کتاب  شفاءالصدور  – شرح زیارت عاشورا - میرزا تهرانی – ص : شفاءالصدور ص :  413 و معويّة ابن ابى سفيان. ج و لعنت كن معاويه  پسر أبو سفيان را

  1. سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/        
  2. نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 
  3. وبلاگ صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 
  4. «بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»
  5. «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»
  6. کتاب  شفاءالصدور  شرح زیارت عاشورا - میرزا تهرانی – ص : شفاءالصدور ص :  413
  7. و معويّة ابن ابى سفيان.
  8. ج و لعنت كن معاويه   را
  9. شرح نسبت معاویه -  معاويه  پسر هند است از أبو سفيان به حسب مشهور ولى محققين نسب وى را ولد الزنا دانند راغب اصبهانى در محاضرات گفته و ابن ابى الحديد از ربيع الابرار زمخشرى نقل كرده كه معاويه  را نسبت به چهار كس مى‏دادند، مسافر بن ابى عمرو و عمارة بن الوليد بن المغيره
  10. و عباس بن عبد المطلب و صباح كه سرود خوان و مغنى عمارة بن الوليد بود و أبو سفيان بسى زشت و كوتاه بود و صباح كه مزدورى أبو سفيان مى‏كرد جوانى خوش سيما بود هند را با وى الفتى افتاد و به خويشتن دعوت كرد و با وى در آميخت و علماء نسب گفته‏اند كه عتبة بن ابى سفيان هم از صباح است و هم گفته‏اند كه چون هند به معاويه  بارور شد مكروه داشت كه وى را در خانه بزايد كنار كوه اجياد [1] آمد در آنجا وضع حمل كرد اين است كه __________________________________________________
  11. [1] اجياد كوهى است يا زمينى در مكه معظّمه - شرفها الله تعالى و او در اصل جمع جواد است به معنى اسب خوب، چون تبّع اسبان خود را در آنجا نگاه مى‏داشت، اين موضع را اجياد گفتند و از موارد استعمال، شعر ابن فارس است در تائيه صغرى كه مى‏گويد:

سقى بالصفى الربعى ربعا له الصفا            و جاد باجياد ثوى فيه ثروتى(آب داد در صفاى ربعى سرزمينى را كه با صفا بود و بخشش نمود در اجياد بر ثروتم افزوده شد)

  1. و آنچه ما گفتيم ماخوذ است از صحاح و غيره و صاحب قاموس در مادّه جيه گفته و ارض به مكّه او جبل به الخيل لتبّع كان بها و اين عبارت با اخلاق و اندماجى كه وضع كتاب لغت است - چنانچه اكثر عبارات قاموس در اين حكم شريكند - خالى از غلط نيست چه مى‏دانستى كه او جمع جواد است و «واوى» نه جمع جياد و «يائى عليهذا بايد در «جود» ياد شود در تعداد جموع «جواد» چنانچه اسمعيل بن عباد نيشابورى كه جوهرى لغت است در صحاح چنين كرده و از نوادر اينكه در جمع «جواد» «اجياد» عليهذا بايد در «جود» ياد شود در تعداد جموع «جواد» «اجياد» را ابدا ذكر نكرده، قاموسى است محيط به انواع اشتباهات و اغاليط، و الله العاصم.
      1. شفاءالصدور ص :  413
  2. حسان در ايام مهاجات اشاره به حال‏ معاويه  كرده مى‏گويد:

لمن الصبى به جانب البطحاء            فى الترب ملقى غير ذى مهد

نجلت به بيضاء انسته            من عبد شمس صلته الخدّو

  1. آية الله العلامة نضر اللّه وجهه از كلبى نسّابه رحمة اللّه كه از ثقات نزد علماء عاميه است نقل كرده و ابن روزبهان تقرير مى‏كند كه معاويه  فرزند چهار نفر بوده عماره و مسافر و أبو سفيان و مردى ديگر كه نام وى نبرده و هند مادر او از ذوات الاعلام بوده و بيشتر شهوت او در آميزش با غلامان سياه بوده و هرگاه بچه سياه ميزاد او را مى‏كشت و حمامه كه يك تن از جدات معاويه  است رايتى در سوق ذى المجاز داشته و در زنا به نهايت رسيده بود. اينجا نسب أبو سفيان هم معلوم مى‏شود كه خود او به نفسه حرامزاده بوده.
  2. و سيد محقق شهيد ثالث قدس الله سرّه در احقاق الحق از كتاب نزهة القلوب قطب شيرازى كه علامه علماى عاميه است آورده كه گفته است اولاد زنا نجيبند [1]، چه آدمى را در زنا شهوت و نشاطى تمام است كه فرزند را با وى كمالى قوى خواهد بود و آنچه از حلال است به تصنع و تكلف واقع مى‏شود و از اين جهت عمرو بن عاص و معاويه  بن ابى سفيان از دهاة ناس معدود مى‏شدند. آنگاه نسب ايشان را چنانچه زمخشرى در ربيع الابرار آورده سياقت مى‏كند و شرحى مبسوط و مفصل در اين مقام سبط ابن جوزى از كتاب كلبى آورده در ذيل كلام حضرت امام حسن عليه السّلام   كه به معاويه  فرمود:قد علمت الفراش الذي ولدت عليه‏ كه موافق با اجمال مذكور است و چون اطلاع بر او بعد از نقل كلمات سابقه حاصل شد نقل او موجب تكرار است و هر كه طالب آن فوائد است به كتاب تذكره رجوع كند

__________________________________________________

  1. [1] لذا يكى از شعراى اهل سنت در مقام تعريض به شيعه نام يكى از خلفاى خود را به عنوان نقض اعتقاد شيعه آورده كه از ذكر نامش در اينجا خوددارى مى‏كنيم گفته:
  2. و بالجمله فما احقه. به قول بن الحجاج:

يا بن التي نتفت من بعض شعرتها [2]            بيتا من الشعر يغنى جملة السّلف [3]

يا بن النساء الزوانى لعاهرات و من            سلقلقياتهم قد حضن من خلف‏

كذب الروافض ويلهم في قولهم            فيما ادعوا ولد الزنا لا ينجب‏

هذا ابن.... اميرى في الورى            مع انه اعلى الجميع و انجب‏

  1. كه خلاصه ترجمه آن اينست: اينكه رافضيان مى‏گويند ولد الزنا نجيب نمى‏شود دروغ است شاهدش اينكه.... ولد الزنا است و كسى در نجابت و برتريش شبهه ندارد

[2] الشعرة: شعر العانة

[3] چقدر مناسب است درباره او شعر ابن حجاج كه گفته:

  1. اى پسر زنان فاحشه و آنانكه از دبر حيض مى‏شدند اى پسر زنى كه مقدارى از موى خود را كنده و آن خانه‏اى از پشم شده كه تمام پيشينيان را كافى است.
      1. شفاءالصدور ص :  414
  2. انتقال وى در نيمه رجب پنجاه و نه هجرى است بقولى و شصت به قولى ديگر كه مورخ معاصر وى را تضعيف كرده نظر به اين كه قتل سيد الشهداء عليه السّلام   در روز جمعه دهم محرم الحرام است و چون به قهقرى حساب ماهها را نگريم، جمعه دهم محرم شصت و يك مى‏شود، نه شصت ولى مشهور و معتمد قول اول است و بعضى گفته‏اند كه وقت وفات عمر او هشتاد و هفت بوده و بنا بر اين هفت سال قبل از بعثت متولد شده. و ابن قتيبه گويد: هشتاد و دو سال داشته و بنا بر اين سيزده سال قبل از بعثت كه بيست و هفت سال بعد از عام الفيل باشد متولد شده [1].
  3. اولاد وى عبد الرحمن و  يزيد و عبد الله و هند و رمله و صفيه بودند و در عام الفتح به صولت اسلام اظهار مسالمت كرد و به نفاق مماشات مى‏كرد و در حرب حنين از سهام مؤلفة القلوب چنانچه اشاره كرديم. چهل اوقيه سيم نصيب يافته به روايت مشهور اهل سنت. و در نهج الحق فرموده كه چون پيغمبر خون او را هدر كرد در فتح مكه و بعد اضطرار پنج ماه قبل از وفات رسول آمد و خود را بر روى عباس انداخت و وى را شفيع كرد و اسلام اظهار كرد و هم به شفاعت عباس اذن كتابت يافت و گاه گاه مكتوبى براى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏نوشت و اينكه وى را از كتاب وحى شمرده‏اند. از افتراء و اختلاق است و جماعتى از مورخين عامه و خاصه تصريح به آنچه ما گفتيم كرده‏اند.
  4. خلاصه چون أبو بكر تسيير جيش و ارسال عساكر به جانب شام كرد  يزيد بن ابى سفيان را امير كرد و معاويه وأبو سفيان هر دو را در تحت رأيت او مأمور داشت. چون وى به پدران خود ملحق شد معاويه را امير كرد و حكومت شام را در بقيه زمان ابى بكر و تمام خلافت عمر و عثمان منصوب و والى بالاستقلال بود و در احداث بدع و احياى سنن كسروانيّت و قيصرانيّت و اظهار معالم تجبّر و تنمّر [2] و تبختر چندان سعى كرد كه‏

_________________________________________________

  1. [1] اگر در هنگام وفات هشتاد و دو سال داشته و هنگام بعثت سيزده ساله بوده يقينا در فرض وفات در هشتاد و هفت سالگى بايد هنگام بعثت حدودا هيجده ساله باشد نه هفت ساله، گذشته از اين كه با فرض وفات در سال شصت يا پنجاه و نه هجرى از هيچ كدام از اين فروض قابل تطبيق نيست و الله العالم‏

[2] پلنگ صفتى، تكبّر.

      1. شفاءالصدور ص :  415
  1. لعن ت معاویه اعتراف روز بهان به لسان روایت نبی اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم )-
  2. روزى عمر با وى گفت: «انت كسرى العرب» و در شرب خمور و انحاء فجور به اتفاق مورخين مولع و مجد بود تا قبل از ايام خلافت و از آن پس گروهى گفته‏اند يكسره ترك كرد و جماعتى بر آن رفته‏اند سرّا در تناول كاسات عقار [1] و تداول اسباب عهار [2] همراهى داشت چون على عليه السّلام   زيب او رنگ خلافت شد و دست غاصبين و ناصبين في الجمله كوتاه شد معاويه را كه به ظلم و طغيان و فسق و عصيان شهره آفاق بود تقرير نكرد. وى هم به بهانه طلب خون عثمان با حجت خداى و امام زمان طريق محاربت سپرد و شمشيرها كشيد و جنگها با امير المؤمنين عليه السّلام   نمود. تا آن حضرت با قلب محزون و سينه پر خون از مفاسد و مكايد او و عمر و عاص شربت شهادت چشيد.
  3. با امام حسن عليه السّلام  آغاز جنگ كرد تا صلح واقع شد. اين جمله بيست سال بود كه امير بود بيست سال ديگر بالاستقلال خليفه به باطل و والى بى‏مقابل بود پس چهل سال امارت او طول كشيد.
  4. على الجمله از رسول خداى حديث لعن  او را در ذيل حال أبو سفيان شنيدى و در ربيع الابرار زمخشرى است موافق آنچه در نهج الحق حكايت فرموده كه روزانه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول كار خطبه بود معاويه  دست پسر خود  يزيد را بگرفت و بيرون آمد و خطبه را نشنيد فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آلهلعن  اللّه القائد و المقود أى يوم يكون لهذه الامة من معوية ذى الإساءة [3]
  5. و اظهر آن است كه لفظ اخيه در عبارت كتاب نهج الحق مشتبه شده باشد به ابنه. چه خط شريف علامه رضى اللّه عنه كه چند سطرى از او در كتب اين بى‏بضاعت موجود و مايه افتخار است به غايت ضعيف است و اين گونه اشتباهات سهل است و الا بسى مستبعد مى‏نمايد كه  يزيد در زمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله متولد شده باشد چه تاريخ عمر او معلوم است و شايد كه نسخه ربيع الابرار غلط بوده و حضرت علامه ادام اللّه اكرامه ملتفت به تصحيح او نشده باشد پس طعن ابن روزبهان از اين جهت صحيح نيست، علاوه بر اينكه بر فرض تسليم قدح حديث از جهت حال  يزيد متشابه مى‏شود ولى لعن  معاويه  كه قدر متيقن مضمون‏ خبر است نبايد از او رفع يد كرد و تفكيك در حجة خاصه بر اين وجه كه احكام مختلفه از الفاظ متعدّده استفاده مى‏شود كه بعضى حجت باشند و بعضى نباشند چنانچه در اصول اثبات كرده‏ايم مانعى ندارد.

__________________________________________________

  1. [1] پياله‏هاى پى در پى و مدام‏

[2] زنا

[3] رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) فرمود خدا لعنت كند راننده و آن كسى را كه او را ميراند، چه روز (بدى) براى اين امّت به دست معاويه  پيش مى‏آيد

      1. شفاءالصدور ص :  416
  1. و هم در نهج الحق مى‏فرمايد و ابن روزبهان اعتراف كرده به فضل الهى كه پيغمبر دايما او را لعن  مى‏كرد و مى‏فرمود:اللعين ابن اللعين الطليق بن الطليق. و هم از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در كتاب معتضد نقل شده كه فرمود:اذا رايتم معوية على منبرى فاقتلوه. چون معاويه  را بر منبر من بينيد بكشيد.
  2. و هم از صحاح اهل سنت منقول است كه الخلاقه بعد ثلثون ثم يعود ملكا عضوضا [1]. از اين جهت ابن روزبهان اعتراف كرده كه معاويه  ازخلفا نيست بلكه از ملوك است و سايرين در ضيق خناق تأويل افتاده اباطيلى چند تلفيق كرده‏اند كه محصل پاره آنها اين است كه ملك درجه نازله خلافت است. و منافى با اينكه صدق خلافت هم كند نيست اين كلام ابن خلدون و ابن حجر است و ظاهر حديث منادى بر خلاف است. چه اولا ملك را با خلافت مقابل كرده. و ثانيا ملك را عضوض يعنى سخت و شديد قرار داده و اين منافى است با اينكه خلافت ناقصه باشد يعنى بر حقّ باشد اگر چه به كمال زمان سابق نرسد
  3. و در اخبار دير ملك و جبريه و ملك و جبروت وارد است و اين‏ها قابل تأويل نيستند و ثالثا دلالت دارد بر بطلان اين وجه آنچه سيوطى در كتاب تاريخ مصر از طبقات محمد بن سعد نقل كرده مسندا كه عمر به سلمان گفت:
  4. من ملكم يا خليفه. سلمان فرمود: اگر جبايت [2] درهمى يا بيشتر يا كمتر از ارض مسلمين بكنى و در غير حقّ بگذارى ملكى نه خليفه.
  5. و هم سند به سفيان بن ابى العوجا مى‏رساند كه عمر گفت: «و اللّه ما ادرى ا خليفة انا ام ملك فان كنت ملكا فهذا امر عظيم قال قائل يا امير المؤمنين انّ بينهما فرقا قال ما هو قال الخليفة لا ياخذ الا حقا و لا يضعه الا في حقّ و أنت بحمد للّه كذلك و الملك يعتسف الناس فياخذ من هذا و يعطى هذا» [3].

__________________________________________________

  1. [1] خلافت بعد از من سى سال است و پس از آن باز مى‏گردد به سلطنت شديدا

[2] باج گرفتن‏

  1. [3] به خدا نمى‏دانم خليفه‏ام يا پادشاه؟ اگر پادشاه باشم كه اين موضوعى بسيار عظيم‏ است، گوينده‏اى گفت بين آن دو فرق است پرسيد فرقش چيست؟ گفت خليفه نمى‏گيرد به حقّ و مصرفش نمى‏كند مگر در حقّ و تو بحمد اللّه همانگونه‏اى، و پادشاه به مردم ظلم مى‏كند از اين مى‏گيرد و به او مى‏دهد
  1. و اين دو خبر اول قول صحابى است و حجت است و ثانى تقرير عمر را دارد علاوه بر اينكه مبطل خلافت عمر است به جهت اظهار شك و قسم ياد كردن بر جهل به واقع حال خود مبطل خلافت معاويه  و متأخرين است. چه معلوم شد كه مراد به ملك ظالم و عاسف است پس توجيه اين طايفه باطل شد و تنبيه اين جواب از خصايص اين كتاب است.
  2. در اسد الغابه از عبد الرحمن زبيرى نقل مى‏كند كه عمر گفت: انّ هذا الامر في اهل بدر ما بقى منهم احد ثم في اهل احد ما بقى منهم احد ثم في كذا و كذا و ليس فيها لطليق و لا لوليد طليق و لا لمسلمة الفتح شيى [1].
  3. بحمد اللّه كه عمر به سه عنوان نفى خلافت از معاويه  كرده چه هم طليق بود و هم ابن الطليق و هم از مسلمه فتح اگر اسلام آورده باشد و اين استدلال هم از متفردات اين بى‏مقدار است.
  4. و هم ابن اثير در اسد الغابه و سايرين نقل كرده‏اند از ابن عباس مسندا كه گفته من باصبيان مشغول لعب بودم كه ناگاه رسول خداى بيامد و در پشت درى متوارى شدم رسول خداى دست بر پشت من زد فرمود معاويه  را طلب كن نزد من. آمدم و برگشتم و گفتم مشغول اكل است.فقال:لا اشبع اللّه بطنه.
  5. خداى شكمش را سير نكناد.
  6. [1] اين امر (خلافت) در دست اهل بدر بود و از آنان كسى نمانده، سپس در اهل احد از آنان كسى نمانده، سپس در چنان و چنان بود و در آن براى آزاد شده و بر آزاد شده و مسلمان شده در فتح مكّه چيزى (نسيبى) نيست.

«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید