سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
کتاب شفاءالصدور – شرح زیارت عاشورا - میرزا تهرانی – ص : 462
اجتهاد علمای اهل سنت در مقابل نص –
- رجال ميرزا لا يحتاج إلى التعريف لغاية شهرته مع ان كلما يقال فيه فهو دون رتبته. [1] و الحق هزار غزالى و بهتر از غزالى خوشه چين خرمن تحقيقات آن محقق نامدار و علامه بزرگوار بايد باشند بلكه اگر به انصاف نظر كنى و عصبيت را بجانبى گذارى توانى گفت كه حضرت خواجه رضى اللّه عنه افضل علماى بنى آدم است از بدو دنيا إلى يومنا هذا و بس است در فضل او كه علماى فرنگ در رد اسلام و انكار اعجاز قرآن به جهت عجز از اتيان به مثل او نقض كردهاند كه مثل خواجه در مجسطى نيامده. و در كشف الظنون و غير او وى را اول مرتبه طبقه اولى مصنفين قرار داده و اعتراف كرده كه او را بر جميع اهل علم از هر ملتى حقى است ظاهر كه رعايت او واجب است. و درجه فضل و تحقيق او بجائى رسيده كه به يك اشكال بر عبارت تجريد او در مبحث ماهيّت كه توهم كردهاند. ملا سعد تفتازانى راضى نشده كه كلمه مخالف تحقيق از او صادر شود و مىگويد: اين مصدق نسبت اين كتاب است به غير آن محقق. با اينكه شأن كتاب تجريد اجل از آن است كه منسوب به غير او شود.
__________________________________________________
- به حق و حكيم مطلق المولى الاعظم و البحر الاعلم مظهر الحقائق مبدع الدقايق، استاد البشر، اعلم اهل البدو و الحصر متمم علوم الاوائل و الاواخر، كاشف معضلات المسائل و الماثر، سيد الحكماء افضل العلماء سلطان المحققين برهان المدققّين، ينبوع الحكمة، نصير الملة و الدين محمد بن محمد بن الحسن الطوسى قدس اللّه نفسه و زاد في حظاير القدس انسه، فرموده است وضع كرديم چه معلوم است حضرت نصير الدين را جميع علوم به كمال بود به تخصيص رياضيّات، بلكه متمم و مكمل اين فن بوده بلكه اگر از سر انصاف نظر فرمائيد
- خلاق علومش خوانند إلى ان قال:
او آفتاب اوج كمال و هنروريست ما ذرهايم اى غلط از ذرّه كمتريمانتهى، و عبارت قوشچى در اوّل شرح با كمال معادات و مخاصمه در ذهب كه نسخه او معروف است شاهد مدعا است و محقق عليه الرّحمة در رساله مباشر مىفرمايد: حرى في اثار فرايد المولى افضل علماء الاسلام و اكمل فضلاء الانام نصير الدنيا و الدين محمد بن محمد بن الحسن الطوسى ايد اللّه بهمته العالية قواعد الدين و اركانه و مهد بمباحثه السّامية عقائد الايمان و شيد بنيانه إلى ان قال و فرض من يقف على فرائد هذا المولى الاعظم من علماء الانام ان يبسطو لديه الانقياد و الاستسلام و ان يكون قصارا هم النقاط ما يصدر عنه من جواهر الكلام فانّه شفاء الانفس و جلاء الافهام غير انّه ظاهرا له جلاله و لا اعدم و اوليائه فضله و افضاله سوغ لى الدخول في الباب و اذن لي ان اورد ما تخطر في الجواب فانظر إلى اعتراف المحقق الذي انعقدت عليه الخاصته بفضله و وجوب الاستسلام لديه و انّه افضل علماء الاسلام (منه نور اللّه قلبه)
- [1] حاجت به تعريف ندارد در اثر نهايت اشتهار با اينكه آنچه درباره او (معرفى او) گفته شده پائينتر از مقام اوست.
- اين كلام تفتازانى است. با ظهور عداوت و منافست او با حضرت خواجه كه هنوز اتباع او از صدمه بنان و بيان و ضرب سيف و سنان او در ناله و خروشند. و الحمد للّه على وضوح الحجة.
- و صفدى در شرح لامية العجم خواجه را از كسانى شمرده كه هيچكس به رتبه ايشان نرسيده در فن مجسطى و تخصيص به جهت عناد است: خجسته رهنمونى ذو فنونى كه در هر فن بود چون مرد يك فنلمؤلفه:
فى كل فن بارع كانّه لم يتخذ سواء يوما فنّه [1]خلاصه فضايل اين بحر مواج كه در ظلمات جهالتسراج وهاج است بيش از آن است كه در اين صفحه بگنجد:
و يا عجبا منى احاول وصفه و قد فنيت فيه القراطيس و الصحف [2]و نعم ما قيل:
كتاب فضل تورا آب بحر كافى نيست كه تر كنى سر انگشت و صفحه بشمارى
- با وجود چنين درياى شگرف بيكران كه استاد تمام علماى جهانيان است ما را از امثال غزالى چه افتخار است و با اشباه او چه كار؟ و تخصيص ذكر علامه طوسى قدس اللّه سره القدوسى به جهت قوت امتياز او به جامعيت فنون كمالات و اخذ به اطراف صنوف علوم و جمع شتات انحاء فضائل و تسالم كل بر رجحان وزن و جلالت قدر اوست و الا بحمد اللّه تعالى در جميع علوم عقليه از حكمت عمليه و نظريه از الهى و طبيعى و رياضى و طب و غيره و تمامت علوم اسلاميه از حديث و تفسير و رجال و فقه و اصول و كلام و ادب و لغت و نحو و صرف و شعر و تاريخ و غير ذلك آنقدر از صناديد و اساتيد در اين طايفه بيرون آمدهاند كه از قيروان تا قيروان پرتو آفتاب فضائلشان تابيده و هر يك در فن خود از غزالى به صد مرتبه اجل و اعظم هستند،
__________________________________________________
- [1] در هر فنى آنچنان سرآمد است مثل اينكه جز آن فنى را انتخاب نكرده؟
[2] اى عجب از من كه وصف او را مىگويم در حاليكه كاغذهاى زياد و كتب زياد در اين زمينه سياه شده و نگاشته شده.
- الزام وارغام اقوال در امامت در نزد سنیان - تواريخ و رجال موضوعه براى اين فن، ذكر اسماء شريفه و القاب كريمه ايشان شده و اين سخن اگر چه بطول انجاميد، ولى البتّه از فائده مجرد نبود.
- و به هر وجه در حقّ غزالى مظنون همان نصب و عدالت است و خصوصا با ملاحظه ساير مواضع همين كتاب سر العالمين و اعلان به اين گونه مطالب و تصريح به اين نوع مناقب و مثالب از باب تائيد الهى است كه بر لسان اعداء حقّ را جارى مىكند تا حجت بر ايشان تمام شود و قلوب مؤمنين مطمئن گردد و ما به فتوى خود او در حقّ خودش رفتار مىكنيم و ختم كلام به اين دعا مىكنيم: اللّهم العن الغزالى ان مات على ضلالته و لم يرعوا عما كان عليه من غيّه و جهالته.
- الزام و ارغام:
- مقتضاى اصول و قواعد اهل سنت همان است كه غزالى گفته است و آنچه ما ذكر كرديم در اين مقام بر سبيل الزام و جدل بود نه با التزام به جميع مقدمات مذاهب ايشان چه لازمه اساس طريقه ايشان آن است كه يزيد خليفه بر حقّ و امام واجب الاطاعه باشد و العياذ باللّه سيد الشهداء را به حقّ كشته باشد. چنانچه بعض علماء ايشان اعتراف كردهاند. و توضيح اين مقام چنان است كه شارح مقاصد مىگويد:
- امامت به چند طريق منعقد مىشود: يكى بيعت اهل حل و عقد از علماء و رؤسا و وجوه ناس كه حضورشان ميسر باشد و شرط نيست عدد مخصوصى و نه اتفاق اهل ساير بلاد، بلكه اگر حل و عقد با يك نفر مطاع باشد بيعت او كافى است و اين سخن از آن جهت مىگويد كه از مقطوعات متواتره است و در صحاح سته اجمالا نقل شده كه امير المؤمنين و حسنين و عباس و كافه بنى هاشم و جماعتى از صحابه چون سلمان و مقداد و ابو ذر و أبو الهيثم بن التيهان و خالد بن سعيد و زبير و جماعتى ديگر تا مدتى تخلف كردهاند.
- و بنا بر اين اجماع بر خلافت أبو بكر از اول امر منعقد نشده و تصدى او در آن مدت براى خلافت فسق بوده و اين هدم اساس خلافت و ابطال قياس جلافت است دفع اين اشكال را عضدى در مواقف و بيضاوى در طوالع و تفتازانى در مقاصد و شرحش و مير سيد شريف در شرح مواقف و غير ايشان چنين كردهاند كه مراد از اجماع اهل حل و عقد، اجماع همه نيست بلكه به بيعت دو نفر و يك نفر هم واقع مىشود چنانچه اجماع منعقد شد بر خلافت أبو بكر به بيعت عمر و لازم شد بر سايرين متابعت او. و در كلام شارح مقاصد دقيقه زائدهاى است كه اشاره به اين است كه غير از عمر داخل در حل و عقد نبوده و امير المؤمنين و حسنين و فاطمه عليهم السّلام و وجوه بنى هاشم و ساير اكابر صحابه از مهاجر و انصار كه متابعت كرده بودند از اهل حل و عقد نبودهاند.
- سبحان اللّه جبرئيل در خانه على نازل مىشود و اسلام به تيغ او قائم مىشود و او را دربست و گشاد كار اسلام دخلى نيست؟ سبحانك هذا بهتان عظيم.
- شارح مقاصد مىگويد: طريق دوم از طرق اثبات خلافت، استخلاف و نص امام سابق است بر امام لا حقّ. و طريق سوم قهر و استيلا است چون امام سابق بميرد و كسى كه مستجمعى شرايط امامت باشد تصدى امر كند و به شوكت خود قاهر شود خلافت او منعقد گردد و چنين است اگر جاهل و فاسق باشد، بنابر اظهر. تمام شد كلام تفتازانى.
- و روشن است كه هر سه طريق در امامت يزيد محقق است: امّا اجماع به جهت اينكه تمامت اهل شام با وى بيعت كردند بلكه معاويه در زمان خود كس به اطراف فرستاد و از براى او بيعت گرفت چنانچه از تواريخ معتمده اهل سنت معلوم مىشود بلكه از اجماع بر خلافت أبو بكر محكمتر بود چه او به بيعت يك عمر امام شد و اين هزارها از مردم با او بيعت كردند كه هر يك در زمان خود عمرى بودند و بر سايرين متابعت او لازم شد. و امّا نص خليفه سابق معلوم است كه معاويه امام واجب الاطاعه ايشان است
- و ابن حجر در صواعق و در رساله تطهير اللسان كه در فضايل معاويه نوشته مىگويد: كه بعد از صلح امام حسن معاويه امام عادل شد و مصيب و قبل از او باغى بود، ولى عادل بود. امام نبود و جنگ با امير المؤمنين و امام حسن كه امام بر حقّ بودند به خطاى در اجتهاد واقع شده ولى بعد از او ديگر شكى در امامت و لزوم طاعت او نيست.
- و سيوطى در اوّليات معاويه نوشته كه اول كسى است كه پسرش را خليفه و وليعهد كرد، امّا قهر و غلبه معلوم است چه هر كس با او جنگى كرد مقتول و مغلوب شد و بر فرض كه يزيد فاسق بدانند، منافاتى با امامت او ندارد، چنانچه از شارح مقاصد شنيدى كه امامت به شوكت با فسق و جهل منافاتى ندارد، يعنى در صورتى كه از اوّل باشد و در صورتى كه طارى باشد، با هيچيك از طرق خلافت منافى نيست. چه در اخبار ايشان كه در صحيحين مروى شده حث بر لزوم طاعت و وجوب متابعت سلطان و منع از تفريق كلمه امت و خروج از امر خليفه زمان اگر چه ظالم باشد بيش از اندازه است. چنانچه دو خبر از بخارى و مسلم خواهى شنيد.
- و شارح عقايد نسفيه در ذيل عبارت مصنف كه مىگويد و لا يعزل الامام بالفسق و الجور، بعد از تفسير فسق به خروج از طاعت خداى و جور به ظلم بر عباد اللّه گفته: لانه قد ظهر الفسق و انتشر الجور من الائمّة و الأمراء بعد الخلفاء الراشدين و السلف كانوا ينقادون لهم و يقيمون الجمع و الاعياد و لا يرون الخروج عليهم و لانّ العصمة ليست شرطا في الامامة ابتدا فبقاء اولى [1]. تمام شد كلام او بعينه.
- بلكه از جامع الرموز نقل شده كه سلطانى كه واجب الاطاعة است آن والى است كه بالاى مرتبه او والى ديگرى نيست چه عادل باشد و چه جائر و بعضى گفتهاند عدالت شرط است و اطلاق ادله وجوب متابعت سلطان مشعر به اين است كه اسلام هم شرط نباشد. انتهى. بنابراين آنان كه كفر يزيد را هم ملتزم شدهاند بايد قائل به امامت او باشند و از جمله شواهد اين دعوى آن است كه خليفه زاده محترم ايشان كه زاهد صحابه است، يعنى عبد اللّه عمر طاعت او را لازم دانسته و نقض بيعت او را حرام شمرده چنانچه در صحيح بخارى و صحيح مسلم از نافع نقل شده.
- و عبارت مسلم اين است كه در باب امر به لزوم جماعت به سند خود از نافع نقل مىكند: جاء عبد اللّه بن عمر إلى عبد اللّه بن مطيع حين كان من امر الحرة ما كان زمن يزيد بن معوية فقال اطرحوا لابى عبد الرحمن و ساده فقال انى لم اتك لأجلس اتيتك لا حدثكسمعت رسول اللّه يقولمن خلع يدا من طاعة لقى اللّه يوم القيمة لا حجة له و من مات و ليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهليّه.
- محصلّ اينكه چون عبد اللّه بن مطيع عازم خروج بر يزيد شد بعد از واقعه حره، عبد اللّه عمر بر وى وارد شد او بفرمود تا و ساده براى ابن عمر طرح كنند. ابن عمر گفت: من نيامدم كه بنشينم بلكه آمدهام كه حديثى كه از رسول خداى شنيدهام به تو بگويم. شنيدم از رسول خداى كه فرمود هر كس خلع يد از طاعت امامى كند خداى را روز قيامت بىحجتى ملاقات كند و هر كه بميرد و در گردنش بيعتى نباشد به مرگ جاهليت مرده.
- و به دو طريق ديگر از نافع روايت كرده و هم به طريق ديگر از زيد بن اسلم از پدرش معناى حديث نافع را از ابن عمر روايت كرده. و لفظ صحيح بخارى كه اصح الكتب عندهم بعد كتاب البارى است چنين است: لما خلع اهل المدينة يزيد بن معاويه جمع ابن عمر حشمه و ولده فقال: انى سمعت النبى يقولينصب لكل غادر لواء يوم القيمة و انا قد بايعنا هذا الرجل على بيعة اللّه و رسوله انى لا اعلم عذرا اعظم من ان يبايع رجل على بيعة اللّه و رسوله ثم ينصب له القتال و انى لا اعلم احدا منكم خلعه و لا بايعه فى هذا الأمر الا كانت الفصل بينى و بينه.
__________________________________________________
- [1] زيرا ظاهر شد فسق و پراكنده شد ستم از پيشوايان و اميران بعد از خلفاى راشدين و گذشتگان مطيع آنها بودند و در جماعت آنها شركت مىكردند و در نمازهاى عيد و جمعه آنها شركت مىكردند و در صدد خروج بر آنها بر نمىآمدند و همچنين چون عصمت شرط ابتدايى در امامت نيست پس بقاء به طريق اولى شرط نيست.
- انتهى حكاية عن رسالة الصمصام القاطع للسيد المؤيد السيد محمد ولد السيد الفاضل النحرير السيد دلدار على الهندى قدس سرهما و نسخة البخارى حاضرة عندى الا ان ضيق المجال عاوقنى عن المراجعة إليها و لا باس بعد وثاقة الناقل لا سيما مثل هذا الفاضل.
- و ظاهر كلام جماعتى از علماى اين طايفه آن است كه يزيد از خلفاى منصوص رسول خداست و اجمال او چنان است كه متواترا در كتب فريقين بر وجه تسالم نقل شده كه اين امت را دوازده امير يا خليفه يا امام است كه همه از قريشاند. و لفظ بخارى و مسلم مشتركا موافق نقل سيوطى چنين است: لا يزال هذا الأمر عزيزا ينصرون على من ناواهم عليه اثنى عشر خليفة كلهم من قريش.
- و در صحيح مسلم:لا يزال امر النّاس ماضيا و ما ولّيهم اثنا عشر رجلا.
- و هم مسلم روايت كرده:انّ هذا الأمر لا ينقضى حتى يمضى له فيهم اثنى عشر خليفه
و هم مسلم حديث آورده:لا يزال الاسلام عزيزا منيعا إلى اثنى عشر خليفه.
- و در تاريخ الخلفا از احمد نقل كرده: لا يزال الأمر ماضيا اه.
و هم از او نقل كرده: لا يزال هذا الأمر صالحا.
- و از بزار نقل كرد:لا يزال امر امّتى قائما حتى يمضى اثنا عشر خليفة كلهم من قريش.
- و بالجمله به عبارات مختلفه اين حديث را نقل كردهاند بلكه دعوى تواتر شده و اين احاديث دليل حقيت مذهب شيعه است و دوازده نفرى كه لايق خلافت عظمى و زعامت كبرى باشند جز اين دوازده نفر كه اماميه قايلاند كسى ديگر نبود. بلكه اخبار به اين عدد كه از مغيبات است دليل حقيت و ثبوت نبوت خاتم الانبيا است و در طريق شيعه اماميه ضاعف اللّه اقتدارها تصريح به اسم و نسب ايشان از پيغمبر صلّى اللّه و عليه و آله اجمالا يا تفصيلا فوق حد تواتر نقل شده و كتاب كفاية الاثر شيخ اقدم على بن محمّد الخراز القمى الرازى كه تا به حال در امامت از اين جهت كتابى در شيعه تصنيف به خوبى او نشده، دليل واضح و برهان قاطع اين مدعا است بلكه از اخبار اهل سنت تصريح به اسامى شريفه و القاب كريمه ايشان در زياده از صد حديث شده
- ولى با وجود اين علماى سنت در حيص بيص [1] تاويل و ضيق خناق توجيه افتاده محض حفظ اصول و تشييد قواعد باطله مذهب خود ملتزم شدهاند كه اين عدد دوازده نفر را از خلفاى خود بيرون بياورند و در اين باب وجوهى گفتهاند كه در غالب آنها يزيد مذكور است. از آن جمله در تاريخ الخلفا و غيره از قاضى عياض نقل كرده و از ابن حجر عسقلانى مقدم صاحب تقريب و فتح البارى روايت كرده كه وى را مستحسن شمرده. و محصلّ كلام او اين است كه مراد دوازده نفرند كه امت بر ايشان اجتماع كنند و منقاد بيعت ايشان شوند و آنها ابو بكراند و عمر و عثمان و على قبل از وقوع تحكيم كه معاويه خود را خليفه نام گذاشت آنگاه مردم مجتمع شدند بر معاويه بعد از صلح امام حسن عليه السّلام بعد از او مجتمع شدند بر يزيد و منتظم نشد براى حسين امرى و بعد از مرگ يزيد اختلاف باقيماند تا مجتمع شدند بر عبد الملك مروان بعد از او اجتماع كردند بر چهار پسر او وليد و سليمان و يزيد و هشام و ما بين سليمان و يزيد عمر بن عبد العزيز متخلل شد، پس اين جماعت هشت نفرند بعد از خلفاى اربعه و دوازدهم وليد بن يزيد بن عبد الملك است كه مردم بر وى مجتمع شدند تا چهار سال آنگاه برخواستند و آغاز فتنه كردند و وى را كشتند و بعد از او اجتماع تام بر كسى نشد.
__________________________________________________
- [1] گير و دار
- و از اين كلام معلوم شد كه يزيد از خلفاى منصوصة الخلافه است و عجب است از اين جماعت كه معوية بن يزيد و عمر بن عبد العزيز را كه هر دو را امام عادل شمردهاند در شمار نياوردهاند. بلى ممكن است كه گناه معاوية ابن يزيد آن باشد كه اعتراف به ظلم پدر و جد خود كرد، چنانچه ابن حجر در صواعق گفته و من حيث لا يشعر اعتراف به حقيت طريقه اماميه نموده است، حيث قال: و من صلاحه الظاهر انه لما ولى صعد المنبر فقال انّ هذه الخلافه حبل اللّه و انّ جدّى معوية نازع الأمر اهله و من هو احقّ به منه على بن ابى طالب و ركب بكم ما تعلمون حتى اتته منيته فصار في قبره رهينا بذنوبه ثم قلد أبي الأمر و كان غير اهل له و نازع ابن بنت رسول اللّه فقصف عمره و ابتر عقبه و صار في قبره رهينا بذنوبه ثم بكى و قال ان من اعظم الامور علمنا بسوء مصرعه و بئس منقلبه و قد قتل عترة رسول اللّه و اباح الحرم و خرب الكعبة و لم اذق حلاوة الخلافة فلا اتقلد بمرارتها فشانكم امركم و اللّه إن كانت الدنيا خيرا فقد نلنا منها حظّا و لئن كانت شرّا كفى ذرية ابى سفيان ما اصابوا منها ثم تغيّب في منزله حتى مات بعد اربعين يوما. انتهى ما في الصواعق و فيه شهادة واضحة لما ادعيناه في حال يزيد و معاوية [1].
- و امّا عمر بن عبد العزيز گناه او ترك سبّ امير المؤمنين عليه السّلام است كه او را از خلفاى دوازدهگانه نشمردهاند و بعض ديگر به شناعت اين عمل ملتفت شده ترتيب خلافت را بر وجهى دادند كه وليد فاسق را كه سابقا به حالات او اشاره رفته خارج داشتهاند و بجاى او مروان ملعون را مذكور كردهاند و گفتهاند بعد از خلفاى اربعه امر منتقل به معاويه شد به صلح امام حسن عليه السّلام بعد از او يزيد و بعد از او معاوية بن يزيد .
- آنگاه خلاف عبد اللّه بن زبير و مروان واقع شد و امر بر مروان منتقل شد، بعد از او عبد الملك. بالجمله بعد از او وليد بن عبد الملك. از آن پس سليمان بعد از او عمر بن عبد العزيز بود كه خاتمه خلفاى اثنى عشر شد. و اين كلام هم از ابن حبان در شرح صحيح خود روايت شده.
- بالجمله هر دو تاويل متشاركاند در اينكه يزيد را امام بدانند و همچنين خبر متواترمن مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليه كه در صحاح اخبار ايشان و در كتب كلاميه فريقين همه جا ذكر شده بر طريقه ايشان دليل امامت يزيد است. چه در زمان يزيد اسباب امامت از براى او مهيا بود از اجماع و نص نه براى ديگران پس بايد او امام
________________________________________________
- [1] چون اين چنين گفته: در نشانههاى ظاهرى صالح بودنش اينكه پس از اينكه به حكومت رسيد بالاى منبر رفته و گفت: اين خلافت ريسمان الهى است و جدّم معاويّه با كسى كه اهل خلافت (مستحق خلافت) بود و از او سزاوارتر به خلافت بود يعنى على بن ابى طالب نزاع كرد و نسبت به شما امت كارهايى را روا داشت كه خود مىدانيد تا مرگش فرا رسيد و وارد گور شد در حاليكه در گرو گناهان خود است، سپس پدرم اين امر را گردن گرفت كه اهلش نبود و با پسر دختر پيغمبر نزاع كرد و عمرى را به عيش و نوش سپرى كرد، و خود او بىعقب كرد او نيز در قبرش در گرو گناهانش مىباشد، سپس گريست و گفت از بزرگترين كارها آگاهى ما است به مرگ فجيع و فرجام بد او. پسر پيغمبر را كشت و حرمت حرم را شكست و كعبه را خراب كرد. من شيرينى خلافت را نچشيدم تلخيهاى (بعدى) آن را هم گردن نمىگيرم شما در اين باره (كه خلافت را چه كسى عهدهدار شود) خود دانيد، به خدا اگر دنيا خوب است ما بهره خود را از آن برديم و اگر بد است براى خاندان ابى سفيان بس است آنچه تا كنون با دنيا برخورد داشتهاند، سپس در منزل خود پنهان شد تا پس از چهل روز مرد. (پايان گرفت آنچه در صواعق بود، و در آن گواهى آشكارى است بر آنچه كه ما ادعا كرديم درباره يزيد و معاويه).زمان باشد.
- و احتمالى كه بعض متأخرين ايشان ابدا كردهاند كه مراد از امام زمان قرآن است، سخيف است چه ظاهر لفظ تعدد است علاوه بر اينكه حديث ابن عمر كه سابقا گذشت صريح است در اين معنى كه هر زمانى را امامى لازم است و ابن ابى الحديد نقل كرده كه ابن عمر شبانه بر حجاج وارد شد تا با او براى عبد الملك بيعت كند كه مبادا يك شب بىامام باشد، به جهت اينكه از پيغمبر روايت كرده بود: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية. و البتّه اگر عبد الملك امام باشد مانعى از امامت يزيد نيست. شفاءالصدور ص : 469
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»