یش از 120 کتا ب از نهج البلاغه ؛ ترجمه و شروح آن از آقا جانم امیرالمومنین علی بن ابی طالب علی علیه السلام در دانش نامه علوی آمده است یا شروح دیگر؛ بعضا با شناسنامه و یا نام و زبان کتاب آورده شده تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی ملاحظه فرمایید لطفا نظر دهید متشکرم . https://safarzade.blog.ir/
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- 13- و حاجاتهم خفیفة ؛ 13- روح قناعت ترجمه: نیازهاى آنان (پرهیزکاران) اندک است.
- تورّم اقتصادى - شرح: متقین در زمره انسانهاى پرخرج و سنگین هزینه و داراى تشکیلات پر زرق و برق نیستند، اگر لباسى بخواهند یا مسکنى طلبند، در محدوده نیاز خود جستجو مىکنند، اگر با لباسى ارزان قیمت و مسکنى معمولى امور زندگى خود را مىتوانند بگذرانند، با دست خود، خود را در مهلکه قرار نمىدهند، همانند افرادى نیستند که اگر زندگى پرزرق و برق و لوکس و مدرنى نباشد، نتوانند زندگى کنند، آنها با اینکه مىتوانند چنین امورى را هم فراهم کنند، ولى خود را از این امور مستغنى مىدانند، و از این روى اگر مدتى در فشار زندگى و تورّم اقتصادى قرار گیرند، چون خود را با قناعت تطبیق دادهاند، هرگز سختى و ناراحتى را احساس نمىکنند.
- دوراندیشى - اما کسانى که از ابتدا خود را با نیازهاى گسترده و تجمّل همسو کردهاند، در مواقع کمبود، چارهاى جز سختى و ناراحتى ندارند، زیرا طبیعتى که بر امرى عادت داده شد، در موقع فقدان آن امر طبیعتاً غم را باید با آغوشى باز استقبال کند، پسعاقل آن است،
- که: انجام کار را در آغاز بنگرد، و دوراندیشى و تدبیر نگرى را در مدّنظر گیرد، اگر نفس بر خِفّت و کمى احتیاج عادت کند، نه در گشایش زندگى بسیار خوشنود و نه در سختى آن ناخشنود مىگردد، زیرا در هر دو حال به اندازه نیاز مصرف مىکند.
- الگوهاى مطمئن -یکى از عوامل پیشرفت اسلام در صدر اسلام و عدم شکست آن در زیر فشارهاى شکننده دشمنان، منطبق شدن مسلمانان با نیازهاى اندک بود، آنها با این عمل خود را در برابر فشارهاى اقتصادى بیمه کردند جریان محاصرههاى اقتصادى و شعب ابیطالب و سختى مسلمانان و در نتیجه مقاومت آنان زبانزد خاص و عام بود. اسلام از طرفى با تعالیم خود توسط پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و از طرفى با الگوسازى و ارائه الگوهاى مطمئن چون پیامبران و به ویژه پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) مسلمانان را در این امر یارى رساند؛ آنان را چنان ساخت که اگر مىخواستند به زندگى پرزرق و برق روى آورند، کمال نفسانى و ایمان بارور آنها به آنان اجازه نمىداد، و چنان آنها را قانع کرد، که به اندک چیزى مىساختند، و دم نمىزدند.
- امثال سلمان را چنان ساخت که او با اینکه فرماندار مدائن بود، نقل مىکنند وقتى سیل آمد با اساس مختصرى که داشت از شهر دور شد، و گفت: «نَجَى المُخَفَّفُون»: «رستگارند کسانى که تخفیف در حوائج مىدهند و به کم قانعاند» زیرا در وقت خطر سریع مىتوانند از معرکه دور شوند، همچون مرغ سبکبالى که از چنگ عقاب تیزپرواز مىگریزد، ولى حیوان تنپرور در هنگام شکار شدن، قدرت فرار ندارد، و از این روى در دام بلا سقوط مىکند.
- قانع در زندگى - بروز و صدور این چنین حالات و سخنان از چنین بزرگانى همچون سلمان ریشه در رهبرىهاى رهبران آنان دارد. وقتى پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و على (علیه السلام) جانشین بلافصل او چنین قانعانه زندگى مىکنند، چرا پیروانشان این چنین نباشند؟! پیروان یک رهبر نشان دهنده حالات و فرامین او هستند، مولائى که وقتى املاک شخصى و دسترنج خود را مىفروشد، و دینارى را به خانه برنمىگرداند، و همه را به فقرا مىدهد، و چنین خفیف المؤونه با خانوادهاش با گرده نانى زندگى را سپرى مىکنند،
- چرا رهروان او نکنند؟ چرا پرهیزکاران که از او الگو گرفتهاند نکنند؟ اگر نمىتوانیم همچون رهبران خود باشیم، چنانکه مولى الکونین و رهبر آزادگان على (علیه السلام) بر این مطلب تصریح فرمود، ولى ما را هم افسار گسیخته رها نکرده و فرمودند مرا با تلاش و کوشش خود یارى دهید، و سعى کنید تا حداکثر به ما نزدیک شوید.
- قدر حاجت و نیاز،-باید آگاه بود که، به قدر ضرورت تهیه کردن امورات زندگى منافات با تقوى و زهد ندارد؛ این مقدار چنانکه در روایات آمده است، از دین است نه از دنیا، ولى بیشتر از قدرحاجت و نیاز، از دنیا است نه از دین. با نگرشى به زندگى درونى اغنیاء این مسئله بسیار ملموس مىشود، زندگى آنها همراه به محنت و بلا و رنج است، و چه بسا خود توجهى به آن ندارند. رنجى که شاید یک دهم و عشر آن در زندگى کسانى که اکتفاء به قدر حاجت کردند نباشد، باید پذیرفت که این افراد قانع پادشاهى مىکنند نه پادشاهانى که قناعت نمىکنند.
و به قول شاعر:
نگهبانى مُلک و دولت بلاست | گدا پادشا هست و نامش گداست | |
- شریکان مال -نهایت ثمرى که از این مال و ثروت زیادى عائد شخص مىشود، بر فرض اینکه دستخوش حوادث نگردیده و نابود نشود این است که ورثه استفاده کرده، و چه بسا روزگارى به معصیت کردگار سپرى کنند، و چه خوش فرمود مولى الموالى در نهجالبلاغه که: «لِکُلِّ امرء فى ماله شریکانِ، الوارث و الحوادث» «براى هر کس در مالش دو شریک است یکى وارث و دیگرى پیشامدهاى زندگى» پس خردمند
- چو ابریشم ثروت برای دیگران - دانا کسى است که: از این دو شریک اگر پیش نمىافتد، پس نیفتد، به این معنا که به مقدار ضرورت برداشت کرده، و زیاده بر آن را انفاق کند، یا در دیگر امور خیریه مصرف نماید؛ ولى دیده مىشود که افرادى مثل کرم ابریشم تا آخر عمر ابریشم تنیده اطراف خود را از ثروت پر کرده، و وقتى به نظر خودش در آخر عمر مىخواهد استراحتى کند، و از دسترنج خود بهرهاى گیرد، در درون آن پیله و میان انبوهى از ثروت جان مىبازد، و ابریشمها و ثروتها را براى دیگرى مىگذارد، اى کاش به راحتى مىگذاشت و مىرفت، این مال در وقت مفارقت روح، او را به سوى دنیا مىکشد و از طرفى ملک الموت ریشههاى قلب او را گرفته و به سوى آخرت مىکشد، و در این وسط اگر براى او مسئله به راحتى سپرى شود، مثل کسى خواهد بود که اعضاء او را در وقت مرگ از یکدیگر جدا کنند.
- دنیا باز دارنده معشوق -منشأ کمى حاجت بر سبک بودن مؤونه پرهیزکار را باید در وجود گوهرى به نام حبّ به محبوب واقعى و خالق حقیقى جستجود کرد، وقتى حبّ آمد، به اعتنائى نسبت به دنیا را به دنبال دارد، دنیا به معنى ما سواى محبوب، دنیا به معنى مشغول کننده و بازدارنده از توجه به معشوق.ظرف را یا هوا پر مىکند یا آب، هر چه از یکى کاسته شود بر دیگرى افزوده مىگردد، اگر در ظرف دل حبّ قرار گیرد هواپرستى و دنیاطلبى بیرون مىرود
- وگرنه اگر هواپرستى و تمایل به دنیا در آن قرار گرفت، جاى حبّ نیست هرچه از حبّ کاسته شود، بر هوا افزوده و هر چه از هوا کاسته شود، بر حب اضافه مىگردد. پرهیزکار چون حب به محبوب در قلب او لانه کرده، توجّهى به غیر او نمىکند، او در رابطه با مسائل مادّى و حوائج روزمره خود، خود را همچون تشنهاى مىبیند که از دریاى مادّیات به اندازه رفع تشنگى بهره برمىگیرد و به بقیه باقیمانده دیگر بىاعتنا است، این بىاعتنائى و غناى در فقر خود
- هدیه مومن به دنیا -عنایتى و هدیهاى از ناحیه آن محبوب واقعى و آن غنّى بالذات است، که این عاشق با او رابطه برقرار کرده است و به همین معنا اشاره دارد کلام رسول گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله) «تحفة المؤمن فی الدنیا الفقر»:«هدیه مؤمن در دنیا فقر است».
- در روایت است که خداوند روز قیامت به چنین افراد به ظاهر فقیر مىفرماید: اى بنده من دنیا را به تو ندادم نه از این جهت بود که دنیا به تو حیف بود؛ بلکه از آن بود که تو به دنیا حیف بودى، گاهى هم که دعاى تو را اجابت نمىکردم، براى این بود که دوست داشتم ناله تو را بشنوم، و از ناله و توجه تو به خود خشنود و مسرور گردم.... دنیات ندادم نه از خوارى تست..... کونین فداى یک نفس زارى تست ..... هر چند دعا کنى اجابت نکنم..... زیرا که مرا محبت زارى تست
- حقیقت قناعت -اگر بگوئیم حقیقى را خداوند بارى تعالى به چنین پرهیزکارانى در اثر قناعت عطا فرموده سخن به گزاف نگفتهایم. اگرت سلطنت فقر ببخشند ایدل ..... کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهى..... خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پاى..... دست قدرت نگر و منصب صاحبخانى
- تکبّر فقراء بر اغنیاء -پرهیزکاران در اثر تعالى روح در برابر کسى که آنها را فقیر انگاشته، و مالى بخواهد بخشد با حالتى متکبّرانه برخورد مىکنند. در روایتى آمده که حضرت على (علیه السلام) به حضرت خضر (علیه السلام) رسیده از ایشان سؤال فرمودند: «بهترین اعمال چیست»؟ گفت: «بذل اغنیاء بر فقراء و کمک کردن به آنها، براى رضاى خدا»، مولى فرمودند: «از آن بهتر ناز و تکبّر فقراء است بر اغنیاء به خاطر وثوق و اطمینانى که به خدا دارند»، خضر (علیه السلام) در جواب گفت: «این کلامى است که باید با نور بر صفحه رخسار حور نوشت».
- «فقر مدال افتخار »کلام پیامبر گرامى اسلام (صلى الله علیه وآله):«الفقر فَخْرى»:«فقر افتخار من است» اشاره به فقر عرفى و خفیف المؤونه بودن است، یعنى کم نیازى و خفیف الحاجه بودن مدال افتخار من است؛ البته محتمل است که اشاره به فقر ذاتى باشد(انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى) که همه مخلوقات ذاتاً محتاج و فقیرِ خداوند متعال و غنّى بالذات هستند.
- علماء اخلاق، فقر عرضى را به چند قسم تقسیم کردهاند: 1- فقرى که در آن فقیر راغب به مال است، به طورى که اگر راهى براى یافتن و به دست آوردن آن پیدا کند، اگرچه با مشقّت زیادى همراه باشد، آن مال را طلب مىکند، این فرد را فقیر حریص نامند.
- 2- فقرى که فقیر در آن وجود مال را محبوبتر از عدم آن دانسته، ولى مثل حالت اول به سراغ آن نرفته؛ بلکه اگر براى او آورده شود گرفته و خوشنود است، این فرد را فقیر قانع گویند.
- 3- فقرى که در آن فقیر از مال کراهت داشته، و از آن فرارى و بیزار است، این فرد را فقیر زاهد گویند که اگر اعراض و تزهّد او به خاطر خوف از عقاب باشد، فقیر را «فقیر خائف» و اگر براى شوق به ثواب باشد «فقیر راجى» (امیدوار) گویند.
- 4- فقرى که در آن فقیر نسبت به مال دنیا بىتوجه مىشود، و اغراض دنیوى و اخروى را فراموش کرده و فقط روى توجه با تمام وجودش به خالق متعال دارد، این فرد را «فقیر عارف» گویند و در واقع چنین شخصى (مستغنى راضى) باید نام نهاده شود، زیرا کمنیازى او نوعى بىنیازى است، بى نیازى و استغناء نسبت به ما سوى الله و راضى به هر چه از محبوب به او مىرسد، این نوع فقر که در پرهیزکاران خفیف الاحتیاج بروز مىکند، مافوق زهد است، زیرا در زهد، زاهد مشغول به دنیا است ولى کاره از آن، یعنى در عین مشغول بودن به دنیا به آن بىمیل است؛ چنانکه راغب به مال هم مشغول دنیا است، و به آن میل نشان مىدهد، و همین اشتغال اگرچه با کراهت همراه است، ولى خود حجابى از حجب ظلمانى عالم مادّه است.
- خفیف الحاجة -در روایات زیادى بشارت به فقراء و افراد خفیف الحاجة داده شده، که از مصداق بارز این مبشّرین، پرهیزکاران کم حاجتى هستند که به اندازه نیاز توشه برمىگیرند.
- البته جاى تذکر است که خفیف الحاجة بودن ملازم با فقر نیست؛ بلکه گاهى انسان خفیف الحاجة است، و بیش از نیاز هم در بساط ندارد، و گاهى بیش از نیاز هم دارد، ولى در رابطه با امور شخصى مصرف نمىکند؛ بلکه در مواردى که مورد رضاى خدا است صرف کرده، و براى خود به قدر نیاز برداشت مىکند.
- دو نکته را به مناسبت فقر متذکر شویم:
- ممکن است به ذهن کسى بیاید که: چنین انسانهاى متکاملى که مستغنى از مال و منال هستند، چرا فقیر نامیده مىشوند؟ اطلاق فقیر بر چنین بزرگانى و چنین اغنیائى مثل اطلاق عبد است بر عرفائى که حق عبودیت را شناختند، اگرچه عبد بر هر غافلى هم صدق مىکند، ولى هرچه عرفان و شناخت شخص نسبت به عبودیّت بالاتر رود، مُحِقتر بر اخذ نام عبد مىگردد. چنانکه در تشهد نماز خداوند متعال و شارع مقدس پیامبر خود را ابتداء با نام «عبد» و سپس با نام «رسول» مىستاید: (و اشهد ان محمدا عبده و رسوله). در رابطه با فقر هم هر چه عرفان نسبت به احتیاج داشتن بنده به خدا در جمیع امور بیشتر شود، این شخص به موازات شناختش محقتر به اطلاق این نام بر خود مىشود.
- «فقر مرگ بزرگتر -در روایات بسیارى «فقر» ستوده شده، و براى فقرا مقامات بلندى در نظر گرفته شده است، از طرفى در روایاتى فقر مورد مذمّت قرار گرفته است، مثلااز پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) رسیده: «کادَ الفقر انْ یَکونَ کُفرا»:«نزدیک است که فقر به کفر بیانجامد» و همچنین از آن حضرت روایت شده: «الفقر الموتُ الاکبرُ»: «فقر مرگ بزرگتر است» یعنى فقیر بدتر و بیشتر از یکبار مىمیرد.
- از امام على (علیه السلام) هم رسیده: «مَنْ ابْتَلى بالفقر ابتلى باربع خصال: بالضعف فى یقینه، و النقصان فى عقلهِ و الرّقة فی دینهِ، و قلّة الحیاء فى وجههِ، فنعوذ باللهِ مِن الفقر»:«کسى که مبتلا به فقر شود مبتلا به چهار خصلت مىگردد: به ضعف در یقین، نقصان و کمبود در عقل، سستى در دین و کمبود حیاء در صورتش- یعنى فقر موجب بى حیائى و پاره شدن پرده حیا مىشود-
- پس پناه مىبریم به خدا از فقر».خفیف المؤونه -حال چگونه بین این دو دسته از روایات را مىتوان جمع کرد؟ جمع بین آنها با کمى تأمل واضح است. آن روایاتى که فقر را مذمّت مىکنند ناظر به فقرى هستند که فقیر مضطّر شده باشد مثل گرسنهاى که مشرف بر مرگ یا برهنهاى که از فرط سرما خوف تلف دارد، و روایاتى که مدح فقر را مىکند ناظر به غیر چنین فقرى است، مثل آنکه نان و یا چیزى که سدّ جوع کند دارد ولى خورش ندارد یا نان و خورش بسیار معمولى دارد ولى خود را محتاج به خورش بهترى مىداند.
- حال براى روشن شدن خفیف الحاجة بودن مناسب است مثالهائى بزنیم: گاهى دیده مىشود افرادى براى مسافرت کوتاهى چندین چمدان و ساک باید به دنبال ببرند تا به خیال خود راحت باشند، در حالى که خود و دیگران را به زحمت مىاندازند،
- ولى عدّهاى دیگر دیده مىشوند که با یک ساک کوچک مسافرت را سپرى مىکنند، اینها خفیف المؤونه و کم نیازند، اما دسته اول از جمله کسانى هستند که بار خود را سنگین کرده و زیر آن زانو مىزنند. به راستى کدام دسته موافق عقل عمل کرده و کدام زندگى راحتى دارند؟ جواب را به عهده خوانندگان مىگذاریم.
- خفیف المؤونه بعد از مرگ -در بعضى قبرستانها قبرهائى درست مىکنند در ابعاد 5/ 1 متر در 50 سانتىمتر که مجموعش 1 متر مربع یا کمتر مىشود گاهى چند طبقهاى درست مىکنند، یعنى در یک متر جا چند نفر را جا مىدهند؛
- حال بنگرید به اهرم مصر که قبر فراعنه است، چندین هزار متر قاعده این هرم است با ارتفاعى در حدود 150 متر. ده، پانزده سال، هر روز دهها هزار کارگر را بکار گرفتند، تا این ساختمان عظیم برپا شود و چه بسیار افرادى زیر این کار طاقت فرسا جان دادند، چندین میلیون قطعه سنگ روى هم نهادند، سنگهائى که از هزار کیلومترى آورده شد تا این بنا برپا شود. دانشمندى نوشته، مرتفعترین بناى سنگى بر روى کره زمین اهرام مصر است، آیا یک قبر این قدر تشکیلات لازم دارد؟ دقیقاً معلوم نیست این سنگهاى بزرگ به چه وسیلهاى آورده شده، بعضى از دانشمندان معتقداند تمدّنى پیشرفته در آن زمان بوده، و سپس نابود گشته و از بین رفته است، با این مثال و نمونه روشن شد که دائره خفیف المؤونه بودن و عدم آن تا بعد از مرگ هم مىتواند توسعه داشته باشد.
- ناز و نعمت را رها کردند و رقتند- در اوائل انقلاب، اختلافى در اطراف کرج بود و به آنجا رفتیم، پیشنهاد شد که از کاخ شمس، یکى از خواهرهاى شاه دیدن کنیم، 2000 هکتار (200 میلیون متر مربع) وسعت آن بود در کنارش بنائى همچون کاخ براى خدمتکار مخصوص او بنا شده بود به وسعت 70 هزار متر مربع؛
- زمانى که نزدیک درب خروجى در موقع برگشتن رسیدیم، حدود 50 نفر را ملاقات کردیم که مىگفتند: ما کارکنان کاخ بودیم، به قدرى به ما حقوق کم مىدادند که الان که صاحبان کاخها فرار کردهاند، هیچ پساندازى نداریم، و در حال حاضر بیکار هستیم. پس از مشاهده این چیزها این آیهها به خاطرم آمد: «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ- وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ- وَ نَعْمَةٍ کانُوا فِیها فاکِهِینَ» خداوند درباره فرعونیان مىفرماید: «چه بسیار باغ و بستان و چشمههاى آب و کشت و زرعها و منزلهاى عالى و ناز و نعمتهاى وافرى که در آن غرق و خشنود بودند رها کردند و رفتند».
- بار سنگین ما -چرا انسانى که مىتواند در کم نیازى زندگى راحتى را سپرى کند با دست خود، را بدون جهت گرفتار مىکند؟ در مکه در سرزمین منا بودیم، چادرهائى به ما براى سکونت داده بودند، که سهم هر نفرى 3 متر بود به حجاج گفتم خانههاى شما چه بسا به 2000 متر مىرسد، صحیح است که «من سعادة المرء سعة داره»: «از سعادت مرد وسیع بودن خانه او است»،
- ولى وسعت خانه حساب و کتاب دارد، بدانید در 3 متر هم مىتوانید زندگى کنید، چنانکه الان در مِنا زندگى مىکنید. یک تکّه تاریخى بسیار جالب از نهجالبلاغه نقل کنم: شُریح قاضى یک از قضات زمان مولى على (علیه السلام) خانهاى خرید، شریح که مرد سلیم النفس نبود در زمان خلیفه دوم توسط وى منصوب شده بود و بعد هم امام على (علیه السلام) بر طبق مصالحى وى را در مقام خود ابقاء کرده بودند ولى به او فرمودند قضاوت نهائى را نزد من آر، و عملا قضاوت او را از کار انداختند.
- شُریح قاضى - مرحوم فیض الاسلام درباره شریح در ذیل نامه سوم نهجالبلاغه خود چنین مىگوید: «شریح مردى بود کوسج که مو، در رو (صورت) نداشت و عمر بن خطاب او را قاضى کوفه قرار داد، و در آن دیار به قضاء و حکومت شرعیه مشغول بود، امیرالمؤمنین (علیه السلام) خواست او را عزل نماید، اهل کوفه گفتند: او را عزل مکن، زیرا او از جانب عمر منصوبست، و ما با این شرط با تو بیعت نمودیم که: آنچه ابوبکر و عمر مقرّر نمودهاند، تغییر ندهى، و چون مختار ابن ابى عبیده ثقفى به مقام حکومت و امارت رسید، او را از کوفه بیرون نموده، به دهى که ساکنین آن یهودى بودند فرستاد، و چون حجاج امیر کوفه گردید او را به کوفه بازگردانیده با اینکه پیرمرد سالخوردهاى بود، امر کرد به قضاء مشغول گردد، او به جهت خوارى که از مختار دیده بود درخواست نمود تا او را از قضاء عفو نماید؛ حجاج پذیرفت. خلاصه هفتاد و پنج سال قاضى بود فقط دو سال آخر عمر بر کنار ماند، و در سنّ یکصد و بیست سالگى از دنیا رفت».
- 80 مثقال طلا-گویند: شریح در دوران قضاوت خود خانهاى خرید به 80 دینار (دینار برابر یک مثقال طلا بوده و الان بخواهیم با قیمت بازار امروز محاسبه کنیم، هر مثقال 6000 تومان است پس قیمت خانه مىشود 600/ 480000* 80 تومان حال ببینید مولى (علیه السلام) به قاضى معروف کوفه که خانهاى معادل 480 هزار تومان (با محاسبه در بازار آزاد خریده و امروزه با این قیمت، خانهاى مثلا سه اطاقى مىدهند) چه مىفرماید:
- راوى مىگوید وقتى خبر به مولى رسید او را خواسته و به او فرمودند: به من خبر رسیده که خانهاى به قیمت 80 دینار خریدهاى و سند و قبالهاى هم براى آن نوشته و شهودى هم بر این جریان گرفتهاى؟! شریح گفت: بلى یا امیرالمؤمنین، راوى مىگوید: حضرت با نگاهى غضبناک به او نگریسته و فرمودند: اى شریح آگاه باش که به زودى نزد تو مىآید کسى (عزرائیل) که نظر به نوشته و قولنامه تو نمىکند، و نیز از بیّنه و شاهدهاى تو سؤالى نخواهد کرد، تا تو را از این دنیا و این خانه خارج کرده و دور کند، و بدون هیچ چیزى و با دستى خالى تحویل قبر دهد،