کتاب  شفاءالصدور  – شرح زیارت عاشورا  - میرزا تهرانی – ص : 369 تا 387 و حاصل هر دو وجه يكى است. چه غرض آن است كه مرا پيرو ايشان كن و در جميع مراتب از موت و حيات

  1. سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/       
  2. نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 
  3. وبلاگ صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 
  4. «بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»
  5. «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»
  6. کتاب  شفاءالصدور  شرح زیارت عاشورا  - میرزا تهرانی – ص : 369 تا 387
  7. و حاصل هر دو وجه يكى است. چه غرض آن است كه مرا پيرو ايشان كن و در جميع مراتب از موت و حيات بر عقايد شريفه و اخلاق كريمه ايشان بدار و به درجه متابعت مطلقه كه بحكماتّبعونى يحببكم اللّه 3 31[1]، مستجلب محبوبيت تست و اصل كن و البتّه بحكم حديث قدسى كه‏ لا يزال العبد يتقرّب إلىّ بالنوافل حتّى احبّه فاذا احببته صرت سمعه الّذى يسمع به و بصره الّذى يبصر به و يده الّتى يبطش بها و رجله الّتى يمشى بها كما في بعض الطّرق [2].
  8. چون خداى او را بخواهد كارهاى خدائى از او صادر مى‏شود و روح رحمن از جانب او استنشاق مى‏شود كمافي الحديث الصحيح المتفق عليه في حق اويس رضى اللّه عنهانّى وجدت روح الرّحمن من طرف اليمن [3].
  9. و نعم ما قيل     چون اويس از خويش فانى گشته بود            آن زمينى آسمانى گشته بود
      1. آن هليله پروريده در شكر            چاشنى تلخيش نبود دگر         آن هليله رسته از ما و منى            از هليله شكل دارد طعم نى‏    و اللّه اعلم بمراد اوليائه
  10. ام كلثوم عليها السّلام پرسيد كه تو كيستى خداى تورا بيامرزد گفت من ملك جنيانم به نصرت حسين آمدم و او را كشته يافتم چون لشكر شنيدند يقين به هلاكت خويشتن كردند.
  11. و در ينابيع المودة بلا واسطه از تفسير ثعلبى روايت مى‏كند كه از سدى حديث كرده لما قتل الحسين بكت عليه السماء و بكائها حمرتها و حكى ابن سيرين ان الحمرة لم تر قبله و عن سليم القاضى مطر السماء دما ايام قتله وعن إبراهيم النجعى خرج على كرم اللّه وجهه فجلس في المسجد و اجتمع اصحابه فجاء الحسين فوضع يده على رأسه فقال‏يا بنى ان اللّه ذم اقواما فتلا هذه الايه فما بكت عليهم السماء و الارض و قال يا بنى لتقتلنّ من بعدى ثم تبكيك السماء و الارض و قال ما بكت السماء و الارض الا على يحيى بن زكريا و على الحسين ابني.
  12. و ترجمه اين خبر در فصل اول از اخبار شيعه گذشت و هم در ينابيع از كثير بن شهاب روايت كرده كه نشسته بوديم در رحبه نزد على عليه السّلام كه حسين بر آمد على عليه السّلام فرمود خداى تعالى گروهى را ياد كرده و فرموده: فما بكت عليهم السماء و الارض قسم به خداوندى كه دانه را خط كشيده و آدمى را آفريده هر آينه كشته مى‏شود اين و گريه خواهد كرد بر او آسمان و زمين و در حياة الحيوان است كه اين بيت: أ ترجو أمة اه، بر ديوار و در راهب ديده شد و از او سؤال كردند گفت به تاريخ پانصد سال قبل از بعثت ديدار شده و برخى گفته‏اند كه ديوار منشق شد و دستى برآمد و با قلم اين بيت نوشت.
  13. و در غرر الخصائص وطواط وارد است كه مى‏گويند يعنى مشهور است كه چون سر حسين عليه السّلام را به مجلس يزيد آوردند و پيش روى او نهادند دستى از ديوار بر آمد و بر جبهه ميشوم يزيد نوشت اين بيت را او در خطط مقريزى اين عبارت مذكور است: لمّا قتل الحسين بكت السماء و بكائها حمرتها و عن عطاء في قوله تعالى‏فما بكت عليهم السماء و الارض‏قال بكائها حمرة اطرافها و عن الزهرى بلغنى انه لم يقلب حجر من احجار بيت المقدس يوم قتل الحسين الا وجد تحته دم عبيط و يقال ان الدنيا اظلمت يوم قتل ثلاثا و اصابوا في عسكر الحسين يوم قتل ابلا فنحروها و طبخوها فصارت كالعلقم و ما استطاعوا ان يسيغوا مهنا شيئا و روى ان السماء امطرت دما فاصبح كل شيى لهم مملوّة دما [1]. انتهى كلامه.
  14. و در نور الابصار معاصر شبلنجى مصرى شافعى عبارت مذكوره منقول است.
  15. و در فصول المهمه حديث نوحه جنيان از طريق ام سلمه و نوشتن أ ترجو در ديوار دير راهب مذكور است.
  16. و سيوطى در تاريخ الخلفا گفته كه چون حسين كشته شد دنيا هفت روز چنان بود كه آفتاب بر ديوارها مانند چادرى معصفر مى‏نمود و ستاره‏ها بعضى بر بعضى زده مى‏شد و قتل او در روز عاشورا  بود و آفتاب در آن روز منكسف شد و آفاق آسمان سرخ شد تا ششماه و بعد از آن حمره مستمره مراى شد و قبل از او ديدار نمى‏شد و گفته شده كه حجرى در بيت المقدس آن روز رفع نشد مگر اينكه دم عبيط در زير او ديده شد و ورسى كه در عسكر ايشان بود خاكستر شد و ناقه از عسكر ايشان نحر كردند در گوشت او مانند آتش ديدند و او را طبخ كردند و ماننده صبر تلخ بود.
  17. و از أبو نعيم در دلايل حديث ام سلمه و سماع نوحه جن را روايت كرده و هم از امالى ثعلب نقل حديث كرده كه أبو خباب كلبى گفته آمدم در كربلا و مردى را از اشراف عرب گفتم خبر ده مرا از آنچه به من رسيده كه شما نوحه جنيان را مى‏شنويد.
  18. گفت: هيچكس را نمى‏بينى مگر اينكه بتو خبر مى‏دهد كه سماع نوحه جنيان كرده. گفتم: تو از آنچه شنيده‏اى با من بگوى. گفت: شنيدم اين شعر مى‏خواندند: مسح النّبى جبينه آه.
  19. و هم سيوطى در عقود الجمان در صنعت اسلوب حكيم گفته كه علماى هيئت گمان  كردند آفتاب منكسف نمى‏شود مگر در بيست و هشتم يا بيست و نهم با اينكه در روز وفات رسول خداى كه دهم ربيع الاول بود - يعنى به اعتقاد سنيان - منكسف شد به روايت زبير بن بكار و در روز قتل حسين كه دهم محرم بود نيز منكسف شد چنانچه در تواريخ مشهور است.
    1. __________________________________________________
  20. [1] هنگاميكه حسين كشته شد آسمان گريست و گريه او سرخى اوست، و از عطاء نقل شده درباره قول خدا:فما بكت عليهم السماء و الارض...گفت: گريه‏اش سرخى اطراف اوست.
  21. و از زهرى نقل شده كه گفته: شنيدم كه سنگى از سنگهاى بيت المقدس را بر نگرداندند در روز قتل حسين مگر اينكه در زير آن خون تازه يافت شد و گفته مى‏شود كه دنيا سه روز تاريك شد از روزى كه كشته شد و در لشگرگاه حسين (ع) در روزى كه كشته شد با شترى برخوردند كه آن را كشته و پختند همچون حنظل شد و هيچكس نتوانست چيزى از آن را فرو بدهد. و روايت شده كه آسمان خون باريد و مردم هر چه داشتند پر از خون ديدند.
  22. و در شرح همزيه ابن حجر است از جمله آيات ظاهره در روز قتل آن مظلوم آن بود كه آسمان خون باريد و اوانى به خون آكنده گشت و هوا چندان سياه شد كه ستارگان ديدار شدند و تاريكى چنان شدت كرد كه مردم را گمان  اين شد كه مگر قيامت قيام كرد و ستارگان با يكديگر برخوردند و مختلط شدند و هيچ سنگى برداشته نشد مگر اينكه از زير او خون تازه جوشيدن گرفت و دنيا سه روز تار و ظلمانى بود آنگاه اين حمرت در او نمايان شد و گفته شده كه تا ششماه طول كشيد و على الدوام بعد از او ديدار شد.
  23. و از ابن سيرين نقل شده كه اين حمرت كه با شفق است ديدار نمى‏شد تا حسين كشته شد.
  24. و در كامل مسطور است كه مردى از اهل بيت المقدس مى‏گفت: به خداى سوگند كه مقدسيان شهادت حسين را شبانگاه روز عاشورا  دانستند و آن چنان بود كه هر سنگ و كلوخ كه برگرفتند از بن آن خونى تازه بجوشيد و ديوارها چنان بود كه گفتى ملطخ بخون است و نيم شبى منادى بدين شعر ندا كرد: أ ترجو أمة اه و سه روز پيوسته آفتاب منكسف بماند و از آسمان خون تازه همى باريد و ستارگان با هم در آميختند و با خويشتن در وقوع اين واقعه گفتگوها مى‏كرديم روزى چند بيش نگذشت كه خبر شهادت امام مظلوم به ما رسيد.
  25. از اين مقوله كلمات در مطاوى كتب اهل سنت بيش از آن است كه بتوان در حيطه حصر و احصا در آورد و از مجموع آنها استدلال بر عموم مدعى مى‏توان كرد و از براى منصف متدين در اعتقاد حقيت اين طريقه كفايت است.
  26. تنبيه‏
  27. آنچه در اين مقام مكرر شنيدى كه ظهور حمرت در آفاق آسمان از آثار قتل سيد الشهداء عليه السّلام است و شاعر گفته است:
  28. و على الدهر من دماء الشهيدين            علىّ و نجله شاهدان‏
  29. و هما في اواخر اللّيل فجران            و في اولياته شفقان [1]
    1. __________________________________________________
  30. [1] روزگار را از خون دو شهيد: على و فرزندش دو شاهد است كه در آخر شب به صورت دو شفق (حمره مغربيه و مشرقيّه) است.
  31. چون از اذهان متعارفه مأنوسه به تأويل سمعيات بعيد مى‏آيد در مقام انكار آن مستند به براهين هيئيه مى‏شوند كه مقرر در علم هيئت آن است كه هر چه آفتاب متوجه افق مى‏شود ظل ارض كه بر شكل مخروط مستدير است و قاعده او در زمين و رأس او در فلك زهره است بر خلاف شمس از سمت الرأس بجانب مغرب متوجه مى‏شود وضوء كاذبى كه شبيه بذنب السرحان است در افق نمودار مى‏شود اندك اندك فزونى مى‏يابد و رفته رفته سرايت مى‏كند تا صبح صادق كه فجر مستطير و فجر معترض عبارت از او است هويدا مى‏شود و سرخى به حكم غلبه اختلاط نور با ظلمت بالطبيعة در افق حادث مى‏شود و آهسته آهسته زيادت مى‏كند تا آنگاه كه آفتاب طلوع كند
  32. و حال در غروب به عكس اين است كه اولا حمرت ظاهر مى‏شود به جهت قرب آفتاب به مغرب و ميل ظل ارض به جانب مشرق آنگاه هر چه دورتر مى‏شود سرخى متوجه به نقصان و سفيدى عريضى كه به ازاء فجر صادق است حادث و كم كم ناقص مى‏شود تا خطى دقيق از بياض كه موازى ذنب السرحان است در طرق صبح حادث مى‏شود و منتفى مى‏گردد و غسق و ظلمت قاهر بر نور مى‏گردد و دلالت كرده تجربه صحيحه كه مبدء حدوث اين حمرت كه اول فجر صادق است وقتى است كه انحطاط شمس از افق به هيجده درجه باشد و همچنين در غايت شفق انحطاط او از افق يح [1] خواهد بود چنانچه مفصلا در كتب هيئت مذكور است و اين بى‏بضاعت در منظومه ميزان الفلك اشاره به او كرده‏ام و اين يك دو بيت از آن منظومه ذكر مى‏شود:
      1. و الحال في الغروب تحت الافق            بعكسه فالصبح عكس الشفق‏
      2. فيطلع الحمرة فيه اولا            ثم معارض البياض يجتلى‏
      3. ثم بياض استطال و استدق            فينتفى طراو يقهر الغسق‏
      4. و دلت التجربة الصحيحة            ان انحطاط الشمس في الصبيحة
      5. فى الابتداء عند فجر قد صدق            يح و كذلك عند غاية الشفق
    1. و جواب از اين اشكال اگر چه نديده‏ام كسى متعرض جوابش شده باشد،__________________________________________________
  33. [1] تواند بود بعد از تواتر نقل و تظافر روات عامّه و خاصه بر وقوع كسوف در عاشورا  مراد كسوف اصطلاحى نباشد بلكه به جهت عظم واقعه و جلالت مصيبت خداى تعالى قبض نور شمس كرده بر وجهى كه مظلم نموده و ستاره‏ها نمودار شدند و قواعد هيئت بنابراين محفوظ خواهد ماند (منه نور اللّه قلبه).
  34. اولا اين است كه قواعد هيئت منتهى به ضروريات و براهين مسلمه نيست بلكه غالب آنها مناسبات بعد از وقوع و از قبيل علل نحويه است و في الحقيقه استدلال از معلول عام بر علت خاص است و لهذا حكماى اروپ منكر جميع آن قواعد شده تأسيس قواعدى ديگر كرده‏اند كه ضبط حركات و اختلاف فصول و حركات ليليه و نهاريه به آنها مى‏شود اگر چه بعض آن كلمات محلّ نظر و بعض ديگر مخالف قوانين شرعيه باشند ولى مقصود علماى هيئت بر قواعد ايشان نيز مترتب مى‏شود و هيچ دليلى بر وجوب حدوث حمرت در وقت حركت آفتاب نيست. چه مانع دارد كه نور هر چه قاهر شود بياض فجر قوت گيرد تا وقتى كه طلوع شمس از مشرق بشود و شاهد صدق وقوع كسوف است در روز عاشورا  كه
  35. البتّه نظر به اخبار فريقين دعوى تواتر او مى‏توان كرد با اينكه قواعد ايشان چنانچه در كلام سيوطى اشاره بآن شنيدى مقتضى آن است كه تا قمر در عقده رأس و ذنب نشود كه عبارت است از دو نقطه تقاطع منطقه ممثل او با منطقه البروج كه ملقبند به «جوزهر» و آن «جوزهر» كه چون مركز تدوير بر وى گذر كند به جانب شمال رود رأس گويند و آن جوزهر كه چون مركز تدوير بر وى گذر كند بجانب جنوب متوجه شود ذنب خوانند و با اين وصف با آفتاب مجتمع شوند در يك برج. در اين صورت جرم قمر كاسف جرم شمس شود و آفتاب از نظر پنهان شده جرم قمر كه بالذات كثيف و مكدر است در انظار پديدار شود و قد اشرت إليه في الميزان بقولى و هو:
    1. باحدى العقدتين ان وقع            و كان اذ ذاك مع الشمس اجتمع‏
      1. يكسف جرم الشمس من جرم القمر            و لا يرى الا الاخير في النظرو در اين صورت لا محاله يا در بيست و هشتم يا در بيست و نهم باشد و الا الاجتماع اين دو كوكب صورت نبندد و اللّه اعلم.
  36. ثانيا تسليم كرديم يا تفضلا يا به ملاحظه تقريبى كه در تحرير ايراد كرديم ولى لازم نيست حمرتى شديد كه محسوس و مدرك به حواس متعارفه باشد حادث شود چه مانع دارد كه شدت حمرت در واقع كه حدوث حمرت در ظاهر باشد مستند به اين حادثه عظيمه باشد. و شهادت خصوم  و اعداى اهل بيت در اين باب موجب يقين هر منصف خالى از شبهه است به وقوع اين واقعه و به اين گونه تلفيقات در رد امور معلومه كه موجب استيقان و مايه مزيد اطمينان اهل ايمان است نبايد گوش داد.

 

  1. اللّهم اجعلنى في مقامى هذا ممّن تناله منك صلوات و رحمة و مغفرة اللّهمّ اجعل محياى محيى محمّد و ال محمّد و مماتى ممات محمّد و ال محمّد
    1. ج بار الها مرا در اين مقام از آنان كن كه مى‏رسد ايشان را از جانب تو صلوات و رحمت  و مغفرت بار الها زندگانى مرا مانند زندگانى محمد و آل محمّد بفرما و مردن مرا مانند مردن محمّد و آل محمّد بنما
  2. ش نيل به معنى رسيدن است چنانچه در كتب لغت عربيه و فارسيه مذكور است و صلوات جمع صلوة است و تحقيق در معنى او سابقا مذكور شد و در اشتقاق او وجوهى بعيده از علما صادر شده و اشكالات زياد بر كلمات ايشان وارد شده، و اولى آن است كه ماخوذ از صلّى به معنى حرّك الصلوين باشد كه او خود ماخوذ از صلوين است كه دو عرقى است كه از دو جانب ذنب مى‏رويد و دو استخوانى كه نزديك وى‏اند و منحنى مى‏شوند در وقت انحناء آن دو و مصلّى كه بعد از سابق در خيول حلبه معدود است مأخوذ از اين معنى است چه بصلوين است سابق مى‏رسد.
  3. و بالجمله چون تصليه به اين معنى مقتضى انعطاف و انحناء صورى است گاهى در اركان مخصوصه كه مشتمل بر ركوع و سجود است مستعمل مى‏شود، به جهت اينكه نوعى است از انحناء و تحريك صلوين و گاهى در تعطف و حنو باطنى استعمال مى‏شود مثل خود لفظ ميل و انحنا و انعطاف و اشباه اين كه در افعال قلوب بر سبيل تمثيل يا توسع استعمال مى‏شود اين طريقه كه ما گفتيم مختار صاحب كشاف است اگر چه تقرير او بر وجهى كه دفع بعض اعتراضات بشود از اين بى‏بضاعت است.
  4. و بنا بر اين آنچه مشهور است در السنه علماى اصول كه لفظ صلوة در اصل به معنى دعا است وجهى ندارد اگر چه در بعض اشعار اهل جاهليّت به اين معنى استعمال شده ولى استعمال اعم است و آنهايى كه علم بانساب لغات دارند و وجوه انتقالات از معانى باشباه آنها را نيكو مطلعند البتّه موافقت صاحب كشاف خواهند كرد. چنانچه غالب آن است كه در فهم معانى الفاظ و استفاده خصوصيات عبارات و وجوه تحول در اساليب لغايت كمتر كسى از علماى ادب به پايه او رسيده باشند.
  5. و رحمت  موافق سطح ظاهر كتب لغت به معنى رقت قلب و انعطاف است كه موجب تفضل مى‏شود و از خواص اجسام است و اشتقاق رحم از اوست، چه منعطف است بر آنچه در او است و اطلاق او بر واجب تعالى مثل ساير عوارض اجسام از غضب و رضا و جز اين‏ها بر دو وجه ممكن است، يكى آنچه شهيد سعيد قدس سره در قواعد فرموده و جماعتى از اهل تحقيق با او مساعدت فرموده‏اند كه اسماء الله تعالى ماخوذ از غاياتى هستند كه افعال‏اند از مبادى كه انفعال‏اند و حاصل اين كلام آنكه اين اوصاف را كه ملاحظه مى‏كنيم مبادى دارند كه راجع به تأثرات و عوارض اجسام است مثل حيا كه مثلا انفعال نفس است در مقام مخصوص و ثمرات و آثارى دارند كه از مقوله فعل و تأثير هستند از قبيل فضل و احسان در خصوص محل سؤال و اين الفاظ را به اعتبار ثانى استعمال مى‏كنند نه به اعتبار اول پس حقيقت الفاظ مذكوره در نتايج مخصوصه با قطع نظر از اسباب و علل طبيعيه آنها استعمال مى‏شوند
  6. و بنابر اين جميع اين الفاظ در اين مقام مجازند. و ديگرى آنچه جماعتى از اكابر محققين قائل شده‏اند و تحرير او آن است كه: معنى واحد باعتبار اختلاف نشأت و تعدد مواطن لوازم مختلفه پيدا مى‏كند بلكه خود حقايق مختلفه مى‏شود با اينكه معنى عام مشتركى بين جميع مراتب باشد كه لفظ اسم آن معنى عام باشد. مثل علم كه در ماها عرض است و اسباب و علل و لوازم متعدده دارد كه هر كه از افق ما متعالى باشد از آن امور منزه است و در عالم عقول و نفوس جوهر است و در واجب تعالى نه جوهر و نه عرض بلكه عين ذات مقدسه متعاليه از شوائب اعدام و نقايص است جل ذكره و عزّ قدره و لفظ علم موضوع براى آن قدر مشترك بين مراتب ثلث است و خصوصيات علل و معلولات و لوازم و حدود ازحاق موضوع له بيرون است.
  7. و همچنين رحمت  اسم مرتبه خاصه و درجه مخصوصه است كه مستلزم فضل و احسان بر ديگران مى‏شود غاية الامر اينكه در بشر اين عمل منبعث از صفت جسمانيه است كه رقت قلب باشد و اين معنى كلام بعض محققين است كه گفته العوالم متطابقة فما وجد في الادنى من الصفات الكمالية يوجد في الاعلى على وجه اشرف و ارفع و ابسط و اختصاص كلام لغويين يا به جهت قصور علم و ضيق صدر و عدم سعه دائره تعقل است چنانچه مترقب از امثال ايشان است از حيث لغويت ايشان يا به جهت آن است كه از ذكر شيئ بذكر بعض لوازم او قناعت كردند چون بيش از اين لازم التعرض نبود يا بيش از اين نيافته‏اند شفاءالصدور ص :  376 «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

 

 

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید