- 0-سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
- نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
- وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
کتاب شفاءالصدور – شرح زیارت عاشورا - میرزا تهرانی – ص شفاءالصدور ص : 423
- تذييل و تسجيل:
- چون جواز از لعن معاويه بلكه لعن ساير منافقين از صحابه محلّ نزاعى عظيم و خلافى بزرگ است ما بين طايفه شيعى و سنى، و ما اگر چه در مطاوى اين كتاب به طريق احتجاج به قدرى كه در تصديق منصف مستبصر كافى باشد ذكر كردهايم ولى در اين باب رساله از بعض قدماى زيديه نقل شده كه جامع مجامع كلام و محيط به اطراف مقصود است و هيچ دقيقه فرو گذاشت نكرده كه به مناسبتى فاضل نحرير عبد الحميد بن ابى الحديد ذكر كرده در اول جزء بيستم شرح نهج البلاغه در تفسير اين كلمه كه در خطاب به عمار وقتى كه گفتگويى با مغيرة بن شعبه مىكرد فرمود:دعه يا عمار فانه لن ياخذ من الدين الا ما قاربه الدنيا و على عمد لبس على نفسه ليجعل الشبهات عاذر السقطاته [1].
- نقل مجمل کلام ابن ابی الحدید در سب صحابه
- و ما در اينجا مجمل كلام ابن ابى الحديد و نخب معانى آن رساله را به جهت اتمام حجت و اكمال نعمت ايراد مىكنيم و اگر به تفصيل او كسى را رغبتى باشد يا به عين عبارت حاجتى افتد به موضع مذكور از كتاب او مراجعه نمايد.
- ابن ابى الحديد مىگويد: يك روز در محضر نقيب أبو جعفر محمد بن يحيى العلوى البصرى بودم در بغداد در سنه ششصد و يازده و گروهى در آنجا حاضر بودند. يك تن از ايشان قرائت اغانى مىكرد نام مغيرة بن شعبه برده شد مردم در حقّ او مختلف گفتند از مدح و ذم و توقف. فقيهى كه بر طريقه اشاعره تحصيل كلام مىكرد قد برافروخت و منع از سب صحابه كرد و كلامى از أبو المعالى جوينى شاهد آورد كه مشتمل بر فضائل صحابه بود.مثل اصحابى كالنجوم و اياكم و ما شجر بين صحابتى و دعوالى اصحابى و خيركم القرن الذي انا فيه و لعل اللّه اطلع على اهل بدر فقال اعملوا ما شئتم [2].
- و از اين گونه مفتريات كه به آن جناب بربستهاند و آيتى چند كه در مدح مؤمنين صحابه از مهاجرين و انصار نازل شده به استشهاد تلاوت كرد. آنگاه خطابه چند از قبيل ترهات قلندريه و خرافات صوفيه بر هم بافت كه ما از آن طبقه دوريم ما را چه به كار ايشان و بايد پاس حرمت پيغمبر را در حقّ عايشه كه زوجه او بود و زبير كه پسر عمه او بود و طلحه كه حوارى خاص او بود نگاهداشت و چرا جانب ام حبيبه را در ترك لعن معاويه مراعات ننمودند علاوه بر اينكه لعن از واجبات نيست و اگر آدمى ابليس را هم لعن نكند در قيامت مسئوليت نخواهد داشت. و اگر بجاى لعن استغفار كند اولىتر است. و از اين گونه ياوه سرائى كرد.
__________________________________________________
- [1] رهايش كن اى عمّار زيرا او همانا از دين نگرفته مگر آنچه را به دنيا نزديكش كند و حقّ را از روى عمد بر خود مشتبه ساخته است تا شبهات را بهانه لغزشهايش قرار دهد
[2] اصحاب من ستارگانند، بپرهيزند از آنچه بين اصحاب من مشاجره مىشود (از آنچه بين آنها گذشته بحث نكنيد) و اصحاب مرا به خودم واگذاريد. و بهترين شما نسلى هستند كه من در آنم و چه بسا خداوند بر اهل بدر نظر كرد و فرموده هر چه مىخواهيد بكنيد (كنايه از اين كه آنها از نوعى مصونيّت رفتارى برخوردار بودهاند).
- ابو جعفر گفت: مرا در سابق ايّام كلام از يكى از زيديه به دست آمده كه نوشتهام و او كفايت مهم كرده و آن جزو را برآورد و بخواند و حاضران استحسان كردند و خلاصه او چنان است كه اگر نه چنان بود كه خداى تعالى معادات اعداى خود را واجب كرده چنانچه مواده اولياى خود را و كار را بر مسلمين از اين جهت تنگ كرده و قطع عذر از هر جهت نموده چه عقل صريح و نقل صحيح هر دو را بر ما گماشته در كتاب كريم مىفرمايد:لا تَجِدُ قَوما يَؤْمِنُونَ باللَّهِ وَ الْيَومِ الاخِرِ يُوادّونَ مَنْ حادّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا اباءَهُمْ اوْ ابنائَهُم اوْ اخْوانَهُمْ اوْ عَشيرَتَهُمْ 58: 22«».و هم فرموده:لا تَتَوَلَّوا قَوما غَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِمْ 60: 13«».
- و اجماع مسلمين هم منعقد است بر اينكه عداوت اعداء اللّه و ولايت اولياء اللّه واجب و حب في اللّه و بغض في اللّه فريضه است. هر آينه ما متعرض معادات و برائت از كسى نمىشديم. و اگر گمان داشتيم كه اين عذر كه به طول عهد و بعد زمان از آن امور ما دور افتادهايم مسموع مىشد. البتّه تكليف نمىكرديم ولى بيم آن است كه عتاب بر ما متوجه شود كه اگر چه از ابصار شما دور شدهاند ولى از قلوب شما غائب نبودهاند.
- اخبار صحيحه كه قطع عذر و الزام حجّت كند به شما رسيده چنانچه در اعتراف به نبوت و اشباه او به او ملتزميد و تدبر قرآن كفايت مؤنه اين كار مىكند چرا نينديشيد از اين آيه رَبّنا انّا اطَعْنا سادتَنَا و كُبرائَنا فَاضلُّونا السَّبيلا 33: 67«».
- امّا لفظ لعن كه خداى تعالى در قرآن او را واجب فرموده، بقوله:اولئِكَ يَلعن هُمُ اللّهُ وَ يَلعن هُمُ اللاعنونَ 2: 159«»و جمله خبريه اينجا مفيد طلب است مثل:وَ المُطَلّقاتُ يَتَربّصْنَ 2: 228«».
- و هم خداى عز و جلّ خود عاصيان را لعنت كرده فرموده:لعن الّذينَ كفروا مِنْ بَنى اسرائيلَ عَلى لِسانِ داوُد 5: 78«».و فرمود:انّ الّذين يُؤذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لعن هُمُ اللّهُ في الدّنيا و الاخِرَة 33: 57«».و فرمود:مَلْعونينَ ايْنَما ثُقِفُوا 33: 61«».و به ابليس فرمود : انّ عليك لعنتى الى يوم الدّين 38: 78«»و فرمود:انّ اللّهَ لعن الكافِرينَ وَ اعَدّ لَهُمْ سَعيرا 33: 64«».و اين سخن كه گفته ترك لعن موجب مسئوليت نيست و استغفار اولىتر از او است، اگر آدمى در طول عمر ابليس را لعنت نكند ماخوذ نخواهد بود. كلام جاهلى است كه نمىداند چه مىگويد.
- چه لعن اعداء خدا طاعتى است كه اگر به قصد قربت نه از در عصبيت واقع شود مايه اجر و ثواب خواهد بود و اگر نه به اين وجه بود تعبد به او واقع نمىشد
- چنانچه در نفى ولد فرموده: وَ الْخامِسَةُ انّ لعنتَ اللّهِ عَلَيْهَ انْ كانَ مِنَ الكاذِبينَ 24: 7«».و هم خداى در حقّ قاتل عمدى مىگويد:وَ غَضِبَ الله عَلَيْه وَ لعنه 4: 93«»و مراد از اين البتّه لعن سايرين است و اگر نه چنين بود چون خداى لعنت كرده كسى را چه مانع دارد كه ما هم لعن كنيم. تواند بود كه خداى كسى را لعن كند يا ستايش نمايد و ما را لعن و ستايش شايسته نباشد؟ هرگز چنين نباشد و هيچ عقلى تجويز نخواهد كرد. كه خداى عز و جلّ مىفرمايد:قُلْ هَلْ انَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّهِ مَنْ لعنهُ اللّهُ 5: 60«».و هم مىفرمايد: رَبَّنا اتِهِمِ ضِعْفَيْنِ مِنَ العَذابِ و العن هُمْ لعنا كَبيرا 33: 68«».و در حقّ يهود فرمود: لعنوا بِما قالُوا 5: 64«»و چگونه مىگويند ترك لعن موجب مواخذه نيست. مگر ندانسته كه خداى موالات اولياء و معادات اعداى خود را فريضه كرده و چنانچه از تولّى سئوال كند از تبرّاهم.
- مگر نمىبينى كه چون يهودى اسلام آورد و بعد از كلمه شهادتين بايد اظهار برائت از ساير اديان كند مگر نشنيده است كه شاعر مىگويد: تودّ عدوّى ثم تزعم انّنى صديقك ان الراى عنك لعازب [1]و اگر نه دشمنى دشمنان خدا لازم بود بايد دوستى ايشان واجب باشد چه به اجماع مسلمين مرتبهاى بين عداوت و ولايت نيست و التالى باطل بالضروره فالمقدم مثله. و اگر به جاى اين لعن استغفار كند اگر معتقد وجوب لعن نباشد البتّه توبه او مقبول نگردد.
- چه تائب از بعض معاصى با ارتكاب ديگرى در حقيقت تائب و نادم بر گناه خود نيست و اگر كسى در طول عمر خود ابليس را لعن نكند اگر بىاعتقاد وجوب باشد كافر است و مخالف نصوص كتاب و سنت. و اگر به اعتقاد وجوب باشد البتّه خطا كرده كه از متعابعت خداى و رسول غفلت ورزيده با اينكه در اين مقام فرقى ظاهر است چه حال ابليس معلوم و كفرش ضرب المثل و امساك از لعن او موجب شبهه نيست به خلاف رؤساى باطل و اهل ضلال كه سكوت مايه اشتباه گروهى از مسلمين است و اجتناب از او مورث شبهه و موجب ضلال است. __________________________________________________
- [1] دشمنم را دوست دارى، آنگاه گمان مىكنى من دوست توام، همانا نظرت دور از حقيقت است.
- و اگر كسى دعوى كند كه حال زياد و حجاج بر ما معلوم نشده و خوض در امر ايشان سزاوار نيست چه فرق دارد با اين سخن كه حال معاويه و مغيره نيز بر ما معلوم نيست و بعد عهد و تطاول زمان و تمادى ايام مانع از اطلاع شد چون اوّل بالاتفاق باطل است ثانى مثل او خواهد بود. و هم مىگوئيم چرا شما خود را در امر عثمان اقحام [1] كرديد و از اعدا و قتله او برائت جستيد و لعنت كرديد و حفظ حرمت ابى بكر صديق به اعتقاد خودتان در حقّ محمد پسر او نكرديد و لعن و تفسيق او نموديد و ملاحظه عايشه درباره برادرش نكرديد. با اين همه ما را از مداخله در امر على و حسنين و معاويه كه بر ايشان ظلم كرد و متغلب بر حقوق ايشان شد مانع هستيد. چگونه لعن ظالم عثمان سنت شد و لعن ظالم على، حسن و حسين كلفت؟ و چگونه عموم مردم كه شايسته نيست كه در كار بزرگان مدخليت كنند به اعتقاد در كار عايشه مدخليت كرد و برائت جستند از هر كه به او نظر كرده و هر كه به او يا حميراء خطاب كرده با اينكه حميرا لقب او بوده و هر كه كشف ستر او كرده لعنت كرديد با وجود اين ما را از مداخله در امر فاطمه عليها السّلام و لعن ظالمين او منع مىكنيد.
- اگر بگوئيد كه دخول خانه فاطمه عليها السّلام و هتك ستر او به جهت حفظ نظام ملّت و رعايت قوام امر امت بود كه امتناع از بيعت موجب تفريق جماعت مسلمين مىشد. پس مصلحت مقتضى بود موجب لعن و برائت نخواهد شد.
- ما نيز گوئيم كه كشف ستر عايشه و دخول هودج به دست محمد بن ابى بكر آن وقت شد كه بر امام زمان خروج كرد و جماعت اسلام را پراكنده و خون صلحاء و اكابر مسلمين را بريخت و با عثمان بن حنيف و حكم بن حكيم آن كرد كه در متون تواريخ و بطون كتب مشهور است اگر دخول بيت فاطمه عليها السّلام به ترقّب [2] و احتمال فساد جايز باشد، چرا كشف ستر عايشه بعد از وقوع حرام باشد و چگونه هتك ستر عايشه از كباير شد و برائت از كاشف ستر او از اوكد عراى ايمان [3] و اوجب فرايض شد و كشف ستر فاطمه عليها السّلام و دخول در خانه و جمع حطب بر در خانه وى و تهديد او با حراق عروه وثيقه دين و دعامه ثابته [4] اسلام شد و مايه عزت مسلمين و اطفاء نايره فتنه محسوب افتاد، با اينكه حرمت هر دو يكسان است و انتساب به پيغمبر مايه احترام هر دو است.
__________________________________________________
- [1] به سختى افكندن بىفكر ناگهانى خود را در كارى افكندن
[2] انتظار
[3] محكمترين دستگيره ايمان
[4] دستگيره محكم دين و ستون استوار اسلام.
- وما نمىخواهيم به شما بگوئيم حرمت فاطمه عليها السّلام اعظم و مكانت او ارفع است. چه اين بعض و بضعه و پاره از گوشت و خون پيغمبر است و آن زن اجنبيه و وصله مستعاره است و عقدى است كه جارى مجراى اجاره منفعت است. و فايده زناشوئى بر ملك يمين هم مترتب مىشود و حاشا كه سبب هم به پايه نسب برسد و چگونه عايشه به رتبه فاطمه خواهد رسيد با اينكه دوست و دشمن در حقّ او اعتراف كردهاند، سيدة نساء عالميان است و چگونه حفظ رسول خداى بر ما در حقّ عايشه فريضه و حفظ ام حبيبه در جانب معاويه لازم است با اينكه صحابه خود رعايت اين حقوق نكردند.
- يك دسته اهلبيت او را مظلوم داشتند و پاس مراتب رعايت نكردند و طايفه ديگر عثمان را بكشتند و ملاحظه مصاهرت [1] ننمودند و كثيرى از صحابه او را لعن مىكردند در زمان حيات از آن جمله عايشه مىگفت: «اقتلوا نعثلا لعن اللّه نعثلا». و از آن جمله است عبد اللّه ابن مسعود. بلكه لعن في الجمله فاش و مشهور بين مسلمين بوده است. بلكه اجماع صحابه منعقد است بر او اجمالا چه على عليه السّلام معاويه و عمرو عاص را لعن كرد. و معاويه العياذ باللّه على و حسن و حسين را بر منبر شام لعن كرد. و أبو بكر و عمر سعد بن عباده را لعن كردند، و عمر خالد وليد را لعن كرد، و اگر چنين بود كه به ملاحظه اقربا بايستى از استحقاق لعن مردم چشم فرو پوشيد لازم آيد كه عمر بن سعد و يزيد و عبيد اللّه بن عمر قاتل هرمزان به رعايت سعد و معاويه و عمر لعن نشوند. هم مىگوئيم اگر محبت رسول با صحابه چون محبت ديگران بود از هوا و شهوت. نه به ملاحظه رضاى خدا و متابعت شريعت. اين سخن وجهى داشت ولى بالضروره محبت آن جناب با هر كس محبت خدائى است
- و البتّه با منافقانش ميلى نخواهد بود و اگر العياذ باللّه از اهلبيت او منافى رضاى خدا دست مىداد حبل مودت منصرم [2] و ماده محبت منحسم [3] مىشد چنانچه فرمود:و لو سرقت فاطمة لقطعتها
- و اگر رعايت انبيا در حقّ صحابه لازم است بايد به رعايت موسى پيغمبر جليل القدر درباره اصحاب عجل [4] كه مرتد شدند امساك كرد. و صحابه خود اين مكانت را براى حقّ صحبت هرگز نمىدانند اين على است و عمار و أبو الهيثم ابن التيهان و خزيمه كه با طلحه و زبير مقاتلت و
__________________________________________________
- [1] دامادى
[2] پاره و قطع شده
[3] همان
[4] گوساله.
- مقابلت كردند. و اين عايشه است و طلحه و زبير و ديگران كه شمشير بر روى على كشيدند. و هم معاويه و عمرو عاص با على آن رفتار بكردند كه سوقه [1] و عوام با جيران [2] و اصدقاى خود كنند. و معاويه العياذ باللّه على و اولاد او را لعن كرد و اصحاب او را كشت
- و على نيز معاويه و عمرو عاص و أبو الاعور سلمى و أبو موسى اشعرى كه هر چهار از صحابه بودند لعنت كرد و از اين گونه اعمال بين صحابه بسيار واقع شد. و عمر در قصه دعواى ميراث على و عباس مىگويد كه شما يعنى على و عباس من و أبو بكر را كاذب و ظالم و فاجر شمرديد و آن دو اعتذار بجستند و انكار كردند و هيچكس از صحابه انكار نكرد چگونه مىشود على و عباس عمر و أبو بكر را ظالم و فاجر و كاذب بدانند و هم على و عباس: نحن معاشر الانبياء لا نورث، را انكار و أبو بكر را تكذيب فرمودند و عمر در حقّ عبد الرحمن ابن ابى بكر گفت: «دويبة سوء و لهو خير من أبيه» [3] و أبو هريره را شتم و تكذيب نمود و خالد را شتم و معاويه و عمرو عاص را به خيانت در فىء مسلمين نسبت داد و در حقّ اهل شورى ناشايسته گفت. و هيچكس از صحابه از شر لسان او محفوظ نماند.
- محصل كلام و روح مسئله آن است كه صحابه هم قومىاند مثل ساير مردم اگر اطاعت خداى كنند محترمند و الا فلا. بلى بر فرض اول از كسيكه در عرض ايشان باشد افضلند چنانچه گناه ايشان هم چون حجت بر ايشان تمام است و مشاهده آثار نبوت و اعلام رسالت كردند بيشتر است. و هم باز بر سخن مىآئيم و مىگوئيم اين عايشه بود كه جامه رسول خداى را برآورد و گفت هنوز جامه پيغمبر كهنه نشده و عثمان سنت او را كهنه كرد. آنگاه مىگفت: «اقتلوا نعثلا قتل اللّه نعثلا». بلكه به اين راضى نشد و گفت: گواهى مىدهم كه عثمان جيفه است بر صراط پاره گفتهاند كه اين حديث است و بعضى گمان كردهاند كلام خود اوست.
- و عموم صحابه عثمان را محاصره كردند و هيچكس انكارى نكرد و كف اعداى او از او ننمود. و مغيرة بن شعبه زنا كرد بر وى سه نفر شهادت دادند و چهارمى مضطرب شد و عمر به اين واسطه اقامه حد بر او نكرد و هيچكس نگفت رعايت صحابه بايد كرد و حد نبايد زد و على عليه السّلام در حقّ أبو هريره مىفرمود:لا احد اكذب من هذا الدّوسى [4]
__________________________________________________
- [1] مردم فرومايه و سفله
[2] جمع جار: همسايگان
[3] چهار پاى بد است و مسلما از پدرش بهتر است
[4] هيچ كس از اين مرد دوسى دروغگوتر نيست. (دوس از قبايل عرب است.)
- و أبو بكر در وقت مرگ گفت: «ليتنى تركت بيت فاطمه و لم اكشفه». [1] و ندم بر غير معصيت روا نيست هم عاقل را بايستى تأملى پيش آيد كه على عليه السّلام ششماه از بيعت أبو بكر تخلف كرد أبو بكر در اين مدت بر خطا بود يا على عليه السّلام به هر صورت كار تمام صحابه صواب نخواهد شد. و طلحه با أبو بكر عتاب كرد كه چرا عمر را كه فظ غليظ القلب [2] است والى كردى و اگر خداى از تو اين سوال كند چه خواهى گفت؟ و عثمان به على عليه السّلام گفت أبو بكر و عمر بهتر از تو بودند. على فرمود: دروغ گفتى من از تو و آن دو بهترم،عبدت اللّه قبلهما و عبدته بعدهما [3].
- و ابن عباس گفت متعه حلال است جبير بن مطعم كه صحابى بود، گفت: عمر حرام كرده. ابن عباس گفت: اى دشمنك نفس خود از اينجا گمراه شديد من از رسول خداى تورا خبر مىدهم تو را، از عمر حديث مىكنى؟ و على فرمود:لو لا ما فعل بن الخطاب في المتعة ما زنى الاشقى [4]
- على الجمله از اين گونه كلمات بين صحابه كثيره الدوران بود. و تخطئه صحابه در احكام فقهيه و احكام شرعيه زياد است شطرى وافر در اين مقوله را اين عالم زيدى كه تا اينجا كلام او را بر وجه تحصيل نقل كرديم. نقل مىكند آنگاه مىگويد اگر حديث اصحابى كالنجوم راست بود ما مىگوييم در صحابه شرابخور و زناكار نيز بوده چون محجن ابن ابى محجن و مغيرة بن شعبه و قدامة بن مظعون. و ظالم چون معاويه و عمرو عاص و بسر بن ارطاة و حبيب بن مسلمه و معروف به فسق و الحاد چون وليد بن عقبه و حكم ابن ابى العاص. و اگر اينها مهتدى بودند بايد اقتداى به ايشان جايز باشد بلكه بعض صحابه مرتد شدند. مثل طلحة بن خويلد و اقتداى به او هم اهتداست و اين حديث از موضوعات متعصبين بنى اميه است چون از نصرت ايشان به سيف و سنان عاجز شدند نصرت به بيان را اختيار كردند و امّا آيات مدح صحابه البتّه منزلند بر سلامت عاقبت و حسن خاتمت و شك نيست كه در صحابه منافقين بودند كه حذيفه ايشان را مىشناخت چه شدند بعد از رسول خداى و كجا رفتند ______________________________________________
- [1] كاش خانه فاطمه را رها كرده بودم و نمىگشودمش
[2] درشتخو و خشن
[3] خدا را پيش از آن دو و بعد از آن دو عبادت كردم
[4] اگر آنچه را كه پسر خطاب درباره متعه انجام داد (تحريم متعه) نبود، زنا نمىكرد مگر فردى شقى و بدبخت.
- و عجب است كهحشويه [1] در اثبات معاصى انبيا مىكوشند و مىگويند آدم عصيان كرد. و مىگويند يوسف بر زانوى زليخا نشست. و داود اوريا را كشت، تا زنش را تزويج كند. و پيغمبر قبل از بعثت ضال و كافر بود. و اگر كسى مباحثه كند و مانع شود مىگويد قدرى معتزلى است يا مخالف رافضى. و اگر كسى نسبت معصيت به يكى از صحابه بدهد گونهها سرخ و گردنها دراز و چشمها تند مىكند كه اين رافضى است و سب صحابه مىكند
- و شتم سلف، و مىگويد ما در ذكر معاصى انبيا متابعت ظواهر كتاب را كرديم با اينكه ما هم در ذكر معاصى صحابه به ظواهر كتاب مىتوانيم استناد كنيم. خداى تعالى مىفرمايد:فإنْ بَغَتْ احْداهُما عَلَى الاخْرى فَقاتِلُوا الّتى تَبْغى حَتّى تَفِيء الى امْر اللّهِ 49: 9«».و هم فرمودلا تَجِدُ قَوْما 58: 22...يُوادُون مَنْ حادَّ اللّهَ 58: 22...«» تا آخر آيه.
- و هم فرموده: وَ اطيعُوا اللّهَ و اطيعوا الرّسولَ وَ اولىِ الامْرِ مِنْكُمْ 4: 59«»و چون ما را مقاتلت ياغيان ايشان كه اصحاب جمل و صفيناند ممكن نيست برائت ايشان را بدل مقاتلت فريضه مىشماريم اين خلاصه كلام اين شخص زيدى است. و الحق كلامى متين و متقن و بر قانون مناظره و از روى كمال ديانت و تمام نظر و اطلاع است. و بعد از ملاحظه او حجتى در امساك از سب صحابه از قبيل معاويه و اضراب او نخواهد داشت. اگر چه به حكم انصاف مىگوئيم كه لعن معاويه محتاج به دليل نيست چه هر كس تأمل حال او و پدر و مادر و فرزند او را بكند بالمجبوريه او را لعن خواهد كرد.
- و قد اجاد الحكيم السّنائى زاد اللّه اسنائه حيث قال:
داستان پسر هند مگر نشنيدى كه از او و سه كس او به پيغمبر چه رسيد
پدر او در دندان پيمبر بشكست مادر او جگر عم پيمبر بمكيد
او بناحقّ حقّ داماد پيمبر بستاد پسر او سر فرزند پيمبر ببريد
- بر چنين قوم تو لعنت نكنى شرمت باد لعن اللّه يزيد و على ال يزيد...
- 1] حشويه: آنان كه به اصول عبادات توجه ندارند و پابند به تكاليف شرعيّه نيستند شفاءالصدور ص : 431
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»