422- 427- -430- -434
- «سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/«
- صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
- نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
- -«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- -مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم عليه السّلام ، ج1، ص: ص: 430
- رسيدن جزاى عمل به اولاد: عملى كه از شخص سرمىزند- اطاعت باشد يا معصيت- جزاى آن به اولاد و نوادگانش مىرسد، چنانكه از امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه: وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما- أحدها: أنّ جزاء الأعمال الصادرة من الشخص طاعة كانت أم معصية قد يصل إلى أولاده و أعقابه 784- كما ورد عن الصادق عليه السّلام في تفسير قوله تعالى: وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما؛
- و امّا ديوار، پس از آن دو پسربچه يتيم بود كه در شهر هستند، و زير آن گنجى متعلق به ايشان، و پدرشان نيكوكار بود، پس پروردگارت خواست كه آندو به قوّت رسند و گنجشان را برآورند.فرمود: آندو يتيم با آن پدر صالح هفت پشت فاصله داشتند. وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما أنّه كان بينهما و بين ذلك الأب الصالح سبعة آباء.
- و اين به خاطر حكمتها و مصالح عظيمى است كه بسيارى از آنها بر ما پوشيده و مخفى است و بعضى از آنها در روايات از ائمه معصومين عليهم السّلام برايمان روشن شده است. و ذلك لحكم جليلة و مصالح عظيمة قد خفيت علينا أكثرها، و بيّن لنا بعضها في الروايات الصادرة عن العترة الطاهرة.
- اگر بگوييد: بدون ترديد، رساندن خيرها و نعمتها به اولاد شخص در حقيقت به خودش برگشته و تفضّلى نسبت به او انجام گرفته، به جهت كمال مودّت و مهرى كه بين انسان و اولادش هست، بلكه چهبسا خير رساندن به اولاد براى انسان- بلكه مطلق حيوانات- لذيذتر است از متنعّم شدن خود شخص، خواه در زمان حيات و زندگى او باشد يا پس از مردن. فإن قلت: لا ريب في أنّ إيصال الخيرات و النعم إلى أولاد الشخص، إيصال إليه و تفضّل عليه في الحقيقة، لما نرى بينهما من كمال المودّة و الرأفة بل ربّما يكون إيصال الخير إلى الأولاد ألذّ للإنسان بل للحيوان من تنعّم نفسه بهذا الإحسان، حيّا كان أو ميتّا:
- همچنانكه در خبر آمده: ارواح مؤمنانى كه براى ديدن اولادشان مىآيند اگر آن را در وضع خوب و نيكى ببينند، خوشحال مىشوند، و اگر در فشار و سختى ببينند، اندوهگين مىگردند. 785- كما ورد أنّ أرواح المؤمنين الّذين يأتون لزيارة أولادهم إذا رأوهم بخير فرحوا، و إذا رأوهم في شدّة و ضيق حزنوا.
- و روايات ديگرى كه بر موضوع مورد بحث دلالت دارد. ولى عذاب كردن و به مشقّت انداختن اولاد به خاطر كارهايى كه از پدران و مادران سرزده، نه عقل آن را امضا كرده و نه قرآن. عقل اين را ظلم مىداند، و ظلم بر خداوند- عزّ و جلّ- قبيح است، در قرآن مجيد نيز آمده: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى؛* و بردارندهاى بار گناه ديگرى را متحمّل نمىشود. إلى غير ذلك ممّا يدلّ عليه.و أمّا تعذيب الأولاد بسبب ما صدر عن الآباء و الامّهات، فهو ممّا لا يساعد عليه العقل، و لا الكتاب العزيز. أمّا العقل: فلأنّه ظلم في نظره، و لا ريب في قبحه على اللّه عزّ اسمه. و أمّا كتاب اللّه عزّ و جلّ فقد قال اللّه تعالى: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى
- مىگويم: دچار شدن مردم به آفات و بليّات، گاهى كفّاره گناهان و خطاهاى آنان است و گاهى براى بالا رفتن درجات و فزونى ثوابها مىباشد. پس ممكن است خداوند متعال بعضى از بندگانش را به بعضى از مصيبتها و محنتها عذاب نمايد و اين را كفّاره گناهان پدران و مادران قرار دهد، چون به خاطر مصيبتهايى كه به فرزندانشان مىرسد متأثّر و ناراحت مىشوند، آنگاه به اين بندهاى كه به آن مصيبتها دچار گشته انواع نعمتها و ثوابها را عنايت مىكند، چون در دنيا به آن ناراحتىها مبتلا شده است. و اين مبادله خوب و برنامه نيكى است و هيچ خلاف عدل و احسان هم در آن نيست بلكه خود نوعى احسان به انسان مىباشد. قلنا: إنّ ابتلاء الناس بالبليّات و الآفات قد يكون لتكفير خطيئاتهم و سيّئاتهم، و قد يكون لرفع درجاتهم و زيادة مثوباتهم، فيمكن أن يعذّب اللّه تعالى بعض عباده ببعض المصائب و المحن و الآفات و يجعل ذلك كفّارة لذنوب الآباء و الامّهات بسبب تألّمهم لابتلاء أولادهم بتلك المصيبات، ثمّ يخصّ هذا العبد المصاب بأنواع من النعم و الثواب لإبتلائه في دار الدنيا بتلك الهموم و البليّات، و هذه عناية حسنة، و مبادلة مستحسنة، و ليس في ذلك شيء من خلاف العدل و الإحسان، بل هو نوع إحسان إلى الإنسان من الخالق المنّان.
- و بر اين معنى دلالت مىكند فرموده امام صادق عليه السّلام در جواب مفضّل بن عمر- كه از خواصّ اصحاب گرامى آن حضرت است- كه پس از بيان خوبىها و منافع حواسّ انسان و زيانهاى786- و يدلّ على ما ذكرناه في هذا المقام قول مولانا الصادق عليه السّلام في جواب مفضّل بن عمر الّذي هو من خواصّ صحبه الكرام، فإنّه عليه السّلام بعد ما بيّن له منافع حواسّ الإنسان و مضارّ فقدها بأحسن بيان،مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 430
- فقدان آنها، مفضّل عرضه داشت: پس چرا بعضى از مردم برخى از اين اعضا را ندارند كه اين زيانهايى كه فرمودى به آنها برسد؟ امام صادق عليه السّلام فرمود: براى تأديب و موعظه كسى كه اين وضع برايش پيش مىآيد، و ديگران به سبب او پند گيرند، چنانكه زمامداران گاهى افرادى را براى مجازات و عبرت تأديب مىكنند و [عقلا] بر آنها اشكال نمىگيرند، بلكه رأيشان را تعريف مىكنند و تدبيرشان را تصحيح مىشمارند. بهعلاوهبراى كسانى كه اين امور برايشان پيش مىآيد اگر شكيبايى كنند و شكر الهى بجاى آورند پس از مرگشان آنقدر ثوابها هست كه اين ناراحتىها را در مقابل آن همه ثواب، كوچك و ناچيز خواهند ديد، تا جايى كه اگر به آنها اختيار مىدادند كه به دنيا بازگردند و در آن بلاها زندگى كنند آن را انتخاب مىنمودند. قال المفضّل: فقلت: فلم صار بعض الناس يفقد شيئا من هذه الجوارح فيناله في ذلك مثل ما وصفته يا مولاي؟ قال عليه السّلام: ذلك للتأديب و الموعظة، لمن يحلّ ذلك به و لغيره بسببه، كما قد يؤدّب الملوك الناس بالتنكيل و الموعظة فلا ينكر ذلك عليهم، بل يحمد من رأيهم، و يصوّب من تدبيرهم، ثمّ للّذين تنزل بهم هذه البلايا من الثواب بعد الموت، إن شكروا و أنابوا، ما يستصغرون معه ما ينالهم منها، حتّى أنّهم لو خيّروا بعد الموت لاختاروا أن يردّوا إلى البلايا ليزدادوا من الثواب، الخبر.[1]
- و مىتوان به نحو ديگرى جواب داد كه: خداوند- عزّ و جلّ- به مقتضاى حكمتى تقدير كرده، مصائب و بلاهايى برسد، ولى دفع و برطرف شدن آن مصائب و بلاها را مشروط و متوقف بر صدور افعال خاصّى از پدران و مادران يا خود آنها قرار داده است، و چون آن شرط محقق نشد تقدير الهى جارى مىگردد. و يمكن أن يقرّر الجواب بوجه آخر، فيقال: إنّ اللّه عزّ و جلّ قد قدّر بمقتضى حكمته ابتلاء هؤلاء الأولاد بمصائب و بليّات، لكن قد جعل اندفاع تلك البلايا عنهم موقوفا على صدور بعض الأفعال عن آبائهم و امّهاتهم، أو صدور بعض الأفعال عنهم، فلمّا لم يقع الشرط جرى التقدير الإلهي،
- بنابراين ابتلاى آنها در حقيقت به عنوان مجازات آنها به سبب كارهاى پدران و مادرانشان نيست تا اشكالى وارد شود بلكه برمبناى مصالح واقعى است كه در هر امر مقدّرى وجود دارد. فابتلاؤهم في الحقيقة لم يكن مجازاة بأعمال آبائهم و امّهاتهم حتّى يتوجّه الإشكال المذكور، بل بحسب المصالح الواقعيّة الثابتة في كلّ أمر مقدور،
- و اين وجه را از يكى از دوستان خاصّ خود استفاده نمودم. و هذا ممّا استفدناه من بعض خصيّصي الأصحاب، فتح اللّه له الخير في كلّ باب.
- مسأله بداء: دومين مطلبى كه از حديث مورد بحث استفاده مىشود؛ وقوع بداء در بعضى از مقدّرات است، بسيارى از روايات نيز بر اين مسأله دلالت دارد بلكه از ضروريات مذهب اماميّه است كه مخالفين، آنها را به اين عنوان (- اعتقاد به بداء) مىشناسند. البته تشريح و تفصيل اين مطلب از محلّ بحث كتاب خارج است لذا بهطور خلاصه اين مطلب را براساس استفاده از اخبار و سخنان علما مىآوريم. الأمر الثاني: ممّا يستفاد من ذاك الحديث الشريف هو وقوع البداء في بعض المقدّرات، و يدلّ عليه أيضا كثير من الروايات، بل هو من جملة الضروريّات عند الإماميّة، بل هو ممّا يعرفون بالإعتقاد به عند مخالفيهم، و ذكر هذه المسألة تفصيلا خارج عمّا نحن بصدده، فلنذكر خلاصة ما استفدناه من الأخبار و كلام العلماء الأخيار:
- مىگويم: منظور از بداء آن است كه خداوند- عزّ و جلّ- چيزى را تقدير كند، و سپس خلاف آن را مقدّر نمايد. و اين از نظر عقل ممكن و از جهت نقل واقع شده است، به خاطر عموم و دوام قدرت خداوند، و به جهت دلالت آيات قرآن و احاديث متواتره بر آن. و علّت اينكه مخالفين آن را انكار كردهاند اينكه: به گمانشان اين امر مستلزم آن است كه خداوند- عزّ و جلّ- نسبت به امر- فنقول: إنّ المراد بالبداء هو أن يقدّر اللّه عزّ و جلّ شيئا، ثمّ يقدّر خلافه و هذا أمر ممكن عقلا و واقع نقلا، لعموم قدرته تعالى و دوام قدرته، و لدلالة الآيات القرانيّة و الأخبار المتواترة، و إنّما أنكره المخالفون زعما منهم أنّ ذلك مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 431
- دوم جاهل باشد و از مصلحت آن غافل، (تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا؛)خداوند بسى برتر از اين پندار جاهلانه است. لذا در ردّ اين گمانشان يستلزم أن يكون اللّه عزّ و جلّ جاهلا بالأمر الثاني غافلا عن مصلحته، تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا،
- در حديث صحيحى از حضرت ابى عبد اللّه صادق عليه السّلام آمده كه فرمود: در هيچ چيزى براى خداوند بداء نمىشود مگر اينكه پيش از اينكه بداء بشود، در علم او بوده است. و به همين معنى اخبار متعددى در اصول كافى و توحيد صدوق و بحار و غير اينها آمده است.[2] 787- و لهذا ورد في ردّ زعمهم هذا، في الصحيح عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: ما بدا للّه في شيء إلّا كان في علمه قبل أن يبدو له[3] و في معناه أخبار عديدة مرويّة في اصول الكافي، و توحيد الصدوق، و البحار و غيرها.[4]
- و تحقيق مطلب به گونهاى كه پردههاى پندار را از روى فهمها بردارد اينكه: بهطورىكه در اخبار وارد شده، امور بر دو قسم است: محتوم و موقوف. محتوم چيزى است كه تحقق يافتن آن- از لحاظ وجود يا عدم- متوقف و وابسته به چيزى نباشد، بلكه خداوند آن را امضا و حتم نموده و به قلم قضا نوشته است. و منظور از موقوف امورى است كه وجود يا عدم آنها در علم الهى مربوط و متوقف بر حصول يا انتفاء چيزى باشد. موقوف نيز بر دو گونه است: و تحقيق الكلام في ذلك بحيث يرتفع غواشي الأوهام عن وجوه الأفهام أن يقال: إنّ الامور كما ورد في الأخبار على قسمين:
- گونه اوّل: آنكه خداوند متعال براى پيغمبران يا فرشتگان يا اولياى خود موقوف بودنش را بيان كرده باشد. محتومة، و موقوفة.و المراد بالمحتومة: ما لا يكون تحقّقها وجودا أو عدما موقوفا على شيء بل قضاها اللّه تعالى و أمضاها و حتمها، و بالموقوفة:
- گونه دوم: آنكه براى آنها بيان نكرده باشد، بلكه به نظر آنها محتوم است درصورتىكه در علم خداوند- عزّ و جلّ- موقوف مىباشد. ما يكون وجودها أو عدمها موقوفا في علم اللّه تعالى على حصول شيء أو انتفاء شيء.
- بدائى كه ما به آن معتقديم و روايات نقلشده از ائمه اطهار عليهم السّلام بر آن دلالت دارد مربوط به همين دو گونه است نه قسم اوّل، و همانطوركه مىبينيد مستلزم جهلى براى خداوند نيست. و هذا القسم أيضا على قسمين: أحدهما: ما بيّن اللّه تعالى لأنبيائه أو ملائكته أو أوليائه عليهم السّلام كونه موقوفا.
- مثال اين مطلب چنين است كه خداوند سبحان مقدّر فرمايد كه فلان آدم بيست سال زنده بماند اگر صله رحم بجاى نياورد، ولى اگر صله رحم بجاى آورد سى سال عمر كند. در اينجا خداوند عمر اين شخص را بيست سال تقدير فرموده و اگر به شرطى كه قرار داده باشد عمل نمايد ده سال به عمرش افزوده مىشود. پس زياد شدن ده سال بداء در آن مقدّر- يعنى بيست سال- است، و خداوند متعال هم از ازل اين را مىدانست، ولى در اين متوقف كردن بر شرط خاص حكمتهاى ارزندهاى هست، و مقدّر الهى- كه مربوط به شرطى بوده- هنگامى ظاهر مىشود كه شرطش محقّق شده باشد درحالىكه قبلا بر ما مخفى بوده است. و الثاني: ما لم يبيّن لهم ذلك، بل هو محتوم في نظرهم و علمهم، و لكنّه موقوف في علم اللّه عزّ و جلّ، و البداء الّذي نقول به و دلّت عليه الروايات المرويّة عن أئمّتنا عليهم السّلام إنّما هو في هذين القسمين، دون القسم الأوّل، و هذا كما ترى لا يستلزم جهلا للّه سبحانه، و مثال ذلك: أن يقدّر اللّه سبحانه أن يعيش زيد عشرين سنة إن لم يصل رحمه، و يعيش ثلاثين سنة إن وصل رحمه، فإنّه تعالى قدّر العشرين، فإذا عمل زيد بالشرط الموقوف عليه زيد في عمره عشر سنين، فزيادة العشرة بداء في تقدير العشرين، و اللّه تعالى كان عالما بذلك من أزل الآزال، لكن في ذلك التوقيف حكم جليلة لتقدير الخالق المتعال، فظهور ما قدّره اللّه تعالى مشروطا عند تحقّق شرطه و قد خفي علينا يسمّى بداء، فتدبّر. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 432
- و با اين بيان نحوه جمع بين دستههاى مختلف اخبار معلوم شد كه: و بهذا البيان اتّضح وجه الجمع بين طوائف من الأخبار:
- دستهاى از آنها دلالت دارد كه بداء در آنچه علم آن به پيغمبران رسيده واقع نمىشود. 788- منها: ما دلّ على أنّ البداء لا يقع فيما يصل علمه إلى الأنبياء،
- چنانكه در اصول كافى از فضيل بن يسار آمده كه گفت: شنيدم حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام مىفرمود: علم بر دو گونه است: علمى نزد خداوند مخزون است كه احدى از مخلوق را از آن مطّلع نساخته، و علمى ديگر را به فرشتگان و پيغمبرانش تعليم فرموده، پس آنچه به ملائكه و پيغمبرانش تعليم فرموده واقع مىشود، و خود و فرشتگان و پيغمبرانش را تكذيب نمىنمايد، و آن علمى كه نزد خودش مخزون است آنچه مىخواهد پيش مىآورد و آنچه بخواهد تأخير مىاندازد و آنچه بخواهد ثابت مىكند.[5] مثل ما روي في اصول الكافي: عن الفضيل بن يسار، قال: سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول: العلم علمان، فعلم عند اللّه مخزون لم يطّلع عليه أحد من خلقه، و علم علّمه ملائكته و رسله، فما علّمه ملائكته و رسله فإنّه سيكون، لا يكذّب نفسه، و لا ملائكته و لا رسله، و علم عنده مخزون، يقدّم منه ما يشاء و يؤخّر منه ما يشاء و يثبت ما يشاء.[6]
- و دستهاى ديگر بر وقوع بداء در آنچه علم آن به پيغمبران و فرشتگان رسيده هم دلالت دارد مانند خبر دادن عيسى عليه السّلام به مردن عروسى كه به خانه شوهرش مىبردند ولى نمرد و خلاف آن ظاهر شد، و خبر دادن ملك الموت به داوود عليه السّلام به مرگ جوانى كه نزد او نشسته بود پس از هفت روز، ولى نمرد و خداوند سى سال مرگش را به تأخير انداخت به خاطر اينكه داوود عليه السّلام او را رحم كرد، و خبر دادن خداوند متعال به حضرت نوح عليه السّلام چند بار هلاكت قومش را، سپس تأخير افتادن آن و خبر دادن خداوند- عزّ و جلّ- به يونس عليه السّلام كه در روز معيّن قومش هلاك خواهند شد، سپس خداوند توبه آنها را پذيرفت و غير اينها. و منها: ما دلّ على وقوع البداء فيما يصل علمه إلى الملائكة و الأنبياء أيضا مثل: إخبار عيسى بموت المرأة الّتي كانت تزفّ إلى زوجها، ثمّ لم تمت و ظهر خلافه[7] و إخبار ملك الموت داود بموت شابّ جالس عنده بعد سبعة أيّام ثمّ لم يمت، و زاد اللّه في أجله ثلاثين سنة لرحمة داود لهذا الشابّ[8] و إخبار اللّه تعالى نوحا بهلاك قومه مرّات ثمّ أخّر ذلك[9] و إخباره عزّ و جلّ نبيّه يونس بهلاك قومه في اليوم المعيّن، ثمّ تاب اللّه عليهم[10] إلى غير ذلك.
- وجه جمع بين اين دو دسته از روايات اينكه: منظور در روايت سابق آن است كه خداوند- عزّ و جلّ- پيغمبرش را از واقع شدن امرى مطلع سازد و به او خبر دهد كه اين امر حتمى و غير قابل تغيير است، مثل اخبارى كه درباره خروج سفيانى- لعنه اللّه- پيش از قيام حضرت قائم- عجّل اللّه فرجه الشريف- وارد شده است. و وجه الجمع بين الطائفتين أن يكون المراد بما ذكره مولانا الصادق عليه السّلام في الرواية السابقة أن يخبر اللّه عزّ و جلّ نبيّه بوقوع أمر و يخبره بأنّه من المحتوم الّذي لا يغيّر، مثل الأخبار الواردة في خروج السفيانيّ الملعون قبل قيام القائم عجّل اللّه تعالى فرجه.[11]
- و مراد از دسته دوم آن است كه خداى تعالى پيامبرش را مثلا از امرى باخبر سازد، اما براى او بيان نكند كه محتوم است يا موقوف، كه ظاهر اين امر آن است كه محتوم باشد، چون موقوف بودن آن بيان نشده، پس ممكن است در آن بداء واقع گردد، زيرا كه نزد خداوند- عزّ و جلّ- بر امرى متوقف است كه آن را براى پيغمبر بيان ننموده، بلكه نزد خودش مخزون است و اين مستلزم دروغ يا تكذيبى هم نيست. و يكون المراد بالطائفة الثانية أن يخبر اللّه تعالى نبيّه مثلا بأمر و لم يبيّن له كون ذلك محتوما أو موقوفا في علم اللّه تعالى على شيء، فهذا الأمر ظاهره يكون محتوما، إذ لم يبيّن له كونه موقوفا، فيمكن أن يقع فيه البداء، لكونه موقوفا عند اللّه عزّ و جلّ على أمر لم يظهره للنبيّ، بل هو مخزون عنده، و لا يستلزم وقوع خلافه كذبا و لا تكذيبا.مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 433
- شيخ طوسى رحمه اللّه به اين وجه بين آن اخبار را جمع كرده، و مجلسى رحمه اللّه نيز در دو كتابش مرآة العقول و بحار الانوار همين نظر را نزديك به واقع دانسته است. و بهذا الوجه جمع الشيخ (ره) بين تلك الأخبار و استقربه المجلسي (ره) في كتابيه المرآة و البحار.[12]
- مىگويم: چند روايت هم بر جمع يادشده دلالت دارد از جمله: أقول: و يشهد للجمع المذكور عدّة روايات:
- در الاحتجاج از امير مؤمنان على عليه السّلام است كه فرمود: اگر يك آيه در كتاب خدا نبود از آنچه خواهد بود و آنچه شدنى است تا روز قيامت شما را خبر مىدادم، آن آيه اين است: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ؛[13] خداوند آنچه را خواهد محو و آنچه را خواهد اثبات مىكند و نزد او است اصل كتاب [لوح محفوظ].[14] 789- منها: ما عن الإحتجاج: عن أمير المؤمنين عليه السّلام أنّه قال: لو لا آية في كتاب اللّه لأخبرتكم بما كان، و ما يكون، و ما هو كائن إلى يوم القيامة، و هي هذه الآية: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ[15].[16]
- در روايت ديگرى از حضرت رضا عليه السّلام است كه فرمود: ابو عبد اللّه (صادق) و ابو جعفر (باقر) و علىّ بن الحسين و حسين بن على و على بن ابى طالب عليهم السّلام گفتهاند: اگر يك آيه در كتاب خدا نبود به آنچه تا روز برپايى قيامت خواهد بود شما را خبر مىداديم: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ ....[17]- 790- و في رواية اخرى: عن الرضا عليه السّلام قال: قال أبو عبد اللّه، و أبو جعفر و عليّ بن الحسين، و الحسين بن عليّ، و الحسن بن عليّ، و عليّ بن أبي طالب: و اللّه لو لا آية في كتاب اللّه حدّثناكم بما يكون إلى أن تقوم الساعة: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ ....[18]
- و با اين بيان نحوه جمع بين دو دسته ديگر از اخبار نيز معلوم مىشود كه دستهاى مىگويد: و اتّضح بالبيان المذكور وجه الجمع بين طائفتين اخريين من الأخبار أيضا:
- بداء در امر محتوم واقع نمىشود- چنانكه گفتيم- همانطوركه در بحار از عيّاشى از فضيل آمده كه گفت: شنيدم حضرت ابو جعفر باقر عليه السّلام مىفرمود: از جمله امور، امورى حتمى است كه ناگزير خواهد آمد، و از جمله امور امورى هست كه نزد خداوند موقوف است، آنچه از آنها را مىخواهد جلو مىاندازد، و آنچه را بخواهد محو مىكند و آنچه مىخواهد ثبت مىنمايد، احدى را از آن- يعنى موقوف- مطلع نساخته است، و امّا آنچه را كه پيامبران خبر آوردهاند شدنى است، نه خودش را تكذيب مىكند و نه پيغمبرش و نه فرشتگانش را.[19] إحداهما تدلّ على أنّ البداء لا يقع في المحتوم كما ذكرنا: 791- مثل ما في البحار، عن العيّاشي: عن الفضيل قال: سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول: من الامور امور محتومة كائنة لا محالة، و من الامور اّمور موقوفة عند اللّه، يقدّم فيها ما يشاء، و يمحو ما يشاء و يثبت منها ما يشاء لم يطلع على ذلك أحدا، يعني الموقوفة،فأمّا ما جاءت به الرسل فهي كائنة، لا يكذّب نفسه و لا نبيّه و لا ملائكته.
- و دسته ديگر دلالت مىكند كه در محتوم نيز بداء واقع مىگردد، مانند حديثى كه در غيبت شيخ نعمانى به سند خود از ابو هاشم داوود بن قاسم جعفرى آورده كه گفت: در خدمت حضرت ابو جعفر محمد بن على الرضا عليه السّلام بوديم. سخن از سفيانى به ميان آمد و اينكه در روايت است كه امر او از محتوم است. من به حضرت ابو جعفر عليه السّلام عرض كردم: آيا براى خداوند در امر محتوم بداء مىشود؟ فرمود: آرى! عرض كرديم: پس مىترسيم در قائم عليه السّلام نيز براى خداوند بداء حاصل شود. فرمود: قائم از ميعاد است و خداوند برخلاف وعدهاش كارى نمىكند.[20] 792- و الاخرى تدلّ على وقوع البداء في المحتوم أيضا مثل في ما في غيبة الشيخ النعماني: بإسناده عن أبي هاشم داود بن قاسم الجعفري، قال:كنّا عند أبي جعفر محمّد بن عليّ الرضا عليه السّلام فجرى ذكر السفياني، و ما جاء في الرواية من أنّ أمره من المحتوم، فقلت لأبي جعفر عليه السّلام: هل يبدو للّه في المحتوم؟ قال: نعم، قلنا له: فنخاف أن يبدو للّه في القائم. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج1، ص: 434
- وجه جمع اينكه، دسته اوّل ناظر به امورى است كه خداوند متعال حتمىبودن آن را خبر داده، پس تغيير دادن آنها تكذيب خودش و فرشتگان و پيامبرانش مىباشد. و دسته دوم ناظر به امورى است كه خداوند حتمى بودن يا موقوف بودن آنها را خبر نداده است و مشيّت دارد، ولى چون خبر دادن به چيزى بدون بيان اينكه موقوف است ظهور در حتمى بودن آن دارد، از آنها به محتوم تعبير شده است. و در اين حديث اشارهاى هم به اين معنى هست، امام جواد عليه السّلام علّت واقع نشدن بداء را در امر قائم عليه السّلام چنين فرمود: قائم از ميعاد است و خداوند برخلاف وعدهاش كارى نمىكند. فقال: إنّ القائم من الميعاد، و اللّه لا يخلف الميعاد. و وجه الجمع، أن تكون الطائفة الاولى ناظرة إلى ما أخبر اللّه تعالى بحتميّته فتغييره تكذيب لنفسه و لملائكته و أنبيائه، و الثانية ناظرة إلى ما لم يخبر اللّه تعالى بكونه محتوما، و لا بكونه موقوفا، فله المشيّة في ذلك إلّا أنّ الإخبار بشيء من دون بيان كونه موقوفا لمّا كان ظاهرا في الحتميّة سمّي محتوما. و في هذا الحديث أيضا إشعار بهذا المطلب، فإنّه عليه السّلام علّل عدم وقوع البداء في أمر القائم عليه السّلام بكونه من الميعاد، و اللّه سبحانه صرّح بأنّه لا يخلف الميعاد.اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
[1] البحار: 3/ 70.
[2] . كافى: 1/ 148. توحيد صدوق: 334.
[3] الكافي: 1/ 148 ح 9، عنه البحار: 4/ 121 ح 63.
[4] الكافي: 1/ 146 باب البداء، التوحيد: 334 باب البداء، البحار: 4/ 92.
[5] . كافى: 1/ 147.
[6] الكافي: 1/ 147 ح 6، عنه البحار: 4/ 113 ح 36.
[7] البحار: 14/ 244 ح 22.
[8] البحار: 14/ 38 ح 17.
[9] البحار: 11/ 310 ح 5.
[10] البحار: 14/ 380 ح 2.
[11] البحار: 52/ 191 ح 24.
[12] مرآة العقول: 2/ 125، البحار: 4/ 111.
[13] . سوره رعد، آيه 39.
[14] . احتجاج: 1/ 384.
[15] الرعد: 39.
[16] الإحتجاج: 1/ 384.
[17] . قرب الاسناد: 155.
[18] قرب الإسناد: 354 ح 1266.
[19] . تفسير العياشى: 2/ 217.
[20] . غيبت نعمانى: 162.