سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
کتاب شفاءالصدور ص :532
- ابوحمزه گوید چون على بن الحسين عليهما السلام در گذشت داخل شدم بر مولاى خود أبو جعفر امام محمد باقر عليه السلام گفتم اى مولاى من حديثى از پدر تو شنيدم. فرمود، بگو. من اعاده حديث كردم. فرمود چنين است اى ثمالى، دوست دارى كه من زياده بر اين بگويم. عرض كردم بلى، اى مولاى من. فرمود هر كه يك بار لعنت كند آن دو را در هر صبح آن روز را بر او گناهى نوشته نشود تا شام كند، و هر كه شب كند يكبار آن دو را، لعنت نمايد آن شب را بر او گناهى نوشته نشود تا صبح كند.
- ابو حمزه گويد چون باقر علوم النبيين درگذشت به خدمت مولاى خود صادق آل محمد عليهم السلام شتافتم و گفتم مولاى من حديثى از پدر و جدت شنيدهام فرمود بيار اى أبو حمزه. من حديث را خواندم. فرمود حقّ است اى أبو حمزه. آنگاه فرمود و بلند مىشود براى او هزار هزار درجه، يعنى علاوه بر آنچه ذكر شد اين نيز هست. آنگاه براى دفع استبعاد از كثرت ثواب فرمود خداى جواد واسع العطاء است. يعنى از عموم مكرمت و سعه دايره رحمت خدا دور نيست كه به موجب يك عمل قليل المقدار ثوابى چندان نمايان و عنايتى چنين شايان در حقّ بنده خالص العقيده موالى اهلبيت عليهم السلام مقرر فرمايد. تمام شد محصل حديث شريف. و ما نيز تمام مىكنيم كلام را و مىگوييم اللهم العن الجبت و الطاغوت اللّهم العن يزيد بن معوية خامسا...
- و العن عبيد اللّه بن زياد و ابن مرجانة و عمر بن سعد و شمرا و ال ابى سفيان و ال زياد و ال مروان إلى يوم القيمة.
- ج بار الها لعن كن يزيد بن معاويه را در مرتبه پنجم و لعن نما عبيد الله پسر زياد و پسر مرجانه و عمر بن سعد و شمر و آل أبو سفيان و آل زياد و آل مروان را تا روز قيامت.
- ش غرض از اين دعا استيفاى ذكر جميع آنها است كه در قتل سيد الشهداء مدخليتى داشتند يا تسبيب مثل چهار نفر اول يا بامر و مباشرت مثل يزيد و ابن زياد و غيره يا به رضا و همراهى مثل آن مروان و بقيه آل أبو سفيان و آل زياد كه در آن زمان حاضر نبودند و نكته در ذكر ابن مرجانه بعد از ابن زياد با اينكه مراد يكى است مزيد تعبير و انتقاص او است به اين نسب كه از طرفين آخذ به اطراف لئامت و دنائت است.
- و تكرر ذكر شمر در اين زيارت مؤيد آن است كه قاتل آن امام مظلوم آن مخذول بوده چنانچه اشهر روايت و مشهور مورخين است. و تحقيق اين حال چون موقوف بر ذكر كيفيت شهادت امام مظلوم است و هيچ وقت نتوانستهام شرح اين مصيبت جانگداز عالم سوز را از كتابى به تفصيل ببينم هم قدرت استقصاى او در اين كتاب ندارم. و لله در القائل
- افسانه كه كس نتواند شنيدنش يا رب بر اهل بيت چه آمد ز ديدنش و ما ختام اين مطلب را به تأويل يكى دو آيه از طريق اهل البيت عليهم السلام كه خداى به سؤال از ايشان و به تمسك به ايشان الزام كرده در مذمّت اعدا و غاصبين حقوق اهل البيت مىكنم كه مناسبت تمام با اشخاص مذكوره در فصول اين دعاى شريف دارد
- آية اولى قال تعالى :لا اكراه في الدّين قد تبيّن الرّشد من الغىّ 2 256«».يعنى اكراه در دين خداى نيست ايمان از كفر ممتاز شد و به قرينه تأويل بعد مراد از رشد تشيع و از غى تسنن است.فمن يكفر بالطّاغوت 2 256«».پس هر كه به طاغوت كافر شود و مراد از طاغوت شيطان است. چنانچه در مجمع از صادق آل محمد عليه السلام روايت كرده.
- و در تفسير على بن إبراهيم قمى گفته هم الذين غصبوا ال محمد و اين با حديث حضرت صادق ممكن الانطباق است چه مراد از شيطان تواند بود كه عدى باشد. و به خاطرم چنان است كه در اخبار جاى ديگر هم اين كنايت شده و تأويل شيطان بعدى نيز وارد شده باشد.فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها 2 256«».پس به تحقيق كه متمسك به عروة الوثقى شده كه او را انقطاعى نيست.
- در كافى از حضرت باقر عليه السلام آورده كه عروة الوثقى مودت ما اهل البيت است و اين تأويل مؤيد حديث سابق است چه حاصل آن باشد كه هر كه كافر به غاصبين حقوق آل محمد باشد متمسك به مودت ايشان يعنى مودت اين جماعت بىبغض دشمنان ايشان صورت نبندد چنانچه مكرر گذشت.
- و در معانى الاخبار است كه پيغمبر فرمود هر كه خواهد تمسك به عروة الوثقى جويد، بايد متمسك به ولايت برادر و وصى من على ابن ابى طالب شود چه هلاك نمىشود هر كه محب و موالى او باشد و نجات نمىيابد آنكه مبغض و معادى او باشد. و اللّه سميع عليم 2 224«»و خدا شنواست اقوال مردم را و دانا است افعال ايشان را.
- آية ثانيه اللّه ولىّ الّذين امنوا يخرجهم من الظلمات إلى النّور 2 257«».خداى متولى كار اهل ايمان است. بيرون مىآرد ايشان را از ظلمات به جانب نور.و الّذين كفروا اوليائهم الطّاغوت 2 257«»و آنان كه كافر شدند اولياى ايشان طاغوت است.
- در تفسير على بن إبراهيم است كه كافران ظالمين آل محمدند و طاغوت، غاصبين حقوقند كه به متابعت ايشان ظلم شد.يخرجونهم من النّور إلى الظّلمات 2 257«»بيرون مىكنند ايشان را از روشنائى به تاريكيها.
- در كافى آمده از صادق آل محمد عليهم السلام كه نور، آل محمدند و ظلمات، اعداى ايشان. و هم از ابن ابى يعفور آورده كه به صادق آل محمد عليه السلام گفتم من با دشمنان شما مخالطت مىكنم و عجب دارم از قومى كه دوستدار شما نيستند و فلان و فلان را دوستند امانت و صدق و وفادارند و اقوام ديگر كه دوست شمايند چنان نيستند. پس مستوى شد و درست نشست و غضبناك روى با من كرد و فرمود دين ندارد آنكه پرستش خداى كند به ولايت امام جائر كه از خداى نيست و خداى را عتابى نيست بر آنكه پرستش خداى كند به ولايت امام عادل كه از خداى است گفتم آنان را دين نيست و اينان را عتاب؟ فرمود. بلى آنان را دين نباشد و اينان را عتاب. آنگاه فرمود مگر نشنيدهاى گفته خداى تعالى اللّه ولىّ الّذين امنوا يخرجهم من الظلمات إلى النّور 2 257«».
- يعنى از ظلمات ذنوب به سوى نور مغفرت به واسطه ولايت امام عادل كه از خداى است. و فرمودهو الّذين كفروا اوليائهم الطَّاغوت 2 257«»چنين قصد كرده كه ايشان بر نور اسلام بودند چون ولايت امام جائر كردند از نور اسلام به ظلمات كفر افتادند و خداى آتش را براى ايشان واجب كرد و همين خبر را به زيادتى يك جزو كه ذكر مىكنم.
- در صافى از عياشى نقل كرده أولئك اصحاب النار هم فيها خالدون 2 257«»ايشان اهل جهنماند و در آن مخلدند. عياشى گفته در ذيل حديث پس اعداى امير المؤمنين خالد در نارند. اگر چند در دين خود در غايت زهد و ورع و عبادت باشند.
- آية ثالثه الم تر إلى الّذين أوتوا نصيبا من الكتاب يؤمنون بالجبت و الطَّاغوت 4 51«»مگر نظر نكردى بجانب آنان كه داده شدهاند نصيبى را از كتاب كه ايمان مىآورند به جبت و طاغوت.
- در تفسير على بن إبراهيم رضى الله عنه روايت شده كه اين آيه نازل شد در حقّ آنان كه غصب حقّ آل محمد نمودند و حسد بر منزلت ايشان بردند و از تفسير عياشى روايت شده كه باقر علوم النبيين فرمود كه جبت و طاغوت، اولى و دويمىاند.و يقولون للّذين كفروا 4 51«»و مىگويند در حقّ آنان كه كافر شدهاند.هؤلاء اهدى من الّذين امنوا سبيلا 4 51«»،كه اينها بهتر به راه راست هدايت شدهاند از اهل ايمان.
- در كافى از حضرت باقر عليه السلام آورده كه در تفسير اين فرموده كه مىگويند در حقّ ائمه ضلال و دعاة به جانب دوزخ كه اينها مهتدىتر از آل محمدند بنا بر اين اخبار مراد از آنان كه نصيبى از قرآن دارند غاصبيناند و اتباع ايشان و مراد از كافرين جبت و طاغوت و نعثل عثمان و معاوية و رابع او احزاب ايشاناند از آل مروان و آل عباس كه عامه ايشان را بر آل محمد عليهم السلام تقديم كردهاند.
- آية رابعة بعد از همين آيه استأولئك الّذين لعن هم اللّه و من يلعن اللّه فلن تجد له نصيرا 4 52«»اين جماعت آنانند كه خدايشان لعنت كرده و هر كه را خداى لعنت كند هرگز ياورى براى او نخواهى يافت.ام لهم نصيب من الملك فاذا لا يؤتون النّاس نقيرا 4 53«».نصيبى از ملك ندارند كه اگر داشته باشند به مردم اندازه نقيرى كه نقطه سياه وسط تخم خرما است به كسى ندهند.
- در كافى از حضرت باقرعليه السلام آورده كه مراد از ملك امامت و خلافت است و از اينجا معلوم مىشود كه لعن سابق در حقّ غاصبين خلافت است و از اين قبيل آيات در مذمت اعداء اهل بيت و خصوصا اين چهار نفر و خصوصا آن دو نفر در قرآن بىشمار است و به همين قدر ما اكتفا مىكنيم. اللهم العن اعداء ال محمد لعنا وبيلا.
- مطلب رابع در شرح دعاى سجده
- اللّهمّ لك الحمد حمد الشاكرين لك على مصابهم
- ج بار الها مر تو راست ستايش، ستايش شكر گذران براى تو بر مصيبت خود.
- ش ناچار در اين مقام بايد معنى حمد و شكر معلوم شود تا حلّ اين عبارت بشود اگر چه سابقا اشارت كرديم كه اين دو لفظ از الفاظى است كه كثرت تعرض علما از آنها موجب ملال فضلا شده. و ما در اين مرحله محصّل كلام صاحب كشاف و سيد شريف را در حاشيه كشاف ايراد مىكنيم چه وثوق در اين امور به ايشان از اكثرى بيشتر است. و سابقا در كلام ابن ادريس شنيدى كه در هر صناعتى بايد به اهل او رجوع كرد.
- و خلاصه او بعد از تحرير و انتقاد چنان است كه حمد ثناى به لسان بر جميل اختيارى است. و مدح مرادف او است و نقيض او ذم است و گاه مدح در ذكر مأثر و نشر مناقب استعمال مىشود و نقيض او هجأ است كه ذكر معايب و تعداد مثالب است و مثل حمدت اللؤلؤ على صفائها ظاهر كلام زمخشرى انكار صحت آن است بىتأويل و بنابر آنچه ذكر شد اخذا عن السيد الشريف مىتوان رفع اشكال و تصحيح استعمال كرد چه ماثر را اختصاص به اختياريات نيست.
- و شكر عبارت از مجازات بر نعمت است خواه به زيان باشد تا ثنا شود يا به قلب كه اعتقاد به اتصاف منعم به صفات كماليه باشد يا به جوارح كه عبارت باشد از تعب در طاعت و تحمل زحمات انقياد و فرمانبردارى. و اين شعر معروف كه گفتهاند
- افادتكم النعماء منّى ثلثة يدى و لسانى و الضمير المحجّباشاهد هر سه استعمال است شكر آن كارى است كه به ازاء نعمت آيد
- و در اينجا سه چيز را فايده انعام ايشان شمرده. يكى دست را كه با وى خدمت كند و اين نوعى از شكر شود و ديگر زبان را و او ظاهر آيت و ديگر ضمير را كه به محجب وصف كرده تا اشارت به آن باشد كه كس را جز شما به او راهى نيست. و بين شكر و حمد عموم و خصوص است از وجهى نه مطلق چه بعض افراد حمد كه ثناى بر غير نعمت باشد، شكر نيست و بعض افراد شكر كه مجازات به قلب و جوارح باشد حمدنى. و ثناى به لسان بر نعمت حمد و شكر است و در حديث آمده كه الحمد راس الشكر چه شكر به جوارح قابل تأويل است و شكر به قلب خفى است و اعلان به ذكر جميل خداى نيست و آنچه صريح و علن است شكر به لسان است كه حمد باشد. پس مراد به حمد نوع خاصى از اوست كه رأس شكر قرار داده شده. تا اينجا محصل كلام اين دو فاضل نحرير و ناقد بصير بود.
- و بايد دانست كه حمد خداى در همه جا مرغوب بلكه لازم و واجب است، اگر چند بلا باشد. بايد گفت الحمد لله على السراء و الضراء، و آنچه از او آيد بايد جميل دانست. چه البتّه مصالح و حكمى دارد كه حمد بايد بر هر مصيبتى و هر بليهاى كرد و هيچ منافاتى نيست بين اينكه انسان اگر مظلوم باشد از ظلم شكايت كند و بر ظالم لعنت كند. و بر مصيبت تحسر خورد و خداى را در همه حال حمد و ستايش كند. و تحقيق اين مسئله مستمد از مبادى عقليه و مبانى نقليه است كه در شرح آنها خروج از طور اين مختصر است.
- و در اين جا دقيقهاى است كه از بيان او ناگزيريم و شرح او چنان است كه اشاره كرديم كه متعلق شكر نعمت است. پس ناچار بايد بر ملايم واقع شود چنانچه صبر بر ناملايم است و اين سر حديث معروف است كه الايمان نصف صبر و نصف شكر چه آدمى در هيچ حال از ملايم و يا ناملايمى خالى نيست. پس گاه بايد صبر كند و گاه شكر. و صبر مقابل جزع است و شكر مقابل كفران كه نوعى از كفر است قال تعالى لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد 14 7،«» و چون مقابل شكر بدتر است پس خود شكر درجه صبر عالىتر خواهد بود و اين در اول مرتبه سلوك مقام انسانيت است و چون چند مرقاة [1] در اين سلّم [2] بالا روند بحدى رسند كه آنچه از او آيد نعمت بينند اگر چند مصيبت و شدتى باشد. و آن ثمره محبت است و مقتضاى عدم انكار چه به باطن و چه به ظاهر.
- چنانچه در اخبار وارد است كه جابر بن عبد الله الانصارى در آخر عمر كه به پيرى و ضعف و عجز مبتلا شده بود امام محمد باقر عليه السلام به عيادت وى تشريف قدوم ارزانى فرمود و از حال او سؤال كرد. گفت در حالتيم كه پيرى از جوانى و بيمارى از تندرستى و مرگ از زندگانى دوستر دارم و حيات را بر مرگ نمىگزينم. امام عليه السلام فرمود من بارى چنانم كه اگر مرا پير دارد پيرى دوست دارم و اگر برنا دارد، برنائى. و اگر بيمار دارد بيمارى و اگر تندرست دارى تندرستى و اگر مرگ دهد مرگ و اگر زندگى بخشد زندگى. جابر چون اين سخن از آن حضرت شنيد بر روى آن حضرت بوسه داد و گفت صدق رسول الله كه مرا گفت تو يكى از فرزندان من بينى هم نام من يبقر العلم كما يبقر الثور الارض و بدين سبب آن جناب را باقر علوم الاولين و الاخرين خوانند. و اشاره به اين مقام نيز نموده سيد الشهداء در خطبه خروج از مكه آنجا كه فرمودرضانا اهل البيت رضاء الله.________________________________________________
- [1] بر وزن مرآت پله [2] بر وزن خرّم نردبان.
- خلاصه سخن آنكه شكر بر ملايم اگر باشد مقام اوايل است و اگر ناملايم هم به ملاحظه صدور از محبوب حقيقى نعمت حساب شود شكر بر او كند و اين نتيجه رضاء است كه او ثمره محبت است و مقام اواخر و اكابر است. و اشاره به اين مقام كرده آنكه گفته
- گر آسوده ور مبتلا مىپسندد پسنديدم آنچه او خدا مىپسندد
- چرا دست يازم چرا پاى كوبم مرا دوست، بيدست و پا مىپسندد
- و چون ائمه عليهم السّلام هميشه اتباع خود را به مقامات عاليه دعوت كنند و به مراتب بلند عموم شيعه را به قرائت اين دعا كه ترجمان مقام راضيان است و شكر بر مصيبت را مشتمل است، امر فرمودهاند. هم مگر از بركات اين دعاى مبارك به اين مقام ارجمند و رتبت بلند فائز شوند.
- الحمد للّه على عظيم رزيّتى
- ج حمد مر خداى را بر مصيبت بزرگ من.
- ش تكرار اين كلام بر سبيل التفات غيابى به جهت تنصيص بر ثبات در مقام حمد بر اين مصيبت است. علاوه بر اينكه تصريح به بزرگى اين خطب هائل و رزء عظيم در او شده و افتنان و تلون در وجوه حمد و انحاء ستايش او اظهار استسلام و انقياد براى او امر الهيه كه اكمل صفات مؤمنين و احسن حالات متّقين است نيز در او شده.
- اللّهمّ ارزقنى شفاعة الحسين عليه السلام يوم الورود
- ج بار الها روزى كن مرا شفاعت حسين عليه السلام در روز قيامت.
- ش اخبار داله بر شفاعت ائمه و خصوصا سيد الشهداء بسيار است و ما اشاره به اين باب در سابق كردهايم و بيش از اين مجال ذكر نيست.