بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- تیتر موضوعی خطبه همام (متقین) را در نهج البلاغه (ح فرزاد) یا در نمایش پردازش اربعین حسینی
- امیر المومنین متقین-1- 36- قیافه پرهیزگاران «ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض و یقول: قد خولطوا و قد خالطهم امر عظیم» ترجمه: بیننده وقتى به قیافه پرهیزگاران نظر مىکند، آنها را مریض مىپندارد، ولى هیچ مرضى در وجود آنها نیست و آن بیننده گوید: آنها دیوانه شدهاند، در حالى که اندیشهاى بس بزرگ آنان را به این وضع درآورده است.
- زندان در بدن های لاغر - از بس خوف بر پرهیزگاران مستولى شده و آنها را به عبادت کشانده، اجسام آنها نحیف و رنگهاى آنها زرد شده به طورى که وقتى آنها را مىبینند، تصور مىکنند، افراد مریضى هستند، در حالى که اگر انسانهاى سالمى وجود داشته باشد، آنها هستند، مردم به هم مىگویند اعمال و رفتارى که اینها انجام مىدهند، به انسانهاى متعارف و سالم شبیه نیست، اینها از نظر روانى مریضند، ولى آنها دیوانه عالم دیگرى هستند، روان آنها با عالم مادّه و کثیف هم سنخ نیست؛
- آنها توجه به ملأاعلى دارند، آنها زندان شدگان در این بدنهاى لاغرند، اگر این دیوانگى است، صد رحمت بر آن!
- درمنطق بیخردان، بىخردى است.-اعمال و رفتار این عاشقان در منطق دنیاپرستان به هیچ وجه قابل توجیه نیست، آنها کشش درک این عاشقان را ندارند، و از این روى آنها را دیوانه مىپندارند، در شب که همه به خواب ناز فرو رفتهاند، شب زندهدارى و عبادت و راز و نیاز در منطق بیخردان، بىخردى است. مىگویند مگر انسان عاقل هم با خود چنین مىکند، در حالى که اگر چشم بصیرت داشتند مىدیدند خودشان هزارها بار بدتر براى امور دنیوى خود تلاش مىکنند و تا پاى جان و هلاکت به دنبال مال و جاه و منال هستند.
- مرحوم شیخ انصارى - یکى از خادمان حرم مطهر امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل کره بود که طبق معمول ساعتى قبل از طلوع فجر براى روشن کردن چراغهاى حرم مطهر بدان جا رفتم، ناگهان از طرف پائین پاى حضرت امیر صداى گریهاى شنیدم و شگفتزده شدم که معمولا این وقت شب زوّار به حرم مشرف نمىشوند، وقتى آهسته آهسته پیش رفتم، دیدم مرحوم شیخ انصارى است که صورتش را بر ضریح مقدس گذاشته و مانند مادر جوان مرده مىگرید.
- و با زبان دزفولى با سوز و گداز مىگوید «آقاى من، مولایم، اى ابالحسن، یا امیرالمؤمنین، این مسؤولیتى که اینک به دوشم آمده، بس خطیر است و مهم، از تو مىخواهم مرا از لغزش و اشتباه و عدم عمل به وظیفه مصون دارى، و در طوفانهاى حوادث ناگوار همواره راهنمایم باشى و الّا از زیر بار مسؤولیت- رهبرى و مرجعیت- فرار خوهم کرد و آن را نخواهم پذیرفت».( سیماى فرزانگان) آرى مثل شیخ انصاریها مزّه خوف را چشیدند و به مقصد رسیدند.
- نکته : طریقیت و موضوعیت، قابل توجه اینکه در این فراز از خطبه، نحیف و لاغر بودن جسم و رنگ پریدگى از علائم متقیان شمرده شده است، آیا انسان درشت هیکل و فربه نمىتواند متقى باشد؟ جواب این است: در علم اصول هم بحث شده که بعضى چیزها جنبه طریقیت دارد، نه موضوعیت، یعنى بعضى چیزها راهى براى تشخیص موضوعى است، نه این که خود این چیز در آن موضوع دخالت داشته باشد، مثل این که مىگویند انسانها روى دو پا راه مىروند،
- حال اگر انسانى را دیدم که عاجز بود و چهار دست و پا راه مىرفت، یا اصلا راه نمىرفت و با چرخ حرکت مىکرد، آیا انسان نیست؟ پس روى دو پا حرکت کردن طریق و راه براى شناختن انسان است نه دخیل در انسانیت انسانى داشته باشد، پس روشن شد که لاغر بودن یکى از راههاى شناخت متقین است در صورتى که همراه با صفاتى دیگر باشد و الا بسیارى از فسقه و فجره هم لاغراندام هستند، پس لاغر بودن دخل در تقوى به نحو موضوعى ندارد، ولذا چه بسا افراد پرهیزگارى را مىبینیم که فربه و چاق هستند، حتى بعضى از ائمه ما مثل امام پنجم (علیه السلام) نیز نقل شده هیکل درشتى داشتهاند و فربه بودهاند.
- عناوین صفات مشیر نه حقیقی - پس این صفات، از قیود و صفات غالبى است که شاید بتوان گفت اکثر متقیان داراى این صفات هستند که مولى ذکر مىکنند و به عبارت دیگر عناوین صفات به نحو عنوان مشیر است نه عنوان حقیقى، یعنى با این صفات مولى اشاره به پرهیزگاران مىکنند نه خود اینها مثل لاغراندام بودن و رنگ پریدگى عنوان موردنظر مولى باشد که ارزش آنها به اینها باشد، ارزش متقیان به تقواى درونى و شجره ایمان آنهاست که اینگونه میوهها و ثمراتى را به بار مىآورد.
- شیعه شما هستیم - پس به سه بیان سؤال فوق را جواب دادیم: 1- این صفات طریقت دارد 2- عنوان مشیر است 3- قید غالبى است. با این توضیحات، روایتى که از مولى على (علیه السلام) نقل شده، بهتر روشن مىشود، در روایت آمده که در شبى مهتابى، مولى على (علیه السلام) از مسجد خارج شدند، به دنبال حضرت جماعتى نیز حرکت کردند، پس از مدتى حضرت ایستادند و فرمودند: شما که هستید؟ گفتند: شیعه شما هستیم اى امیرالمؤمنین، حضرت با فراست و دقت به چهرههاى آنها نظر انداختند و فرمودند: چرا در شما سیماى شیعه نمىبینم؟ گفتند: سیماى شیعه چیست اى امیرالمؤمنین؟
- سیمای شیعه - حضرت جواب دادند: «صُفْر الوجوه مِن السَهَر، عَمْشُ العیون مِنَ البکاء حَدبُ الظهور من القیام خَمصُ البطون مِنَ الصیام ذَبْلُ الشفاه مِنَ الدعاء عَلَیهم غَبرةُ الخاشعین»: «زردى صورت از شب زندهدارى، کم سوئى چشم از شدت گریه، پشت خمیدگى از ایستادن (زیاد)، فرو رفتگى شکم از روزه، خشکیدگى لبان از دعا، بر آنها گرد و غبار خشوع نشسته و از خاشعین هستند».( شرح خوئى، جلد 10، صفحه 130.)
- صفات حضرت یحیى (علیه السلام) -از کسانى که داراى این صفات بود، حضرت یحیى (علیه السلام) بود، داستان حالات حضرت یحیى (علیه السلام) را مرحوم مجلسى در عین الحیوة خود از رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) آورده که خلاصه آن را نقل مىکنیم: حضرت یحیى (علیه السلام) وقتى خردسال بود روزى به بیتالمقدس آمده و رهبانان و احبار را دید که پیراهنهائى از مو پوشیدهاند و کلاههاى پشمى بر سر نهادهاند، و زنجیرها در گردن کرده خود را بر ستونهاى مسجد بستهاند،
- حضرت یحیى از انبیاء بنىاسرائیل بود که معاصر عیسى بن مریم (علیه السلام) بوده و نبوت حضرت عیسى (علیه السلام) را تصدیق کرد. خداوند حضرت یحیى (علیه السلام) را در سنّ پیرى، حضرت زکریا را در حالى که مادرش هممسِن بود بطور خرق عادت اعطاء فرمود
- و چنانکه از روایات به دست مىآید، مانند امام حسین (علیه السلام) شش ماهه به دنیا آمد. او در زمان هیرودس پادشاه یهودى مذهب متولد شد (درباره حضرت یحیى (علیه السلام) مىتوانید به جلد 9، میزان الحکمه، صفحه 542 به بعد مراجعه فرمائید، در آنجا از منابع اناجیل نیز کمک گرفته است).
- نام حضرت یحیى (علیه السلام) 5 مرتبه در قرآن در سورههاى آلعمران، انعام، مریم و انبیاء آمده است. از امتیازات وى این بود که در کودکى به مقام نبوت رسید، قرآن وى را توصیف به «حصور» کرده و «حصور» به معنى کسى است که از هر جهتى در محاصره قرار گیرد و در اینجا طبق بعضى روایات به معنى خوددارى از ازدواج است و مانند حضرت عیسى مسیح (علیه السلام) تا آخر عمر مجرد زیست.
- «یحیى» پسرخاله «عیسى» (علیه السلام)- از منابع اسلامى و مسیحى بدست مىآید که «یحیى» پسرخاله «عیسى» بوده است، در منابع مسیحى، تصریح شده که یحیى، حضرت مسیح را غسل تعمید داده و لذا او را «یحیاى تعمید دهنده» نامند (غسل تعمید غسلى است که مسیحیان به فرزندان خویش دهند و معتقدند او را از گناه پاک مىکند).
- حضرت یحیى کتاب آسمانى ویژهاى نداشت و به تورات موسى (علیه السلام) عمل مىکرد، البته عدهاى پیرو یحیى هستند و کتابى را هم به او نسبت مىدهند، و شاید «صابئین موحّد» پیروان وى باشند (اعلام قرآن، صفحه 667) به نقل از تفسیر نمونه، جلد 13، صفحه 21- 20. براى مطالعه درباره زندگى و شهادت حضرت یحیى (علیه السلام) مىتوانید به جلد 13 تفسیر نمونه از صفحه 16 تا 30 مراجعه کنید) ..
- یحیى (علیه السلام) به نزد مادر آمده و پیراهن موئى و کلاه پشمى طلبید، مادر وى با پدرش حضرت زکریا (علیه السلام) صحبت کرد، حضرت زکریا (علیه السلام) به یحیى (علیه السلام) گفت تو طفل کوچکى هستى، چه چیزى باعث شده دست به این کار زنى؟ جواب داد پدر مگر از من خردسالتر مرگ را نچشیده است؟ حضرت زکریا (علیه السلام) جواب داد بلى، و به مادرش امر کرد هر چه خواهد بکن، حضرت یحیى (علیه السلام) از آن به بعد لباس موئى پوشید و به عبادت برخاست به طورى که پس از مدتى بدنش نحیف شد و روزى به بدن خود نظر کرد و گریست، خطالب الهى به او رسید اى یحیى آیا گریه مىکنى براى لاغر شدن بدنت به عزّ و جلال خدوم سوگند اگر یک نظر به جهنم کنى، پیراهن آهن خواهى پوشید به جاى این پیراهن، حضرت بسیار گریست به حدّى که صورتش زخم شد،
- خبر به زکریا (علیه السلام) رسید، حضرت زکریا (علیه السلام) به او گفت: چرا چنین مىکنى؟ من از خداى خود فرزندى طلبیدم که موجب سرور من باشد گفت اى پدر شما گفتید در میان بهشت و جهنم گردنه و عقبهاى است که نمىگذرد از آن مگر بسیار گریه کنندگان از خوف الهى، حضرت زکریا (علیه السلام) در پاسخ وى جوابى نداشت و مادرش براى وى دو پاره نمد آماده کرد تا روى دو گونهاش گذارد تا آب چشم او را جذب کرده به صورتش آسیبى نرسد، ولى مگر گریه او تمامى داشت، به قدرى گریه مىکرد که دو نمد خیس مىشد و وقتى فشار مىداد، آب از لابلاى انگشتانش مىچکید.
- هرگاه حضرت زکریا (علیه السلام) مىخواست بنىاسرائیل را موعظه کند، به چپ و راست مىنگریست، تا مبادا یحیى (علیه السلام) در آنجا باشد و بر اندوه او افزوده شود، روزى که حضرت یحیى نبود، مشغول موعظه شد، در وسط صحبت یحیى (علیه السلام) که سر خود را در عبا پیچیده بود، در میان مردم نشست، و زکریا (علیه السلام) او را ندید، فرمود: حبیب من جبرئیل مرا خبر داد که حق تعالى مىفرماید در جهنم کوهى است آن را «سکران» نامند و در میان کوه و پائین کوه وادى هست که آن را «غضبان» نامند، زیرا از غضب الهى افروخته شده است و در آن وادى چاهى است که صد سال عمق آن است و در آن چاه تابوتهائى از آتش است، و در آن تابوتها صندوقها و جامهها و زنجیرها از آتش است.
- چون یحیى (علیه السلام) اینها را شنید، سر برداشت و فریاد برآورد: « وا غفلتاه»: چه بسیار غافلیم از سکران، سپس برخاست و سر به بیابان گذارد، حضرت زکریا (علیه السلام) به مادرش امر کرد به دنبال او رود که مىترسم زنده او را نیابى، و سراغ او را از چوپانى گرفت، گفت او را در فلان عقبه دیدم که مىنالید و مىگفت: «خدایا به عزت تو، اى مولاى من آب سرد نخواهم چشید، تا مکان و منزلت خود را نزد تو ببینم». مادرش او را به خدا سوگند داد تا به خانه برگردد، حضرت قبول کرده و به اصرار مادر پیراهن موئى را درآورد و پشمین پوشید و از غذائى که نقل شده، عدس بوده تناول کرد و به خواب رفت.
-
دشمن جان من است | عقل من و هوش من | |
کاش گشوده نبود | چشم من و گوش من | |
- در خواب به او ندا رسید اى یحیى، خانه بهتر از خانه من و همسایه بهتر از من مىطلبى، چون این ندا شنید برخاسته و گفت خداوندا از لغزش من درگذر به عزّت تو دیگر سایهاى نطلبم به غیر از سایه بیتالمقدس، لباس موئین را پوشید و روانه بیتالمقدس براى عبادت در کنار رهبانان شد و هر چه مادرش مانع شد کارگر نیفتاد، و آخر زکریا (علیه السلام) گفت رهایش کن که پرده از قلبش کنار رفته و از عیش دنیا انتفاع نمىبرد.( عین الحیوة مرحوم مجلسى)
- و عاقبت هم در راه خدا و خوف از او به شهادت رسید، در بعضى روایات دارد که: دختر برادر پادشاه موجب شد تا او شهید شود، زیرا روزى از یحیى (علیه السلام) خواست تا او را به ازدواج خود درآورد و او امتناع کرد، و از این روى مادر دختر، او را زیبا نموده روانه کاخ کرد و به او گفت اگر شاه از تو چیزى خواست، سر یحیى را از او بخواه و او چنین کرده؛
- و پس از شهادت حضرت یحیى (علیه السلام)، سر او را در تشتى طلا گذارده و به آن زن هدیه کرد.( میزان الحکمه، جلد 9،) حضرت یحیى (علیه السلام) تا آخر عمر هم از بس در عبادت به سر برد و کنارهگیرى کرد، زن اختیار ننمود.( میزان الحکمه، جلد 9،)
- در مورد احوال خائفین و سرگذشت آنها مىتوانید به کتاب عین الحیوة مرحوم مجلسى از صفحه 288 به بعد مراجعه کنید. مرحوم الهى، این بلبل شیوا در ذیل (ینظر الیهم الناظر فیحسبهم مرضى و ما بالقوم من مرض) چنین گوید:
هم آنان را زاندوه جدائى | تو پندارى مریض بى دوائى | |
| چو پر بشکسته مرغى در کمندند | |
ولیکن نیست در تنشان گزندى | ز عشق آمد به جانشان دردمندى | |
| بمیرد بى چنین دردى روانها | |
خوشا بر جسم و جان بیمارى عشق | خوشا فریاد و آه و زارى عشق | |
| ببخشا بر مس من کیمیا را |
الهى در تب عشقم بسوزان | چو شمعم ز آتش غم بر فروزان | |
| به رویش چشم دل بیدار گردان | |
به درد عشق جانم مبتلا ساز | ز لعل یار دردم را دوا ساز | |
دواى درد جانم عشق یار است | مرا با حال بى جانان چه کار است؟ |
- سپس در ذیل (و قد خولطوا و لقد خالطهم امر عظیم) گوید:
هم آن پاکان به فیض عشق جانان | چو مجنونند پیش قوم نادان | |
به عقل کل چو جانى رهنمون گشت | تو پندارى که در دشت جنون گشت | |
| توئى دیوانه او عقل جهانى | |
تو چون اطوار عادت عقل خوانى | خردمندى به جز عادت ندانى | |
| که صرف العقل را خوانند مجنون | |
الا اى عشق، مجنون ساز ما را | زدام عقل ده پرواز ما را | |
| که پیش شهوت نفسند مفتون | |
بیا تا زین خرد بیگانه گردیم | چو مشتاقان حق دیوانه گردیم | |
| به ملک دل امیر عقل و جان است | |
خردمندا، به صحراى جنون تاز | وز آنجا کن به باغ وصل پرواز | |
| به صحراى تحیر شادى عشق | |
الهى بر جنون من بیفزاى | بدین عشق و جنون جانم بیاراى | |
- حکایت
یکى دیوانهاى را گفت: چونى | که خندان زیر زنجیر جنونى | ||
| به زنجیرم فکنده، زلف دلدار | ||
| چو من خندان در این زنجیر بودى | ||
ز شادى جنون جانى شد آگاه | که شد زنجیرى گیسوى آن ماه | ||
- اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقین)، ج2، ص: 105
- اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم