امیر المومنین متقین14- 7- ایمان صریح و خالص‏ 2-  متن : و لو لا ال اجل الذى کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

امیر المومنین متقین14- 7- ایمان صریح و خالص‏ 2-

 متن : و لو لا ال اجل الذى کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عین شوقا الى الثواب، و خوفا من العقاب.

  1. ترجمه: و اگر نبود  اجل و مدتى که خدا (در دنیا) براى ایشان تعیین فرموده، از شوق ثواب و بیم عذاب، چشم بر هم زدنى جان در بدنشان قرار نمى‏گرفت.
  2. در قلب ، دو نور خوف و نور رجاء - در روایتى از امام صادق (علیه السلام) آمده که از حضرت سؤال شد در وصیت لقمان چه بوده فرمودند: «کانَّ فیها الا عاجیب وکان اعجب ما کان فیها ان قال لابنه: خَف الله عز وجل خیفةً لو جئتَه بِبِرّ الثقلین لعذّبَک وارجُ الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلین لرَحِمَک عجیبى بود که عجیب‏ترین آنچه در آن وصیت بود این عبارت بود که به پسرش گفت: «بترس از خدا، ترسى که اگر وارد بر خدا شوى با نیکى‏هاى ثقلین همانا عذاب کند تو را، و امید به رحمت او داشته باشى امیدى که اگر بر او وارد شدى، با گناهان ثقلین هر آینه رحمت کند تو را،
  3. دو نور مساوی در قلب - ثم قال ابو عبدالله (علیه السلام): کانَ ابى یقول: انه لَیسَ مِنْ عَبد مُؤمن الّا وفى قَلْبه نوُران: نوُر خیفَة ونوُر رَجاء لو وُزِن هذا لم یَزَدْ على هذا ولو وُزنَ هذا لم یَزَد على هذا». «در وصیت لقمان مطالب سپس حضرت صادق (علیه السلام) فرمود مرتب و مکرر پدرم مى‏فرمود: نیست مؤمنى مگر این که در قلبش دو نور است، نور خوف و نور رجاء که اگر وزن شود اولى، زیادتر بر دومى نیست و اگر وزن شود دومى، زیاده بر اولى نیست».
  4. قابل توجه و تعجب - امام صادق (علیه السلام) است با این که او خود اعلم دهر است و مى‏فرماید: عجایبى در آن وصیت بود که‏ عجیب‏ترین آنها این عبارت (مذکوره) است و این دال بر بلنداى کلام لقمان است که جا دارد با آب طلا نوشته و در خانه‏ها نصب گردد.
  5. سخنى از ابن میثم شارح نهج‏البلاغه:  او در ذیل این فراز مى‏گوید: شوق و خوف زمانى که به حد ملکه رسد مستلزم دوام کوشش در عمل و اعراض از دنیا است و مبدا این شوق و خوف تصور و توجه به عظمت خالق است که به قدر این تصور و توجه عظمت وعد و وعید او متجسم شده و به حسب این تصور قوه خوف و رجاء ایجاد مى‏گردد که این دو، دو درب عظیم براى ورود به بهشت الهى است.
  6. مرگ  و سبب ترس - بحثى که در اینجا قابل طرح و مناسب است، بحث درباره  مرگ  و سبب ترس از آن است،  مرگ ى که همه به جز پرهیزکاران از آن در خوف و هراسند.  مرگ  چیست؟ مسئله  مرگ  از مشکل‏ترین مسائل بشر بوده و هست، او درصدد حیات ابدى و جاودانى بوده، ولى هنوز موفق به تحقیق و تحصیل آن نشده است. قدرتمندترین سلاطین، بزرگان، علماء، دانشمندان، حکماء، فیلسوفان، اندیشمندان و متفکران در طى قرون و اعصار با تمام قواى مادى و معنوى به تکاپو افتاده‏اند تا این مسئله را حل کنند امام افسوس که به این مسئله راهى نبرده‏اند.
  7. فیلسوف شرق و رواج دهنده مکتب مشاء شیخ الرئیس ابوعلى سینا از جمله اشعار معروف و مشهور او است که: از قعر گل سیاه تا اوج زُحل‏ ..... کردم همه مشکلات گیتى را حل ..... بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل ..... هر بند گشاده شد مگر بند اجل (این رباعى را در لغت نامه دهخدا از جمله اشعار فارسى ابوعلى سینا در ماده ابوعلى سینا)  این رباعى با خط نستعلیق بر روى سنگ مرمر یزد در کتیبه‏اى بالاى سر در مقبره ابن سینا نوشته شده است
  8. دانشی که درخزانه علم الهى مخفى است)مولى و امام متقین على بن ابیطالب (علیه السلام) هم در حالى که ضربت خورده بودند، در ضمن خطبه‏اى فرمودند: «ایُّها الناس کُلّ امرء لاق ما یَفِرُّ مِنْهُ فى فِراره، والاجَلُ مساق النفس الیه، والهَرَبُ مِنْهُ مُوافاتُه، کم اطَّرَدتُ الایام ابْحَثُها عن مَکنوِن هذا الامر، فَابَى الله الّا اخْفائَه، هیهات علمٌ مخزون». «اى مردم، تمام افراد بشر در زندگى خود برخورد مى‏کنند با چیزى که از آن فرار مى‏کرده‏اند که همان  مرگ  است و اجل و مدت زندگى همان زمانى است که نفس او را به  مرگ  سوق مى‏دهد و رهبرى مى‏کند و فرار از آن عین برخورد و رسیدن به آن است، چه بسا روزها گذشت که من درصدد جستجو و تفحص از حقیقت بروز این واقعه بودم، ولى خداوند او را به اراده خود مخفى داشت، هیهات! این دانشى است که در خزانه علم الهى مخفى است).
  9. بهانه های جان دادن - آرى انسان در حین فرار از  مرگ  در آغوش او مى‏رود، از خیابان تند عبور مى‏کند که ماشین به او نزند، اتفاقاً مى‏زند. به پزشک براى سلامتى و دوام عمر رجوع مى‏کند، ولى متاسفانه در اثر اشتباه پزشک جان مى‏دهد، به بیمارستان براى عمل مى‏رود، ولى در زیر کارد جراحى جان مى‏دهد.
  10. مرگ یعنی ترک اعضای بدن شیخ الرئیس ابوعلى سینا در کتاب شفا راجع به حقیقت  مرگ  و علت ترس از آن مطالبى دارد که ترجمه آن این است: اما کسى که مردن را جاهل است ونمى داند که حقیقتش چیست، پس من براى او بیان مى‏کنم و روشن مى‏سازم که  مرگ  بیشتر از آن نیست که نفس انسانى آلات خود را که آنها را استعمال مى‏نمود ترک مى‏کند و آن آلات همان اعضاى او هستند که مجموعه آنها را بدن مى‏نامند،
  11. جوهر فانی ودانش باطل نمی گردد- همچنان که شخص صنعت کار آلات کار خود را ترک مى‏کند. چون نفس انسان جوهرى است غیر جسمانى و عرض نیست و قبول فساد و خرابى نمى‏کند و چون این جوهر از بدن مفارقت کند، باقى خواهد بود و به بقایى که درخور او است و از کدورات عالم طبیعت صفا مى‏یابد و به سعادت تامه خود نائل مى‏آید و ابداً راهى به زوال و فناء و انعدام او نیست، چون جوهر فانى نمى‏شود و ذاتش باطل نمى‏گردد و آنچه باطل مى‏شود همان نسبت‏ها و اضافات و اعراض و خواص و امورى است که بین او و اجسام و رابطه بین آن دو مى‏باشد.
  12.  ترس مرگ چون نمى‏داند بازگشت به کجاست؟ و اما جوهر روحانى که ابداً قبول استحاله و دگرگونى نمى‏کند و در ذات خود تغییر نمى‏یابد و فقط قبول کمالات و تمامیت صورت خود را مى‏کند، پس چگونه تصور مى‏شود که معدوم گردد و متلاشى شود؟ و اما کسى که از  مرگ  مى‏ترسد به علت آن است که نمى‏داند بازگشت او به سوى کجاست؟
  13. چون جاهل است و کیفیت معاد را نمى‏داند،- یا آن که گمان مى‏کند چون بدن او منحل شود و ترکیب او باطل گردد، ذات او منحل شده و نفس و حقیقت او باطل مى‏گردد و به بقاء نفس خود جاهل است و کیفیت معاد را نمى‏داند، بنابراین در واقع از  مرگ  نمى‏ترسد بلکه جاهل است به امرى که سزاوار است او را بداند، بنابراین علت خوف او همان جهل او است و
  14. همین جهل - علماء را به طلب علم - همین جهل است که علماء را به طلب علم و سختى راه آن واداشته و براى وصول به آن لذات جسم و راحت بدن را ترک کرده‏اند. آرى وقتى  مرگ  چنین تحلیل شود دیگر به جاى ترس، شوق جایگزین‏ آن خواهد شد به قول مولى على (علیه السلام) باید گفت:  اشْدُدْ حَیاز یمک للموت‏ ..... فانّ الموت لاقیک ولا تَجْزَع من القتل‏ ... (اى على) کمربندهاى خود را براى  مرگ  محکم کن، چون حقاً  مرگ  تو را خواهد رسید و از کشته شدن مهراس، در آن هنگام که در سرزمین تو فرود آید.
  15. مرگ وانس کودک وپستان مادر - به واسطه عدم خوف و اشتیاق درونى به ملاقات الهى است که امیرالمؤمنین على (علیه السلام) مى‏فرماید: «والله لابُن ابیطالب آنَسُ بالموت مِنَ الطِفل بثدى امِّه» :  «سوگند به خداکه همانا فرزند ابیطالب انسش به  مرگ  بیشتر از انس کودک به پستان مادرش است».
  16. حکومت گلوگیروعدم خوف مرگ- این جمله از فقرات خطبه‏اى است که آن حضرت بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) ایراد فرموده است در وقتى که زبیر و ابوسفیان و جماعتى از مهاجرین گرد آن حضرت جمع شده و آن حضرت را به قیام تحریک مى‏نمودند ظاهرى و ریاست دنیوى بود آگاه شده و در خطبه‏اش فرمود: هنوز موقعیت حکومت الهى براى من زمینه پیدا نکرده و راه هموار نشده و مانند لقمه‏اى است که گلوگیر و یا مانند میوه‏اى است که در غیر موقع رسیدن آن را از درخت بچینند، من براى برداشتن تاج مفاخرت و غرور دنیا حکومت نمى‏کنم و براى حرص به مملکت دارى حاکم نمى‏شوم و تقیه سکوت من هم بر اساس خوف از  مرگ  نیست.
  17. بخدای کعبه رستگار شدم - آرى این علاقه بود که در شب 19 ماه رمضان با ضربه خوردن على‏ (علیه السلام) توسط اشقى‏ الاشقیاء ابن ملجم مرادى، تجلى کرده و با صداى‏ «بسم الله وبالله وعلى ملة رسول الله فُزْتُ وَرَبِّ الکعبة» در فضا منعکس شد.
  18. هیچ دیده‏اى دوستى دوست خود را بمیراند»- روایت جالبى از على (علیه السلام) وارد شده که در وقت قبض روح حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام)، خداوند ملک الموت را به سوى او فرستاد عرض کرد: «السلام علیک یا ابراهیم (سلام بر تو باد اى ابراهیم) ابراهیم فرمود: «وعلیک السلام یا ملک الموت اداع ام ناع»: «بر تو سلام باد اى فرشته  مرگ ، آمدى مرا به سوى پروردگارم بخوانى که به اختیار اجابت کنم یا آنکه خبر  مرگ  مرا آورده‏اى و باید به اضطرار شربت  مرگ  را بنوشیم، عزرائیل گفت: به اختیار ابراهیم (علیه السلام) گفت: «فَهَل رایَتَ خلیلًا یُمیتُ خَلیلَه»؛ «آیا هیچ دیده‏اى دوستى دوست خود را بمیراند» (خلیل الله لقب حضرت ابراهیم (علیه السلام) و به معنى دوست خدا است)
  19. انتقال نفس و روح  از نشئه به نشئه آخرت - عزرائیل به سوى بارگاه حضرت ربّ العزّه بازگشت، و جریان را گفت، خداوند فرمود به او بگو: «هل رایت حبیبا یکره لقاء حبیبه»؛ آیا هیچ دیده‏اى که یار مهربانى از ملاقات و دیدار محبوبش گریزان باشد، و لقاى او را مکروه دارد؟ «انَّ الحَبیبَ یُحِبٌ لِقاء حَبیبه»:«حقّاً حبیب دوست دارد لقاى محبوب خود را».تا اینجا روشن شد که  مرگ  عبارت است از: انتقال نفس و روح انسان از نشئه دنیا به نشئه آخرت و ترک تعلق آن از ماده و آثار ماده و رسیدن به محلّ منیع و مرتبه رفیع در عالم آخرت.
  20. در روایتى آمده که رسول خدا صلّى الله علیه و آله از امام على (علیه السلام ) سؤال کردند شقى‏ترین پیشینیان کیست؟ فرمود: آن که شتر صالح علیه‏السّلام را پى کرد. سپس پرسیدند شقى‏ترین پسینیان کیست؟ فرمود: نمى‏دانم، پیامبر صلّى الله علیه و آله فرمودند آن که بزند بر این موضع و اشاره به یا فوخ امیرالمومنین (علیه السلام) کردند (یافوخ موضعى است در جلوى سر بین استخوان جلوى سر و استخوان مغز سر، که در اطفال نرم است و چون بر آن موضع دست بگذارند فرو رود) (احوالات امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه‏السّلام، جلد 4، صفحه 35- 34 و نیز این روایت را در الصواعق المحرقة، صفحه 74 آورده است).
  21. آلات و اعضا بدن به عنوان ابزارکار روح است. - این تفسیر از  مرگ  بر طبق هر دو نظرى که براى روح است، صادق است بعضى مثل شیخ الرئیس ابوعلى سینا در قصیده عینیه خود روح را از عالم تجرّد و بدن را از عالم ماده مى‏دانند و معتقداند که خداوند روح را از عالم بالا پایین آورده و در قالب بدن مسکن داده، و روح‏آلات و اعضا بدن را به عنوان ابزار کار استخدام کرده است،
  22. مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک - اگرچه شیخ الرئیس در دیگر آثار خود مثل شفا و نجات قول به همزمان بودن نفس را با بدن برمیگزیند و در قصیده مذکور نظر او به حکمت اشراق نزدیک شده و در این قصیده روح انسانى و نفس ناطقه را تشبیه به کبوتر وَرقاء بلند پرواز و عزیزالوجود و منیع‏المحلّى نموده است، که از آن آشیان عالى به سوى قفس تن نزول کرده است.
  23. جسم در مرحله حدوث و روح ماندگار - بعضى هم مثل صدرالمتألهین شیرازى و ملاهادى سبزوارى معتقداند که اصل تکوّن نفس ناطقه جسمانى بوده، و در اثر حرکت جوهریه و طى مدارج و معارج کمال: روحانى شده و به صورت موجود مجرد در آمده است صدرالمتألهین گفته: «النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء»: «نفس جسمانى است در مرحله حدوث و ایجاد و روحانى است و در مرحله بقا».
  24.  مراتب استکمال نفس تا مرحله بقا روحانی - مرحوم سبزوارى در غررالفوائد فرموده: «النفس فى الحدوث جسمانیة و فى البقا تکون روحانیة»: «نفس در مرحله حدوث جسمانى و در مرحله بقا روحانى مى‏گردد». البته اگر نفس را در حرکت و استهلاک ملاحضه نماییم داراى چنین مراحلى است نه در مرحله وقوف و فعلیّت، این سیر نفس را در مراتب و درجات استکمالش‏تشبیه به حرارتى که در ذغال پدید مى‏آید کرده‏اند، اگر ذغال در مجاورت آتش قرار گیرد اول گرم و سپس قرمز و سپس شعلهور و در مرحله چهارم روشن شده و نور مى‏دهد، بر همین اساس گفته‏اند: تن زجان نبود جدا عضوى از اوست ..... جان زکل نبود جدا جزوى از اوست‏
  25. پس  مرگ  انتقال شدن است نه فنا - بنابر هر دو تفسیر  مرگ  انتقال شدن است نه فنا و نابودى از مرحوم صدوق و غیر ایشان روایت شده که پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) فرمودند: «ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقا و انما تنتقلون من دار الى دار»: «شما خلق نشدید براى فنا و نابودى، بلکه خلق شدید تا باقى بمانید، و همانا منتقل مى‏شود (در وقت  مرگ ) از خانه‏اى به خانه‏اى دیگر»
  26. پس باید به فکر آذوقه و تحصیل تقوى بود، وقتى بنا شد  مرگ  انتقال باشد، پس باید به فکر آذوقه و تحصیل تقوى بود، که‏ «انّ خَیرَ الزادِ التقوى»: «بهترین توشه و آذوقه تقوا است» انسان عاقل و زیرک کسى نیست که تنها براى امور دنیوى زیرکى کند، که آخرت هم نیاز به کیاست و فراست دارد مرحوم مجلسى (ره) در کتاب‏العدل و المعاد از دو کتاب حسین بن سعید که از بزرگان محدثین است از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده: قال سُئِل رسولُ الله (صلى الله علیه وآله):«اىٌ المومنین اکیس»؟  قال: «اکثرهم ذکراً للموت و اشدهم استعداداً له» از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) سؤال شد: «کدام یک از مؤمنین با کیاست‏تر و با فراست‏تراند»؟ فرمودند: «آن کسى که بیشتر یاد مرگ  کند و خود را براى آن بهتر آماده سازد».
  27. کدام مؤمنین با کیاست‏تر و با فراست‏تراند»؟ - از امام صادق (علیه السلام) از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) روایت است که: «اکیس النّاسِ من کان اشدّ ذکراً لِلموت»:«زیرک‏ترین و با فطانت‏ترین افراد بشر کسى است که شدیدتر از همه یاد مرگ  باشد»
  28. (تنظیم و نگارش مباحث از فراز 3 تا 8 قریب به یک ماه در جوار مرقد ملکوتى ثامن‏الائمه (علیه السلام) و در کتابخانه آستان قدس و مسجد گوهرشاد به پایان رسید این اولین بارى نبوده که از آن آستان مقدس بهره برمیگیرم و امیدوارم آخرین مرتبه هم نباشد که از عنایت آن امام رئوف برخوردارم؛ 
  29. الحمدالله لاولنا و آخرنا). الهى، این واله عاشق در ذیل این فراز (لولا الاجال التى تا عَظُم الخالق) گوید:

گرآنان را زمان وصل محبوب‏

 

نبودى درقضاى عشق مکتوب‏

نبودآن شاهبازانرا قفس جاى‏

 

که شاهان را بزندان نیست مأواى‏

چوسیمرغ ازفضاى تنگ کونین‏

 

برون جستند دریک طرفة العین‏

بزندان تنگدل آن بى‏گناهى است‏

 

که بیرون جایگاهش قصر شاهیست‏

  1. برآن مرغ آمد این خاکى قفس تنگ‏

 

که بیند باغ گل فرسنگ فرسنگ‏

  1. چو آن مرغان جان بینندیاران‏

 

بگلزار جنان خوش چون هزاران‏

  1. چه گلزارى سراى انس با یار

 

وز آنجا نه رقیب آگه نه اغیار

  1. همه مشتاق پروازند ازاین دام‏

 

کجا دردام تن گیرند آرام‏

  1. به جان مشتاق دیدار نگارند

 

بچشم شوق گریان زانتظارند

  1. همه غمگین زهجران حبیبند

 

همه از وصل دلبر بى‏شکیبند

  1. همه ایام وسال ومه شمارند

 

که روز وصل جانان جانسپارند

  1. منم زآن بلبلان باغ وگلزار

 

که در خاکى قفس درمانده‏ام زار

 

 

 

 

  1. خدا راپاکبازان رحمت آرید

 

مرا بیرون زرنج و زحمت آرید

  1. شما درگلشن جان شاد وخرم‏

 

من اینجاتا بکى دررنج و ماتم‏

  1. بگویید این شکسته بال مسکین‏

 

چه سازد باهجوم بازو شاهین‏

  1. بسازدبا جفاى جیفه خواران‏

 

ویا سوزد زداغ هجر یاران‏

چه باشد دلبرا گرچشم پرناز

 

بمن هم چون برآن خوبان کنى باز

بپردازى دلم زآلایش خاک‏

 

که باغ دل شود زین خاروخس پاک‏

  

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏1، ص: 225 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید