- سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
- نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
- وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
- کتاب شفاءالصدور – شرح زیارت عاشورا - میرزا تهرانی – ص :شفاءالصدور ص : 394
- امر چهارم: از وجوه تبرك به يوم عاشورا اينكه دعا و طلب حوائج را در اين روز مستحب دانستهاند
- و به جهت اين كار مناقب و فضايلى براى اين روز به جعل و وضع افترا كردند و دعاهائى چند تلفيق كرده تعليم عاصيان نمودند تا امر متلبس و كار مشتبه شود. چنانچه در خطبه كه در بلاد خود در اين روز مىخوانند براى هر نبى وسيله و شرفى در اين روز ياد مىكنند: مثل اخماد نار نمرود، و قرا سفينه نوح، و اغراق جند فرعون، و انجاء عيسى، از دار يهودان. و گاهى به جهت تدليس و عام فريبى و گول زدن ساده لوحان مىگويند هذا يوم اختاره اللّه لقتل ابن بنت نبيه
- چنانچه از عبد القادر جيلانى در شرح فقره آتيه حكايت مىكنيم. مىگويند: اين روزى است مبارك كه خداى اختيار كرد براى قتل پسر دختر پيغمبر خود يا للعجب چگونه شده كه نسبت به همه انبيا بايد فضل و انعام و نجات باشد و نسبت به پيغمبر ما بلا و قتل و اسيرى آل و عترت او باشد مگر اينكه اين را هم نعمتى بر اسلام شمارند.
- شفاءالصدور ص : 394
- و گويند العياذ بالله هلاك خارجيان در اين روز شد. چنانچه شيخ صدوق قدس الله لطيفه و اجزل تشريفه در كتاب امالى و كتاب علل مسندا از بجيله مكيه نقل كرده كه شنيدم از ميثم تمار رضى الله عنه كه فرمود: و الله مىكشند اين امت پسر پيغمبر خود را در محرم در روز دهم و هر آينه اعداى حقّ سبحانه و تعالى اين روز را روز بركت قرار دهند
- و همانا اين كار شدنى است و پيشى گرفته است در علم خداى تعالى و من مىدانم او را به عهدى كه از مولايم به من رسيده. و ما شطرى از اين حديث را از اين پيش ياد كردهايم تا آنجا كه بجيله مىگويد: گفتم چگونه مردم روز قتل حسين را روز بركت قرار دهند؟
- پس بگريست ميثم و گفت: حديثى وضع كنند كه او روزى است كه خداى تعالى در او توبه آدم را قبول كرد با اينكه خداى تعالى در ذيحجه توبه آدم را قبول كرد و گمان مىكنند كه او روزى است كه خداى تعالى يونس را از شكم ماهى كشيد، با اينكه خداى تعالى در ذيقعده از شكم ماهى برآورد و گمان مىكنند كه او روزى است كه سفينه نوح بر جودى قرار گرفت، با اينكه استواء سفينه در روز هيجدهم ذيحجه بود،
- و گمان مىكنند كه او روزى است كه خداى دريا را براى موسى در او بشكافت با اينكه اين كار در ربيع الاول بود. و در اينجا لطيفهاى به خاطرم در حال تحرير رسيد كه استقرار سفينه نوح در هيجدهم مناسبت تمام با وقوع امارت الهيه على عليه السّلام در روز هيجدهم دارد، چه حقيقت سفينه نوح آن جناب است به حكم اينكه مثل اهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق و تا قبل از آن روز از خوف منافقان و بيم كافران سفينه ولايت مطلقه تزلزل و مضطرب بود چون وعده عصمت الهيه رسيد و فرمانبلغ ما انزل إليكو اللّه يعصمك من النّاسگوشزد سفير الهى شد سفينه نوح بر جودى تنصيص و تصريح حضرت رسالت مستقر شده راكبين آن سفينه آسوده خاطر شدند.
- با اين همه تصريح و تأكيد كه در خبر ميثم شده و در حقيقت از علايم نبوت و امامت است، و دليل حقيّت طريقه شيعه است كه اخبار يقينى چنان داده است و خبر مذكور به جهت مطابقه مضمون او با واقع محسوس و مكررا در دو كتاب صدوق (با اينكه او ملتزم است در كتب خود ننويسد مگر آنچه شيخ بزرگوار محمد بن الحسن بن الوليد قده او را صحيح شمرده باشد) البتّه معتمد و موثوق الصدور است. و عجب است كه با اين روايت بعض اصحاب غفلت كرده حديث كثير النواء را اعتماد كرده شاهد استحباب صوم عاشورا شمردهاند.
- شفاءالصدور ص : 395
- و حديث اين است كه شيخ در تهذيب ايراد كردهمسندا عن كثير النواء عن ابى جعفر قال لزقت السفينة يوم عاشورا على الجودى فامر نوح من معه من الجن و الانس ان يصوموا ذلك اليوم قال أبو جعفر أ تدرون ما هذا اليوم هذا اليوم الذي تاب الله عز و جل فيه على ادم و حوّا و هذا اليوم الذي فلق اللّه فيه البحر لبنى اسرائيل فاغرق فرعون و من معه و هذا اليوم الذي غلب فيه موسى فرعون و هذا اليوم الذي ولد فيه إبراهيم و هذا اليوم الذي تاب اللّه فيه على قوم يونس و هذا اليوم الّذى ولد فيه عيسى بن مريم و هذا اليوم الذي يقوم فيه القائم.
- و آثار كذب و وضع و افتراء از اين حديث ظاهر است و تكذيب تمام اين فقرات از خبر ميثم ظاهر مىشود و هر يك از فقرات را به تتبع از اخبار و تواريخ مىتوان اصابت كرد كه خلاف واقع است. مثلا در چند خبر وارد شده كه ولادت حضرت إبراهيم در اول ذيحجه است و حال كثير النواء را اگر چه اجمالا شنيدى، ولى در اين مقام اولىتر اينكه تفصيلا گوش زدت شود شيخ در رجال او را بتبترى خوانده و بتريه بضم باء موحده و سكون تاء مثناة اتباع كثير النواء هستند كه ابتر بوده يعنى دست بريده و ابن كثير و حسن ابن صالح و سالم بن ابى حفصه و حكم بن عينيه و سلمة بن كهيل و أبو المقدام ثابت حداد
- چنانچه در اختيار شيخ طوسى از رجال كشى است، مذهبى اختراع كردند كه ولايت امير المؤمنين را با ولايت أبو بكر و عمر مخلوط كردند و ملتزم به امامت آن دو نفر شدند و دشمنى عثمان و عايشه و زبير و طلحه را اظهار كردند، و گمان كردهاند كه امامت از اولاد على عليه السّلام با آنان است كه خروج كردهاند پس زيد بن على امام است و پدرش سيد الساجدين عليه السّلام و برادرش حضرت باقر و ساير ائمه غير از حسنين عليهما السلام امام نيستند. و به سند معتبر نقل كرده از حضرت صادق عليه السّلام كه فرموده است.لو أن البترية صف واحد ما بين المشرق و المغرب ما اعز اللّه بهم دينا.
- و هم از زيد بن على عليه السّلام نقل كرده كه آن جناب روى به ابتريه كرده فرموده بترى كرديد از فاطمه عليها السلام و دنباله كار ما را بريديد خداى دنباله كار شما را ببراد.
- و از اين جهت ايشان را بتريه ناميدند. و از اين جهت بعض قاصرين توهم كردهاند كه اين لفظ بتريه بتقديم تاء مثناة است و تشديد راء كه نسبت بتبرى باشد ولى علاوه بر اين كه خلاف صريح ائمه اين فن است. خود حديث دلالت بر خلاف دارد چه لفظ حديث اين است كه بترتم امرنا بتركم اللّه فسموا البترية. و در ساير كتب مذكور است كه چون كثير ابتراليد بود اين طايفه خبيثه را بتريه نام گذارند.
- شفاءالصدور ص : 396
- و در خلاصه و فهرست و ساير كتب متأخرين آمده كه كثير عامى است چنانچه از برقى نقل شده و بعضى اقتصار بر بتريت او كردهاند. و در رجال كشى كه مراد همان اختيار است به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود:اللهم انى اليك من كثير النواء برئ في الدنيا و الاخرة.
- و هم از محمد بن يحيى نقل كرده كه به كثير نواء گفتم. چرا چندين استخفاف به حضرت أبو جعفر يعنى امام محمد باقر عليه السّلام مىكنى گفت: به جهت اينكه من خبرى از او شنيدهام كه او را ابدا دوست ندارم، شنيدم از او كه مىگفت كه اراضى هفتگانه به محمد و عترت او مفتوح مىشود.
- و هم به سند معتبر از أبو بصير نقل كرده:قال سمعت ابا جعفر عليه السّلام يقول ان الحكم بن عينيه و سلمه و كثير النواء و ابا المقدام و التمار. يعنى سالما ضلوا كثيرا ممن ضل من هؤلاء و انهم ممّن قال اللّه عز و جلو من الناس من يقول امنّا باللّه و اليوم الاخر و ما هم بمؤمنين.
- و در تكلمه نقد الرّجال از عوالم از تفسير عياشى همين خبر را نقل كرده با اين همه مذمت كه در اخبار از او شده و اين عداوت كه با ائمه ما عليهم السّلام داشته از كجا كه محض تنفير قلوب شيعه از ايشان وضع اين اكاذيب نكرده باشد تا به مراد خودش كه نفى امامت ايشان است در انظار بعض جاهلان و غافلان برسد. و بر فرض تسليم صدق البتّه خبر مذكور از روى تقيه صادر شده چه بالضروره از مذهب شيعه معلوم است كه روز عاشورا روز مشئومى است.
- چنانچه در خبر مصباح گذشت نه روز مباركى كه انعامهاى خداوندى در آن روز بر انبيا شده باشد و عجبتر از همه آن است كه دعائى بر طبق اين اكاذيب تلفيق كردهاند و به دست عوام دادهاند و در كتب بعض بيخبران كه غافل بودهاند مذكور شده و البتّه خواندن آن دعا بدعت و محرّم است و ما محض اين كه مردم متنبه شوند آن دعا را در اين جا ذكر مىكنيم تا هر كس بر او مطلع شود احتراز و اجتناب كند. هو هذا:بسم اللّه الرحمن الرّحيمسبحان اللّه ملاء الميزان و منتهى العلم و مبلغ الرّضا و زنة العرش لا ملجأ و لا منجا من اللّه الا إليه سبحان اللّه عدد الشفع و الوتر و عدد كلماته التّامات و هو العفو للمعاصى برحمته لا حول و لا قوّة الا باللّه العلى العظيم و هو حسبى ونعم الوكيل نعم المولى و نعم النّصيرو صلّى اللّه على خير خلقه محمّد و اله اجمعين. بعد از او ده مرتبه صلوات بفرستد و بگويد: يا قابل توبة ادم يوم عاشورا يا رافع ادريس إلى السماء يوم عاشورا يا مسكّن سفينة نوح على الجودى يوم عاشورا يا غياث إبراهيم من النار يوم عاشورا يا جامع شمل يعقوب يوم عاشورا يا فارج كرب ذى النون يوم عاشورا يا كاشف ضرّ ايوب يوم عاشورا يا غافر ذنب داود يوم عاشورا يا سامع دعوة موسى و هرون يوم عاشورا يا زائد الخضر في علمه يوم عاشورا يا رافع عيسى بن مريم إلى السماء يوم عاشورا و يا ناصر محمد صلّى اللّه عليه و آله يوم عاشورا يا خالق الجنة يوم عاشورا صلى على محمد و اله الطاهرين و الانبياء و المرسلين و الملائكة و المقربين يا رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمهما يا قاضى الحاجات اقض حاجاتى في الدنيا و الاخرة و طوّل عمرى في طاعتك و رضاك بحرمة يوم عاشورا يا ولى الحسنات يا دافع السيّئات و البليّات يا حى و يا قيوم يا ذا الجلال و الاكرام يامالك يوم الدّين اياك نعبد و اياك نستعيناكفنى ما اهمّنى من امر الدنيا و الدّين برحمت ك يا ارحم الرّاحمين و صلّى الله على محمّد و آله الطّيبين و عترته الطّاهرين اجمعين والحمد للّه ربّ العالمين.
- و شكّى نيست كه اين دعا را يكى از نواصب مدينه يا خوارج مسقط يا مثل اينها جعل كرده و تتميم ظلم بنى اميه را نموده و بعض مباحث متعلقه به حكايت حال اهل سنت و نقل اقوال ايشان در اين باب و استحباب اقامه مراسم عزا در اين روز در شرح فقره آتيه بيايد.
- و چون مباحث اين شرح با مباحث او منضم شود تواند بود كه در اين مسئله رساله مستقله بيرون بيايد.
- و ابن اكلة الاكباد اللعين بن الّلعين على لسانك و لسان نبيّك في كل موطن و موقف وقف فيه نبيّك صلواتك عليه و اله
- ج و تبرك جسته به او پسر هند جگر خواره كه ملعون پسر ملعون است بر زبان تو و زبان پيغمبر تو در هر موطن و موقفى كه ايستاده در او پيغمبر تو كه صلوات بر او و آلش باد.
- ش اكل در لغت عربى در اصل به معنى خوردن چيزهائى است كه مايع نباشند و استعمال شرب در او صحيح نيفتد چه خوردن در لغت فارسى اعم است از آشاميدن چنانچه در استعمالات فصحاى ايشان وارد شده نظما و نثرا، شصت كلمه دامغانى مىگويد:
- شفاءالصدور ص : 398
- اسبى كه صفيرش نزنى مى نخورد آب نه مرد كم از اسب و نه مى كمتر از آب است و گاهى استعمال در معنى مطلق استيلا و تصرف مىشود به جهت اينكه غالب افراد او در ماكولات اكل است. يا اظهر افراد استيلأ اتلاف بنحو اكل است. به اين ملاحظه در كليه تصرفات استيلائيه اگر چه نسبت به اشياء منقوله غير ماكوله باشد استعمال مىشود چنانچه در كريمه:لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل به اين معنى استعمال شده و به ازاء او در فارسى مىگويند: خانه فلان را مثلا فلان خورد و همچنين آنچه از اين قبيل باشد.
- كبد به معنى جگر است كه مقابل شش كه عربان ريه مىگويند باشد. و اين كلمه اگر چه مفرد است و هر مفردى از اجزاء بدن انسان مذكر است ولى اين و بعض الفاظ ديگر مستثنى هستند. و اين يكى از آن سى لفظ است كه در اجزاء انسان مصدر به كاف است و هى هذه: الكف و الكرسوع و الكوع و الكتف و الكاهل و الكبد و الكتد و الكلية و الكمرة و الكعب و الكذوب و الكعبرة عقدة مكبلة حائدة عن الراس و الكثفة محركة دائرة من الشعر عند الناصية تثبت صعدا و الكرسمة الوجه و لا يقال الا في الشتم و الكر و اصل العنق و الكراويس ما شخص من عظام البدن كالمنكبين و المرفقين و الكعاش عظام السلامى و الكاتبة ما بين الكتفين إلى اصل العنق و الكلكل الصدر و الكشح الجنب و هو من لدن الورك إلى الخصر و الكفل و الكاذة لحم مؤخر الفخد و الكراع من الانسان ما دون الركبة و الكرشلة الذكر و الكطر ركب المرئة و الكلثوم و الكعث و هما الفرج فاما اسمه المشهور فهو على الصحيح تعريب مولد و لا حجة في شعر من نظمه في كافات الشتاء بقوله جاء الشتاء و عندى من حوائجه سبع اذا القطر عن حاجاتنا حبسا إلى آخره و الكين لحم باطن بالفرج و الكراض حلق الرحم.
- اینها عبارتند از: کف دست، مچ پا، آرنج، شانه، پژمرده، جگر، شانه، کلیه، شانه، پاشنه، کف دست، شعاع، گره بسته از سر منحرف شده، یقه، متحرک، دایره ای از مو در پیشانی، محکم به طرف بالا و صورت، و نمی گویند مگر در لعن، لعن، منشأ گردن و ترقوه هر قسمتی از استخوان های بدن است، مانند شانهها، آرنجها و ساعدها بین شانهها تا منشأ گردن و قوزک پا قرار دارند. گوشت پشت ران و ساعد انسان چیزی است که زیر زانو است و لگن نر است و اندام تناسلی زانوهای مری و کلتوم و کعث فرج است. و اما نام مشهور او بر اساس اعراب صحیح مولد است و در شعر کسانی که آن را در غارهای زمستانی سروده اند با گفتار وی: «زمستان آمد و من هفت حاجتش دارم» دلیلی نیست. پس تسلیم حاجات ما حبس است
- و از ابن خالويه نقل شده كه جزئى تصنيف كرده در الفاظ مصدره بكاف از اجزاء انسان و عدد را به صد رسانده و اين به غايت غريب است و دلالت بر توسع و اطلاعى وافر دارد. و ابن خلویه تقسیم بندی جزئی از کرده را بر اساس کلماتی که منبع آن «کاف» است به «اعضای انسان» و «عددی که معنای اصل آن را دارد» آورده است
- لعين به معنى طعون است و معنى لعن در سابق گذشته است.
- لسان در اصل به معنى جارحه مخصوصه است و در معنى لغت به مناسبت او استعمال مىشود مثل و اختلاف السنتكم و در مطلق تكلم هم استعمال مىشود و در اين مقام اين معنى انسب است و نمىشود مراد معنى اول باشد چه درباره بارى تعالى اثبات جارحه ممكن نيست مگر اينكه اسناد حقيقى نباشد و ظاهر از كلمه على همين است چه اگر به معنى كلام بود لفظ في اولى بود. چنانچه اذان معانى و نقادان الفاظ مىدانند.
- و بايد دانست كه لفظ لسانك در بعض نسخ مصباح موجود است و در بعضى نيست و نسخه زاد المعاد و بحار كه مطابق با نسخه مصباح است خالى از اوست ولى چون در بعض نسخ كه بىاعتبار نبودند ديدم در متن زيارت نوشتيم و احوط خواندن اوست.
- شفاءالصدور ص : 399
- نبى على الظاهر مأخوذ از نباء به معنى خبر است و نبوت در اصل نبوئت بود مثل مروئت و مروت و اشتقاق از نبا به معنى ارتفع خلاف ظاهر است و قرائت نافع در تمام قرآن نبيء به همزه است و ما اگر قرائات را متواتر از پيغمبر ندانيم، چنانچه مشهور مىدانند بلكه دعوى اجماع در كلام اساطين از قبيل علامه و شهيدين و محقق ثانى و غيرهم بر او شده، بلكه در روض و مقاصد العليه دعوى اجماع علماء بر نقل اجماع بر او شده ليكن شكى نيست كه قرائات از قراء سبعه متواتر است و همه بر طبق قوانين عربيت و موافق قواعد نحو و صرف و لغت است. پس قرائت نبى دليل صحت اشتقاق او از نباء است و احتمال تعدد اين لفظ كه گاهى از نبوت كه ناقص واوى است مشتق باشد و گاهى از نباء و هر دو به يك معنى اطلاق شوند. نه چندان بعيد است كه بتوان شرح داد. و فرق بين نبى و رسول به اعتبار ملاحظه كتاب و شرع داشتن است در دويم پس نبى اعم خواهد بود.
- كل بر دو وجه استعمال مىشود: يكى عموم مجموعى كه موضع قضيه و ملحوظ بالاستقلال باشد و ديگرى عموم مرآتى كه سور و آينه سراپانماى افراد عموم مضاف اليه باشد. و ظاهر از او في الجمله با قطع نظر از قرائن محفوفه به كلام معنى ثانى است.
- موطن جاى باش چيزى است. چنانچه در منتهى الارب است، و اين معنى موافق قاموس و صحاح است و از عبارت اساس البلاغه معلوم مىشود كه حقيقت وطن رخت اقامت انداختن در جائى است چنانچه معروف در معناى او همين است و استعمال او در مواضع ديگر مثل مواطن حرب و مواطن نسك در حج تجوّزى است مبنى بر ادعاى اينكه در اين مقامات ثبات و قرار مطلوب است بر وجهى كه تعبير از آنها به موطن مىشود و اين معنى ادق و الطف و با ظواهر استعمالات اوفق است.
- وقف هم متعدى مىآيد و هم لازم چنانچه در صحاح و قاموس و غيرهما تصريح به او شده و در اين جا مأخوذ از معنى لازم است. و مراد از موقف جاى وقوف يعنى ايستادن گاه است و در شرح اين فقره در دو موضع بايد تكلم كنيم.
شفاءالصدور ص : 400
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»