- «سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
- «نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 0-
- »وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
- «اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج1، ص: 173ص: 177
- الخامس: أن لا تضيع و دائع اللّه عزّ و جلّ، أعني المؤمنين الّذين يظهرون من أصلاب الكافرين.309- كما روي في العلل و الكمال: عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في حديث ابن أبي عمير، عمّن ذكره، قال: قلت له- يعني أبا عبد اللّه عليه السّلام-: ما بال أمير المؤمنين لم يقاتل مخالفيه في الأوّل؟ قال: لآية في كتاب اللّه عزّ و جلّ: لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً[1] قال: قلت: و ما يعني بتزايلهم؟ قال: ودائع مؤمنون في أصلاب قوم كافرين، و كذلك القائم عليه السّلام لن يظهر أبدا، حتّى تخرج ودائع اللّه عزّ و جلّ، فإذا -مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج1، ص: 173
- 6- قبايح و زشتىهاى اعمال ما: كارهاى خلاف و معصيتهايى كه ما مرتكب مىشويم مانع از ظهور آن حضرت است براى عقوبت ما، چنانكه از امير المؤمنين على عليه السّلام آمده فرمود: و بدانيد كه زمين از حجّت خدا خالى نمىماند ولى خداوند به خاطر ظلم وستم و اسراف مردم بر خودشان آنها را از ديدار او نابينا خواهد ساخت.[2] - خرجت ظهر على من ظهر من أعداء اللّه عزّ و جلّ، فقتلهم.[3] السادس: قبائح أعمالنا، و فضائح أفعالنا، فإنّها المانعة عن ظهوره عليه السّلام عقوبة علينا. 310- كما عن أمير المؤمنين عليه السّلام: و اعلموا أنّ الأرض لا تخلو من حجّة للّه و لكنّ اللّه سيعمي خلقه منها بظلمهم و جورهم، و إسرافهم على أنفسهم الخبر.[4]
- و در توقيع حضرت حجّت- عجّل اللّه فرجه الشريف- به شيخ مفيد چنين آمده: و اگر شيعيان ما- كه خداوند در اطاعتش آنان را يارى دهد- در وفاى پيمانى كه از ايشان گرفته شده، مصمم و جدّى باشند، نعمت لقاى ما از آنان به تأخير نمىافتد و سعادت ديدار ما با معرفت كامل و راستين نسبت به ما تعجيل مىگشت، پس تنها چيزى كه ما را از آنان پوشيده مىدارد همانا چيزهاى ناخوشايندى است كه از ايشان به ما مىرسد و از آنان انتظار نمىرود.[5] 311- و في توقيع الحجّة عليه السّلام إلى الشيخ المفيد: و لو أنّ أشياعنا- وفّقهم اللّه لطاعته- على اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم لما تأخّر عنهم اليمن بلقائنا، و لتعجّلت لهم السعادة بمشاهدتنا، على حقّ المعرفة و صدقها منهم بنا، فما يحبسنا عنهم إلّا ما يتّصل بنا ممّا نكرهه، و لا نؤثره منهم، و اللّه المستعان.[6]
- نكته دوم: بدانكه آن حضرت را دو غيبت است: يكى كوچكتر (صغرى) و ديگرى بزرگتر (كبرى). مدّت غيبت صغرى از هنگام وفات پدر آن حضرت تا درگذشت سمرى بوده است كه وفات حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام هشتم ربيع الاول سال دويست و شصت هجرى قمرى بوده، و درگذشت سمرى نيمه شعبان سال سيصد و بيست و هشت كه با اين حساب غيبت صغرى شصت و هشت سال مىشود. ولى اگر ابتداى غيبت را از هنگام ولادت آن حضرت بگيريم، مدّت غيبت صغرى هفتاد و سه سال خواهد بود، زيرا كه ولادت آن جناب نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج بوده است، چنانكه در كافى ذكر گرديده. الأمر الثاني: إعلم أنّ له عليه السّلام غيبتين: إحداهما الصغرى، و الثانية الكبرى أمّا الصغرى: فكانت مدّتها من حين وفاة أبيه إلى وفاة السمري، و كان وفاة أبيه عليه السّلام لثمان خلون من ربيع الأوّل، سنة ستّين و مائتين، و وفاة السمريّ في منتصف شعبان، سنة ثمان و عشرين و ثلاثمائة، فتكون الغيبة الصغرى ثمان و ستّين سنة و إن جعلت الغيبة من زمان ولادته، فهي ثلاث و سبعون سنة، فإنّ ولادته كانت في منتصف شعبان سنة خمس و خمسين و مائتين.
- و در همان كتاب به سند خود از احمد بن محمد منقول است كه گفته: هنگامى كه زبيرى كشته شد، توقيعى از ناحيه حضرت ابو محمد (امام عسكرى عليه السّلام) صادر شد: اين است جزاى كسى كه بر خداوند درباره اولياى او افترا بندد، مىپنداشت مرا خواهد كشت و براى ما بازماندهاى نيست! قدرت خدا را چگونه ديد؟ و براى آن حضرت فرزندى متولد شد كه نامش را (م ح م د) نهاد، سال دويست و پنجاه و شش.[7] في أوليائه، زعم أنّه يقتلني، و ليس لي عقب، فكيف رأى قدرة اللّه، و ولد له ولد سمّاه «م ح م د» سنة ستّ و خمسين و مائتين[8].[9]
- مىگويم: در اين روايت و روايت قبل مىتوان جمع كرد به اينكه ظرف را به (خرج) متعلق بدانيم، يعنى توقيع سال دويست و پنجاه و شش بيرون آمد، يا يكى را بر تاريخ شمسى و ديگرى را بر قمرى حمل نماييم، چنانكه فاضل مجلسى اين دو توجيه را در بحار ياد كرده است.[10]
مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج1، ص: 174
- نكته سوم: براى غيبت كبرى- كه ابتداى آن وفات سمرى است- وقت و انتهاى معيّنى نيست، بلكه فرمان و حكم ظهور و اشراق نور آن حضرت- عجّل اللّه فرجه الشريف- به دست خداوند است. الأمر الثالث: أنّه ليس لغيبته الكبرى الّتي مبدؤها وفاة السمريّ (رض) أمد محدود، و لا أجل موعود، بل للّه الحكم في وقت ظهوره، و إشراق نوره
- اخبار زيادى بر اين معنى دلالت دارد، از جمله در بحار از غيبت شيخ طوسى به سند خود از فضيل روايت كرده كه گفت: از حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام پرسيدم: آيا براى اين امر وقتى هست؟ و يدلّ على ذلك أخبار مستفيضة: 313- ففي البحار، عن كتاب الغيبة للشيخ الطوسي (ره): بإسناده عن الفضيل، قال: سألت أبا جعفر عليه السّلام: هل لهذا الأمر وقت؟
- فرمود: «كذب الوقّاتون، كذب الوقّاتون، كذب الوقّاتون[11]»؛ كسانى كه وقت آن را تعيين مىكنند دروغ گفتند، دروغ گفتند، دروغ گفتند. فقال: كذب الوقّاتون، كذب الوقّاتون، كذب الوقّاتون.[12]
- و از حضرت ابو عبد اللّه امام صادق عليه السّلام آمده كه فرمود: كسانى كه وقت ظهور را تعيين مىكنند دروغ گويند، ما نه در گذشته وقت را تعيين كردهايم و نه در آينده وقت را تعيين خواهيم كرد.[13] 314- و عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: كذب الموقّتون، ما وقّتنا فيما مضى و لا نوقّت فيما يستقبل.[14]
- و در كتاب المحجّه از مفضّل بن عمر منقول است كه گفت: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم: آيا براى ظهور اميد منتظر مهدى وقت معيّنى هست كه مردم آن را بدانند؟ فرمود: حاش للّه كه ما وقتى براى آن تعيين كنيم. عرضه داشتم: اى مولاى من! علّت چيست؟ فرمود: زيرا كه آن است ساعت، كه خداوند تعالى مىفرمايد: يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ؛[15] از تو مىپرسند هنگام ساعت را كه چه وقت خواهد بود، بگو البته علم آن نزد پروردگار من است، كسى جز او آن ساعت را روشن و ظاهر نتواند كرد.[16] 315- و في المحجّة: عن المفضّل بن عمر، قال: سألت سيّدي أبا عبد اللّه الصادق عليه السّلام: هل للمأمول المنتظر المهدي وقت موّقت تعلمه الناس؟ فقال: حاش اللّه أن يوقّت له وقتا، قال: قلت: مولاي، و لم ذلك؟ قال: لأنّه الساعة الّتي قال اللّه تعالى: يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ[17]، الخبر.[18]
- و در خبر صحيحى از محمد بن مسلم از حضرت ابو عبد اللّه صادق عليه السّلام مروى است كه فرمود: 316- و في الصحيح، عن محمّد بن مسلم (ره)، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال:
- هركس از مردم وقتى را براى تو معيّن كرد، مترس و هيبت او تو را نگيرد كه تكذيبش كنى، زيرا كه ما هيچگاه براى كسى وقت تعيين نمىكنيم.[19] من وقّت لك من الناس شيئا فلا تهابنّ أن تكذّبه، فلسنا نوقّت لأحد وقتا.[20]
- و در حديث محمد بن حنيفه است كه وقتى از امير المؤمنين عليه السّلام سؤال كرد: آيا براى آن (دولت مهدى) وقتى هست؟ 317- و في حديث محمّد بن الحنفيّة، حين سئل عنه: هل لذلك وقت؟
- فرمود: خير، زيرا كه علم خداوند بر علم وقتگذاران غالب است، خداوند به موسى وعده سى شب ميقات را داد، بعد ده شب افزوده شد، نه موسى آن ده شب را مىدانست و نه بنى اسرائيل دانستند، و چون وقت (سى شب) گذشت، بنى اسرائيل گفتند: موسى ما را فريب داد، لذا گوساله پرستيدند. ولى موقعى كه فقر و نيازمندى در ميان مردم زياد شد، و يكديگر را قبول نداشته و انكار كردند، در آن هنگام هرصبح و شام در انتظار امر الهى بوده باشيد.[21] قال: لا، لأنّ علم اللّه غلب علم الموقّتين، إنّ اللّه وعد موسى ثلاثين ليلة و أتمّها بعشر، لم يعلمها موسى، و لم يعلمها بنو إسرائيل، فلمّا جاوز الوقت قالوا: غرّنا موسى، فعبدوا العجل، و لكن إذا كثرت الحاجة و الفاقة في الناس و أنكر بعضهم بعضا، فعند ذلك توقّعوا أمر اللّه صباحا و مساء.[22] مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج1، ص: 175
- و در خبر صحيح از ابو حمزه ثمالى روايت است كه گفت: به حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام گفتم: على عليه السّلام فرموده است: تا هفتاد سال بلا است و بعد از بلا راحتى خواهد بود و حال آنكه هفتاد سال گذشت و آسايشى نديديم؟ امام باقر عليه السّلام فرمود: 318- و في الصحيح، عن أبي حمزة الثمالي، قال:
قلت لأبي جعفر عليه السّلام: إنّ عليّا عليه السّلام كان يقول: إلى السبعين بلاء، و كان يقول بعد البلاء رخاء، و قد مضت السبعون و لم نر رخاءا، فقال أبو جعفر عليه السّلام:
- اى ثابت! خداوند تعالى اين امر را تا هفتاد سال قرار داده بود، ولى چون حسين عليه السّلام كشته شد، غضب خداوند بر اهل زمين شدّت يافت و آن را تا صد و چهل سال به تأخير انداخت، ما اين مطلب را به شما گفتيم، شما آن را فاش ساختيد و پرده از اين راز برداشتيد، خداوند هم آن را به تأخير انداخت و ديگر وقتى براى آن نزد ما قرار نداد كه: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ؛[23] خداوند هرچه را خواهد محو كند و هرچه را خواهد پاينده سازد و امّ الكتاب [- لوح محفوظ] نزد اوست. يا ثابت إنّ اللّه تعالى كان وقّت هذا الأمر في السبعين فلمّا قتل الحسين اشتدّ غضب اللّه على أهل الأرض، فأخّره إلى أربعين و مائة سنة فحدّثناكم فأذعتم الحديث، و كشفتم قناع السرّ، فأخّره اللّه و لم يجعل له بعد ذلك عندنا وقتا، و يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ[24].
- ابو حمزه مىگويد: اين گفتوشنود را به حضرت صادق عليه السّلام نيز اظهار داشتم، فرمود: مطلب همانطور است.[25] قال أبو حمزة: و قلت ذلك لأبي عبد اللّه عليه السّلام فقال: قد كان ذاك.[26]
- و ابو بصير از حضرت امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه گفت: به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم! خروج قائم عليه السّلام چه وقت است؟ فرمود: اى ابو محمد! ما خاندانى هستيم كه وقت تعيين نمىكنيم و به تحقيق كه حضرت محمد صلّى اللّه عليه و اله فرموده: «كذب الوقّاتون؛ وقتگذاران دروغ مىگويند». اى ابا محمد! پيش از اين امر پنج علامت هست: 319- و عن أبي بصير، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال: قلت له: جعلت فداك متى خروج القائم عليه السّلام؟ فقال: يا أبا محمّد إنّا أهل بيت لا نوقّت، و قد قال محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم: كذب الوقّاتون، يا أبا محمّد، إنّ قدّام هذا الأمر خمس علامات:
- اوّلىشان ندا در ماه رمضان، و خروج سفيانى، و خروج خراسانى، و كشته شدن نفس زكيّه، و فرورفتگى زمين در بيداء.[27] اوليهنّ[28]: النداء في شهر رمضان، و خروج السفياني، و خروج الخراساني و قتل النفس الزكيّة، وخسف بالبيداء ... الخبر.[29]
- و در توقيع شريفى كه در بحار مروى است آمده: و امّا رسيدن فرج، موكول به خدا است، و كسانى كه وقت تعيين كنند دروغ مىگويند.[30] 320- و في التوقيع الشريف المرويّ في البحار: أمّا ظهور الفرج، فإنّه إلى اللّه، و كذب الوقّاتون.[31]
- نكته چهارم: اينكه امامان عليهم السّلام هردو غيبت (صغرى و كبرى) آن حضرت را خبر دادهاند. الأمر الرابع: أنّ الأئمّة عليهم السّلام قد أخبروا بكلتي غيبتيه:
- در بحار از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله پس از شمردن ائمه عليهم السّلام فرمود: سپس امامشان از نظرشان غايب مىشود تا وقتى كه خدا بخواهد او را در غيبت خواهد برد كه يكى از ديگرى طولانىتر است. 321- ففي البحار عن النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم أنّه قال بعد عدّ الأئمّة عليهم السّلام: ثمّ يغيب عنهم إمامهم ما شاء اللّه، و يكون له غيبتان إحداهما أطول من الاخرى.
- راوى مىگويد: آنگاه پيغمبر اكرم عليهم السّلام به سوى ما متوجّه شد و درحالىكه صدايش را بلند كرده بود فرمود: هشدار! هنگامى كه پنجمين از هفتمين فرزندم ناپديد شود. على عليه السّلام گويد: من پرسيدم: يا رسول اللّه! هنگام غيبت چه وضعى دارد؟ فرمود: صبر مىكند تا خداوند به او اجازه خروج بدهد، سپس از قريهاى كه به آن «كرعه» مىگويند خروج مىكند ثمّ التفت إلينا رسول اللّه، فقال رافعا صوته: الحذر الحذر، إذا فقد الخامس من ولد السابع من ولدي. قال عليّ عليه السّلام: فقلت: يا رسول اللّه، فما يكون حاله عند غيبته؟ قال: يصبر حتّى يأذن اللّه له بالخروج، فيخرج (من اليمن) من قرية يقال لها: كرعة، على رأسه عمامتي ..مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج1، ص: 176
- درحالىكه عمامه مرا بر سر و زره مرا دربر و شمشير ذو الفقار را با خود داشته باشد و منادى ندا مىكند كه: اين مهدى خليفة اللّه است از او پيروى كنيد.[32] متدرّع بدرعي، متقلّد بسيفي ذي الفقار، و مناد ينادي: هذا المهديّ خليفة اللّه فاتّبعوه ....[33]
- 322و از حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام آمده كه فرمود: البته صاحب اين امر را دو غيبت است.[34] - و عن أبي جعفر عليه السّلام أنّه قال: إنّ لصاحب هذا الأمر غيبتين ....[35]
- و در حديث ديگرى از آن حضرت مروى است كه: قائم عليه السّلام را دو غيبت است كه در يكى از آنها دربارهاش گفته مىشود: هلاك شده است، و معلوم نشود كه در كدام بيابان رفته است.[36] 323- و في حديث آخر عنه عليه السّلام: إنّ للقائم غيبتين يقال في إحداهما: هلك و لا يدرى في أيّ واد سلك.[37]
- و از حضرت امام صادق عليه السّلام روايت شده كه به حازم بن حبيب فرمود: اى حازم! براى صاحب اين امر دو غيبت است كه در دومين آن ظاهر مىشود، اگر كسى نزد تو آمد و گفت: دست خود را از خاك قبرش تكانيده، او را تصديق مكن [از او نپذير].[38] 324- و عن أبي عبد اللّه عليه السّلام أنّه قال لحازم بن حبيب: يا حازم، إنّ لصاحب هذا الأمر غيبتين، يظهر في الثانية، إن جاءك من يقول: إنّه نفض يده من تراب قبره فلا تصدّقه.[39]
- و در حديث ديگر از آن حضرت آمده: براى قائم عليه السّلام دو غيبت هست: يكى كوتاه و ديگرى طولانى، در نخستين آنها كسى جايگاهش را نمىداند جز پيروان مخصوص او در دين.[40] 325- و في حديث آخر عنه عليه السّلام قال: للقائم غيبتان: إحداهما قصيرة و الاخرى طويلة، فالاولى يعلم بمكانه فيها خاصّة من شيعته، و الاخرى لا يعلم بمكانه إلّا خاصّة مواليه في دينه.[41]
- نكته پنجم: اينكه آن حضرت در زمان غيبت مردم را مىبيند و ناظر آنان است، ولى آنها او را نمىبينند، الأمر الخامس: أنّه في زمن غيبته يشهد الناس و يراهم، و لا يرونه:
- چنانكه در بحار از نعمانى به سند خود از سدير صيرفى آمده كه گفت: شنيدم حضرت ابو عبد اللّه صادق عليه السّلام فرمود: در صاحب اين امر شباهتى از يوسف است. عرض كردم:326- ففي البحار، عن النعماني: بإسناده عن سدير الصيرفي قال: سمعت أبا عبد اللّه الصادق عليه السّلام يقول: إنّ في صاحب هذا الأمر لشبه[42] من يوسف، فقلت:
- گويا شما از غيبت يا حيرتى به ما خبر مىدهيد؟ فرمود: اين افراد ملعون شبيه خوك چرا اين سخن را انكار مىكنند؟ فكأنّك تخبرنا بغيبة أو حيرة! فقال: ما ينكر هذا الخلق الملعون أشباه الخنازير من ذلك!
- برادران يوسف افراد عاقل و چيزفهم بودند بر يوسف وارد شدند و با او سخن گفتند و با او معامله كردند و رفت و آمد نمودند، و او برادر آنان بود، باوجوداين تا خودش را به آنان معرفى نكرد او را نشناختند، و وقتى گفت: من يوسف هستم پس او را شناختند. بنابراين امّت سرگردان چه انكار مىكنند كه خداوند- عزّ و جلّ- در وقتى از اوقات بخواهد حجّت خودش را بر آنان مخفى بدارد. يوسف پادشاهى مصر را داشت و فاصله بين او و پدرش هيجده روز راه بود. اگر خداوند مىخواست جاى او را به پدرش بفهماند، مىتوانست. إنّ إخوة يوسف كانوا عقلاء، ألبّاء، أسباطا، أولاد أنبياء، دخلوا عليه فكلّموه و خاطبوه و تاجروه و راودوه، و كانوا إخوته و هو أخوهم، لم يعرفوه حتّى عرّفهم نفسه، و قال لهم: «أنا يوسف» فعرفوه حينئذ،
- پس چه انكار مىكند اين امّت كه خداوند با حجّت خويش همان كند كه با يوسف كرد، و اينكه پيشواى مظلوم شما كه حقّش غصب شده صاحب اين امر در ميان آنها رفتوآمد كند، و در بازارهايشان راه برود و بر فرشهايشان پا بگذارد، ولى او را نشناسند؟ تا هنگامى كه خداوند او - فما تنكر هذه الامّة المتحيّرة أن يكون اللّه جلّ و عزّ يريد في وقت من الأوقات أن يستر حجّته عنهم؟! لقد كان يوسف إليه ملك مصر، و كان بينه و بين أبيه مسيرة ثمانية عشر يوما، فلو أراد أن يعلمه مكانه لقدر على ذلك، و اللّه لقد سار يعقوب و ولده عند البشارة تسعة أيّام من بدوهم إلى مصر،
فما تنكر هذه الامّة أن يكون اللّه يفعل بحجّته ما فعل بيوسف؟ و أن يكون صاحبكم المظلوم المجحود حقّه، صاحب هذا الأمر يتردّد بينهم، و يمشي في أسواقهم، و يطأ فرشهم، و لا يعرفونه، حتّى يأذن اللّه له
مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج1، ص: 177
- را اذن دهد كه خودش را معرفى كند. چنانكه به يوسف اجازه داد، وقتى كه برادرانش گفتند: تو يوسفى؟ گفت: من همان يوسفم.[43] أن يعرّفهم نفسه، كما أذن ليوسف حتّى قال له إخوته: أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ[44].[45]
- و از حضرت امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: مردم امامشان را نخواهند يافت، پس او با آنان به موسم حج حاضر مىشود و ايشان را مىبيند، ولى آنها او را نمىبينند.[46]- 327- و عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: يفقد الناس إمامهم، فيشهدهم الموسم فيراهم و لا يرونه.[47]
[1] الفتح: 25.
[2] . بحار الانوار: 51/ 113.
[3] علل الشرائع: 1/ 147 ح 2، كمال الدين: 2/ 641، عنهما البحار: 52/ 97 ح 19، إلزام الناصب: 1/ 94، إثبات الهداة: 7/ 105 ح 579، البرهان: 5/ 190 ح 1.
[4] غيبة النعماني: 141 ح 2، عنه البحار: 51/ 112 ح 8، و إثبات الهداة: 7/ 65 ح 463.
[5] . احتجاج: 2/ 325.
[6] الإحتجاج: 2/ 325، عنه البحار: 53/ 176 ح 8، الزام الناصب: 1/ 466.
312- كما في الكافي، و فيه أيضا: بإسناده عن أحمد بن محمّد، قال:خرج عن أبي محمّد عليه السّلام حين قتل الزبيري: هذا جزاء من افترى على اللّه
[7] . كافى: 1/ 514.
[8] قال المجلسي( ره) ربّما يجمع بينه و بين ما ورد من خمس و خمسين بكون السنة في هذا الخبر ظرفا« خرج» أو« قتل» أو احداهما على الشمسيّة و الاخرى على القمريّة.
[9] الكافي: 1/ 514 ح 1، عنه الوافي: 2/ 391 ح 2، كمال الدين: 2/ 430 ح 3، غيبة الطوسي: 231 ح 198، عنهما البحار: 51/ 4 ح 4، إعلام الورى: 441.
[10] . بحار الانوار: 52/ 177.
[11] . غيبت شيخ طوسى: 262.
[12] غيبة الطوسي: 425 ح 411، عنه البحار: 52/ 103 ح 5، منتخب الأثر: 463 ح 1، كشف الحقّ:
155، و رواه النعماني( ره) في الغيبة: 294 ح 13، عنه البحار: 52/ 118 ح 45.
[13] . غيبت شيخ طوسى: 262.
[14] غيبة الطوسي: 426 ح 412، عنه البحار: 52/ 103 ح 6، منتخب الأثر: 463 ح 2.
[15] . سوره اعراف، آيه 187.
[16] . المحجّة: 204.
[17] الأعراف: 187.
[18] المحجّة: 204، الهداية الكبرى: 392، عنه البحار: 53/ 1 س 1، إثبات الهداة: 7/ 173 ح 801
[19] . غيبت شيخ طوسى: 262.
[20] غيبة الطوسي: 426 ح 414، عنه البحار: 52/ 104 ح 8، غيبة النعماني: 289 ح 3 باختلاف يسير، عنه البحار: 52/ 117 ح 41.
[21] . غيبت شيخ طوسى: 262.
[22] غيبة الطوسي: 427 ح 415، عنه البحار: 52/ 104 ح 9، غيبة النعماني: 290 ح 7( نحوه) عنه البحار: 52/ 246 ح 127.
[23] .
[24] الرعد: 39.
[25] . غيبت شيخ طوسى: 262.
[26] غيبة الطوسي: 428 ح 417، عنه البحار: 4/ 114 ح 39، و المستدرك: 2/ 300 ح 34.
[27] . غيبت نعمانى: 289.
[28] أوّلهنّ، خ.
[29] غيبة النعماني: 289 ح 6، عنه البحار: 52/ 119 ح 48، منتخب الأثر: 452 ح 3
[30] . بحار الانوار: 52/ 111.
[31] الإحتجاج: 2/ 283، عنه البحار: 52/ 111 ح 19.
[32] . بحار الانوار: 52/ 380.
[33] كفاية الأثر: 307، عنه البحار: 52/ 379 ح 189، و رواه في الإمامة و التبصرة: 21 ح 1.
[34] . بحار الانوار: 52/ 155.
[35] غيبة النعماني: 171 ح 3، عنه البحار: 52/ 155 ح 12، منتخب الأثر: 251 ح 3.
[36] . بحار الانوار: 52/ 156.
[37] غيبة النعماني: 173 ح 8، عنه البحار: 52/ 156 ح 15، منتخب الأثر: 253 ح 6.
[38] . بحار الانوار: 52/ 154.
[39] غيبة الطوسي: 261، عنه البحار: 52/ 154 ح 8، إثبات الهداة: 7/ 30 ح 347.
[40] . بحار الانوار: 52/ 155.
[41] غيبة النعماني: 170 ح 1 و 2، عنه البحار: 52/ 155 ح 10 و 11، منتخب الأثر: 251 ح 1.
[42] لسنّة، خ.
[43] . بحار الانوار: 52/ 154.
[44] يوسف: 90.
[45] غيبة النعماني: 163 ح 4، دلائل الإمامة: 290، عنهما البحار: 52/ 154 ح 9، كمال الدين:
1/ 144 ح 11، علل الشرائع: 1/ 244 ح 3، عنهما البحار: 51/ 142 ح 1، الكافي: 1/ 336 ح 4، عنه الوافي: 2/ 412 ح 10، و إثبات الهداة: 6/ 356 ح 17، الخرائج: 2/ 934.
[46] . بحار الانوار: 52/ 151.
[47] كمال الدين: 2/ 346 ح 34، عنه البحار: 52/ 151 ح 2.