرابت يا عموم امت را آل دانستهاند، از جاده انصاف بيرون رفتهاند: و ليس اوّل قارورة كسرت في الإسلام.
- و در عيون اخبار الرضا بابى عقد كرده از براى نقل كلام سعادت فرجام حضرت رضا عليه السّلام در مجلس مامون ملعون با علماء عامه در تفرقه بين آل و امت و آن باب بيست و سوم از آن كتاب است و به جهت طول او ما طالبان را محول به مراجعه همان كتاب مستطاب مىكنيم، ولى با همه عصبيت و عناد فخر رازى در تفسير كبير كلامى دارد كه قريب به انصاف است مىگويد آل محمد آنانند كه امرشان ائل به او مىشود پس هر كه اول امرش به او اشد و اكمل باشد آل او باشد و شك نيست كه تعلق بين على و فاطمه و حسن و حسين و بين رسول خدا صلى الله عليهم اشد تعلقات بود و اين مطلب معلوم است به نقل متواتر پس واجب شد كه آنها آل باشند.
- و ايضا اختلاف كردهاند در معنى آل بعضى گفتهاند: اقارب اويند. و قومى گفتند: امت اويند. ما اگر بگوئيم قرابت اويند پس ايشانند آل و اگر بگوئيم امتى هستند كه قبول دعوت كردند باز ايشان آل هستند پس بهر تقدير ايشان آل هستند، اما جز ايشان محل اختلاف است و معلوم نيست. تمام شد كلام فخر رازى. و ما بهمين تقريب اين حكم را در بقيه ائمه اثنا عشر عليهم السلام مطرد مىكنيم.
- فائدة
- لفظ اين دعا كه مشتمل است بر عطف بر ضمير مجرور بى اعاده جار شاهد صحت اين مذهب است چه در محل خود ثابت كردهايم ادعيه و كلمات صادره از ائمه عليهم السلام خصوصا در مقام دعا و خطبه و اشباه آن خصوصا از صادقين عليهم السلام و آنان كه قبل از ايشانند به قاعده عربيت حجت است و در اثبات لغت كافى است چه رواة ما كمتر از اصمعى ناصبى و أبو عبيده خارجى كه مرتكب همه نوع قبايح مىشدند، نيستند و صادقين عليهما السّلام در عربيت كمتر از جرير و اخطل و فرزدق نيستند
- خصوصا در اين زيارت شريفه كه دانستى حديث قدسى است و مثل قرآن و حديث نبوى حجت است و از اين جا معلوم مىشود كه مناقشه شيخ اجل أبو الفتح كراجكى در جرآل در ادعيه صحيفه و التزام بنصب بعطف بر محل چنانچه در حاشيه سيد محقق داماد قدس سره از او نقل شده از اقتصار بر تقليد بعض قرشيين نحاة صحفيّين علماء عربيت است با اينكه قرائت حمزه در كريمه: تسائلون به و الارحام 4: 1«»شاهد دعوى است و تغليط صاحب كشاف غلط و بىمبنى است و تحقيق اين باب مناسب اين كتاب نيست. ص.. 312
- اللّهمّ اجعلنى عندك وجيها بالحسين عليه السّلام في الدّنيا و الاخرة.
- ج بار الها بگردان مرا نزد خودت عزيز و محترم بواسطه حسين عليه السّلام در دنيا و آخرت.
- ش جعل بر دو قسم است يكى بسيط كه به معنى انشاء نفس ذات شىء است و اين جعل بر قانون عربيت حاجت بيك مفعول بيشتر ندارند
و ديگرى جعل مركبست كه به معنى ايجاد وصفى در امر ثالثى است و او محتاج بدو مفعول است و در اين عبارت شريفه لفظ جعل از قسم ثانى است چنانچه واضح است.
- وجيه ماخوذ از وجه است كه به معنى جاه است چنانچه در عبارت بخارى كه سابقا ترجمه او را شنيدى واقع است: و كان لعلى وجه حياة فاطمة دنيا تانيث ادنى است و معتمد بر موصوف محذوف است كه نشاه يا دار باشد و همچنين است وجه تانيث
- آخرت و وجه در تعبير از اين نشاه بصيغه دنيا كه افعل تفضيل است مىشود مبالغه باشد در دنو و دنائت او و افعل تفضيل گاهى استعمال مىشود در شدت اتصاف شيى به شىء به اين معنى كه مجازا اعتبار مفضل عليه در او نمىكنند چنانچه خفاجى در شرح دره تصريح به اين كرده و نقل از ديگران هم شده و استعمال و تتبع هم شاهد اوست و مىتواند بود كه ملاحظه معنى تفضيل هم شده باشد كه نشاه برزخ كه عالم مثال و خيال منفصل و ملكوت اسفل در اصطلاح حكماى اشراق و عرفاى ذوى الاذواق عبارت از اوست ملحوظ شده باشد و او چون به اعتبار عالم آخرت دنوّى دارد متوسط اعتبار شده و اين نشأه متأخر و به اين ملاحظه او را دنيا گفتند چنانچه در فقره زيارت جامعه است و حجج اللّه على اهل الدنيا و الاخرة و الاولى.
- بنابر بعض احتمالات كه اولى اشاره بعالم اظله يا عالم ذر نباشد و حكما گفتهاند كه اشارة بثليث عوالم شده در كريمه و لقد علمتُمُ النَشْأَةَ الأُولى فَلَوْ لا تَذَكّرُون 56: 62«»،چه درين نشاه حسى است و تخيلى و تعقلى و تذكر موجب آن است كه بگوئيم در كليه عالم و انسان كبير هم سه عالم است
- يكى عالم حس كه نشاه ماديات است و ديگرى عالم تخيل كه موطن صور مجرده از مواد كثيفه عنصريه است چه خلو صورت از ماده مطلقا خلاف برهان است و عبارت طائفه كه نفى ماده كردند منزل بر تفسير ماست كه تقييد به عنصريه كثيفه كرديم تا موجب لوازم دنياويه نشود و حركت و ترقى و انتفاع بدعا و خيرات و مثوبات و اعمال صالحات اخلاف و اقربا و اصدقاء و مؤمنين كه از معلومات شرع شريف بلكه مقطوعات برؤياهاى صادقه و امارات ديگر است صحيح باشد سوم عالم تعقل است كه تجرد از جميع لوازم دنياويه و زحمات و تعلقات عنصريه است، اگر چند خلو از ماده رقيقه لطيفه كه موجب تحولات عرضيه است بحكم تلازم هيولاى و صورت با وى باشد چنانچه سابقا اشاره كرديم و اين عالم آخرت است كه عيش پاينده و زندگانى و جاويدان است.و أَنّ الدّار الآخِرَة لَهِيَ الحِيوان 29: 64«»،هذا محصّل ما قالوا و العهدة عليهم.
- تنبيه:
- در تفسير فخر رازى مذكور است كه وجيه كسى است كه معروف به خير باشد و هر كس اگر چه معروف است نزد خداى و ليكن معرفت مجرده كافى در وجاهت نيست چه اگر كسى ديگرى را به خدمت يا اجرت بشناسد نمىگويند وجيه است بلكه وجيه آن است كه خصال حميده داشته باشد كه بواسطه او در معرض شناختن و نشناختن در آيد و قابليت اين مقام داشته باشد و محصل نظر فخر رازى بر آن است كه وجاهت را به معروفيت تفسير كند و وجهى براى اين تفسير نيافتم و در ساير كتب هم معلوم نيست موافقى داشته باشد و قواعد لغت هم مقتضى اين نيست و اگر نه چنان بود نقض به خادم و اجير كه معروفند موقعى نداشت بالجمله آنچه لازم است كه در اين مقام دانسته شود آن است كه وجاهت در نزد خداى در دنيا بچه حاصل شود، به حكم كريمه:انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم 49: 13«»،كرامت و وجاهت در نزد خداى تعالى منوط به تقوى است
- و تقوى سه مرتبه دارد اول تقوى در عقايد است كه به معنى استقامت دين و احكام ايمان است ديگر تقواى در امال است كه عبارت از ورع از محارم و تجنت از ماثم و ملازمت واجبات و مواظبت طاعات باشد و اين مرتبه را بعد از مرتبه ثانيه بايد تحصيل كرد و ديگر تقواى در اخلاق و ملكات است كه آدمى در مصحف قلب خود نظر كند اگر صفت رذيله بيند كه به منزله آيه عذاب است گريه كند و فزع كند و استعاذه كند و او را از دل خود بيرون برد و اگر به خصلت حميده عبور كند كه به منزله آيه رحمت است شكر خداى كند و از خداى تعالى ثبات و دوام او را بخواهد و امثال و اشباه او را بطلبد تا به جهاد تام و مشقت كامل دفع رذائل و تحصيل محاسن اخلاق كند
- و جميع اين سه مرتبه تقوى موقوف بر علم است چه تا ندانى نتوانى و از اين جا معلوم شد كه كرامت عند الله منوط و مشروط به علم است چنانچه فرموده: يَرْفَعِ اللّهُ الّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الّذينَ أُوتُوا العلم دَرَجات 58: 11«»و در جاى ديگرهَلْ يَسْتَوِي الّذينَ يَعلموَن وَ الذّينَ لا يَعلمون 39: 9«»و در جاى ديگرأَمْ هَلْ تَسْتَوي الظّلماتِ و النّور 13: 16«».
- بلى علم بىعمل مقصود نيست مگر در جائى كه علم و عمل يكى باشند چنانچه در مرحله اول تقوى كه ايمان باشد مطلوب همان علم است يعنى اعتقاد قلبى و تحقق واقعى باذعان بصفات ربوبيت و انبيا و ائمه و كتب و ملائكه و حشر و نشر كه مبدء
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»