- -سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
- نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
- وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
- کتاب شفاءالصدور – شرح زیارت عاشورا - میرزا تهرانی – ص : 470
- خلاصه قضيه قواعد و لوازم اصول اين طايفه صحت امامت يزيد است بلكه اخبار ديگر در فضايل يزيد روايت كردهاند، و از اين جهت البتّه بايد او را امام مفترض الطاعة بدانند و خروج بر او را بغى بشمارند و موجب استحقاق قتل بدانند چنانچه بعض علماى ايشان تصريح به اين لازم كرده است.
- عبد المغيث بغدادى در رساله منع لعن يزيد مىگويد: موافق نقل ابن جوزى در رساله رد بر او ذهب قوم إلى ان الحسين كان خارجيا و عبد اللّه شرقاوى در تحفة الناظرين فيمن ولى مصر من الولاة و السلاطين بعد از اينكه در احوال حضرت امام حسن عليه السّلام گفته كه يزيد بن معاويه دسيسه سمّى كرد و نزديك يكى از زنان وى فرستاد كه او را مسموم كرد و چهل روز بيمار بود و بدرود سراى فانى فرمود،
- در احوال يزيد مىگويد و في مدة خلافته ارسل إلى الحسين رضى اللّه عنه و قتله لكونه امتنع من البيعة له إلى ان قال و لا يجوز لعنه على الراجح انتهى. با اينكه اعتراف كرده كه قاتل حسنين عليهما السّلام است لعنش را جايز نمىداند
- و اشاره به وجه قتل سيد الشهداء كرده و گفته به جهت امتناع از بيعت او بوده، پس لا محاله به حقّ بوده،
- و از محيى الدين عربى كلامى در صواعق نقل شده كه تصريح به جميع آنچه گفتهايم بر سبيل اجماع كرده و عبارته هكذا لم يقتل يزيد الحسين الا به سيف جدهاى به حسب اعتقاده الباطل انه الخليفه و الحسين باغ عليه و البيعة سبقت ليزيد و يكفى فيها بعض اهل الحل و العقد و بيعته كذلك لان كثيرين اقدموا عليها مختارين لها هذا مع عدم النظر إلى استخلاف أبيه له اما مع النظر لذلك فلا تشترط موافقته احد من اهل الحل و العقد على ذلك انتهى بالفاظه [1]
__________________________________________________
- [1] يزيد حسين را نكشت مگر با شمشير جدّش يعنى به جهت عقيده باطلى كه داشت اينكه او خليفه است و حسين عليه او خروج كرده و بيعت قبلا با يزيد شده بود و در خلافت بيعت بعضى از اهل حلّ و عقد كافى است و بيعت او چنين بود زيرا بسيارى اختيارا با او بيعت كردند صرفنظر از اينكه پدرش او را جانشين قرار داده بود و الا با توجه به آن ديگر موافقت هيچيك از اهل حلّ عقد شرط نيست. اينكه او خليفه است و حسين عليه او خروج كرده و بيعت قبلا با يزيد شده بود و در خلافت بيعت بعضى از اهل حلّ و عقد كافى است و بيعت او چنين بود زيرا بسيارى اختيارا با او بيعت كردند صرفنظر ازاينكه پدرش او را جانشين قرار داده بود و الا با توجه به آن ديگر موافقت هيچيك از اهل حلّ عقد شرط نيست.
- برعجب است از جماعتى از شيعيان كه بعد از شنيدن اين گونه كلمات اظهار ميل و هواخواهى با غزالى و محيى الدين مىكنند، به گمان اينكه اين طايفه ارباب معارفاند. يا للعجب محبت تصوف در عروق ايشان بيش از محبت تشيع رسوخ كرده. آخر اگر بنا شد صوفى هم باشند، به جانب صوفيه و عرفاى شيعه مايل باشند چه حاجت كه با اعداى اهلبيت كه از معدن علم اعراض كردهاند مثل حسن بصرى و محمد غزالى و محيى الدين عربى بكروند بلى اگر دعوى توبه و رجوع كنند از اين شنعت فارغاند، چنانچه ظاهر اين است كه به اين ملاحظه توجيه كلمات علميه ايشان را متصدى مىشوند و در اين گمان مسبوقاند غالبا در غالب موارد به بيانات سيد محقق شهيد ثالث ولى عذر آن جناب مذكور شد و اللّه العالم.
- و على الجمله ابن حجر از اين استدلال كه في الحقيقه بر مذهب ايشان اشكال است خواسته تفصى كند گفته: كه حرمت خروج بر امام جائر بعد از انعقاد اجماع است و اين اجماع در آن زمان نبوده و اجتهاد حسين مقتضى خروج شده پس به حقّ خروج كرده.
- و ما قبل از اين اشاره كرديم و دو حديث از بخارى و مسلم كه از ابن عمر روايت كردهاند به شهادت آورديم كه خروج بر امام جائر و خلع يد از طاعت او بهر حال حرام است. و اخبار كثيره غير از اينها در طريق ايشان وارد است و اين دست و پا بجائى نمىرسد.
- و ابن جوزى تدليسى غريب كرده و رنگى نو از خيانت در مذهب خود ريخته در رساله رد مانع لعن يزيد. چه گفته است كه اجماع منعقد شده است بر وجوب وجود امام، چه انتظام امر دين منوط به وجود اوست و امام را شروط و صفاتى چند است و اين جمله در حسين جمعاند و فقهاء گفتهاند جايز نيست ولايت مفضول بر فاضل مگر اينكه مانعى از قبيل خوف يا عدم علم به سياسيات باشد. قال: و يدل على تقديم الافضل انّ فى الصحيحين من حديث عمر انّ ابا بكر يوم السقيفة اخذ بيد عمر و بيد أبي عبيدة بن الجراح و قال قد رضيت لكم احد هذين الرجلين فبايعوا أيّهما شئتم قال عمر كان و اللّه
_
- ان اقدم فيضرب عنقى لا يقربنى من ذلك اثم احب إلى من ان اتامر على قوم فيهم أبو بكر هذا حديث متفق على صحته و لما ولى أبو بكر عمر دخل عليه جماعة فقالوا ما أنت قائل لربك اذا سئلك عن استخلافك عمر و قد ترى غلظته فقال أبو بكر اجلسونى ابا اللّه تخوفونى اقول اللهم استخلفت خير اهلك و في الصحيح انّ عمر لما جعل الخلافة شورى فى ستة قال يشهدكم ابن عمر ليس له من الامر شئ و قد كان ابن عمر خيرا من الف مثل يزيد . [1]...
- آنگاه مىگويد چون ثابت شد كه صحابه طالب افضلند و او را احقّ مىدانند، آيا كسى شك مىكند كه حسين احقّ به خلافت بود از يزيد نه چنين است بلكه آنها كه رتبه ايشان فرود رتبه اوست چون عبد الرحمن بن ابى بكر و عبد الله بن عمر و عبد الله بن الزبير و عبد الله بن عباس جاى شك نيستند چه همه اين جماعت حسب و نسب و نجدت و كفايت و علم وافر دارند و يزيد به هيچوجه نزديك مرتبه ايشان نيست پس به چه وجه مستحق تقديم است. تمام شد
- كلام ابن جوزى بعد از حذف آنچه ربط تمام به مقصود نداشت. و خلل و فساد اين كلام ظاهر است چه اگر مدار خلافت بر افضليت باشد خلافت خلفاى ثلثه البتّه باطل خواهد شد چه هيچ عاقلى شك نكند كه بشرى بعد از رسول خداى در حسب و نسب و علم و حلم و شجاعت و سماحت و عقل و رفق و تصلب في ذات اللّه و جهاد و سابقه در اسلام و ساير فضايل كه نزد كافه عقلا فضل است، يا به اعتبار اسلام فضل شده همسنگ امير المؤمنين نيست و از اين جهت علماء
__________________________________________________
- [1] و از دلائلى كه دلالت مىكند بر تقديم افضل مطلبى است كه در صحيحين از قول عمر نقل كردهاند و آن اينكه ابا بكر در روز سقيفه دست عمر و أبو عبيده جراح را گرفت و گفت من يكى از اين دو را صلاح مىدانم براى شما به هر كدامشان مىخواهيد بيعت كنيد،
- عمر گفت به خدا قسم اگر گردن مرا بزنند بدون گناهى كه مرتكب شده باشم براى من بهتر است از اينكه فرمانروايى بر جمعى كنم كه أبو بكر در ميان آنهاست.
- اين حديثى است كه صحّتش مورد اتفاق است و هنگامى كه ابى بكر عمر را فرمانروايى مىداد عدّهاى بر او وارد شده و گفتند به خدا چه پاسخ مىگويى اگر بپرسد چرا عمر را جانشين كردى با آنكه خشونت او را مىديدى؟
- ابى بكر گفت مرا بنشانيد، مرا از خدا مىترسانيد؟ مىگويم: خدايا بهترين افراد را جانشين كردم. و در حديث صحيح است هنگامى كه عمر خلافت را به شوراى شش نفرى واگذار كرد گفت پسر عمر بر اين شورا نظارت مىكند ولى او را در خلافت حقّى نيست و پسر عمر از هزار همچون يزيد بهتر بود.
- اشاعره انكار وجوب تقديم فاضل كردهاند و اين نسبت به فقهاء مطلقا باطل است و استدلال كردهاند بر عدم اعتبار افضليت بقصه شورى چه بالقطع بعض از آنها افضل از بعض بودهاند و او همه را در معرض امامت در آورد، پس چگونه ابن جوزى اين قصه را شاهد تقديم افضل مىگيرد و افضليت امير المؤمنين في الجمله بايد مسلّم باشد
- چنانچه ملا سعد در شرح عقايد مىگويد: الانصاف انه ان اريد بالافضلية كثرة الثواب فللتوقف جهت و ان اريد كثرة ما يعده ذوى العقول من الفضائل فلا جهت له و
- قال بعض المحشين من اعيانهم المتاخرين اى فلا جهت للتوقف بل يجب ان يجزم بافضلية على كرّم اللّه وجهه اذ قد تواتر في حقه ما يدل على عموم مناقبه و وفور فضائل و اتصافه بالكمالات و اختصاصه بالكرامات هذا هو المفهوم من سوق الكلام و لهذا
- قيل فيه رائحة الرفض لكنه فرية بلا مريه إذ أكثرية فضائل على و كمالاته العلمية تواتر النقل فيه معنى بحيث لا يمكن لأحد انكاره و لو كان هذا رفضا و تركا للسنه لم يوجد من اهل الرواية و الدراية سنى اصلا فايّاك و التعصب في الدين و التجنب عن الحق و اليقين. [1]
- خلاصه بر فرض تسليم لزوم افضليت تقديم مفضول لحكمة او مانع جايز است چنانچه افضليه بغداد و بصره قائلاند و در خطبه شرح نهج البلاغه اشاره كرده كه الحمد للّه الذي قدم المفضول لمصلحة اقتضاها الحكمة، گفته و از كجا كه آن مانع در اينجا موجود نبوده. چه البتّه اگر مردم بيعت با سيد الشهداء مىكردند و امر بر او مستقل و مستقر مىشد آن حضرت اثبات امامت برادر و پدر خود مىكرد و دين اهل سنت بر باد مىرفت و هيچ مانعى اقوى از اين نيست.
- چنانچه ابن ابى الحديد از يكى از علماى اهل سنت نقل مىكند و مىگويد: پرسيدم از او كه چرا أبو بكر دعوى فاطمه عليها السّلام را درباره فدك قبول نكرد؟ گفت: قبول مىكرد فردا دست پسرهاى خود را مىگرفت و مىآمد در مسجد دعوى خلافت شوهر خودش مىكرد و آن شهود هم اقامه شهادت مىكردند ناچار بود تصديق كند.
- ابن ابى الحديد مىگويد اين وجه متينى است و الحقّ راست گفته و خوب فهميده علاوه بر همه صرف افضليت سبب امامت نيست بلكه محتاج است كه يكى از اسباب ثلثه متحقق شود تا افضل صاحب امامت شود. و درباره سيد الشهداء به اعتقاد سنيان نه نص موجود است نه بيعت نه شوكت پس چگونه او امام خواهد بود بر طريق اهل سنت، بلكه امام ايشان همان يزيد است.
- و إن شاء اللّه يوم ندعوا كلّ اناس بامامهم 17: 71«»با امام خود با ملائكه غلاظ شداد به جانب دركات جحيم خواهند شتافت. و قد اجاد مهيار الديلمى رضى اللّه عنه حيث
__________________________________________________
- [1] خلاصه مضمون آن اينكه: بعضى فكر كردهاند اگر على را افضل بدانند دليل رافضى بودن است ولى اين افترا است و اگر چنين باشد ديگر در بين اهل حديث و درايت سنىيى باقى نمىماند.
- قال مخاطبا للعرب:
ما برحت مظلمة دنياكم حتى اضاء كوكب في هاشم
نبلتم به و كنتم قبله سرا يموت في صلوع كاتم
ثم قضى مسلّما من ريبه فلم يكن من غدركم بسالم
ثقفتموا عهوده في اهله و جزتم عن سنن المراسم
و قد شهدتم مقتل ابن عمه خير مصل بعده و صائم
و ما استحل باغيا امامكم يزيد في الطف من ابن فاطم
و ها إلى اليوم الطبا خاضبة من دمهم مناسر القشاعم [1]سبط
- ابن جوزى مىگويد: و تطرق إلى هذه الامة العار بولايته عليها حتى قال ابو العلاء المعرى: يشير با الشنار إليها
ارى الايام تفعل كل نكر فما انا في العجائب مستزيد
ا ليس قريشكم قتلت حسينا و كان على خلافتكم يزيد [2]
__________________________________________________
- [1] و نيكو گفته مهيار ديلمى - كه خدايش از او راضى شود - كه در خطاب به عرب گفته:
- دنيايتان تاريك بود تا اينكه ستارهاى در هاشم پرتو افشانى كرد (مقصود پيغمبر است)، به او شرافت يافتيد و قبل از آن ناشناس در بيابانهاى بىآب و علف مخفى بوديد، - سپس در حالى كه او از هر آلودگى پاك بود از دنيا رفت ولى از خيانت شما به دور نبود، سفارشهاى او را درباره خاندانش به سرعت به كار بستيد و او را بخاطر سنتهايى كه گذاشت خوب پاداش داديد، شاهد كشتار پسر عمّش كه بعد از او بهترين نمازگزاران و روزه بگيران بود - بوديد و نيز آنچه را كه امامتان يزيد از روى ستم در سرزمين طفّ بر پسر فاطمه روا داشت نظاره كرديد. و تا امروز نيز منقار كركسها از خون (كشتگان) ايشان رنگين است
- [2] با حكومت او (يزيد ) ننگى بر اين امت دامنگير شد تا آنجا كه أبو العلاء معرى به زشتى از آن ياد كرده و گويد: مىبينم كه روزگار هر زشتكارى را مرتكب مىشود و گر نه من در شگفتيها گزافه گو نيستم (شاهد ادعاى من) اينكه آيا قريش حسين (ع) را نكشت و بر (كرسى) خلافت شما يزيد تكيه نزد؟
- و مقصود از اين جمله الزام اهل سنت است به تخلف از سفينه نجات كه متواترا نقل شده:مثل اهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلّف عنها غرق.
- و همچنين متواترا نقل شده كه پيغمبر فرمود:انّى تارك فيكم الثّقلين ما ان تمسّكتم به لن تضلّوا كتاب اللّه و عترتى.
- و ايشان دعوى تمسك به عترت و ركوب سفينه نوح مىكنند و اصولى تمهيد كردهاند كه مقتضى آن است كه يزيد كه به روايات ايشان دو جگر گوشه بتول و دو ريحانه رسول را يكى را به سم جعده و ديگرى را به تيغ شمر كشت امام واجب الطاعة باشد چنانچه خليفه زاده محترم ايشان كه زاهد صحابه بوده به اعتقادشان ملتزم شد به امامت او و با اينكه بيعت با امير المؤمنين نكرده بود چنانچه از استيعاب ابن عبد البر نقل شده متشبث به بيعت يزيد و بيعت عبد الملك شد و چون صحابى است و به حكم:اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم،
- اقتداى به او در امامت يزيد مايه اهتداست و اين خود دليلى مستقل تواند شد، پس البتّه يزيد امام سنيان است و خليفه ايشان. و الحمد للّه الذي جعلنا من المتمسكين بولاية امير المؤمنين و اولاده الطاهرين و وفقنا للبرائه من يزيد و مستخلفيه المنافقين بل الكافرين.
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»