امیر المومنین متقین-1- 36- قیافه پرهیزگاران «ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض...

 بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

  1. تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی
  2. امیر المومنین متقین-1- 36- قیافه پرهیزگاران «ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض و یقول: قد خولطوا و قد خالطهم امر عظیم» ترجمه: بیننده وقتى به قیافه پرهیزگاران نظر مى‏کند، آنها را مریض مى‏پندارد، ولى هیچ مرضى در وجود آنها نیست و آن بیننده گوید: آنها دیوانه شده‏اند، در حالى که اندیشه‏اى بس بزرگ آنان را به این وضع درآورده است.
  3. زندان در بدن های لاغر -  از بس خوف بر پرهیزگاران مستولى شده و آنها را به عبادت کشانده، اجسام آنها نحیف و رنگهاى آنها زرد شده به طورى که وقتى آنها را مى‏بینند، تصور مى‏کنند، افراد مریضى هستند، در حالى که اگر انسانهاى سالمى وجود داشته باشد، آنها هستند، مردم به هم مى‏گویند اعمال و رفتارى که اینها انجام مى‏دهند، به انسانهاى متعارف و سالم شبیه نیست، اینها از نظر روانى مریضند، ولى آنها دیوانه عالم دیگرى هستند، روان آنها با عالم مادّه و کثیف هم سنخ نیست؛
  4. آنها توجه به ملأاعلى دارند، آنها زندان شدگان در این بدنهاى لاغرند، اگر این دیوانگى است، صد رحمت بر آن!
  5.  درمنطق بیخردان، بى‏خردى است.-اعمال و رفتار این عاشقان در منطق دنیاپرستان به هیچ وجه قابل توجیه نیست، آنها کشش درک این عاشقان را ندارند، و از این روى آنها را دیوانه مى‏پندارند، در شب که همه به خواب ناز فرو رفته‏اند، شب زنده‏دارى و عبادت و راز و نیاز در منطق بیخردان، بى‏خردى است. مى‏گویند مگر انسان عاقل هم با خود چنین مى‏کند، در حالى که اگر چشم بصیرت داشتند مى‏دیدند خودشان هزارها بار بدتر براى امور دنیوى خود تلاش مى‏کنند و تا پاى جان و هلاکت به دنبال مال و جاه و منال هستند.
  6. مرحوم شیخ انصارى - یکى از خادمان حرم مطهر امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل کره بود که طبق معمول ساعتى قبل از طلوع فجر براى روشن کردن چراغهاى حرم مطهر بدان جا رفتم، ناگهان از طرف پائین پاى حضرت امیر صداى گریه‏اى شنیدم و شگفت‏زده شدم که معمولا این وقت شب زوّار به حرم مشرف نمى‏شوند، وقتى آهسته آهسته پیش رفتم، دیدم مرحوم شیخ انصارى است که صورتش را بر ضریح مقدس گذاشته و مانند مادر جوان مرده مى‏گرید.
  7. و با زبان دزفولى با سوز و گداز مى‏گوید «آقاى من، مولایم، اى ابالحسن، یا امیرالمؤمنین، این مسؤولیتى که اینک به دوشم آمده، بس خطیر است و مهم، از تو مى‏خواهم مرا از لغزش و اشتباه و عدم عمل به وظیفه مصون دارى، و در طوفانهاى حوادث ناگوار همواره راهنمایم باشى و الّا از زیر بار مسؤولیت- رهبرى و مرجعیت- فرار خوهم کرد و آن را نخواهم پذیرفت».( سیماى فرزانگان) آرى مثل شیخ انصاریها مزّه خوف را چشیدند و به مقصد رسیدند.
  8. نکته‏ : طریقیت و موضوعیت، قابل توجه اینکه در این فراز از خطبه، نحیف و لاغر بودن جسم و رنگ پریدگى از علائم متقیان شمرده شده است، آیا انسان درشت هیکل و فربه نمى‏تواند متقى باشد؟ جواب این است: در علم اصول هم بحث شده که بعضى چیزها جنبه‏ طریقیت دارد، نه موضوعیت، یعنى بعضى چیزها راهى براى تشخیص موضوعى است، نه این که خود این چیز در آن موضوع دخالت داشته باشد، مثل این که مى‏گویند انسانها روى دو پا راه مى‏روند،
  9. حال اگر انسانى را دیدم که عاجز بود و چهار دست و پا راه مى‏رفت، یا اصلا راه نمى‏رفت و با چرخ حرکت مى‏کرد، آیا انسان نیست؟ پس روى دو پا حرکت کردن طریق و راه براى شناختن انسان است نه دخیل در انسانیت انسانى داشته باشد، پس روشن شد که لاغر بودن یکى از راههاى شناخت متقین است در صورتى که همراه با صفاتى دیگر باشد و الا بسیارى از فسقه و فجره هم لاغراندام هستند، پس لاغر بودن دخل در تقوى به نحو موضوعى ندارد، ولذا چه بسا افراد پرهیزگارى را مى‏بینیم که فربه و چاق هستند، حتى بعضى از ائمه ما مثل امام پنجم (علیه السلام) نیز نقل شده هیکل درشتى داشته‏اند و فربه بوده‏اند.
  10. عناوین صفات مشیر نه حقیقی - پس این صفات، از قیود و صفات غالبى است که شاید بتوان گفت اکثر متقیان داراى این صفات هستند که مولى ذکر مى‏کنند و به عبارت دیگر عناوین صفات به نحو عنوان مشیر است نه عنوان حقیقى، یعنى با این صفات مولى اشاره به پرهیزگاران مى‏کنند نه خود اینها مثل لاغراندام بودن و رنگ پریدگى عنوان موردنظر مولى باشد که ارزش آنها به اینها باشد، ارزش متقیان به تقواى درونى و شجره ایمان آنهاست که اینگونه میوه‏ها و ثمراتى را به بار مى‏آورد.
  11. شیعه شما هستیم  - پس به سه بیان سؤال فوق را جواب دادیم: 1- این صفات طریقت دارد 2- عنوان مشیر است 3- قید غالبى است. با این توضیحات، روایتى که از مولى على (علیه السلام) نقل شده، بهتر روشن مى‏شود، در روایت آمده که در شبى مهتابى، مولى على (علیه السلام) از مسجد خارج شدند، به دنبال حضرت جماعتى نیز حرکت کردند، پس از مدتى حضرت ایستادند و فرمودند: شما که هستید؟ گفتند: شیعه شما هستیم اى امیرالمؤمنین، حضرت با فراست و دقت به چهره‏هاى آنها نظر انداختند و فرمودند: چرا در شما سیماى شیعه نمى‏بینم؟ گفتند: سیماى شیعه چیست اى امیرالمؤمنین؟
  12. سیمای شیعه - حضرت جواب دادند: «صُفْر الوجوه مِن السَهَر، عَمْشُ العیون مِنَ البکاء حَدبُ الظهور من القیام خَمصُ البطون مِنَ الصیام ذَبْلُ الشفاه مِنَ الدعاء عَلَیهم غَبرةُ الخاشعین»: «زردى صورت از شب زنده‏دارى، کم سوئى چشم از شدت گریه، پشت خمیدگى از ایستادن (زیاد)، فرو رفتگى شکم از روزه، خشکیدگى لبان از دعا، بر آنها گرد و غبار خشوع نشسته و از خاشعین هستند».( شرح خوئى، جلد 10، صفحه 130.)
  13. صفات حضرت یحیى (علیه السلام) -از کسانى که داراى این صفات بود، حضرت یحیى (علیه السلام) بود، داستان حالات حضرت یحیى (علیه السلام) را مرحوم مجلسى در عین الحیوة خود از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) آورده که خلاصه آن را نقل مى‏کنیم: حضرت یحیى (علیه السلام) وقتى خردسال بود روزى به بیت‏المقدس آمده و رهبانان و احبار را دید که پیراهنهائى از مو پوشیده‏اند و کلاههاى پشمى بر سر نهاده‏اند، و زنجیرها در گردن کرده خود را بر ستونهاى مسجد بسته‏اند،
  14. حضرت یحیى از انبیاء بنى‏اسرائیل بود که معاصر عیسى بن مریم (علیه السلام) بوده و نبوت حضرت عیسى (علیه السلام) را تصدیق کرد. خداوند حضرت یحیى (علیه السلام) را در سنّ پیرى، حضرت زکریا را در حالى که مادرش هم‏مسِن بود بطور خرق عادت اعطاء فرمود
  15. و چنانکه از روایات به دست مى‏آید، مانند امام حسین (علیه السلام) شش ماهه به دنیا آمد. او در زمان هیرودس پادشاه یهودى مذهب متولد شد (درباره حضرت یحیى (علیه السلام) مى‏توانید به جلد 9، میزان الحکمه، صفحه 542 به بعد مراجعه فرمائید، در آنجا از منابع اناجیل نیز کمک گرفته است).
  16. نام حضرت یحیى (علیه السلام) 5 مرتبه در قرآن در سوره‏هاى آل‏عمران، انعام، مریم و انبیاء آمده است. از امتیازات وى این بود که در کودکى به مقام نبوت رسید، قرآن وى را توصیف به «حصور» کرده و «حصور» به معنى کسى است که از هر جهتى در محاصره قرار گیرد و در اینجا طبق بعضى روایات به معنى خوددارى از ازدواج است و مانند حضرت عیسى مسیح (علیه السلام) تا آخر عمر مجرد زیست.
  17. «یحیى» پسرخاله «عیسى» (علیه السلام)- از منابع اسلامى و مسیحى بدست مى‏آید که «یحیى» پسرخاله «عیسى» بوده است، در منابع مسیحى، تصریح شده که یحیى، حضرت مسیح را غسل تعمید داده و لذا او را «یحیاى تعمید دهنده» نامند (غسل تعمید غسلى است که مسیحیان به فرزندان خویش دهند و معتقدند او را از گناه پاک مى‏کند).
  18. حضرت یحیى کتاب آسمانى ویژه‏اى نداشت و به تورات موسى (علیه السلام) عمل مى‏کرد، البته عده‏اى پیرو یحیى هستند و کتابى را هم به او نسبت مى‏دهند، و شاید «صابئین موحّد» پیروان وى باشند (اعلام قرآن، صفحه 667) به نقل از تفسیر نمونه، جلد 13، صفحه 21- 20. براى مطالعه درباره زندگى و شهادت حضرت یحیى (علیه السلام) مى‏توانید به جلد 13 تفسیر نمونه از صفحه 16 تا 30 مراجعه کنید) ..
  19. یحیى (علیه السلام) به نزد مادر آمده و پیراهن موئى و کلاه پشمى طلبید، مادر وى با پدرش حضرت زکریا (علیه السلام) صحبت کرد، حضرت زکریا (علیه السلام) به یحیى (علیه السلام) گفت تو طفل کوچکى هستى، چه چیزى باعث شده دست به این کار زنى؟ جواب داد پدر مگر از من خردسالتر مرگ را نچشیده است؟ حضرت زکریا (علیه السلام) جواب داد بلى، و به مادرش امر کرد هر چه خواهد بکن، حضرت یحیى (علیه السلام) از آن به بعد لباس موئى پوشید و به عبادت برخاست به طورى که پس از مدتى بدنش نحیف شد و روزى به بدن خود نظر کرد و گریست، خطالب الهى به او رسید اى یحیى آیا گریه مى‏کنى براى لاغر شدن بدنت به عزّ و جلال خدوم سوگند اگر یک نظر به جهنم کنى، پیراهن آهن خواهى پوشید به جاى این پیراهن، حضرت بسیار گریست به حدّى که صورتش زخم شد،
  20. خبر به زکریا (علیه السلام) رسید، حضرت زکریا (علیه السلام) به او گفت: چرا چنین مى‏کنى؟ من از خداى خود فرزندى طلبیدم که موجب سرور من باشد گفت اى پدر شما گفتید در میان بهشت و جهنم گردنه و عقبه‏اى است که‏ نمى‏گذرد از آن مگر بسیار گریه کنندگان از خوف الهى، حضرت زکریا (علیه السلام) در پاسخ وى جوابى نداشت و مادرش براى وى دو پاره نمد آماده کرد تا روى دو گونه‏اش گذارد تا آب چشم او را جذب کرده به صورتش آسیبى نرسد، ولى مگر گریه او تمامى داشت، به قدرى گریه مى‏کرد که دو نمد خیس مى‏شد و وقتى فشار مى‏داد، آب از لابلاى انگشتانش مى‏چکید.
  21. هرگاه حضرت زکریا (علیه السلام) مى‏خواست بنى‏اسرائیل را موعظه کند، به چپ و راست مى‏نگریست، تا مبادا یحیى (علیه السلام) در آنجا باشد و بر اندوه او افزوده شود، روزى که حضرت یحیى نبود، مشغول موعظه شد، در وسط صحبت یحیى (علیه السلام) که سر خود را در عبا پیچیده بود، در میان مردم نشست، و زکریا (علیه السلام) او را ندید، فرمود: حبیب من جبرئیل مرا خبر داد که حق تعالى مى‏فرماید در جهنم کوهى است آن را «سکران» نامند و در میان کوه و پائین کوه وادى هست که آن را «غضبان» نامند، زیرا از غضب الهى افروخته شده است و در آن وادى چاهى است که صد سال عمق آن است و در آن چاه تابوتهائى از آتش است، و در آن تابوتها صندوقها و جامه‏ها و زنجیرها از آتش است.
  22. چون یحیى (علیه السلام) اینها را شنید، سر برداشت و فریاد برآورد: « وا غفلتاه»: چه بسیار غافلیم از سکران، سپس برخاست و سر به بیابان گذارد، حضرت زکریا (علیه السلام) به مادرش امر کرد به دنبال او رود که مى‏ترسم زنده او را نیابى، و سراغ او را از چوپانى گرفت، گفت او را در فلان عقبه دیدم که مى‏نالید و مى‏گفت: «خدایا به عزت تو، اى مولاى من آب سرد نخواهم چشید، تا مکان و منزلت خود را نزد تو ببینم». مادرش او را به خدا سوگند داد تا به خانه برگردد، حضرت قبول کرده و به اصرار مادر پیراهن موئى را درآورد و پشمین پوشید و از غذائى که نقل شده، عدس بوده تناول کرد و به خواب رفت.

دشمن جان من است‏

 

عقل من و هوش من‏

کاش گشوده نبود

 

چشم من و گوش من‏

   
  1. در خواب به او ندا رسید اى یحیى، خانه بهتر از خانه من و همسایه بهتر از من مى‏طلبى، چون این ندا شنید برخاسته و گفت خداوندا از لغزش من درگذر به عزّت تو دیگر سایه‏اى نطلبم به غیر از سایه بیت‏المقدس، لباس موئین را پوشید و روانه بیت‏المقدس براى عبادت در کنار رهبانان شد و هر چه مادرش مانع شد کارگر نیفتاد، و آخر زکریا (علیه السلام) گفت رهایش کن که پرده از قلبش کنار رفته و از عیش دنیا انتفاع نمى‏برد.( عین الحیوة مرحوم مجلسى)
  2. و عاقبت هم در راه خدا و خوف از او به شهادت رسید، در بعضى روایات دارد که: دختر برادر پادشاه موجب شد تا او شهید شود، زیرا روزى از یحیى (علیه السلام) خواست تا او را به ازدواج خود درآورد و او امتناع کرد، و از این روى مادر دختر، او را زیبا نموده روانه کاخ کرد و به او گفت اگر شاه از تو چیزى خواست، سر یحیى را از او بخواه و او چنین کرده؛
  3. و پس از شهادت حضرت یحیى (علیه السلام)، سر او را در تشتى طلا گذارده و به آن زن هدیه کرد.( میزان الحکمه، جلد 9،) حضرت یحیى (علیه السلام) تا آخر عمر هم از بس در عبادت به سر برد و کناره‏گیرى کرد، زن اختیار ننمود.( میزان الحکمه، جلد 9،)
  4. در مورد احوال خائفین و سرگذشت آنها مى‏توانید به کتاب عین الحیوة مرحوم مجلسى از صفحه 288 به بعد مراجعه کنید. مرحوم الهى، این بلبل شیوا در ذیل (ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض) چنین گوید:

هم آنان را زاندوه جدائى‏

 

تو پندارى مریض بى دوائى‏

  1. تو پندارى که آنان دردمندند
 

چو پر بشکسته مرغى در کمندند

ولیکن نیست در تنشان گزندى‏

 

ز عشق آمد به جانشان دردمندى‏

  1. خوشا دردى که عشق آرد به جانها
 

بمیرد بى چنین دردى روانها

خوشا بر جسم و جان بیمارى عشق‏

 

خوشا فریاد و آه و زارى عشق‏

  1. مکن محروم از این دردم خدا را
 

ببخشا بر مس من کیمیا را

 

الهى در تب عشقم بسوزان‏

 

چو شمعم ز آتش غم بر فروزان‏

  1. دلم چون چشم او بیمار گردان‏
 

به رویش چشم دل بیدار گردان‏

به درد عشق جانم مبتلا ساز

 

ز لعل یار دردم را دوا ساز

دواى درد جانم عشق یار است‏

 

مرا با حال بى جانان چه کار است؟

  1. سپس در ذیل (و قد خولطوا و لقد خالطهم امر عظیم) گوید:

هم آن پاکان به فیض عشق جانان‏

 

چو مجنونند پیش قوم نادان‏

به عقل کل چو جانى رهنمون گشت‏

 

تو پندارى که در دشت جنون گشت‏

   

 

  1. زنادانى تواش دیوانه دانى‏
 

توئى دیوانه او عقل جهانى‏

تو چون اطوار عادت عقل خوانى‏

 

خردمندى به جز عادت ندانى‏

  1. زهى دور از حقیقت مردم دون‏
 

که صرف العقل را خوانند مجنون‏

   

 

الا اى عشق، مجنون ساز ما را

 

زدام عقل ده پرواز ما را

  1. کدامین عقل؟ عقل مردم دون‏
 

که پیش شهوت نفسند مفتون‏

بیا تا زین خرد بیگانه گردیم‏

 

چو مشتاقان حق دیوانه گردیم‏

  1. کسى کز عشق مجنون جهان است‏
 

به ملک دل امیر عقل و جان است‏

خردمندا، به صحراى جنون تاز

 

وز آنجا کن به باغ وصل پرواز

  1. خوشا دیوانگان را وادى عشق‏
 

به صحراى تحیر شادى عشق‏

الهى بر جنون من بیفزاى‏

 

بدین عشق و جنون جانم بیاراى‏

   
  1. حکایت‏

 

یکى دیوانه‏اى را گفت: چونى‏

 

که خندان زیر زنجیر جنونى‏

  1. جوابش داد: کاى با عقل و هشیار
 

به زنجیرم فکنده، زلف دلدار

  1. تو را گر زین جنون تقدیر بودى‏
 

چو من خندان در این زنجیر بودى‏

ز شادى جنون جانى شد آگاه‏

 

که شد زنجیرى گیسوى آن ماه‏

    
    
  1. اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج‏2، ص: 105
  2. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید