سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
کتاب شفاءالصدور – شرح زیارت عاشورا - میرزا تهرانی – ص : 519
اللّهمّ العن العصابة الّتى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله اللّهمّ العنهم جميعا
- ج بار الها لعنت كن آن طايفه را كه با حسين جنگ كردند و مشايعت نمودند و بيعت و متابعت كردند بر قتل او بار الها لعنت كن ايشان را يكسره.
- ش عصابه به معنى جماعتى است كه از ده تا چهل باشد چنانچه در منتهى الارب مىگويد و اين معنى اصلى اوست و در عرف عام استعمال مىشود در مطلق قوم و طايفه هر قدر باشند و در اين عبارت اگر معنى دوم باشد بايد لام را براى عهد قرار داد و اگر اول باشد لام را بايد براى جنس يا استغراق گرفت تا افاده معنى عصائب و جموع نمايد.
- مجاهدة مأخوذ از جهد به معنى رنج است و كنايه از مطلق جنگ كردن است چه بر وجه مشروع باشد و چه بر وجه باطل چنانچه در اين مقام است.
- مشايعة معنى او پيروى كردن است و سابقا اشاره به او شده.
- مبايعة بيعت كردن است و اصل او از بيع است چه چنانچه در بيع مصافقه و دست بدست دادن است همچنين در بيعت اين كار لازم و لا بد منه است و بعضى كه گمان كردهاند كه بيعت را از آن جهت بيعت گفتند كه مبايع خود را به بهشت مىفروشد معنى قشرى غير منطبق بر جميع مراتب است و آنچه ما گفتيم محل تصريح مهره اين فن و ائمه اين صناعت است.
- متابعة بباء موحده بعد از الف از تباعة است كه معنى او گذشت كه پيروى است و سيد محقق اجل داماد نضر اللّه وجهه در كتاب رواشح سماويه در باب تصحيفات مىفرمايد ثم من تنّمات المقام انه قد وقعت من الذين شاركونا في الصناعة و لم يساهمونا في البضاعة و لم يلحقوا شاونا من العلم و الحكمة تحريفات غريبة و تصحيفات عجيبة لفظية و معنوية في افانين العلم و طبقات الصناعة و لا جناح علينا لو تلونا طائفة منها على اسماع المتعلمين تبصيرا لبصائرهم في سبيل الدين و صيانة لأحاديث سيد المرسلين و اوصيائه الطاهرين عن شرور تصحيفات الجاهلين و تصرفات القاصرين
- ثم انه قد اخذ بعدد منها حديث عمار لكن عمار جاض جيضة بالجيم و المعجمة او المهملة بمعنى حاد و زاغ و صحفوه بحاض بالحاء المهملة ثم المعجمة و حديث تعداد الكباير التي منها التعرب بعد الهجرة المصحف بالتغرب بالمعجمة المعبر عنه فى لسان الاصحاب بالالتحاق ببلاد الكفر و الاقامة بها بعد المهاجرة عنها إلى بلاد اسلام قال
- و بالجمله هو كناية عن الزيغ عن المعرفة و الحيور عن الحق و الالتحاق باهل الشقاوة و الضلالة بعد الدخول في حريم السعادة و الهداية إلى ان قال و منهافي دعاء زيارة مولينا الشهيد ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام يوم عاشورا اللّهم العن العصابة التي جاهدت الحسين عليه السّلام و شايعت و بايعت و تابعت على قتله
- كلتاهما بالمثناة من تحت بعد الالف قبلها موحدة في الاولى و مثناة من فوق في الثانيه للتخصيص بعد التعميم اذا لمبايعة بالباء الموحدة مفاعلة من البيعة بمعنى المعاقدة و المعاهدة سواء كان على الخير او على الشر و المتايعة بالمثناه من فوق معناها المجاراة و المساعاة و المهافتة و المسارعة و المعاضدة و المسايرة على الشر و لا يكون في الخير و كذلك التتابع التهافت على الشر و التسارع إليه مفاعلة و تفاعلا من التيعان يقال تاع الفيء يتيع تيعا و تيعانا خرج و تاع الشيء ذاب و سال على وجه الأرض و قاع إلى كذا يتيع اذا ذهب إليه و سرع و بالجملة المفاعلة و التفاعل لا يكون الا للشر و جماهير القاصرين من اصحاب العصر يصحفونها و يقولون تابعت بالتاء المثناة فوق و الباء الموحدة انتهى كلامه الشريف ضاعف اللّه قدره المنيف.
- و ظاهر اين كلام اين است كه لفظ تايعت به ياء مثناة است نه تابعت به باء موحده و اينكه در ازمنه سابقه بر همين وجه قرائت مىكردند و اين تغيير در عصر آن محقق واقع شده. ولى متأمل محيط به اطراف كلام مىداند كه در اين باب اعتماد بر قواعد لغويه و كلمات اهل لغت كرده چنانچه از محقق ثانى شنيدى كه در باب اوله چنين كرده.
- و اصل در اين امر نيز حريرى است كه در درة الغواص آورده كه از اوهام خواص اين است كه مىگويند تتابعت النوائب على فلان و حق تعبير آن است كه تتايعت به ياء گفته شود چه تتابع بموحده در صلاح و خير است و تايع بمثناة مختص به منكر و شر است و در كلام حريرى جماعتى از صيارفه ادب نقدى دارند از آن جمله آن است كه خفاجى از ابن
- برى نقل كرده و تحرير او موافق آنچه در كشف الطره مذكور است چنان است كه مقصود آن است كه متتابع به موحده مخصوص به خير است و در شرّ استعمال نمىشود. اين ظاهر الفساد است چنانچه در قرآن كريم است فاتبعنا بعضهم بعضا 23: 44«»و اگر غرض آن است كه تتابع عام است و تتايع خاص پس واجب آيد كه در مورد خاص تتابع استعمال نشود. فساد اين اظهر است چه هر عامى در مورد خاص جايز الاستعمال است. چنانچه در آية مذكوره نيز چنين است. پس تخطئه استعمال متابعه و تتابع در شر وجهى ندارد تمام شد كلام او علاوه بر اينكه اختصاص تتايع بمثناة به شرّ نيز معلوم نيست چه ماده او دلالت بر اين ندارد و اينكه از تهذيب نقل شده كه جهت او آن است كه مشتق است از تاع به معنى سال و سيلان موجب سرعت است. و عجله از شيطان است و مذموم است.
- پس تتايع مخصوص به شرّ است، سخنى است غريب كه جز در صحيفه رمالى نظير او نتوان يافت. و هيچ امرى را به اين قياس نمىتوان تصحيح كرد تا چه رسد به لغت كه قياس در او حجت نيست. بلى يك سخن در اينجا دارند كه از أبو عبيده نقل شده: لم تسمع التتابع في الشر و انما سمعناه في الخير. ولى به همين قدر حكم به غلطيت نمىتوان كرد اگر استعمال ثابت شود. و زمخشرى در كشاف در تفسير سوره هود استعمال تتايع در خير كرده و او خود تاسيس اصلى كرده در ذيل آيه:و اذا اظلم عليهم قاموا 2: 20«»كه استعمال علما به منزله نقل است و حجت است اگر چه مولد باشد. و از اين جهت استدلال به شعر أبو تمام كرده
- و سيد شريف در حاشيه كشاف و بيضاوى و سايرين متابعت كردند. و اول كسيكه متنبه اين شده عبد القاهر جرجانى است كه واضع علم بيان است و يكى از معاصرين از اهل قسطنطنيه رسالهاى در حجيت شعر مثل رضى و مهيار و أبو فراس نوشته. و از شهاب خفاجى اين مذهب معلوم مىشود خالى از قوت نيست و تحقيق او در محلش به شرح مستوفى به قدر حوصله استعداد و اطلاع اين بىبضاعت شده.
- خلاصه بر فرض تسليم غلطيت استعمال تتايع در خير استعمال تتابع در شرّ غلط نيست و مقصود مدعى تصحيف و وهم اين است و احتمال اينكه تصحيف باشد و حادث بعيد است. چه در نسخ معتبره قديمه آنچه ديده شده با باء موحده است و البتّه با
ياء مثناة خواندن مجزى نيست. بلى اگر كسى احتياط كند و جمع نمايد به احتمال اينكه لفظ روايت با يا باشد و لا اقل به جهت خروج از خلاف اين محقق يگانه و دانشمند فرزانه كه گروهى استاد البشرش دانند و طايفه معلم ثالثش خوانند، البتّه اقرب به صواب و اوفق به طلب ثواب است و اللّه اعلم.
- و ما اگر چه در اين شرح جابجا جمله وافيه از ادله لعن را عقلا و نقلا سنة و كتابا ياد كرديم ولى در اين موضع به جهت اداى حق او يكى دو حديث در ثواب لعن بر قاتلان سيد الشهداء ذكر مىكنيم چه ادله سابقه را در لعنت و تحريض بر لعن آن مقدار مدخليت نيست كه اخبار مخبره از ثواب جزيل را است.
- در عيون و امالى سند به حضرت رضا عليه السّلام مىرساند كه به ريان بن شبيب فرمود اگر خواستار ان باشى كه در غرفهاى بهشتى همنشين پيغمبر و آل او شوى لعن بر قتله حسين كن و اگر بخواهى ثواب شهيدان در ركاب حسين را دريابى هر وقت كه ياد حسين كنى بگوى:يا ليتنى كنت معهم فافوز فوزا عظيما.
يعنى از روى حقيقت تمنى حضور كربلا و شهادت با اصحاب محبت و ولا كن و بگوى كاش من نيز با ايشان بودم تا به رستگارى ابد فايز مىشدم.
- و در كامل الزيارة از داود رقى نقل مىكند كه در حضرت صادق عليه السّلام بودم كه آب خواست چون تناول فرمود گريه كرد و چشمش در اشك غرقه شد، آنگاه فرمود:يا داود لعن اللّه قاتل الحسين،
كه هيچ بنده نيست كه آبى بنوشد و ياد حسين كند و لعنت كند قاتلان او را مگر آنكه خداى عز و علا براى او صد هزار حسنه بنويسد و صد هزار سيئه محو كند و صد هزار درجه براى او بلند مىفرمايد و چنان است كه صد هزار بنده آزاد كرده باشد و در روز قيامت خداى او را خنكدل و آسوده خاطر حشر كند.
اللهم اللعن قتلة الحسين عليه السّلام إلى يوم القيام.
- ج سلام بر تو باد اى أبو عبد اللّه و بر ارواحى كه در حريم تو جاى گرفتند.
- ش معانى متعلقه به اين لفظ شريف تماما در شرح فصول زيارت شريفه چنانچه مقتضاى مقام بود سبق ذكر يافت. و بعضى اخبار مناسبه فضل اصحاب سيد الشهداء عليه السّلام در آخر اين مطلب در ذيل فقره و على اصحاب الحسين عليه السّلام انشاء اللّه ياد خواهد شد.
- و لا جعله اللّه اخر العهد منّى لزيارتك
- ج و خداى اين سلام را آخر عهد من به زيارت تو نگرداند.
- ش عهد اصل در معانى او پيمان است و به معنى وصيت و فرمان حكومت و معرفت در عهدى به كذا و عهدته كذا و ملاقات و زمان و اشباه او به اين مناسبت استعمال مىشود. و شايد در اين عبارت همان معنى اول مراد باشد و لام يا به معنى مع است يا براى اختصاص يعنى عهد من كه مخصوص به زيارت تو است و شايد كه براى تقويت باشد بر وجه ثانى كه متعدى استعمال شده. و تواند كه به معنى إلى باشد با شراب معنى توجه و اشباه وى و احتمال بعيد مىرود كه اصل لفظ زيارت با باشد و مصحف شده به لام بدل شده باشد و احتمال معنى معرفت و ملاقات كه كنايه از آشنائى و مصاحبت باشد در اين كلام خالى از قوت نيست بنابر تنزيل زيارت منزله شخصى كه انسان را با او معرفتى و مصاحبتى هست.
- زيارت در اصل لغت به معنى رفتن به ديدار كسى است و در شرع على التحقيق نيز در اين معنى استعمال شده و اطلاقات ادله زيارت رسول و ائمه صلوات اللّه عليهم اجمعين منزل بر او است. و دعا و نماز از آداب شرعيه آن عمل است كه مستحبى است از كيفيات آن مستحب علهذا نذر و اشباه او ادا مىشود به صرف حضور اگر دعوى انصراف نكنيم ولى در غياب و از دور اين معنى متصور نمىشود. و لهذا تنزيلا در معنى ديگرى استعمال مىشود كه عبارت از حضور قلب و توجه نفس است بجانب مزور با
- قرائت دعائى و اين فعل را بر سبيل استعاره و تشبيه نيز زيارت مىگويند. و شايد از جهت اينكه قوام زيارت در بعيد به دعا است، بعضى گمان كردهاند كه حقيقت زيارت متقوم به دعا است، ولى به قوانين تعارض احوال آنچه ما گفتيم اصح است، چه امر در اين صورت كه ايشان گفتهاند متوقف است بر نقل و اشتراك و آنچه ما گفتيم به استعاره كه حقيقت لغويه است على التحقيق توجيه مىشود. و اگر استعاره هم مجاز باشد مجاز بهتر از اشتراك است و اين ترجيح بعد از ادعاى آن است كه در لغت دعا مأخوذ در مفهوم زيارت نيست و اين از قطعيات بلكه ضروريات لغت عربى است.
- قال المتنبى قيل و هو امير شعره: ازورهم و سواد الليل يشفع لي و انثنى و بياض الصبح يعزى بى [1]
السّلام على الحسين
ج سلام بر حسين باد.
- ش اين كلام مشتمل بر التفات از خطاب به غياب است و شايد نكته او استلذاذ به تكرير ذكر لفظ حسين است كه جلاى قلوب و شفاى صدور و روشنى ابصار است و شايد به ملايمت لزوم ذكر لفظ حسين در على بن الحسين ملتزم به عدول از خطاب شده چه اگر بصورت خطاب بود بايد بگويد و على علّى ابنك و اين كلام را آن رونق و فصاحت نيست كه در لفظ على بن الحسين است چنانچه صرافان گوهر شناس معانى و الفاظ دريافت اين معنى را چنانچه شايسته انس ايشان است مىنمايند.
- و على علىّ بن الحسين
- ج سلام بر على اكبر باد ش على بن الحسين اسم سه نفر از اولاد سيد الشهداء عليه السّلام است. يكى حضرت سيد الساجدين سلام اللّه عليه و ديگرى على اكبر و سوم على رضيع كه به روايتى عبد اللّه رضيع نام داشت و معروف به على اصغر است
__________________________________________________
- [1] متنبّى گفته - و گفته شده كه اين بهترين شعر اوست:
آنان را ديدار مىكنم در حالى كه سياهى شب مرا همراهى مىكند و باز مىگردم در حالى كه سفيدى صبح تعزيتم مىگويد.
- و مراد در اين فقره على اكبر شهيد در كربلاست، چه اين زيارت را اختصاصى تمام به قتل اى طف و شهداى ركاب سعادت نصاب است و احتمال اراده سيد الساجدين به غايت بعيد است.
- مادر وى به روايت مشهور ليلى دختر أبو مرة عروة بن مسعود ثقفى است و به روايت سبط ابن جوزى در تذكره نام مادر آن جناب آمنه بوده است و اول اصح و اعرف است. و مادر ليلى ميمونه دختر أبو سفيان بن حرب است و از اين جهت معاويه شهادت داد در حق آن جناب كه احق بخلافت است.
- و شرح اين اجمال چنان است كه در كثيرى از كتب مسطور است و از مقاتل الطالبين مشهور كه يك روز چنان اتفاق افتاد كه معاويه از جلساى خويش سؤال كرد: اولىتر از همه كس به ولايت امر امت و كفالت كار خلافت كيست؟ گفتند: تو. گفت: نه، بلكه على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السّلام است، كه جد وى رسول خداى و او را شجاعت بنى هاشم و سماحت بنى اميه و حسن و صباحت بنى ثقيف است. على الجمله در سن آن جناب خلافى عظيم واقع شده، شيخ مفيد عليه الرحمة در كتاب ارشاد آن حضرت را نوزده ساله دانسته، و او را على اوسط گرفته و فرموده سيد الساجدين از آن جناب بزرگتر بوده،
- و اين قول حكايت شده از صاحب كتاب بدع و صاحب كتاب شرح الاخبار از علماى اهل سنت و به روايت ابو الفرج و محمد بن ابى طالب هيجده ساله بوده، و به روايتى بيست و پنجساله بوده و به روايتى سى و هشت ساله بوده و هيچيك از اين اخبار منافى آنكه آن جناب بزرگتر از سيد سجاد باشد، نيست. چه در عمر آن جناب نيز در روز عاشورا اختلافى است. بعضى گفتهاند بالغ نبوده. و گروهى گفتهاند سى و سه ساله بوده و در ميانه اقوالى چند است
- و جمهور مورخين و نسابين و محدثين فريقين على شهيد را على اكبر نوشتهاند، از آن جمله حافظ جنابذى و سبط ابن جوزى و كمال الدين بن طلحه و محب الدين طبرى و ابن جوزى در صفوه و ديار بكرى در خميس و صاحب كشف الغمه و ابن الخشاب و ابو الفرج و زبير بن بكار و بلاذرى و مزنى و شريف عمرى نسابه صاحب كتاب مجدى و ابن قتيبه و أبو حنيفه دينورى و أبو جعفر طبرى و ابن ابى الازهر و أبو الفضل صابونى صاحب كتاب فاخر كه فقهاى ما از او به جعفى تعبير مىكنند، و أبو على بن همام و ابن شهر آشوب و ابن ادريس و أبو عبيده و خلف الاحمر
- و صاحب كتاب لباب و صاحب كتاب زواجر و مواعظ و شيخ حر عاملى در منظومه احوال ائمه عليهم السّلام و جماعتى جز ايشان كه كلام طايفه را ديديم و عبارت جمعى را شنيديم و اين قول البتّه اصحّ و اسد خواهد بود. [1] و از أبو الفرج در مقاتل الطّالبييّن آوردهاند كه ولادت آن جناب در امارت عثمان بوده و از جد بزرگوار خود امير مؤمنان روايت حديث نموده و از عايشه نيز سماع كرده و هم از ابى عبيده و خلف بن احمر نقل شده كه اين اشعار را در مدح آن جناب گفتهاند و مدح را دليل بزرگى قدر و كبر سن او شمردهاند، و الابيات هذه:
- لم تر عين نظرت مثله من محتف يمشى و من فاعل يغلى بنىّ اللحم حتى اذا
انضج لم يغل على الاكل كان اذا شبت له ناره يوقدها لشرف القابل كيما يراها
بائس مرمل او فرد حى ليس بالامل اعنى ابن ليلى ذا السدى و الندى اعنى ابن بنت
الحسب الفاضل لا يؤثر الدنيا على دينه و لا يبيع الحق بالباطل [2]و انصاف اين است كه از سياق اين اشعار معلوم مىشود كه در وقت مدح آن جناب از رجال معد و دين به نظر مىآمد
- و همچنين كلام معاويه شاهد است چه اگر آن جناب در آن زمان طفل يا مراهق بودى آثار سماحت و شجاعت از آن جناب چندان ظاهر نمىشد كه معاويه با آن همه عداوت اعتراف به اولويت او به خلافت كند و صواب چنان مىنمايد كه در اين مقام عبارت فحل فقيه محقق مقدم و شيخ فاضل متبحر معظم محمد بن ادريس الحلى را قدس سره كه در كتاب سراير ايراد كرده به عينه ياد كنيم و از تتميم اين مسئله به نقل او اكتفا نمائيم.
__________________________________________________
- [1] از جمله غرايب اينكه صاحب نزهة الجليس سيد عباس مولوى مكى در كتاب مذكور اكثر آن منظومه را بتفاريق آورده و در ذيل حالات سيد الشهداء او را ذكر كردم و بعضى ارباب مقاتل جديدة التصنيف از مضمون اين ديباچه غفلت كرده و منظومه مذكوره را نسبت به خود سيد عباس مشار إليه داده و هذا من اعجب العجب (منه دام بقائه)
- [2] ديده نشده هيچ چشم راهرو پا برهنه يا كفشداراى (هيچ بشرى) كه نظير او را ديده باشد، الى آخره.
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»