«سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/«
صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
-«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
«اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
- مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم عليهما السّلام ،ج2- ص: 392 حضرت عليهما السّلام فرمود: از مهزم وقتگذاران دروغ مىگويند، و شتابزدگان به هلاكت رسند و تسليم شوندگان نجات يابند، و به سوى ما مىآيند . فقال عليهما السّلام : يا مهزم، كذب الوقّاتون، و هلك المستعجلون، و نجا المسلّمون، و إلينا يصيرون. فقال عليه السّلام: يا مهزم، كذب الوقّاتون، و هلك المستعجلون، و نجا المسلّمون، و إلينا يصيرون
- و به سند صحيح خود از حضرت امام صادق عليهما السّلام آورده كه فرمود: هركس از مردم براى تو هرگونه وقتى را تعيين كرد بدون هراس او را تكذيب كن كه ما براى هيچ كس وقتى تعيين نكنيم.1581- و بإسناده الصحيح عن أبي عبد اللّه عليهما السّلام قال: من وقت لك من الناس شيئا فلا تهابن أن تكذّبه، فلسنا نوقت لأحد وقتا.
- و در احتجاج شيخ طبرسى از محمد بن يعقوب كلينى از اسحاق بن يعقوب آمده كه گفت: از محمد بن عثمان عمرى قدّس سرّه درخواست كردم نامهاى از من [به محضر حضرت صاحب الأمر عليهما السّلام ] برساند، كه در آن نامه از مسائلى كه بر من مشكل شده بود سؤال كرده بودم، 1582- و في الإحتجاج للشيخ الطبرسي (ره): عن محمّد بن يعقوب الكلينيّ، عن إسحاق بن يعقوب، قال: سألت محمّد بن عثمان العمريّ (ره) أن يوصل لي كتابا، قد سألت فيه عن مسائل أشكلت عليّ، «اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
- پس توقيع به خط مولايمان صاحب الزمان عليهما السّلام آمد، تا آنجا كه فرموده: ... و امّا ظهور فرج، پس آن به دست خداى- عزّ و جل- است، و وقتگذاران دروغ مىگويند .... فورد التوقيع بخطّ مولانا صاحب الزمان عليهما السّلام - إلى أن قال:- و أمّا ظهور الفرج، فإنّه إلى اللّه عزّ و جلّ، و كذب الوقّاتون ... إلخ.
- و اين را شيخ طوسى رحمه اللّه از گروهى از مشايخ خود از جعفر بن محمد بن قولويه و ابو غالب زرارى و غير آنها از محمد بن يعقوب كلينى قدّس سرّه از اسحاق بن يعقوب روايت كرده است. 1583- و رواه الشيخ الطوسيّ (ره): عن جماعة من مشايخه، عن جعفر بن محمّد بن قولويه، و أبي غالب الزراري، و غيرهما، عن محمّد بن يعقوب الكليني (ره)، عن إسحاق بن يعقوب، (مثله).
- مىگويم: توثيق اسحاق بن يعقوب را در كتابهاى رجالى كه نزد من هست نديدم، ولى در وثاقت و جلالت او همين بس كه شيخ كلينى با اعتماد بر او از وى روايت كرده، به اضافه قرائن ديگر ... چنانكه بر هوشمند دانا پوشيده نيست. أقول: إسحاق بن يعقوب لم أر توثيقه فيما عندي من كتب الرجال، لكن يكفي في وثاقته و جلالته رواية الكليني عنه معتمدا عليه، مضافا إلى قرائن اخر كما لا يخفى على الفطن البصير، فتدبّر.
- توضيح: از تمام آنچه در اين باب آورديم معلوم شد كه از وظايف مهم ترك وقتگذارى و تكذيب تعيينكنندگان وقت ظهور حضرت حجّت عليهما السّلام است هركس كه باشد، و در اينجا شايسته است به چند مطلب توجه داده شود:
- مطلب اوّل: ممكن است تصوّر شود كه بين روايات ياد شده با روايت كه مشايخ سهگانه به سندهاىشان از ابو حمزه ثمالى آوردهاند منافاتى هست. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج2، ص: 392 تبيين: قد ظهر من جميع ما تلوناه عليك أنّ من الوظائف المهمّة ترك التوقيت، و تكذيب من وقت ظهور حجّة الزمان كائنا من كان، و ينبغي التنبيه على امور: 1584- أحدها: أنّه قد يتوهّم التنافي بين ما ذكر و ما رواه المشايخ الثلاثة (ره) بأسانيدهم عن أبي حمزة الثماليّ، قال: قلت لأبي جعفر عليهما السّلام :
- ابو حمزه گويد: به حضرت ابو جعفر باقر عليهما السّلام عرضه داشتم: حضرت على عليهما السّلام مىفرموده: تا سال هفتاد بلا است، و مىفرموده: پس از بلا راحتى است، و سال هفتاد گذشت و ما را حتى نديديم؟ إنّ عليّا عليهما السّلام كان يقول: إلى السبعين بلاء، و كان يقول: بعد البلاء رخاء، و قد مضت السبعون و لم نر رخاء،
- حضرت ابو جعفر عليهما السّلام فرمود: اى ثابت خداى تعالى براى اين امر در هفتاد سال وقت تعيين كرده بود، پس هنگامى كه حسين عليهما السّلام كشته شد غضب خداوند بر اهل زمين شديد گشت و آن را به صد و چهل سال تأخير انداخت، فقال أبو جعفر عليهما السّلام : يا ثابت، إنّ اللّه تعالى كان وقت هذا الأمر في السبعين، فلمّا قتل الحسين عليهما السّلام اشتدّ غضب اللّه على أهل الأرض فأخّره إلى أربعين و مائة سنة،
- پس ما اين را برايتان حديث گفتيم ولى شما آن را فاش كرديد، و پرده از روى سرّ برداشتيد، پس خداوند آن را به تأخير انداخت و پس از آن وقتى نزد ما تعيين نفرموده، و خداوند هرچه را بخواهد محو و هرچه را خواهد اثبات مىكند و اصل كتاب نزد اوست فحدّثناكم فأذعتم الحديث، و كشفتم قناع السرّ فأخّره اللّه و لم يجعل له بعد ذلك وقتا عندنا يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ
- ابو حمزه گويد: همين مطلب را به حضرت ابى عبد اللّه امام صادق عليهما السّلام گفتم، فرمود: همينطور بوده است. قال أبو حمزة: و قلت ذلك لأبي عبد اللّه عليهما السّلام ، فقال: قد كان ذاك.
- و شيخ طوسى به سند خود از فضل بن شاذان به سند خود از ابو بصير آورده كه گفت: به آن حضرت عليهما السّلام عرض كردم: آيا براى اين امر مدّت سررسيدى هست كه بدنهايمان را به آن راحت دهيم و به آن منتهى شويم؟ 1585- و روى الشيخ: بإسناده عن الفضل بن شاذان، بإسناده عن أبي بصير، قال: قلت له: ألهذا الأمر أمد يريح أبداننا، و ننتهي إليه؟ قال: بلى، و لكنّكم أذعتم فزاد اللّه فيه.
- فرمود: آرى، ولى شما فاش كرديد پس خداوند بر آن افزود. و به سند خود از امام صادق عليهما السّلام آورده كه فرمود: اين امر در من بود، پس خداى تعالى آن را به تأخير انداخت، و در ذريّه من آنچه را خواهد به انجام رساند. 1586- و بإسناده عن الصادق عليهما السّلام قال: كان هذا الأمر فيّ فأخّره اللّه تعالى، و يفعل بعد في ذرّيّتي ما يشاء.
- و نعمانى به سند خود از اسحاق بن عمّار صيرفى روايت آورده كه گفت: شنيدم حضرت امام صادق عليهما السّلام مىفرمود: براى اين امر وقتى بود، و آن در سال صد و چهلم، پس شما آن را بازگو كرديد و منتشر ساختيد، خداى- عزّ و جل- هم آن را تأخير انداخت. 1587- و روى النعماني: بإسناده عن إسحاق بن عمّار الصيرفيّ قال: سمعت أبا عبد اللّه عليهما السّلام يقول: قد كان لهذا الأمر وقت، و كان في سنة أربعين و مائة فحدّثتهم به، و أذعتموه، فأخّره اللّه عزّ و جلّ.
- و در همان كتاب در حديث ديگرى از او روايت شده كه گفت: حضرت امام صادق عليهما السّلام فرمود: اى ابو اسحاق اين امر دو بار به تأخير افتاد. 1588- و فيه: في حديث آخر، عنه قال: قال أبو عبد اللّه عليهما السّلام : يا أبا إسحاق، إنّ هذا الأمر قد اخّر مرّتين.
- مصنّف اين كتاب، چنگزننده به ريسمان محكم خداوند؛ ولايت ائمه طاهرين عليهما السّلام محمد تقى موسوى اصفهانى- عفى عنه- گويد: بين اين احاديث با احاديث سابق منافاتى نيست، چون صراحت و ظهورى در اين احاديث نيست يقول مصنّف هذا الكتاب، المعتصم بحبل اللّه المتين ولاية الأئمّة الطاهرين محمّد تقي الموسوي الإصفهانيّ عفي عنه:
- بر اينكه منظور از «أمر» ظهور امام دوازدهم- عجل اللّه فرجه الشريف- باشد، بلكه نمىتواند مراد از آن ظهور آن حضرت عليهما السّلام باشد، زيرا كه سال هفتاد و سال صد و چهل پيش از ولادت آن جناب بوده، و همچنين حديث سوم بر آنچه ياد كرديم نصّ است. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج2، ص: 393 لا تنافي بين هذه الأحاديث و ما سبق، إذ لا صراحة و لا ظهور في هذه الأحاديث يكون المراد بهذا الأمر ظهور الإمام الثاني عشر عجّل اللّه تعالى فرجه بل لا يمكن أن يكون المراد به ظهوره عليهما السّلام ، لأنّ السبعين و أربعين و مائة كانتا قبل ولادته و هكذا الحديث الثالث نصّ على ما ذكرناه.
- بنابراين منظور تسلطّ يافتن امامان عليهما السّلام و ظهور دولت حق و پيروزى مؤمنين بر مخالفين مىباشد، و اين- به حسب روايات ياد شده- به ظهور آن حضرت عليهما السّلام مقيّد نيست، و با ترتيب امامت و اينكه شماره امامان دوازده مىباشد منافاتى ندارد، فالمراد به استيلاء الأئمّة عليهم السّلام و ظهور دولة الحقّ، و غلبة المؤمنين على المخالفين، و هذا غير مقيّد بظهوره عليهما السّلام بحسب هذه الروايات، و ليست منافية لترتيب الإمامة و كون عددهم إثنى عشر.
- و ظاهر از اين روايات آن است كه ظهور دولت حق و غالب شدن امامان و شيعيان ايشان، و تسلّط يافتنشان بر اهل باطل و گسترش دادن عدل و داد در دنيا چنين مقدّر بوده كه در سنه هفتاد واقع شود به شرط آنكه مردم بر يارى امام حسين عليهما السّلام متّفق مىشدند، كه اين تكليفى بود بر عموم آنها چنانكه در احاديثى وارد گرديده كه ان شاء اللّه تعالى بعضى از آنها را خواهيم آورد، و الظاهر من هذه الأحاديث: أنّ ظهور دولة الحقّ و غلبة الأئمّة و شيعتهم، و استيلاءهم على أهل الباطل، و بسطهم العدل في الدنيا، كانت مقدّرة في السبعين بشرط اتّفاق الناس على نصرة الحسين عليهما السّلام فإنّ ذلك كان تكليفا على عامّتهم، كما ورد في أحاديث سنذكر بعضها إن شاء اللّه تعالى،
- پس چون به امر پروردگارشان فسق ورزيدند، و از يارى ولىّشان خوددارى كردند، غضب خداى تعالى بر آنان شدّت گرفت، و نجات و رهايىشان از دست دشمنانشان، و گسترش عدالت در ميانشان را تا سال صد و چهل به تأخير انداخت، و اين موافق زمان امام صادق عليهما السّلام است، فلمّا فسقوا عن أمر ربّهم، و قعدوا عن نصرة وليّهم، اشتدّ غضب اللّه تعالى عليهم، فأخّر نجاتهم و استخلاصهم من أيدي أعدائهم، و بسط العدل فيهم، إلى أربعين و مائة سنة،
- چنانكه در روايت سوم به آن تصريح شده است. و چون شيعيان امر امامان عليهما السّلام را در مخفى داشتن اسرارشان مخالفت كردند، و آنچه را دستور داشتند كتمان و مستور نمايند افشا ساختند، و اين كفران نعمتى بود كه خداوند به آنان عنايت كرده بود، خداى تعالى سزاى عملشان را داد به اينكه نجات و خلاصىشان را به تأخير انداخت، چنانكه حديث ياد شده اين معنى را بازگو مىكند. و هذا يوافق زمن الصادق عليهما السّلام كما صرّح به في الرواية الثالثة.فلمّا خالف الشيعة أمر الأئمّة في كتمان أسرارهم، و أذاعوا ما امروا بكتمانه و ستره، و كان هذا كفرانا لما أنعم اللّه به عليهم، جازاهم اللّه تعالى بتأخير نجاتهم و خلاصهم كما نطق به الحديث قال اللّه عزّ و جلّ:
- خداى- عزّ و جل- فرمايد: ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ؛ اين كيفر كفران آنها بود، و آيا جز كفرانكننده را كيفر دهيم؟ ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ
- و اما احاديثى كه وعده داديم آنها را ياد كنيم: و أمّا الأحاديث الّتي وعدنا ذكرها:
- از جمله؛ در مجلّد دهم بحار به نقل از كتاب النوادر على بن اسباط از ثعلبة بن ميمون از حسن بن زياد عطار روايت آمده كه گفت: از حضرت ابى عبد اللّه امام صادق عليهما السّلام درباره فرموده خداى- عزّ و جل-: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ ؛ آيا نمىنگرى كسانى را كه به آنها گفته مىشد از جنگ خوددارى كنيد و نماز را به پاى داريد ... 1589- فمنها: ما في عاشر البحار من كتاب النوادر لعليّ بن أسباط: عن ثعلبة بن ميمون، عن الحسن بن زياد العطّار، قال: سألت أبا عبد اللّه عليهما السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ
- پرسيدم، آن حضرت عليهما السّلام فرمود: درباره حسن بن على عليهما السّلام نازل شد، خداوند او را به خوددارى ازجنگ امر فرمود. راوى گويد: [پرسيدم]: فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ؛* پس چون فرمان جنگ بر آنان آمد ...؟ فرمود: درباره حسين بن على عليهما السّلام نازل شد، خداوند بر او و اهل زمين فرض كرد كه در ركاب آن جناب قتال كنند. مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج2، ص: 394- قال عليهما السّلام : نزلت في الحسن بن عليّ عليهما السّلام أمره اللّه بالكفّ، قال: قلت: فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ قال عليهما السّلام : نزلت في الحسين بن عليّ عليهما السّلام كتب اللّه عليه و على أهل الأرض أن يقاتلوا معه.
- مىگويم: اين سه تن [كه در سند حديث قرار دارند] همگى مورد اعتماد؛ امين؛ و شيعه امامىهستند، چنانكه علماى فن تصريح كردهاند، پس حديث در منتهاى صحّت است، و به همين معنى روايات متعددى آمده كه به منظور رعايت إختصار از ذكر آنها خوددارى كرديم. أقول: هؤلاء الثلاثة كلّهم ثقات امناء إماميّون كما نصّ عليه علماء الفنّ. فالحديث في غاية الصحّة، و في معناه روايات عديدة تركنا ذكرها اختصارا.
- و به آنچه بيان داشتيم ظاهر گشت كه وجهى ندارد اينكه اخبار گذشته را حمل كنيم بر آنكه نهى از وقت گذاردن را به صورت حتمى و صريح منحصر بدانيم، و قد ظهر بما بيّنّا أنّه لا وجه لحمل الأخبار السابقة على كون النهي عن التوقيت على سبيل الحتم و الصراحة،
- يا آنكه نهى را به غير امامان عليهم السّلام اختصاص دهيم چنانكه بعضى از علما چنين كردهاند زيرا كه دانستى هيچ يك از اخبار پنجگانه ياد شده بر تعيين وقت زمان ظهور مولايمان صاحب الزمان- عجل اللّه فرجه الشريف- اصلا دلالت ندارند، أو على تخصيص النهي بغير الأئمّة، كما ارتكبه بعض العلماء، لأنّك قد عرفت عدم دلالة الأخبار الخمسة المذكورة على توقيت زمان ظهور مولانا صاحب الزمان عجل اللّه تعالى فرجه أصلا،
- بلكه در حديث دوم و سوم بر فرج نيز دلالت نيست، زيرا كه بيش از اين از آنها برنمىآيد كه امامان عليهم السّلام وقت آن را مىدانستند، نه اينكه به ديگران هم خبر داده باشند. اضافه بر اينكه توجيهى را كه بعضى از علما نمودهاند، برخلاف صريح فرمايش امامان عليهم السّلام است كه: «ما خاندانى هستيم كه وقت نمىگذاريم» و نيز: «در گذشته وقتى تعيين نكرديم، آينده هم وقتى را تعيين نخواهيم كرد»، بل لا دلالة في الحديث الثاني و الثالث على بيان وقت الفرج أيضا، إذ لا يظهر منهما إلّا كون الأئمّة عالمين بوقته، إلّا أنّهم أعلموا غيرهم بذلك، هذا، مضافا إلى أنّ التوجيه الّذي ذكره ذلك البعض مخالف لصريح قولهم عليهم السّلام: إنّا أهل بيت لا نوقت، و قولهم: ما وقتنا فيما مضى، و لا نوقت فيما يستقبل
- و نيز: «براى هيچ كس وقتى را تعيين نكنيم» و غير اينها ... بنابراين روايات گذشته با صحّت و صراحتى كه دارند معارضى براى آنها نيست تا به توجيه و تأويل آنها نيازى داشته باشيم. و قولهم: لسنا نوقت لأحد وقتا، و غير ذلك، فالروايات السابقة على صحّتها و صراحتها لا معارض لها حتّى نحتاج إلى توجيهها و تأويلها.
- اگر بگوييد: ممكن است تعارض كنند و منافات داشته باشند با آنچه در بحار و برهان از عيّاشى از ابى لبيد مخزومى از حضرت امام باقر عليهما السّلام آمده كه آن حضرت فرمود، «اى ابو السبيد، همانا در حروف مقطّعه قرآن علم بسيارى است، خداى تعالى نازل فرمود: «الم* ذلِكَ الْكِتابُ» پس حضرت محمد صلى اللّه عليه و اله و سلمقيام كرد تا اينكه نورش ظاهر گشت و سخنش بر دلها نشست، و آن حضرت متولد شد 1590- فإن قلت: قد يعارضها و ينافيها ما في البحار، و البرهان، من العيّاشي: عن أبي لبيد المخزومي، عن أبي جعفر عليهما السّلام ، قال: يا أبا لبيد، إنّ في حروف القرآن المقطّعة لعلما جمّا، إنّ اللّه تعالى أنزل: الم* ذلِكَ الْكِتابُفقام محمّد صلى اللّه عليه و اله و سلمو سلم حتّى ظهر نوره، و ثبتت كلمته، و ولد يوم ولد،
- هنگامى كه از هزاره هفتم، صد و سه سال گذشته بود». سپس فرمود: «بيان اين مطلب در كتاب خداوند در حروف مقطّعه هست، هرگاه آنها را بدون تكرار بشمارى، و از حروف مقطّعه هيچ حرفى نمىگذرد جز اينكه با گذشت آن يكى از بنى هاشم قيام كند». و قد مضى من الألف السابع مائة سنة و ثلاث سنين. ثمّ قال: و تبيانه في كتاب اللّه في الحروف المقطّعة، إذا عددتها من غير تكرار و ليس من حروف مقطّعة حرف ينقضي إلّا و قيام قائم من بني هاشم عند انقضائه،
- سپس فرمود: «الف يك، و لام سى، و ميم چهل، و صاد نود است، كه مجموع آنها صد و شصت و يك مىباشد، سپس آغاز قيام امام حسين بن على عليهما السّلام (آلم* اللّه ...» بود. ثمّ قال: الألف واحد، و اللام ثلاثون، و الميم أربعون، و الصاد تسعون، فذلك مائة و إحدى و ستّون، ثمّ كان بدو خروج الحسين بن عليّ عليهما السّلام الم* اللَّهُ
- و چون به آخر مدتش رسيد قائم فرزندان عبّاس در (المص) قيام كند، و چون آن بگذرد قائم ما در: (الر) بپاخيزد، پس اين را بفهم و به خاطر بسپار و [از نااهل] آن را كتمان كن» مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم(عليه السلام)، ج2، ص: 395 فلمّا بلغت مدّته قام قائم ولد العبّاس عند «المص» و يقوم قائمنا عند انقضائها ب «الر» فافهم ذلك وعه و اكتمه.
- و در بحار و شرح اربعين مجلسى دوم آمده از كتاب المحتضر تأليف حسن بن سليمان شاگرد شهيد اوّل رحمه اللّه كه گفته: «روايت است كه حديثى به خط حضرت امام حسن عسكرى عليهما السّلام يافت شده كه نوشته بود: «با گامهاى نبوت و ولايت به قلّههاى حقايق بالا رفتيم. تا آنجا كه فرمود: و به زودى چشمههاى آب زندگانى برايشان آشكار مىگردد پس از سوزش آتشها، در وقتى كه عدد سالها به آلم، و طه و طسها رسد».1591- و في البحار،پپپپپ و شرح الأربعين للمجلسيّ الثاني من كتاب المحتضر للحسن بن سليمان تلميذ الشهيد (ره) قال: روي أنّه وجد بخطّ مولانا أبي محمّد العسكريّ عليهما السّلام ما صورته: قد صعدنا ذرى الحقائق بأقدام النبوّة و الولاية- و ساقه إلى أن قال:- و سيسفر لهم ينابيع الحيوان بعد لظى النيران، لتمام «الم»، «و طه»، «و الطواسين» من السنين، إنتهى.
- در جواب گويم: اين دو روايت قاصرند از اينكه با رواياتى كه پيشتر آورديم معارض باشند، هم از لحاظ سند و هم از لحاظ دلالت. زيرا كه روايت اوّل مرسل است تا خثيمة بن عبد الرحمن كه از ابو لبيد روايت كرده، و خثيمه در كتب رجال ياد نشده، و نسبت به ابو لبيد هم مدح يا مذمّتى ننمودهاند، قلت: إنّ هاتين الروايتين قاصرتان عن معارضة ما قدّمنا من الروايات سندا و دلالة، لأنّ الرواية الاولى مرسلة إلى خثيمة بن عبد الرحمان الراوي، عن أبي لبيد، و خثيمة غير مذكور في الرجال، و أبو لبيد لم يتعرّضوا له بمدح أو قدح، فالرواية ضعيفة سندا لا يعتمد عليها.
- بنابراين روايت از جهت سند ضعيف است و بر آن اعتماد نمىشود. و روايت دوم اضافه بر اينكه مرسل است در حقيقت چيز يافت شدهاى است و روايت نيست، با اين حال اين دو روايت از متشابهات اخبار است كه علم آنها به خود ايشان عليهم السّلام واگذار مىشود، و الثانية: مضافا إلى كونها مرسلة و جادة، لا رواية، و هما مع ذلك كلّه من متشابهات الأخبار، فيردّ علمها إليهم عليهم السّلام
- اضافه بر اينكه در روايت دوم اصلا ظهور قائم عليهما السّلام ياد نشده است، و خدا داند كه منظور از ظاهر شدن چشمههاى آب زندگانى چيست. و در روايت اول صراحتى نيست بر اينكه مراد از «قائم ما» همان مولايمان صاحب الزمان عليهما السّلام باشد، زيرا كه لفظ «قائم» در چندين روايت بر كسى كه به امر حق يا براى يارى آنان عليهم السّلام بپاخيزد اطلاق شده است، هذا مضافا إلى أنّ الثانية لم يذكر فيها ظهور القائم عليهما السّلام أصلا، و اللّه العالم بالمراد من ظهور ينابيع الحيوان. و الاولى لا صراحة فيها بأنّ المراد بقائمنا هو مولانا صاحب الزمان، لإطلاق القائم في جملة من الروايات على من يقوم بأمر الحقّ أو يقوم لنصرتهم،
- «اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ