«سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
«نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 0-
»وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
- «اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج1، ص:157: 159
- اصحاب اصرار كردند كه لازم است براى ما سخن بگويى. پس آن حضرت عليه السّلام به آنان فرمود: قالوا: لا بدّ من أن تحدّثنا.
- برخيزيد. و داخل خانه شد و فرمود: من آنم كه برترى يافتم آنگاه مقهور ساختم، منم آنكه زنده مىكنم و مىميرانم، منم اوّل و آخر و ظاهر و باطن. قال عليه السّلام: قوموا بنا، فدخل الدار، فقال: أنا الّذي علوت فقهرت، أنا الّذي احيي و اميت، أنا الأوّل و الآخر و الظاهر و الباطن
- اصحاب خشمگين شدند و گفتند: كفر ورزيد. و برخاستند. على عليه السّلام به درب فرمود: اى در! بر آنها بسته باش. در بسته ماند. پس آن حضرت عليه السّلام فرمود: نگفتم كه سخنم دشوار است و سخت شمرده مىشود و جز دانايان كسى آن را درك نمىكند؟ بياييد تا برايتان تفسير كنم. اينكه گفتم: فغضبوا، و قالوا: كفر، و قاموا فقال عليّ عليه السّلام للباب: يا باب، استمسك عليهم، فاستمسك عليهم الباب، فقال صلوات اللّه و سلامه عليه: ألم أقل لكم إنّ كلامي صعب مستصعب لا يعقله إلّا العالمون؟ تعالوا افسّر لكم.
- من برترى يافتم و مقهور ساختم، من با اين شمشير بر شما برترى يافتم و مقهورتان نمودم تا اينكه به خدا و رسولش ايمان آورديد، و اينكه گفتم: من زنده مىكنم و مىميرانم؛ سنّت را زنده مىكنم و بدعت را مىميرانم، اينكه گفتم: من اوّلم، من اوّلين كسى هستم كه به خداوند ايمان آورد و مسلمان شد، و اينكه گفتم: من آخرم، من آخرين كسى هستم كه جامه بر پيغمبر افكند و او را دفن كرد، و اينكه گفتم: ظاهر و باطن منم، علم ظاهر و باطن نزد من است.[1] أمّا قولي: أنا الّذي علوت فقهرت: فأنا الّذي علوتكم بهذا السيف فقهرتكم حتّى آمنتم باللّه و رسوله، و أمّا قولي: أنا احيي و اميت: فأنا احيي السنّة و اميت البدعة، و أمّا قولي أنا الأوّل: فأنا أوّل من آمن باللّه و أسلم. و أمّا قولي أنا الآخر: فأنا آخر من سجّى على النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم ثوبه و دفنه،
و أمّا قولي أنا الظاهر و الباطن: فأنا عندي علم الظاهر و الباطن.[2]
- اگر آنچه در فصلهاى مختلف اين بخش آوردهايم، ملاحظه كنيد، مطلب برايتان روشن خواهد شد و خواهيد دانست كه حضرت قائم - عجّل اللّه فرجه الشريف- مظهر همه صفات امامان پاك عليهم السّلام است. و اين مقدار كه ياد آوردهايم براى خردمندان بسنده است. و أنت إذا لاحظت ما ذكرنا و نذكر في هذا الباب، اتّضح لك نهج الصواب و علمت أنّه عليه السّلام مظهر جميع صفات الأئمّة الأطياب، و مظهر كمالات البررة الأنجاب، و فيما ذكرناه كفاية لاولي الألباب.
- «حرف العين»علمه عليه السّلام -مضى في حكمه بالحقّ ما يدلّ عليه.[3]
- در بحث حكم آن حضرت به حقّ، مطالبى كه بر اين معنى دلالت داشت، گذشت. و در كمال الدين از حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام منقول است كه فرمود: 265- و في كمال الدين: عن أبي جعفر عليه السّلام قال:
- علم به كتاب خداى- عزّ و جلّ- و سنّت رسول او، در قلب مهدى ما رشد مىكند، همچنانكه گياه به بهترين وجه مىرويد. پس هركدام از شما باقى بماند تا او را ديدار نمايد، هنگام ديدنش عرضه بدارد: سلام بر شما اى اهل خانه رحمت و نبوت و كانون علم و جايگاه رسالت![4]
إنّ العلم بكتاب اللّه عزّ و جلّ و سنّة نبيّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لينبت في قلب مهديّنا كما ينبت الزرع على أحسن نباته، فمن بقي منكم حتّى يراه، فليقل حين يراه: السلام عليكم يا أهل بيت الرحمة و النبوّة، و معدن العلم و موضع الرسالة[5].[6]
- و در بحار از نعمانى به سند خود از حضرت جعفر بن محمد صادق از پدرش از حضرت حسين بن على عليهم السّلام روايت كرده كه: مردى به حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام عرضه داشت: يا امير المؤمنين! ما را از مهدى خودتان آگاه سازيد. فرمود: 266- و في البحار، عن النعماني: بإسناده عن جعفر بن محمّد الصادق عليه السّلام عن أبيه، عن جدّه، عن الحسين بن عليّ عليهم السّلام، قال: جاء رجل إلى أمير المؤمنين عليه السّلام، فقال له: يا أمير المؤمنين، نبّئنا بمهديّكم هذا،
- هرگاه قرنها و نسلهاى متمادى منقرض و مؤمنين كم شوند و ياران حقّ از ميان بروند، پس همانجا است. عرض كرد: يا امير المؤمنين! اين مرد از كدام طايفه است؟ فهناك. فقال: يا أمير المؤمنين عليك السلام، ممّن الرجل؟
- فرمود: از بنى هاشم، از برترين قلّههاى نژاد عرب و دريايى كه به هنگام ورود توفنده است، و جفا شده از طرف اهلش، و هنگام بىصفايى او كان صفاست، فقال عليه السّلام: إذا درج الدارجون[7] و قلّ المؤمنون، و ذهب المجلبون[8] فهناك. فقال: يا أمير المؤمنين عليك السلام، ممّن الرجل؟ فقال: من بني هاشم، من ذروة
- طود[9] العرب، و بحر مغيضها[10] إذا وردت، و مجفوّ أهلها[11] إذا أتت، و معدن صفوتها إذا اكتدرت، لا يجبن إذا المنايا هلعت[12]
- هرگاه مرگ هجوم آورد او را ترسى نيست؛ و اگر به مؤمنين صدمهاى رسد او نمىگذرد، و در ميدان نبرد و رزم قهرمانان، عقبنشينى نمىكند، دامن همّت بر كمر مىزند، شيرى كه دشمنان را درو كند، زخمزننده نيرومند به مخالفين، و شمشيرى از شمشيرهاى خداوند، بزرگى پرخير كه در خاندان باعظمت ريشه دارد. پس مبادا كسى كه فتنهجوست- كه اگر سخن گويد بدترين گوينده و هرگاه سكوت كند، فسادها در خاطر مىپروراند- چنين كسى مبادا تو را از پيروى [بيعت] او بازدارد. و لا يحور[13] إذا المؤمنون اكتنفت، و لا ينكل إذا الكماة[14] اصطرعت، مشمّر مغلولب ظفر[15]، ضرغامة[16] حصد[17]، مخدش[18] ذكر[19]، سيف من سيوف اللّه رأس[20] قثم[21]، نشق رأسه[22] باذخ[23] السؤدد، و غارز مجده[24] في أكرم المحتد[25] فلا يصرفنّك عن تبعته صارف عارض، ينوص إلى الفتنة كلّ مناص[26] إن قال فشرّ قائل، و إن سكت فذو دعائر[27].
- (سپس به توصيف مهدى عليه السّلام پرداخت و فرمود:) از شما پناهدهندهتر است [يا بخشندهتر است] علمش از شما بيشتر و در صله رحم و پيوند خويشاوندى از همهتان كوشاتر است. ثمّ رجع إلى صفة المهديّ عليه السّلام، فقال: أو سعكم كهفا و أكثركم علما و أوصلكم رحما،
- بار خدايا! با تحقق بخشيدن بيعت او غم و اندوه را از ميان بردار و پراكندگى امت را به سبب او جمع گردان، پس اگر خداوند راه ديدارش را برايت گشود، تصميم خود را قطعى كن و اگر توفيق لقايش نصيبت گرديد ديگر به سوى هيچ روى[28] اللّهمّ فاجعل بيعته خروجا من الغمّة، و اجمع به شمل الامّة فإن جاز لك[29] فاعزم،
- مكن، و چون به دامنش دست فكندى ديگر از دست مده. آنگاه اشاره به سينه خود كرد و با آه كشيدن، شدّت اشتياق خود را بازگو نمود.[30] و لا تنثن عنه[31] إن وفّقت له، و لا تجيزنّ عنه[32] إن هديت إليه، هاه، و أومى بيده إلى صدره- شوقا إلى رؤيته-.[33]
- مىگويم: بعضى دلايل بر اين مطلب در فصلهاى پيشين گذشت، و بعضى ديگر ان شاء اللّه در كشف علوم خواهد آمد. أقول: تقدّم ما يدلّ على المقصود، و يأتي ما يدلّ عليه في كشف العلوم إن شاء اللّه تعالى.[34]
- حرف «ع»«حرف العين»
- علم آن حضرت عليه السّلام-1- علمه عليه السّلام
- عزّت اوليا با ظهور آن حضرت عليه السّلام-
- در دعاى ندبه مىخوانيم: «أين معزّ الأولياء و مذلّ الأعداء»؛ كجاست عزيزكننده اوليا و خوارسازنده دشمنان. مضى في حكمه بالحقّ ما يدلّ عليه.[35]
- و در كمال الدين از حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام مروى است كه فرمود: گويى ياران قائم عليه السّلام را مىبينم كه سراسر بين شرق و غرب عالم را پر كرده باشند. همهچيز حتى حيوانات درنده و پرندگان وحشى از آنان اطاعت خواهند كرد، و در هرچيزى رضايت ايشان را مىجويند تا آنجا كه سرزمينى بر سرزمين ديگر فخر مىفروشد و مىگويد: امروز يكى از ياران قائم عليه السّلام بر من گذشت.[36] 265- و في كمال الدين: عن أبي جعفر عليه السّلام قال: إنّ العلم بكتاب اللّه عزّ و جلّ و سنّة نبيّه صلى اللّه عليه و آله و سلم لينبت في قلب مهديّنا كما ينبت الزرع على أحسن نباته، فمن بقي منكم حتّى يراه، فليقل حين يراه: السلام عليكم يا أهل بيت الرحمة و النبوّة، و معدن العلم و موضع الرسالة[37].[38]
___________
(1). بحار الانوار: 51/ 115؛ مترجم گويد: مؤلف بزرگوار بعضى از واژههاى اين حديث را- به نقل از مجلسى- توضيح داده كه با منظور كردن آن معانى در ترجمه خود حديث نياز به ترجمه جداگانه آن توضيحات ديده نشد.
مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج1، ص: 159
- 3- عذاب دشمنان آن حضرت عليه السّلام 3- عذاب الأعداء
- از حضرت ابى عبد اللّه صادق عليه السّلام درباره آيه: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ؛[39] و چنانچه عذاب را از آنان به تأخير اندازيم تا به دست گروه معدود. فرمود: عذاب، خروج قائم ؛ و امت معدوده، اهل بدر و اصحاب آن حضرت عليه السّلام مىباشند.[40] 268- عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في قوله تعالى:وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ[41] قال: العذاب خروج القائم عليه السّلام و الامّة المعدودة [عدّة][42] أهل بدر و أصحابه.[43]
- و على بن ابراهيم در ذيل آيه: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ؛[44] سؤالكنندهاى از عذاب حتمى الوقوع پرسيد. گفته است: از حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام درباره معنى اين آيه سؤال شد، فرمود: آتشى است كه از سوى مغرب برمىآيد و پادشاهى از پشت سر، آن را بسيج مىكند تا اينكه به خانه بنى سعد بن همام نزد مسجدشان برسد، پس خانهاى براى بنى اميه باقى نمىگذارد مگر اينكه آن را و اهل آن را مىسوزاند، و خانهاى كه در آن خونى از آل محمد عليهم السّلام [ستمگرى نسبت به آل محمد] باشد، رها نمىكند مگر اينكه آن را مىسوزاند و او مهدى عليه السّلام است.[45] 269- و قال عليّ بن إبراهيم في قوله تعالى: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ[46] سئل أبو جعفر عليه السّلام عن معنى هذا؟ فقال: نار تخرج من المغرب، و ملك يسوقها من خلفها، حتّى تأتي دار بني سعد بن همام عند مسجدهم، فلا تدع دارا لبني امّية إلّا أحرقتها و أهلها، و لا تدع دارا فيها وتر لآل محمّد إلّا أحرقتها، و ذلك المهدي عليه السّلام.[47]
- مىگويم: آنچه دلالت بر اين معنى كند در حرف قاف خواهد آمد. أقول: يأتي ما يدلّ على ذلك في حرف القاف.[48]
- 4- عدالت آن حضرت عليه السّلام- 4- عدله عليه السّلام: أظهر صفاته الحسنة
- بارزترين صفات نيكويش عدالت است، لذا به «عدل» ملقب گرديده، چنانكه در دعايى كه از خود آن حضرت براى شبهاى ماه رمضان روايت شده (معروف به دعاى افتتاح) آمده است: 270- و لهذا لقّب بالعدل كما في الدعاء المرويّ عنه لليالي شهر رمضان: «اللّهمّ و صلّ على وليّ أمرك القائم المؤمّل و العدل المنتظر»؛ پروردگارا و درود بفرست بر ولىّ امرت كه قيام كننده و اميد مردم و عدل منتظر است.ر اللّهمّ و صلّ على وليّ أمرك القائم المؤمّل، و العدل المنتظر.[49]
- و در حديث ابىّ كه در كمال الدين روايت شده از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله در وصف امام قائم عليه السّلام آمده «أوّل العدل و آخره ...»؛ اوّل و آخر عدل است .... 271- و في حديث ابيّ، المرويّ في كمال الدين، و غيره: عن النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم قال في وصفه عليه السّلام: أوّل العدل و آخره ...[50] يريد بذلك كمال عدله،
- و كمتر حديثى درباره آن حضرت آمده كه عدلش در آن يادآورى نشده باشد. و قلّما يخلو حديث ذكر فيه عن ذكر عدله. - مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج1، ص: 160
- در كمال الدين از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله منقول است كه فرمود: به درستى كه خلفا و اوصياى من و حجّتهاى الهى بر خلق بعد از من دوازده نفرند، اوّلشان برادرم و آخرشان پسرم است. عرض شد: يا رسول اللّه! برادرت كيست؟ فرمود: على بن ابى طالب. گفته شد: پسرت كيست؟ فرمود: همان مهدى كه زمين را از قسط و عدل پر كند، همچنانكه مالامال از ستم و ظلم شده باشد. 272- فعن النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم في كمال الدين: إنّ خلفائي و أوصيائي و حجج اللّه على الخلق بعدي الإثني عشر، أوّلهم أخي، و آخرهم ولدي، قيل: يا رسول اللّه، و من أخوك؟ قال: عليّ بن أبي طالب، قيل: فمن ولدك؟ قال: المهديّ الّذي يملأها قسطا و عدلا، كما ملئت جورا و ظلما، و الّذي بعثني بالحقّ نبيّا، لو لم يبق من الدنيا إلّا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج رجل من ولدي، فيملأها عدلا و قسطا، كما ملئت جورا و ظلما، كذلك سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول.[51]
- سوگند به آنكه مرا به حق بشارتدهنده فرستاد! اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند، هرآينه خداوند آن يك روز را آنقدر طولانى كند، تا در آنروز خروج نمايد. آنگاه عيسى بن مريم روح اللّه فرود مىآيد و پشت سر او نماز مىگزارد، و زمين به نور او روشن مىشود و سلطنت و فرمانروايىاش به مشرق و مغرب همهجا مىرسد. كذلك سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم يقول.[52]
- و از حضرت سيد الشهدا عليه السّلام روايت شده كه فرمود: اگر از عمر دنيا باقى نماند مگر يك روز، خداوند- عزّ و جلّ- آن روز را آنقدر طولانى مىكند تا اينكه مردى از فرزندانم خروج كند، سپس زمين را پر از عدل و قسط سازد، همچنانكه از ستم و بيداد پر شده باشد، شنيدم كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله اين را مىفرمود.[53]
- مىگويم: اخبار در اين باره جدّا متواتر است، بعضى از آنها را ان شاء اللّه تعالى ذكر خواهيم كرد. و از تتبع و بررسى موارد استعمال چنين به دست آوردهام أقول: الأخبار في هذا المعنى متواترة جدّا، و نذكر بعضها فيما يأتي إن شاء اللّه تعالى، و الّذي يظهر لي من تتبّع موارد الإستعمال:
- كه عدل اعمّ از قسط است، زيرا كه قسط در مورد ايفاى حقّ غير به كار مىرود، مانند اداء شهادت، قضاوت، كيل و وزن و امثال اينها؛ ولى عدل هم شامل خود انسان مىشود و هم ديگرى. بنابراين عدل بهطور مطلق موافقت با حقّ است، ولى قسط موافقت با حقّ است در مورد خلايق، أنّ العدل أعمّ من القسط، فإنّ القسط يستعمل في مقام توفية حقّ الغير، مثل مقام أداء الشهادة و القضاء، و الكيل و الوزن، و نحوها، و العدل يستعمل فيما يستعمل فيه القسط و في غيره. و بعبارة اخرى: القسط لا يستعمل إلّا فيما يرجع إلى الغير، و العدل يستعمل في ما يرجع إلى النفس و الغير. فالعدل: موافقة الحقّ مطلقا، و القسط: موافقة الحقّ في مورد الخلائق،
- براى اينكه كاملا صدق اين گفتار روشن شود به آيات شريفه قرآن كه در آنها قسط و عدل ياد شده مراجعه فرماييد. و جور، ضدّ قسط؛ و ظلم، ضدّ عدل است. ظلم آن است كه از حريم حقّ تجاوز شود ولى جور تجاوز از حقّ است نسبت به غير. و إن شئت تصديق ما ذكرنا فارجع إلى الآيات الشريفة القرآنيّة المذكورة فيها العدل و القسط، و الجور ضدّ القسط. و الظلم ضد العدل، فالظلم هو التجاوز عن الحقّ مطلقا، و الجور هو التجاوز عن الحقّ الراجع إلى الغير.
- و احاديثى كه به اين مضمون وارد شده دلالت مىكند كه حكّام و رؤسا و قضات در آخر الزمان بر مردم ستم مىكنند و به اصطلاح جائر هستند، بر خودشان نيز ظلم مىكنند. پس هرگاه حضرت قائم عليه السّلام ظهور كند، جور را برطرف مىكند و در حكومت بين مردم عدالت را حكمفرما مىسازد و ريشه و شاخه ظالمين را قطع مىكند تا جايى كه عدلش همه عالم را فراگيرد و احدى بر ديگرى ظلم نخواهد كرد. و الأحاديث الواردة بهذا المضمون تدلّ على أنّ الحكّام و الرؤساء و القضاة يجورون في حكومتهم بين الناس في آخر الزمان، و هم يظلمون أنفسهم و غيرهم أيضا، و إذا ظهر القائم عليه السّلام رفع الجور، و عدل في الحكومة بينهم، و اجتثّ أصل الظالمين و فرعهم، بحيث يشمل عدله جميع العالم فلا يظلم أحد أحدا. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج1، ص: 161
- لذا حضرت صادق عليه السّلام در حديثى كه در بحار و غيبت نعمانى از آن حضرت نقل شده مىفرمايد: قسم به خدا، عدل او داخل خانههاىشان مىشود، همچنانكه گرما و سرما داخل مىشود.[54] 274- و لذلك قال الصادق عليه السّلام في الحديث المرويّ في البحار، و غيبة النعماني: أما و اللّه، ليدخلنّ عليهم عدله جوف بيوتهم كما يدخل الحرّ و القرّ[55].[56]
- عضى از اخبارى كه درباره عدالت آن حضرت تصريح دارد خواهد آمد. و سيأتي بعض الأخبار المصرّحة بعدله.
- «اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
[1] . بحار الانوار: 42/ 189؛ الاختصاص: 163.
[2] الإختصاص: 157، عنه البحار: 42/ 189 ح 8.
[3] تقدّم ص 133.
[4] . كمال الدين: 2/ 653.
[5] و في رواية اخرى عن الإمام الرضا عليه السّلام قال: اذا خرج القائم عليه السّلام يقال له في التسليم عليه: السلام عليك يا بقيّة اللّه في أرضه- الخرائج: 3/ 1171.
[6] كمال الدين: 2/ 653 ح 18، عنه البحار: 51/ 36 ح 5، و رواه في البحار: 52/ 317 ح 16 عن العدد القويّة.
[7] قال الفيروز آبادي: درج دروجا و درجانا، مشى و القوم: انقرضوا، و فلان: لم يخلف نسلا أو مضى لسبيله، إنتهى. و الغرض: إنقراض قرون كثيرة،.
[8] أي المجتمعون على الحقّ، و المعينون للدين أو الأعمّ. قال الجزري: يقال أجلبوا عليه:
إذا تجمّعوا و تألّبوا، و أجلبه، أي أعانه، و أجلب عليه: إذا صاح به و استحثّه.
[9] الطود بالفتح: الجبل العظيم، و في بعض النسخ بالراء و هو بالضم أيضا: الجبل، و الأوّل أصوب
[10] المغيض: الموضع الّذي يدخل فيه الماء فيغيب، و لعلّ المعنى أنّه بحر العلوم و الخيرات، فهي كامنة فيه، أو شبّهه ببحر في أطرافه مغائض، فإنّ شيعتهم مغائض علومهم.
[11] أي إذا أتاه أهله يجفونه، و لا يطيعونه.
[12] أي صارت حريصة على إهلاك الناس.
[13] في بعض النسخ: و لا يخور إذا المنون أكسفت، و الخور: الجبن، و المنون: الموت.
[14] الكماة بالضمّ، جمع الكميّ: هو الشجاع، أو لابس السلاح.
[15] يقال: ظفر بعدوّه، فهو ظفر.
[16] الضرغامة بالكسر: الأسد.
[17] أي يحصد الناس بالقتل.
[18] أي يخدش الكفّار و يجرحهم.
[19] الذكر من الرجال بالكسر: القويّ، الشجاع، الأبيّ- ذكره الفيروز آبادي.
[20] : أعلى كلّ شيء، و سيّد القوم.
[21] القثم، كزفر: الكثير العطاء.
[22] و قال الجزري: رجل نشق: إذا كان يدخل في امور لا يكاد يخلص منها، و في بعض النسخ باللام و الباء، يقال: رجل لبق ككتف: أي حاذق بما عمل، و في بعضها شقّ رأسه: أي جانبه.
[23] : العالي المرتفع.
[24] أي مجده الغارز الثابت، من غرز الشيء: أي أدخله و أثبته.
[25] المحتد بكسر التاء: الأصل.
[26] ينوص: صفة للصارف، و قال الفيروز آبادي:
المناص: الملجأ، و ناص مناصا: تحرّك، و عنه تنحّى، و إليه: نهض.
[27] من الدعارة، و هو الخبث و الفساد، و لا يبعد أن يكون تصحيف الدغائل، جمع الدغيلة، و هي الدغل و الحقد، أو بالمهلمة، من الدعل، بمعنى الختل.
[28] غيبة النعماني: 212 ح 1، عنه البحار: 51/ 115 ح 14، بشارة الإسلام: 54، منتخب الأثر: 309 ح 9.
[29] أي تيسّر لك مجازا.
[30] . بحار الانوار: 51/ 115؛ مترجم گويد: مؤلف بزرگوار بعضى از واژههاى اين حديث را- به نقل از مجلسى- توضيح داده كه با منظور كردن آن معانى در ترجمه خود حديث نياز به ترجمه جداگانه آن توضيحات ديده نشد.
[31] يقال: انثنى: أي انعطف.
[32] أي لا تتحيّزنّ، من التحيّز عن الشيء بمعنى التنحّي عنه، ذكر كلّ ذلك المجلسي في البحار، ثمّ قال و كانت النسخ مصحّفة محرّفة في أكثر ألفاظها.
[33] غيبة النعماني: 212 ح 1، عنه البحار: 51/ 115 ح 14، بشارة الإسلام: 54، منتخب الأثر: 309 ح 9.
[34] و يأتي ص 303.
[35] تقدّم ص 133.
[36] . كمال الدين: 2/ 673.
[37] و في رواية اخرى عن الإمام الرضا عليه السّلام قال: اذا خرج القائم عليه السّلام يقال له في التسليم عليه: السلام عليك يا بقيّة اللّه في أرضه- الخرائج: 3/ 1171.
[38] كمال الدين: 2/ 653 ح 18، عنه البحار: 51/ 36 ح 5، و رواه في البحار: 52/ 317 ح 16 عن العدد القويّة.
[39] . سوره هود، آيه 8.
[40] . الغيبة، نعمانى: 127.
[41] هود: 8.
[42] من البحار: و يؤيّده ما روي عن الصادق عليه السّلام في حديث قال: الامّة المعدودة هم الّذين يقومون معه بعدد أهل بدر( تأويل الآيات: 2/ 223 ح 3).
[43] غيبة النعماني: 241 ح 36، عنه البحار: 51/ 58 ح 51، و البرهان: 2/ 208 ح 1، و المحجّة: 102 إثبات الهداة: 7/ 81 ح 513.
[44] . سوره معارج، آيه 1.
[45] . تفسير القمى: 2/ 385.
[46] المعارج: 1.
[47] القمّي: 2/ 374، عنه المحجّة: 223، و البحار: 52/ 188 ح 14.
[48] يأتي ص 198.
[49] مصباح الكفعمي: 581.
[50] كمال الدين: 2/ 268 س 1، عنه البحار: 36/ 204 ح 8، منتخب الأثر: 129 ح 42، إعلام الورى: 400 ح 9، فرائد السمطين: 2/ 155- 159 ح 447.
[51] كمال الدين: 1/ 317 ح 4، عنه البحار:
51/ 133 ح 5، منتخب الأثر: 247 ح 1، إعلام الورى: 427.
[52] كمال الدين: 1/ 317 ح 4، عنه البحار:
51/ 133 ح 5، منتخب الأثر: 247 ح 1، إعلام الورى: 427.
[53] . كمال الدين: 1/ 280.
[54] . بحار الانوار: 52/ 362.
[55] : البرد.
[56] غيبة النعماني: 296 ح 1، عنه البحار: 52/ 362 ح 131، إلزام الناصب: 2/ 284، إثبات الهداة: 7/ 86 ح 529.