- سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
- نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
- وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
- کتاب شفاءالصدور – شرح زیارت عاشورا - میرزا تهرانی – ص : 369 تا 387
- و حاصل هر دو وجه يكى است. چه غرض آن است كه مرا پيرو ايشان كن و در جميع مراتب از موت و حيات بر عقايد شريفه و اخلاق كريمه ايشان بدار و به درجه متابعت مطلقه كه بحكماتّبعونى يحببكم اللّه 3 31[1]، مستجلب محبوبيت تست و اصل كن و البتّه بحكم حديث قدسى كه لا يزال العبد يتقرّب إلىّ بالنوافل حتّى احبّه فاذا احببته صرت سمعه الّذى يسمع به و بصره الّذى يبصر به و يده الّتى يبطش بها و رجله الّتى يمشى بها كما في بعض الطّرق [2].
- چون خداى او را بخواهد كارهاى خدائى از او صادر مىشود و روح رحمن از جانب او استنشاق مىشود كمافي الحديث الصحيح المتفق عليه في حق اويس رضى اللّه عنهانّى وجدت روح الرّحمن من طرف اليمن [3].
- و نعم ما قيل چون اويس از خويش فانى گشته بود آن زمينى آسمانى گشته بود
- آن هليله پروريده در شكر چاشنى تلخيش نبود دگر آن هليله رسته از ما و منى از هليله شكل دارد طعم نى و اللّه اعلم بمراد اوليائه
- ام كلثوم عليها السّلام پرسيد كه تو كيستى خداى تورا بيامرزد گفت من ملك جنيانم به نصرت حسين آمدم و او را كشته يافتم چون لشكر شنيدند يقين به هلاكت خويشتن كردند.
- و در ينابيع المودة بلا واسطه از تفسير ثعلبى روايت مىكند كه از سدى حديث كرده لما قتل الحسين بكت عليه السماء و بكائها حمرتها و حكى ابن سيرين ان الحمرة لم تر قبله و عن سليم القاضى مطر السماء دما ايام قتله وعن إبراهيم النجعى خرج على كرم اللّه وجهه فجلس في المسجد و اجتمع اصحابه فجاء الحسين فوضع يده على رأسه فقاليا بنى ان اللّه ذم اقواما فتلا هذه الايه فما بكت عليهم السماء و الارض و قال يا بنى لتقتلنّ من بعدى ثم تبكيك السماء و الارض و قال ما بكت السماء و الارض الا على يحيى بن زكريا و على الحسين ابني.
- و ترجمه اين خبر در فصل اول از اخبار شيعه گذشت و هم در ينابيع از كثير بن شهاب روايت كرده كه نشسته بوديم در رحبه نزد على عليه السّلام كه حسين بر آمد على عليه السّلام فرمود خداى تعالى گروهى را ياد كرده و فرموده: فما بكت عليهم السماء و الارض قسم به خداوندى كه دانه را خط كشيده و آدمى را آفريده هر آينه كشته مىشود اين و گريه خواهد كرد بر او آسمان و زمين و در حياة الحيوان است كه اين بيت: أ ترجو أمة اه، بر ديوار و در راهب ديده شد و از او سؤال كردند گفت به تاريخ پانصد سال قبل از بعثت ديدار شده و برخى گفتهاند كه ديوار منشق شد و دستى برآمد و با قلم اين بيت نوشت.
- و در غرر الخصائص وطواط وارد است كه مىگويند يعنى مشهور است كه چون سر حسين عليه السّلام را به مجلس يزيد آوردند و پيش روى او نهادند دستى از ديوار بر آمد و بر جبهه ميشوم يزيد نوشت اين بيت را او در خطط مقريزى اين عبارت مذكور است: لمّا قتل الحسين بكت السماء و بكائها حمرتها و عن عطاء في قوله تعالىفما بكت عليهم السماء و الارضقال بكائها حمرة اطرافها و عن الزهرى بلغنى انه لم يقلب حجر من احجار بيت المقدس يوم قتل الحسين الا وجد تحته دم عبيط و يقال ان الدنيا اظلمت يوم قتل ثلاثا و اصابوا في عسكر الحسين يوم قتل ابلا فنحروها و طبخوها فصارت كالعلقم و ما استطاعوا ان يسيغوا مهنا شيئا و روى ان السماء امطرت دما فاصبح كل شيى لهم مملوّة دما [1]. انتهى كلامه.
- و در نور الابصار معاصر شبلنجى مصرى شافعى عبارت مذكوره منقول است.
- و در فصول المهمه حديث نوحه جنيان از طريق ام سلمه و نوشتن أ ترجو در ديوار دير راهب مذكور است.
- و سيوطى در تاريخ الخلفا گفته كه چون حسين كشته شد دنيا هفت روز چنان بود كه آفتاب بر ديوارها مانند چادرى معصفر مىنمود و ستارهها بعضى بر بعضى زده مىشد و قتل او در روز عاشورا بود و آفتاب در آن روز منكسف شد و آفاق آسمان سرخ شد تا ششماه و بعد از آن حمره مستمره مراى شد و قبل از او ديدار نمىشد و گفته شده كه حجرى در بيت المقدس آن روز رفع نشد مگر اينكه دم عبيط در زير او ديده شد و ورسى كه در عسكر ايشان بود خاكستر شد و ناقه از عسكر ايشان نحر كردند در گوشت او مانند آتش ديدند و او را طبخ كردند و ماننده صبر تلخ بود.
- و از أبو نعيم در دلايل حديث ام سلمه و سماع نوحه جن را روايت كرده و هم از امالى ثعلب نقل حديث كرده كه أبو خباب كلبى گفته آمدم در كربلا و مردى را از اشراف عرب گفتم خبر ده مرا از آنچه به من رسيده كه شما نوحه جنيان را مىشنويد.
- گفت: هيچكس را نمىبينى مگر اينكه بتو خبر مىدهد كه سماع نوحه جنيان كرده. گفتم: تو از آنچه شنيدهاى با من بگوى. گفت: شنيدم اين شعر مىخواندند: مسح النّبى جبينه آه.
- و هم سيوطى در عقود الجمان در صنعت اسلوب حكيم گفته كه علماى هيئت گمان كردند آفتاب منكسف نمىشود مگر در بيست و هشتم يا بيست و نهم با اينكه در روز وفات رسول خداى كه دهم ربيع الاول بود - يعنى به اعتقاد سنيان - منكسف شد به روايت زبير بن بكار و در روز قتل حسين كه دهم محرم بود نيز منكسف شد چنانچه در تواريخ مشهور است.
- __________________________________________________
- [1] هنگاميكه حسين كشته شد آسمان گريست و گريه او سرخى اوست، و از عطاء نقل شده درباره قول خدا:فما بكت عليهم السماء و الارض...گفت: گريهاش سرخى اطراف اوست.
- و از زهرى نقل شده كه گفته: شنيدم كه سنگى از سنگهاى بيت المقدس را بر نگرداندند در روز قتل حسين مگر اينكه در زير آن خون تازه يافت شد و گفته مىشود كه دنيا سه روز تاريك شد از روزى كه كشته شد و در لشگرگاه حسين (ع) در روزى كه كشته شد با شترى برخوردند كه آن را كشته و پختند همچون حنظل شد و هيچكس نتوانست چيزى از آن را فرو بدهد. و روايت شده كه آسمان خون باريد و مردم هر چه داشتند پر از خون ديدند.
- و در شرح همزيه ابن حجر است از جمله آيات ظاهره در روز قتل آن مظلوم آن بود كه آسمان خون باريد و اوانى به خون آكنده گشت و هوا چندان سياه شد كه ستارگان ديدار شدند و تاريكى چنان شدت كرد كه مردم را گمان اين شد كه مگر قيامت قيام كرد و ستارگان با يكديگر برخوردند و مختلط شدند و هيچ سنگى برداشته نشد مگر اينكه از زير او خون تازه جوشيدن گرفت و دنيا سه روز تار و ظلمانى بود آنگاه اين حمرت در او نمايان شد و گفته شده كه تا ششماه طول كشيد و على الدوام بعد از او ديدار شد.
- و از ابن سيرين نقل شده كه اين حمرت كه با شفق است ديدار نمىشد تا حسين كشته شد.
- و در كامل مسطور است كه مردى از اهل بيت المقدس مىگفت: به خداى سوگند كه مقدسيان شهادت حسين را شبانگاه روز عاشورا دانستند و آن چنان بود كه هر سنگ و كلوخ كه برگرفتند از بن آن خونى تازه بجوشيد و ديوارها چنان بود كه گفتى ملطخ بخون است و نيم شبى منادى بدين شعر ندا كرد: أ ترجو أمة اه و سه روز پيوسته آفتاب منكسف بماند و از آسمان خون تازه همى باريد و ستارگان با هم در آميختند و با خويشتن در وقوع اين واقعه گفتگوها مىكرديم روزى چند بيش نگذشت كه خبر شهادت امام مظلوم به ما رسيد.
- از اين مقوله كلمات در مطاوى كتب اهل سنت بيش از آن است كه بتوان در حيطه حصر و احصا در آورد و از مجموع آنها استدلال بر عموم مدعى مىتوان كرد و از براى منصف متدين در اعتقاد حقيت اين طريقه كفايت است.
- تنبيه
- آنچه در اين مقام مكرر شنيدى كه ظهور حمرت در آفاق آسمان از آثار قتل سيد الشهداء عليه السّلام است و شاعر گفته است:
- و على الدهر من دماء الشهيدين علىّ و نجله شاهدان
- و هما في اواخر اللّيل فجران و في اولياته شفقان [1]
- __________________________________________________
- [1] روزگار را از خون دو شهيد: على و فرزندش دو شاهد است كه در آخر شب به صورت دو شفق (حمره مغربيه و مشرقيّه) است.
- چون از اذهان متعارفه مأنوسه به تأويل سمعيات بعيد مىآيد در مقام انكار آن مستند به براهين هيئيه مىشوند كه مقرر در علم هيئت آن است كه هر چه آفتاب متوجه افق مىشود ظل ارض كه بر شكل مخروط مستدير است و قاعده او در زمين و رأس او در فلك زهره است بر خلاف شمس از سمت الرأس بجانب مغرب متوجه مىشود وضوء كاذبى كه شبيه بذنب السرحان است در افق نمودار مىشود اندك اندك فزونى مىيابد و رفته رفته سرايت مىكند تا صبح صادق كه فجر مستطير و فجر معترض عبارت از او است هويدا مىشود و سرخى به حكم غلبه اختلاط نور با ظلمت بالطبيعة در افق حادث مىشود و آهسته آهسته زيادت مىكند تا آنگاه كه آفتاب طلوع كند
- و حال در غروب به عكس اين است كه اولا حمرت ظاهر مىشود به جهت قرب آفتاب به مغرب و ميل ظل ارض به جانب مشرق آنگاه هر چه دورتر مىشود سرخى متوجه به نقصان و سفيدى عريضى كه به ازاء فجر صادق است حادث و كم كم ناقص مىشود تا خطى دقيق از بياض كه موازى ذنب السرحان است در طرق صبح حادث مىشود و منتفى مىگردد و غسق و ظلمت قاهر بر نور مىگردد و دلالت كرده تجربه صحيحه كه مبدء حدوث اين حمرت كه اول فجر صادق است وقتى است كه انحطاط شمس از افق به هيجده درجه باشد و همچنين در غايت شفق انحطاط او از افق يح [1] خواهد بود چنانچه مفصلا در كتب هيئت مذكور است و اين بىبضاعت در منظومه ميزان الفلك اشاره به او كردهام و اين يك دو بيت از آن منظومه ذكر مىشود:
- و الحال في الغروب تحت الافق بعكسه فالصبح عكس الشفق
- فيطلع الحمرة فيه اولا ثم معارض البياض يجتلى
- ثم بياض استطال و استدق فينتفى طراو يقهر الغسق
- و دلت التجربة الصحيحة ان انحطاط الشمس في الصبيحة
- فى الابتداء عند فجر قد صدق يح و كذلك عند غاية الشفق
- و جواب از اين اشكال اگر چه نديدهام كسى متعرض جوابش شده باشد،__________________________________________________
- [1] تواند بود بعد از تواتر نقل و تظافر روات عامّه و خاصه بر وقوع كسوف در عاشورا مراد كسوف اصطلاحى نباشد بلكه به جهت عظم واقعه و جلالت مصيبت خداى تعالى قبض نور شمس كرده بر وجهى كه مظلم نموده و ستارهها نمودار شدند و قواعد هيئت بنابراين محفوظ خواهد ماند (منه نور اللّه قلبه).
- اولا اين است كه قواعد هيئت منتهى به ضروريات و براهين مسلمه نيست بلكه غالب آنها مناسبات بعد از وقوع و از قبيل علل نحويه است و في الحقيقه استدلال از معلول عام بر علت خاص است و لهذا حكماى اروپ منكر جميع آن قواعد شده تأسيس قواعدى ديگر كردهاند كه ضبط حركات و اختلاف فصول و حركات ليليه و نهاريه به آنها مىشود اگر چه بعض آن كلمات محلّ نظر و بعض ديگر مخالف قوانين شرعيه باشند ولى مقصود علماى هيئت بر قواعد ايشان نيز مترتب مىشود و هيچ دليلى بر وجوب حدوث حمرت در وقت حركت آفتاب نيست. چه مانع دارد كه نور هر چه قاهر شود بياض فجر قوت گيرد تا وقتى كه طلوع شمس از مشرق بشود و شاهد صدق وقوع كسوف است در روز عاشورا كه
- البتّه نظر به اخبار فريقين دعوى تواتر او مىتوان كرد با اينكه قواعد ايشان چنانچه در كلام سيوطى اشاره بآن شنيدى مقتضى آن است كه تا قمر در عقده رأس و ذنب نشود كه عبارت است از دو نقطه تقاطع منطقه ممثل او با منطقه البروج كه ملقبند به «جوزهر» و آن «جوزهر» كه چون مركز تدوير بر وى گذر كند به جانب شمال رود رأس گويند و آن جوزهر كه چون مركز تدوير بر وى گذر كند بجانب جنوب متوجه شود ذنب خوانند و با اين وصف با آفتاب مجتمع شوند در يك برج. در اين صورت جرم قمر كاسف جرم شمس شود و آفتاب از نظر پنهان شده جرم قمر كه بالذات كثيف و مكدر است در انظار پديدار شود و قد اشرت إليه في الميزان بقولى و هو:
- باحدى العقدتين ان وقع و كان اذ ذاك مع الشمس اجتمع
- يكسف جرم الشمس من جرم القمر و لا يرى الا الاخير في النظرو در اين صورت لا محاله يا در بيست و هشتم يا در بيست و نهم باشد و الا الاجتماع اين دو كوكب صورت نبندد و اللّه اعلم.
- باحدى العقدتين ان وقع و كان اذ ذاك مع الشمس اجتمع
- ثانيا تسليم كرديم يا تفضلا يا به ملاحظه تقريبى كه در تحرير ايراد كرديم ولى لازم نيست حمرتى شديد كه محسوس و مدرك به حواس متعارفه باشد حادث شود چه مانع دارد كه شدت حمرت در واقع كه حدوث حمرت در ظاهر باشد مستند به اين حادثه عظيمه باشد. و شهادت خصوم و اعداى اهل بيت در اين باب موجب يقين هر منصف خالى از شبهه است به وقوع اين واقعه و به اين گونه تلفيقات در رد امور معلومه كه موجب استيقان و مايه مزيد اطمينان اهل ايمان است نبايد گوش داد.
- اللّهم اجعلنى في مقامى هذا ممّن تناله منك صلوات و رحمة و مغفرة اللّهمّ اجعل محياى محيى محمّد و ال محمّد و مماتى ممات محمّد و ال محمّد
- ج بار الها مرا در اين مقام از آنان كن كه مىرسد ايشان را از جانب تو صلوات و رحمت و مغفرت بار الها زندگانى مرا مانند زندگانى محمد و آل محمّد بفرما و مردن مرا مانند مردن محمّد و آل محمّد بنما
- ش نيل به معنى رسيدن است چنانچه در كتب لغت عربيه و فارسيه مذكور است و صلوات جمع صلوة است و تحقيق در معنى او سابقا مذكور شد و در اشتقاق او وجوهى بعيده از علما صادر شده و اشكالات زياد بر كلمات ايشان وارد شده، و اولى آن است كه ماخوذ از صلّى به معنى حرّك الصلوين باشد كه او خود ماخوذ از صلوين است كه دو عرقى است كه از دو جانب ذنب مىرويد و دو استخوانى كه نزديك وىاند و منحنى مىشوند در وقت انحناء آن دو و مصلّى كه بعد از سابق در خيول حلبه معدود است مأخوذ از اين معنى است چه بصلوين است سابق مىرسد.
- و بالجمله چون تصليه به اين معنى مقتضى انعطاف و انحناء صورى است گاهى در اركان مخصوصه كه مشتمل بر ركوع و سجود است مستعمل مىشود، به جهت اينكه نوعى است از انحناء و تحريك صلوين و گاهى در تعطف و حنو باطنى استعمال مىشود مثل خود لفظ ميل و انحنا و انعطاف و اشباه اين كه در افعال قلوب بر سبيل تمثيل يا توسع استعمال مىشود اين طريقه كه ما گفتيم مختار صاحب كشاف است اگر چه تقرير او بر وجهى كه دفع بعض اعتراضات بشود از اين بىبضاعت است.
- و بنا بر اين آنچه مشهور است در السنه علماى اصول كه لفظ صلوة در اصل به معنى دعا است وجهى ندارد اگر چه در بعض اشعار اهل جاهليّت به اين معنى استعمال شده ولى استعمال اعم است و آنهايى كه علم بانساب لغات دارند و وجوه انتقالات از معانى باشباه آنها را نيكو مطلعند البتّه موافقت صاحب كشاف خواهند كرد. چنانچه غالب آن است كه در فهم معانى الفاظ و استفاده خصوصيات عبارات و وجوه تحول در اساليب لغايت كمتر كسى از علماى ادب به پايه او رسيده باشند.
- و رحمت موافق سطح ظاهر كتب لغت به معنى رقت قلب و انعطاف است كه موجب تفضل مىشود و از خواص اجسام است و اشتقاق رحم از اوست، چه منعطف است بر آنچه در او است و اطلاق او بر واجب تعالى مثل ساير عوارض اجسام از غضب و رضا و جز اينها بر دو وجه ممكن است، يكى آنچه شهيد سعيد قدس سره در قواعد فرموده و جماعتى از اهل تحقيق با او مساعدت فرمودهاند كه اسماء الله تعالى ماخوذ از غاياتى هستند كه افعالاند از مبادى كه انفعالاند و حاصل اين كلام آنكه اين اوصاف را كه ملاحظه مىكنيم مبادى دارند كه راجع به تأثرات و عوارض اجسام است مثل حيا كه مثلا انفعال نفس است در مقام مخصوص و ثمرات و آثارى دارند كه از مقوله فعل و تأثير هستند از قبيل فضل و احسان در خصوص محل سؤال و اين الفاظ را به اعتبار ثانى استعمال مىكنند نه به اعتبار اول پس حقيقت الفاظ مذكوره در نتايج مخصوصه با قطع نظر از اسباب و علل طبيعيه آنها استعمال مىشوند
- و بنابر اين جميع اين الفاظ در اين مقام مجازند. و ديگرى آنچه جماعتى از اكابر محققين قائل شدهاند و تحرير او آن است كه: معنى واحد باعتبار اختلاف نشأت و تعدد مواطن لوازم مختلفه پيدا مىكند بلكه خود حقايق مختلفه مىشود با اينكه معنى عام مشتركى بين جميع مراتب باشد كه لفظ اسم آن معنى عام باشد. مثل علم كه در ماها عرض است و اسباب و علل و لوازم متعدده دارد كه هر كه از افق ما متعالى باشد از آن امور منزه است و در عالم عقول و نفوس جوهر است و در واجب تعالى نه جوهر و نه عرض بلكه عين ذات مقدسه متعاليه از شوائب اعدام و نقايص است جل ذكره و عزّ قدره و لفظ علم موضوع براى آن قدر مشترك بين مراتب ثلث است و خصوصيات علل و معلولات و لوازم و حدود ازحاق موضوع له بيرون است.
- و همچنين رحمت اسم مرتبه خاصه و درجه مخصوصه است كه مستلزم فضل و احسان بر ديگران مىشود غاية الامر اينكه در بشر اين عمل منبعث از صفت جسمانيه است كه رقت قلب باشد و اين معنى كلام بعض محققين است كه گفته العوالم متطابقة فما وجد في الادنى من الصفات الكمالية يوجد في الاعلى على وجه اشرف و ارفع و ابسط و اختصاص كلام لغويين يا به جهت قصور علم و ضيق صدر و عدم سعه دائره تعقل است چنانچه مترقب از امثال ايشان است از حيث لغويت ايشان يا به جهت آن است كه از ذكر شيئ بذكر بعض لوازم او قناعت كردند چون بيش از اين لازم التعرض نبود يا بيش از اين نيافتهاند شفاءالصدور ص : 376 «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»