نهج البلاغه – متقین 18- -19- 20- عبادات شبانه، تلاوت قرآن  و ترتيل‏ 4-

بسم الله الرحمن الرحیم

    1. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

نهج البلاغه – متقین 18- 20- عبادات شبانه، تلاوت قرآن  و ترتيل‏ 4-

اما الليل 18- فصافون اقدامهم 19- تالين لا جزاء القرآن  20- يرتلونه ترتيلا

ترجمه: 18- (پرهيزكاران) در شب براى زنده‏دارى همواره بپا ايستاده‏اند 19- و قرآن  را شمرده 20- با تدبّر تلاوت مى‏كنند.***

 

  1. آثار قرائت قرآن : حال به معنى ترتيل بپردازيم تا معنى «يرتَلونه ترتيلا» روشن شود. امام صادق (عليه السلام) در بيان آيه: (وَ رَتِّلِ الْقرآن  تَرْتِيلًا) فرمودند: امام على (عليه السلام) چنين فرموده:«بَيّنه تبيانا و لا تَهُذّه هَذَّ الشِعر و لا تَنْثره نَثْرَ الرَّمل ولكن اقْرعوا به قلوبكم القاسية و لا يكن هَمُّ احدكم آخر السورة»:
  2. «واضح كن قرآن  خواندنت را و نه مثل شعر به سرعت بخوان و نه مثل شن و ريگ بيابان پراكنده بخوان به طورى كه فاصله زياد شود، ولكن قلبهاى سخت و با قساوت خود را با قرآن  خواندن بكوبيد و هرگز همّت شما رسيدن به آخر سوره نباشد (بلكه هميشه به دنبال كيفيّت و اثرپذيرى باشيد، نه به دنبال كميت و زياد خوانى فقط».
  3. در روايات گذشته در قسمت ادب ظاهرى روايتى را در ذيل همين آيه قرآن : (وَ رَتِّلِ الْقرآن  تَرْتِيلًا) از امام صادق (عليه السلام) آورديم، كه فرمودند:«هو انْ تَتَمكّثَ فيه و تُحَسّن به صوتَك»
  4. «ترتيل مكث كردن و توقف در قرائت قرآن  است، (كه نه زياد سريع خوانده شود و نه بسيار كُند و آهسته) و اينكه نيكو كنى صوت خود را در خواندن قرآن ».
  5. سؤال: در بعضى روايات مثل روايتى كه گذشت مى‏گويد: همّت شما سريع خواندن و رسيدن به آخر سوره نباشد، بلكه همّت شما بهتر خواندن باشد نه بيشتر خواندن، در بعضى ديگر از روايات هر چه بيشتر خواندن مورد توجه و عنايت قرار گرفته است، چگونه اين دو دسته روايات قابل جمع هستند؟!
  6. جوابهاى مختلفى ممكن است براى وجه جمع پيدا كرد، كه به سه قسمت آن اشاره مى‏كنيم: 1- ممكن است بگوئيم مراد از هر چه بيشتر خواندن، مجرّد بيشتر خواندن بدون تدبّر نيست؛ بلكه مراد اين است كه وقت بيشتر گذارده و آيات بيشترى را با تأمّل و تعمّق بيشترى قرائت كنيم. 2- ممكن است مراد اين باشد كه آيات تأمّل و تدبر شده را سريعتر بخوانيد. 3- وجهى كه بيشتر به ذهن و به واقع نزديكتر است، اين است كه دو دسته روايات ناظر به اختلاف حالات انسان است، در بعضى مواقع حال تدبّر و تعمّق هست، و در بعضى مواقع حال قرائت قرآن  فقط هست، ولى حال تعمّق و تدبّر عميق نيست. گفتنى است كه: اين وجوه به ذهن ما آمده و ممكن است افرادى با دقت بيشترى وجوه بهترى بيابند و اميدوارم مطالعه كنندگان به اين توفيق دست يابند انشاء الله تعالى.
  7. با توضيحاتى كه داده شد روشن گرديد كه از صفات پرهيزكاران شب زنده‏دارى و قيام در قلب تاريكى شب و تلاوت قرآن  و راز و نياز با خداوند است، تلاوتى با ترتيل كه نشانه تدبّر در معانى قرآن  و ره‏توشه گرفتن از مفاهيم بلند آن است.
  8. مرحوم الهى در ذيل (اما الليل فصافون اقدامهم) در وصف شب چنين مى‏سرايد:

شب آمد رفيق دردمندان‏

 

شب آمد شب حريف مستمندان‏

شب آمد شب كه نالد عاشق زار

 

گهى از دست دل گاهى زد گدار

  1. شب آمد شب كه گردد محفل من‏
 

سيه چون زلف دلبر يا دل من‏

شب است آشوب رندان نظرباز

 

شب است آهنگ بزم عشق دمساز

   

 

  1. شب است انجم فروز كاخ نُه طاق‏
 

شب است آتش‏زن دل‏هاى مشتاق‏

شب از فرياد مرغ حق شود مست‏

 

به تار طرّه جانان زند دست‏

شب است اختر شناسان را دل افروز

 

شب است آتش به جانان را جگر سوز

  1. شب آمد عرصه گيتى كند تنگ‏
 

به فرياد آورد مرغ شباهنگ‏

شب آمد كاروان عشق را مير

 

شب آمد قلزم پر موج تقدير

شب آمد كشتى درياى توحيد

 

شب آمد شهپر عنقاى تجريد

شب آمد حكمت‏آموز دل پاك‏

 

شب آمد گوهر افروز نُه افلاك‏

  1. شب آمد موج‏زن درياى حيرت‏
 

شب آمد مستى صهباى حيرت‏

   

 

 

  1. شب آمد دلفريب آسمانى‏
 

چراغ افروز صبح شادمانى‏

شب آمد منظر زيباى افكار

 

شب آمد صفحه پرنقش اسرار

  1. شب آمد پرده پر گوهر نور
 

شب آمد محفل اسرار مستور

شب آمد دفتر خوش داستانها

 

قياس‏آموز علم آسمان‏ها

  1. شب آمد پرده پوش مست و هشيار
 

فروغ ديده و دل‏هاى بيدار

شب است آئينه زلف نكويان‏

 

حجاب افكن ز روى ماهرويان‏

شب از زلف نگاران راز گويد

 

حديث عشق با دل باز گويد

  1. شب از طاوس زريّن، بال بشكست‏
 

خروس از ناله هشيار شد مست‏

   

 

شب آمد نقشه صحراى افلاك‏

 

شب آمد طوطياى چشم ادراك‏

به شب مردان كه در ره تيز گامند

 

بسان شمع سوزان در قيامند

  1. به شب مرغان حق را سوز و سازست‏
 

به خاك عشق شب روى نياز است‏

شب آن معراجى عرش آشيانه‏

 

ف‏ «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏» ترانه‏

  1. فراز بارگاه عرش بنشست‏
 

ز جام «لى مع الله» گشت سرمست‏

شب آن مه تافت بر جاى پيمبر

 

سپهر عشق را بخشيد زيور

سزد شب را كه شاه كشور عشق‏

 

چنين گفت از دل دانشور عشق‏

  1. كه مشتاقان حق چون شمع سوزان‏
 

به شب استاده با قلب فروزان‏

   

 

  1. همى خوانند خوش در پرده با شور
 

چو شمع از دفتر عشق آيت نور

به كويش غير آه شب روان نيست‏

 

نسيم صبحگاه آگاه از آن نيست‏

به روز از چهره گلهاست شاداب‏

 

به شب فرياد بلبل مى‏برد تاب‏

  1. به روز از چشم احساس است بيدار
 

به شب احساس جان آمد پديدار

بروز از روزى مردم گشايند

 

به شب دلهاى مشتاقان ربايند

اگر روز آورد بر جسمها جان‏

 

شب آرد جان به كوى وصل جانان‏

  1. شب از چشم طبيعت رفت در خواب‏
 

دل بيدار گشت از شوق بى‏تاب‏

شب اربيدانشان آرام يابند

 

به شب ارباب دانش كام يابند

   

 

  1. شب ار آرامش خورشيد خواهند
 

برامش‏لعبت‏ناهيدخواهند

شب ار سازد يكى سياره گمراه‏

 

به راه آرد هزار استاره و ماه‏

شب ار چشم بتان خونريز باشد

 

سرمستان نشاطانگيز باشد

  1. شب تار آينه صنع الهى است‏
 

به ظلمت آب حيوان را گواهى است‏

هزاران چلچراغ روشن از خود

 

شب افروزد بر اين سقف زمرّد

برون ار راز عالم شد پديدار

 

به شب در پرده رقصد مست و هشيار

  1. زر افشان كرد روز ار دامن خاك‏
 

پر از دُرّ كرد شب دامان افلاك‏

   

 

اگر خورشيد باشد خسرو روز

 

سپاه انجم شب باد فيروز

   

 

  1. حكايت شب عاشقان سبحان‏

 

شنيدستم شبى شب زنده‏دارى

 

بگردون داشت چشم اشكبارى‏

همى ديد آن نظر باز شبانه‏

 

كواكب را به چشم عاشقانه‏

  1. فلك مى‏ديد و لعل از ديده مى‏سفت‏
 

به ياد حق سخن با ماه مى‏گفت‏

دل و ديده سپرد آن خوش نظاره‏

 

به گيسوى شب و ناز ستاره‏

  1. به مشگين طرّه شب شانه مى‏زد
 

و زان راه دل ديوانه مى‏زد

گهى با زهره كردى مهره بازى‏

 

گهى با مشترى خوش دلنوازى‏

   

 

  1. ز لعل ماه گاهى بوسه مى‏خواست‏
 

نشاطش مى‏فزود و غصّه مى‏كاست‏

گهى ابرى نقاب ماه مى‏گشت‏

 

زناز مهوشان آگاه مى‏گشت‏

لبش خوش نغمه سبّوح مى‏زد

 

دلش در پرده ساز روح مى‏زد

  1. به ياد آوردش از يار نهانى‏
 

تماشاى جمال آسمانى‏

به چشمان در تماشاى سماوات‏

 

به جان با روى جانان در مناجات‏

حديث دل به شام تار مى‏گفت‏

 

غزل بر ياد زلف يار مى‏گفت‏

نظر بر انجم رخشنده مى‏دوخت‏

 

به حيرت همچو شمع بزم مى‏سوخت‏

  1. همى گفتا كه يارب آسمان چيست‏
 

مرصع طاق زيبا طَيْلسان‏[1] چيست‏

   

 

همى گفتا الهى يا الهى‏

 

مرا بر آسمانت نيست راهى‏

تو آگاهى فراز آسمان چيست‏

 

فروزان ماه و تابان اختران چيست‏

  1. گهرهائى بود رخشان كواكب‏
 

و يا روشن چراغى نجم ثاقب‏

كه بنشاند اين بتان بر طاق مينا

 

در آنان كرد حيران چشم بينا

سروش غيب گفتش ناگهانى‏

 

خدا بين شو زنقش آسمانى‏

  1. در اين آئينه حسن يار پيداست‏
 

به چشم جان رخ جانان هويداست‏

هزاران كشتى نور است تابان‏

 

در اين درياى بى ساحل شتابان‏

همه مجبور عشقند اين قوافل‏

 

شتابان كو به كو منزل به منزل‏

   

 

  1. به جز حيرت در اين نُه پرده رَه نيست‏
 

گدا را ره به كاخ پادشه نيست‏

كه هر شمعى در اين محفل جهانيست‏

 

زمينى يا زمين و آسمانى است‏

به حكم حسّ نشايد گشت مغرور

 

كه پندارد چراغى روشن از دور

  1. همه افلاكيان مستند و مدهوش‏
 

به اسرار نهان گويا و خاموش‏

كمر بسته به حكم عشق سرمد

 

ندارد ملك عشق پار[2] سرحد

بلند انديشه را آنجا رهى نيست‏

 

به جز حيرت خرد را آگهى نيست‏

  1. ولى چون شمع اين كاخ شهانه‏
 

تو افروزان دل از آه شبانه‏

چه شب گردد به راه عشق ميتاز

 

زديده پرده غفلت برانداز

   

 

 

 

  1. چو شب گردد اگر هشيارى اى دوست‏
 

نباشد خوشتر از بيدارى اى دوست‏

چو شب گردد به ساز عشق برخيز

 

رها كن دل به زلف دلبر آويز

به همراه شباهنگان افلاك‏

 

به راه عشق ناز از بستر خا ك‏

  1. به خاك از آب چشمان آتش افروز
 

دل از مه طلعتان آسمان سوز

به ديده باش چون ابر گهربار

 

به دل سوزان‏تر از شمع شرر بار

گهى با فكر و گه با ذكر سبّوح‏

 

صبوحى‏[3] زن مگر روشن شود روح‏

چو مرغ حق ز دل با ناله زار

 

به ذكر حق سحر گردان شب تار

كه بخشندت ز الطاف الهى‏

 

ز آه شب نشاط صبح گاهى‏

   

اخلاق اسلامى در نهج البلاغه (خطبه متقين)، ج‏1، ص: 459

 

 

[1] . رداء، جامه گشاد و بلند، طيالس و طيالسه جمع آن است.( فرهنگ عميد).

[2] . پار: گذشته، سال گذشته، پارسال، پايار هم گفته شده، و نيز مخفّف پاره.

[3] . شرابى كه صبح زود بخورند( صَبُوح: هر چيز كه صبح بخورند مانند شير يا شراب).

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید