مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم  عليه السّلام، ج‏2،ص:ص: 154 در حكم نام بردن مولايمان حضرت مهدى عليه السّلام

«سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/«                                           

صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 

نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 

-«بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»

«اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ  

مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم  عليه السّلام، ج‏ص:ص: 154

  1. در حكم نام بردن مولايمان حضرت مهدى عليه السّلام به نام اصلى، اختلاف كرده‏اند. بعضى از آن‏ها به طور كلّى- جز در حال تقيّه- آن را جايز نشمرده‏اند مانند محدّث عاملى در كتاب وسائل‏ و برخى به‏طور مطلق آن را ممنوع دانسته‏اند، چنان‏كه ظاهر آن‏ها از دو شيخ اقدم مفيد و طبرسى- قدس سرّهما- حكايت شده همين نظر است. - و اختلف أصحابنا رحمهم اللّه تعالى في حكم تسمية مولانا المهديّ عليه السّلام باسمه الأصلي: فمنهم من جوّزه مطلقا إلّا في حال التقيّة، كالمحدّث العاملي في الوسائل‏ و منهم من منعه مطلقا، و هو ظاهر المحكي عن الشيخين الأقدمين: المفيد و الطبرسي (ره).
  2. و بعضى به‏طور مطلق آن را حرام شمرده‏اند مگر در دعاهاى رسيده از معصومين عليهم السّلام و این نظر اسماعيل بن احمد علوى عقيلى طبرسى قدّس سرّه است كه در كتاب كفاية الموحدين بيان كرده است و منهم من قال بالحرمة مطلقا إلّا في الأدعية الواردة عن المعصومين عليهم السّلام و هو إسماعيل بن أحمد العلوي العقيلي الطبرسي (ره) في كفاية الموحّدين.
  3. و برخى آن را جايز ولى مكروه دانسته‏اند، مانند شيخ محقق انصارى قدّس سرّه. و عده‏اى حرام بودن را به نام بردن در محافل و مجامع اختصاص داده‏اند نه در موارد ديگر مانند: سيّد محقّق ميرداماد و دانشمند مدقّق نورى- قدس سرّهما- مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏2، ص: 154- و منهم من جوّزه على كراهة، كالشيخ المحقّق الأنصاري (ره) و منهم من خصّ الحرمة بذكره في المحافل و المجامع دون غيرها، كالسيّد المحقّق الداماد، و العالم المدقّق النوري (ره).
  4. و بعضى حرمت‏ را به زمان غيبت صغرى اختصاص داده‏اند، و من گوينده‏اى بر این قول نمى‏شناسم ولى از سخن فاضل مجلسى در بحار چنين ظاهر مى‏شود كه كسى این قول را داشته است و خدا دانا است. و ممكن است این قول را به نظر اوّل بازگرداند به جهت شدّت تقيه در زمان غيبت صغرى، - و منهم من خصّ الحرمة بزمان الغيبة الصغرى دون غيره، و لا أعرف القائل بهذا القول، إلّا أنّ الظاهر من كلام الفاضل المجلسي (ره) في البحار وجود قائل له، و اللّه العالم. كما لا يخفى. و كيف كان فتحقيق القول في هذا المقام:
  5. چنان‏كه پوشيده نيست. و به‏هرحال تحقيق سخن در این‏باره این‏كه: ياد كردن نام شريف معهود آن حضرت بر چندگونه تصوّر مى‏شود؛ أنّ ذكر اسمه الشريف المعهود عليه السّلام يتصوّر على أقسام
  6. گونه اول: ياد كردن آن در كتاب‏ها، كه در جايز بودن آن ترديد نيست به حكم اصل، و به جهت این‏كه دلايل منع شامل آن نمى‏شود، و نيز به جهت آن‏كه خواهيم ديد كه شيوه پيشينيان صالح و علماى عاملمان- كه رضوان خداوند بر همه آنان باد- از زمان شيخ كلينى تا زمان ما این‏طور بوده كه نام آن حضرت عليه السّلام را در كتاب‏هاى خود ذكر كرده‏اند، بدون این‏كه كسى بر آنان اعتراض نمايد. أحدها: ذكره في الكتب، و لا ريب في جوازه للأصل، و لعدم شمول أدلّة المنع لذلك، و لما نشاهده من استقرار سيرة سلفنا الصالحين، و علمائنا الراشدين رضوان اللّه تعالى عليهم أجمعين،. من زمن الكليني (ره) إلى زماننا هذا على ذكر اسمه عليه السّلام في كتبهم من غير نكير.
  7. گونه دوم: ياد كردن آن جناب با اشاره و كنايه، مانند این‏كه گفته شود: اسم او اسم رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم است و كنيه‏اش كنيه آن حضرت مى‏باشد. این نيز جايز است به همان ادلّه‏اى كه در گونه نخستين گذشت، به اضافه روايات متعددى كه از طريق شيعه و سنى از پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله وسلم رسيده كه در آن‏ها تصريح فرموده به این‏كه: مهدى از فرزندان من است، نام او نام من و كنيه‏اش كنيه من مى‏باشد. و بايد دانست كه جايز بودن در این مورد و گونه اوّل به غير حال ترس اختصاص دارد، زيرا كه حالت ترس از جمله عناوين عارضى است كه مايه حرام شدن هر جايز مى‏باشد چنان‏كه پوشيده نيستثانيها: ذكره بالإشارة و الكناية، كأن يقال: اسمه اسم رسول اللّه، و كنيته كنيته، و هذا جائز لما مرّ في القسم الأوّل. و يمكن إرجاع هذا القول إلى القول الأوّل لأجل شدّة التقيّة في زمان الغيبة الصغرى كما لا يخفى.
  8. گونه سوم: ياد كردن آن حضرت در دعا و مناجات، به طورى كه عنوان نام بردن در محافل و مجامع را نداشته باشد. ظاهرا در این صورت نيز جايز است، به جهت این‏كه دلايل جواز- كه در گونه هفتم خواهى ديد- در این قسمت جريان دارد، اضافه بر ورود آن در بعضى از دعاها و تعقيبات، ولى احوط آن است كه ترك گردد، مگر این‏كه در روايت صحيحى رسيده باشد، (خوب دقت كنيد). ثالثها: ذكره في الدعاء و المناجاة، بنحو لا يصدق عليه التسمية في المحافل و المجامع، و الظاهر هنا الجواز أيضا، لجريان ما تسمعه من الأدلّة للجواز في القسم السابع في هذا القسم،مضافا إلى ورود ذلك في بعض الأدعية و التعقيبات، لكنّ الأحوط الترك، إلّا أن يكون في رواية صحيحة، فتأمّل جيّدا.
  9. گونه چهارم: ياد كردن آن حضرت در مجامع و غير آن‏ها به‏طور سرّى و در دل، و حق آن است كه در این صورت نيز جايز باشد، به جهت این‏كه دلايل منع از این قسمت منصرف است، پس اصل و دلايل جواز بدون معارض باقى مى‏مانند، اضافه بر روايتى كه در مستدرك با سندى از حذيفه بن اليمان آمده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم در خبر وصف حضرت مهدى عليه السّلام فرمود: «و او است‏ مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏2، ص: 155- رابعها: ذكره في المجامع أو غيرها في نفسه سرّا، و الحقّ فيه الجواز أيضا، لانصراف أدلّة المنع عن هذا القسم، فيبقى الأصل و أدلّة الجواز سليمة عن المعارض، مضافا إلى:1166- ما روي في المستدرك مسندا عن حذيفة بن اليمان، عن رسول اللّه في خبر في صفة المهديّ عليه السّلام،
  10. كه به‏طور آشكارا پيش از قيامش كسى نامش را نبرد مگر كافر به او». و نيز مؤيّد این اختصاص يافتن حرمت به آن در مورد اجماعى كه محقق داماد آن را نقل كرده كه: «بطور علنى و آشكار نامش را برند». و سخنش خواهد آمد. يؤيّده أيضا تخصيص الحرمة في عقد الإجماع الّذي نقله المحقّق الداماد (ره) بقوله معلنا مجاهرا، و سيأتي كلامه
  11. گونه پنجم: ياد كردن این اسم شريف در مواقع ترس، مانند: محافل و مجالس دشمنان دين كه تقيّه با آنان واجب است، و هيچ اختلافى از هيچ يك از متقدمين و متأخّرين در حرمت این قسم نيست، و نيز تمام دلايل تقيّه بر آن دلالت دارد، و هم‏چنين احاديث منع از نام بردن، همگى شامل این قسم مى‏شود. قال: و هو الّذي لا يسميّه باسمه ظاهرا قبل قيامه إلّا كافر به‏، و خامسها: ذكر هذا الإسم الشريف في مواضع الخوف، كمحافل أعداء الدين و مجامعهم، الّذين يجب التقيّة عنهم، و لا خلاف في حرمة ذلك من أحد المتقدّمين و المتأخّرين، و يدلّ عليه أيضا جميع أدلّة التقيّة، و أحاديث المنع عن التسمية إتفاقا
  12. گونه ششم: ياد كردن نام آن حضرت در مجالس كه ترس و تقيّه‏اى در آن‏ها نيست، و این‏گونه است كه معركه آرا و جاى بحث و گفتگو مى‏باشد. و مختار نزد من، قول به حرمت آن است، موافق با رأى شيخ صدوق و مفيد و طبرسى و محقق داماد و علّامه مجلسى و محقق نورى- قدس سرّهم- بلكه در گفتار محقّق داماد اجماع بر آن نقل گرديده، و در سخن بعضى ديگر شهرت این قول حكايت شده، به دليل اخبار صحيح، معتبر و مستفيض، بلكه از لحاظ معنى در حدّ تواتر. از جمله: سادسها: ذكره في سائر المحافل و المجامع الّتي لا خوف فيها و لا تقيّة، و هذا القسم قد صار معركة للآراء، و المختار عندي هو القول بالحرمة، وفاقا للشيخ الصدوق، و المفيد، و الطبرسي، و المحقّق الداماد، و العلامّة المجلسي، و العالم المحقّق النوري، بل حكي الإجماع في ذلك في كلام المحقّق الداماد، و الشهرة في كلام بعض آخر للأخبار الصحيحة و المعتبرة المستفيضة، بل المتواترة معنى:
  13. شيخ صدوق رحمه اللّه به سند صحيحى از ابو هاشم جعفرى روايت آورده كه گفت: شنيدم حضرت ابو الحسن العسكرى (امام هادى عليه السّلام) مى‏فرمود: «جانشين بعد از من پسرم حسن است، پس چگونه خواهيد بود در جانشين پس از جانشين؟ راوى گويد: عرضه داشتم: خداوند مرا فداى تو گرداند! چرا؟ فرمود: زيرا كه شما شخص او را نمى‏بينيد و بردن نامش براى شما روا نيست. گفتم: پس چگونه او را ياد كنيم؟ فرمود: بگوييد حجّت از آل محمد- صلّى اللّه عليه و على آبائه الطاهرين المعصومين-». 1167- منها ما رواه الشيخ الصدوق بسند صحيح: عن أبي هاشم الجعفري (ره)، قال: سمعت أبا الحسن صاحب العسكر عليه السّلام يقول:  الخلف من بعدي ابني الحسن، فكيف لكم بالخلف من بعد الخلف قلت:و لم، جعلني اللّه فداك؟ قال: لأنّكم لا ترون شخصه، و لا يحلّ لكم ذكره باسمه، قلت: فكيف نذكره؟ قال عليه السّلام: قولوا: الحجّة من آل محمّد صلى اللّه عليه و اله و سلم .
  14. ثقة الاسلام كلينى رحمه اللّه نيز در كافى این حديث را به‏طور مرسل روايت كرده است. شيخ صدوق رحمه اللّه به سند صحيحى، از حضرت امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: و رواه ثقة الإسلام الكلينيّ (ره) في الكافي مرسلا.1168- و منها: ما رواه الصدوق بسند صحيح عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال:
  15. «صاحب این امر مردى است كه هيچ كس با اسمش او را ياد نكند، مگر این‏كه كافر باشد». شيخ كلينى نيز به سند صحيحى این خبر را چنين روايت نموده: «صاحب این امر را كسى به نامش اسم نبرد مگر كافرى». صاحب هذا الأمر رجل لا يسمّيه باسمه إلّا رجل كافر.1169- و رواه الشيخ الكليني بسند صحيح أيضا هكذا: صاحب هذا الأمر لا يسمّيه باسمه إلّا كافر.مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏2، ص: 156
  16. در «كافى» و «كمال الدين» به سند معتبرى، از ريّان بن الصلت آمده كه گفت: «شنيدم حضرت ابو الحسن الرضا عليه السّلام- كه درباره قائم عليه السّلام سؤال شده بود- مى‏فرمود: جسمش ديده نمى‏شود و به اسم نام برده نگردد».1170- و منها: ما في الكافي و كمال الدين: بسند معتبر عن الرّيان بن الصلت، قال: سمعت أبا الحسن الرضا عليه السّلام يقول: و سئل عن القائم عليه السّلام، فقال: لا يرى جسمه، و لا يسمّى باسمه.
  17. همين خبر را به‏طور مسند در مستدرك از ريّان بن الصلت روايت كرده كه گفت: «شنيدم حضرت رضا على بن موسى عليهما السّلام مى‏فرمود: قائم مهدى فرزند پسرم حسن است كه بدنش ديده نمى‏شود، و كسى او را در زمان غيبتش به اسمش نام نبرد تا این‏كه او را ببيند و اسمش را اعلان كند [اعلان كنند] پس [در آن هنگام‏] هركس از خلايق بخواهد اسم او را ببرد ...». 1171- و رواه في المستدرك: مسندا عن الريّان بن الصلت، قال: سمعت الرضا عليّ بن موسى عليهما السّلام يقول: القائم المهديّ عليه السّلام ابن ابني الحسن، لا يرى جسمه، و لا يسمّى باسمه بعد غيبته أحد حتّى يراه و يعلن باسمه، فليسميّه كلّ خلق، الخبر.
  18. در مستدرك به‏طور مسند از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم آمده در خبر توصيف حضرت مهدى عليه السّلام كه فرمود: «و او است آن‏كه پيش از قيامش به‏طور آشكار نامش را نبرد مگر كسى كه به او كافر باشد». و در همان كتاب نيز از حسين بن علوان آمده كه امام صادق عليه السّلام در شماره امامان فرمود: 1172- و منها: ما في المستدرك مسندا عن رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و سلم  في خبر في صفة المهديّ عليه السّلام، قال: و هو الّذي لا يسمّيه بإسمه ظاهرا قبل قيامه إلّا كافر به. 1173- و منها: ما فيه أيضا، عن الحسين بن علوان، عن الصادق عليه السّلام، في عدد الأئمّة، قال:
  19. «آنان دوازده تن از آل محمد عليهم السّلام مى‏باشند؛ على، حسن، حسين، على بن الحسين و محمد بن على و هركس كه خدا خواسته. راوى عرضه داشت: فدايت شوم! همانا من از تو سؤال مى‏كنم تا به حق، مرا فتوا دهى. فرمود: من و این پسرم- و به فرزندش موسى اشاره كرد- و پنجمين از فرزندان او، شخص او غايب مى‏شود و ياد كردنش با اسمش روا نباشد».قال: هم إثنا عشر من آل محمّد عليهم السّلام: عليّ، و الحسن و الحسين، و عليّ بن الحسين و محمّد بن عليّ، و من شاء اللّه، قلت: جعلت فداك، إنّما أسألك لتفتيني بالحقّ، قال عليه السّلام: أنا و إبني هذا- و أومأ إلى إبنه موسى-، و الخامس من ولده، يغيب شخصه و لا يحلّ ذكره بإسمه.
  20. وقيع شريف آتن حضرت عليه السّلام كه: «ملعون است ملعون، كسى كه در محفلى از مردم اسم مرا ببرد ...». 1174- و منها: التوقيع الشريف: ملعون ملعون من سمّاني في محفل من الناس.
  21. توقيع ديگرى از آن جناب عليه السّلام كه: «هركس در ميان جمعى از مردم اسم مرا ببرد، لعنت خدا بر او باد». این دو توقيع را شيخ صدوق رحمه اللّه در كتاب «كمال الدين» روايت كرده. 1175- و منها: توقيع آخر: من سمّاني في مجمع من الناس بإسمي فعليه لعنة اللّه، رواهما الصدوق في كمال الدين.
  22. روايتى است كه شيخ صدوق رحمه اللّه، به سند خود از حضرت امام باقر عليه السّلام آورده كه فرمود: «عمر بن خطاب از امير مؤمنان عليه السّلام درباره حضرت مهدى سؤال كرد و گفت: اى پسر ابو طالب! از مهدى خبر ده كه اسمش چيست؟ فرمود: اسمش را نه [نمى‏گويم‏] به درستى كه حبيب من و خليلم از من پيمان گرفت كه نام او را بازگو نكنم تا این‏كه خداى- عزّ و جلّ- او را برانگيزد و آن، از چيزهايى است كه خداى- عزّ و جلّ- علم آن را به رسولش سپرده است».1176- و منها: ما رواه الصدوق بإسناده عن أبي جعفر عليه السّلام قال:سأل عمر أمير المؤمنين عليه السّلام عن المهديّ، فقال: يا بن أبي طالب، أخبرني عن المهديّ، ما اسمه؟ قال عليه السّلام: أمّا إسمه فلا، إنّ حبيبي و خليلي عهد إليّ أن لا احدّث باسمه حتّى يبعثه اللّه عزّ و جلّ، و هو ممّا استودع اللّه عزّ و جلّ رسوله في علمه. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏2، ص: 157
  23. حديث خضر كه در بخش دوم كتاب، به سند صحيحى آن را روايت آورديم و در آن آمده: «و گواهى مى‏دهم بر مردى از فرزندان حسين كه كنيه و نامش گفته نمى‏شود تا این‏كه خداوند امرش را آشكار سازد».1177- و منها: حديث الخضر، الّذي رويناه في الباب الثاني، بسند صحيح و فيه: و أشهد على رجل من ولد الحسين لا يكنّى و لا يسمّى حتّى يظهر أمره، ...الخبر.
  24. شيخ صدوق به سند صحيحى از امام صادق عليه السّلام آورده كه فرمود: «پنجمين از فرزندان هفتمين [امام‏] از شما غايب مى‏شود و بردن نامش براى شما روا نيست».1178- و منها: ما رواه الصدوق بسند صحيح عن الصادق عليه السّلام قال:الخامس من ولد السابع، يغيب عنكم شخصه، و لا يحلّ لكم تسميته.
  25. شيخ صدوق به سند صحيحى از حضرت ابو جعفر ثانى، امام جواد عليه السّلام روايت آورده كه در وصف حضرت مهدى عليه السّلام فرمود: «اوست آن‏كه از مردم ولادتش مخفى مى‏ماند و بردن نامش بر آن‏ها حرام مى‏باشد» كه تمام این حديث در بخش چهارم كتاب، در حرف «ع» ضمن خبرهاى امام جواد عليه السّلام به غيبت آن جناب گذشت. 1179- و منها: ما رواه بسند صحيح عن أبي جعفر الثاني عليه السّلام قال في وصفه: هو الّذي تخفى على الناس ولادته، و يغيب عنهم شخصه، و يحرم عليهم تسميته، الخبر. و قد مرّ بطوله في الباب الرابع في حرف الغين، في إخبار الإمام الجواد عليه السّلام بغيبته.
  26. روايتى كه شيخ صدوق از عبد العظيم حسنى، در حديث عرضه كردن دينش بر حضرت ابو الحسن على بن محمد عسكرى امام هادى عليه السّلام آورده: «... پس امامان را برشمرد تا حضرت ابو الحسن امام هادى عليه السّلام. آن‏گاه حضرت هادى عليه السّلام فرمود: و پس از من حسن فرزندم [امام مى‏باشد] پس چگونه است حال مردم با جانشين بعد از او! گويد: عرضه داشتم: و چرا این‏گونه است اى مولاى من!؟ فرمود: زيرا كه شخص او ديده نمى‏شود و ياد كردن نامش حلال نمى‏باشد، تا هنگامى كه خروج كند، پس زمين را آكنده از قسط و عدل سازد ...». 1180- و منها: ما رواه الصدوق عن عبد العظيم الحسني في حديث عرض دينه على أبي الحسن عليّ بن محمّد العسكريّ عليه السّلام، فعدّ الأئمّة إلى أبي الحسن عليه السّلام فقال عليه السّلام: و من بعدي الحسن ابني، فكيف للناس بالخلف من بعده! قال: فقلت: و كيف ذاك يا مولاي؟! قال عليه السّلام: لأنّه لا يرى شخصه، و لا يحل ذكره باسمه، حتّى يخرج فيملأ الأرض قسطا و عدلا ... الخبر.
  27. نيز خبر صحيحى از محمد بن زياد ازدى آورده كه گفت: از سرورم حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام درباره فرموده خداى- عزّ و جلّ-: وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً ؛ و نعمت‏هاى ظاهرى و باطنى خويش را بر شما تمام كرد. پرسيدم. آن حضرت عليه السّلام فرمود: نعمت ظاهر، امام ظاهر است و نعمت باطن، امام غايب مى‏باشد. به آن جناب عرضه داشتم: آيا در امامان كسى هست كه غايب شود؟ 1181- و منها ما رواه أيضا في الصحيح، عن محمّد بن زياد الأزدي، قال: سألت سيّدي موسى بن جعفر عليهما السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً فقال عليه السّلام: النعمة الظاهرة: الإمام الظاهر، و الباطنة: الإمام الغائب فقلت له: و يكون في الأئمّة من يغيب؟
  28. فرمود: آرى. از ديدگان مردم، شخص او غايب مى‏شود، ولى از دل‏هاى مؤمنين، ياد او غايب نمى‏گردد و او دوازدهمين تن از ما [امامان‏] است، خداوند هر دشوارى‏اى را براى او آسان مى‏نمايد و هر سختى‏اى را برايش رام مى‏سازد و گنج‏هاى زمين را برايش آشكار مى‏گرداند و هر دورى را براى او نزديك مى‏نمايد و هر سركش ستيزگر را به او نابود مى‏گرداند و بر دست‏هاى او [به دست او] هر شيطان طاغى را هلاك مى‏سازد، او پسر بهترين كنيزان است‏ قال عليه السّلام: نعم، يغيب عن أبصار الناس شخصه، و لا يغيب عن قلوب المؤمنين ذكره، و هو الثاني عشر منّا، يسهّل اللّه له كلّ عسير، و يذلّل له كلّ صعب، و يظهر له كنوز الأرض، و يقرّب له كلّ بعيد، و يبير به كلّ جبّار عنيد، و يهلك على يده كلّ شيطان مريد، ذلك ابن سيّدة الإماء،  مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏2، ص: 158
  29. آن‏كه ولادتش بر مردم پوشيده مى‏ماند و نام بردنش بر آنان حلال نباشد، تا این‏كه خداوند او را آشكار سازد، پس زمين را پر از قسط و عدل نمايد، همچنان‏كه از ستم و ظلم آكنده باشد». الّذي تخفى على الناس ولادته، و لا يحلّ لهم تسميته، حتّى يظهره اللّه عزّ و جلّ فيملأ الأرض قسطا و عدلا، كما ملئت جورا و ظلما.
  30. شيخ جليل على بن محمد خزّاز رازى (يا قمى) در كتاب «كفاية الاثر في النصوص على الأئمّة الاثنى عشر عليهم السّلام» به سند خود از جابر بن عبد اللّه انصارى آورده كه گفت: جندل بن جناده يهودى از خيبر بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم وارد شد و عرضه داشت: اى محمد صلّى اللّه عليه و اله وسلم! مرا خبر ده از آنچه براى خداوند نيست و از آنچه نزد خداوند نيست و از آنچه خداوند نمى‏داند؟ -1182- و منها: ما رواه الشيخ الجليل عليّ بن محمّد الخزّاز الرّازي أو القمّيّ في كتاب كفاية الأثر في النصوص على الأئمّة الإثني عشر عليهم السّلام بإسناده عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري، قال: دخل جندل بن جنادة اليهودي من خيبر على رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و سلم ، فقال: يا محمّد صلى اللّه عليه و اله و سلم أخبرني عمّا ليس للّه، و عمّا ليس عند اللّه، و عمّا لا يعلمه اللّه.
  31. آن‏گاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم فرمود: امّا آنچه براى خداوند نيست، خداوند را شريكى نيست؛ و امّا آنچه نزد خداوند نيست، پس نزد خداوند ظلمى نسبت به بندگان نيست؛ و امّا آنچه خداوند نمى‏داند، آن گفتار شما گروه يهود است كه عزير پسر خدا است و خداوند براى خود فرزندى نمى‏داند. پس جندل گفت: گواهى مى‏دهم كه هيچ خدايى جز اللّه نيست و به حق، تو رسول خدا هستى. سپس گفت: فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و سلم : أمّا ما ليس للّه، فليس للّه شريك، و أمّا ما ليس عند اللّه فليس عند اللّه ظلم للعباد، و أمّا ما لا يعلمه اللّه، فذلك قولكم يا معشر اليهود: عزير ابن اللّه، و اللّه لا يعلم أنّ له ولدا،فقال جندل: أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أنّك رسول اللّه حقّا.
  32. اى رسول خدا! من ديشب در خواب موسى بن عمران عليهما السّلام را ديدم كه به من فرمود: اى جندل! بر دست محمد صلّى اللّه عليه و اله وسلم مسلمان شو و به جانشينان بعد از او دست بياويز. پس من مسلمان شدم و خداوند این نعمت را به من روزى فرمود، اكنون مرا از جانشينان پس از خودت خبر ده، تا به آنان متمسّك گردم. رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم فرمود: اى جندل! اوصياى من پس از من، به شماره نقباى بنى اسرائيل مى‏باشند. عرضه داشت: آن‏ها دوازده تن بوده‏اند، همچنان‏كه در تورات يافته‏ام. ثمّ قال: يا رسول اللّه، إنّي رأيت البارحة في النوم موسى بن عمران عليه السّلام، فقال لي: يا جندل، أسلم على يد محمّد، و استمسك بالأوصياء من بعده، فقد أسلمت و رزقني اللّه ذلك، فأخبرني بالأوصياء بعدك لأتمسّك بهم. فقال: يا جندل، أوصيائي من بعدي بعدد نقباء بني إسرائيل، فقال: يا رسول اللّه، إنّهم كانوا إثني عشر، هكذا وجدناهم في التوراة،
  33. رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم فرمود: آرى. امامان بعد از من دوازده تن مى‏باشند. عرضه داشت: اى رسول خدا! آيا همگى آن‏ها در يك زمان خواهند بود؟ فرمود: نه. ولى جانشينى پس از جانشين ديگر، كه البتّه تو جز سه تن از آن‏ها را درك نخواهى كرد. عرضه داشت: پس اى رسول خدا! نامشان را برايم بگو! فرمود: آرى. قال صلى اللّه عليه و اله و سلم : نعم، الأئمّة بعدي إثنا عشر، فقال: يا رسول اللّه، كلّهم في زمن واحد؟ قال صلى اللّه عليه و اله و سلم : لا، ولكنّهم خلف بعد خلف، فإنّك لن تدرك منهم إلّا ثلاثة.قال: فسمّهم لي يا رسول اللّه، قال صلى اللّه عليه و اله و سلم : نعم،
  34. به درستى كه سيّد اوصيا و وارث پيغمبران و پدر امامان على بن ابى طالب عليهما السّلام را بعد از من خواهى ديد، سپس فرزندش حسن، سپس حسين را. به آن‏ها پس از من متمسّك شو و نادانى جاهلان تو را نفريبد، پس چون هنگام ولادت فرزندش علىّ بن الحسين سيد العابدين شود، خداوند عمر تو را به سر خواهد آورد و آخرين برخوردارى‏ات از دنيا، جرعه‏اى از شير خواهد بود. إنّك تدرك سيّد الأوصياء و وارث الأنبياء، و أبا الأئمّة عليّ بن أبي طالب عليه السّلام بعدي، ثمّ ابنه الحسن، ثمّ الحسين، فاستمسك بهم من بعدي، و لا يغرّنّك جهل الجاهلين، فإذا  كانت وقت ولادة ابنه عليّ بن الحسين، سيّد العابدين، يقضي اللّه عليك و يكون آخر زادك من الدنيا شربة من لبن.
  35. جندل گفت: اى رسول خدا! همچنين در تورات يافتم: «اليا اليا بقطو شبرا و شبيرا». ولى نام‏هايشان را نشناختم، بعد از حسين چند وصىّ هست و نامشان‏ چیست ؟ فقال: يا رسول اللّه، هكذا وجدت في التوراة: «أليا يقطو شبّرا و شبيرا» فلم أعرف أساميهم، فكم بعد الحسين من الأوصياء؟ و ما أساميهم؟ مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج‏2، ص: 159
  36. رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم فرمود: نه تن از فرزندان حسين عليه السّلام مى‏باشند و مهدى از آن‏ها است، كه چون مدّت حسين سپرى گشت، فقال صلى اللّه عليه و اله و سلم : تسعة من صلب الحسين عليه السّلام و المهديّ منهم، فإذا  انقضت مدّة الحسين
  37. بعد از او پسرش على امر امامت را به عهده مى‏گيرد، لقبش زين العابدين است؛ و چون مدّت على سپرى شد، امر امامت را بعد از او پسرش محمد به عهده مى‏گيرد، كه باقر خوانده مى‏شود؛ و چون دوران محمد پايان مى‏يابد، بعد از او جعفر كه صادق خوانده مى‏شود، مسؤوليت امامت را به دوش مى‏كشد؛ قام بالأمر بعده عليّ ابنه و يلقّب بزين العابدين، فإذا  انقضت مدّة عليّ، قام بالأمر بعده محمّد ابنه يدعى بالباقر عليه السّلام فإذا  انقضت مدّة محمّد، قام بالأمر بعده ابنه جعفر يدعى بالصادق عليه السّلام،
  38. پس هنگامى كه دوران جعفر تمام مى‏گردد، بعد از او موسى كه كاظم خوانده مى‏شود، این امر را به عهده مى‏گيرد؛ سپس چون مدت موسى منقضى شود، پس از او پسرش على این امر را به عهده مى‏گيرد، كه رضا خوانده مى‏شود؛ و هرگاه كه دوران على سپرى گردد، بعد از او فرزندش محمد به امر امامت قيام كند، كه زكىّ خوانده مى‏شود؛ پس چون مدّت محمد منقضى شود، فإذا  انقضت مدّة جعفر، قام بالأمر بعده ابنه موسى و يدعى بالكاظم عليه السّلام ثمّ إذا انتهت مدّة موسى عليه السّلام قام بالأمر بعده ابنه عليّ، و يدعى بالرضا عليه السّلام فإذا  انقضت مدّة عليّ عليه السّلام قام بالأمر بعده ابنه محمّد عليه السّلام يدعى بالزكيّ، فإذا  انقضت مدّة محمّد عليه السّلام،
  39. بعد از وى، پسرش على كه نقى خوانده مى‏شود، امر امامت را خواهد داشت؛ و چون مدّت على به سر آيد، بعد از او، حسن پسرش امر امامت را خواهد داشت كه امين خوانده مى‏شود؛ سپس امام مردم از آن‏ها غايب خواهد گشت. قام بالأمر بعده عليّ ابنه، و يدعى النقي، فإذا  انقضت مدّة عليّ، قام بالأمر بعده الحسن ابنه، يدعى بالأمين، ثمّ يغيب عنهم إمامهم،
  40. جندل گفت: اى رسول خدا! او حسن است كه از آن‏ها غايب خواهد شد؟ فرمود: قال: يا رسول اللّه، هو الحسن يغيب عنهم، قال:
  41. نه. ولى فرزندش حجّت است، گفت: يا رسول اللّه! پس اسم او چيست؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله وسلم فرمود:  نامش برده نمى‏شود، تا این‏كه خداوند او را آشكار گرداند. جندل گفت: اى رسول خدا! ما ياد آن‏ها را در تورات يافته‏ايم و البته موسى بن عمران عليهما السّلام به تو و جانشينان بعد از تو از خاندانت به ما مژده داده است. لا، و لكن ابنه الحجّة، قال: يا رسول اللّه، فما اسمه؟ قال صلى اللّه عليه و اله وسلم: لا يسمّى حتّى يظهره اللّه، قال جندل: يا رسول اللّه، قد وجدنا ذكرهم في التوراة، و قد بشّرنا موسى بن عمران بك، و بالأوصياء بعدك من ذرّيّتك - مكيال المكارم في فوائد دعاء للقائم(عليه السلام)، ج‏2، ص: 137-«اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ  

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید