مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج‏1، ص- 119 - ص: 125 و در حديث مفضّل از امام صادق عليهم السّلام آمده كه فرمود: اى مفضّل! او تنها ظاهر مى‏شود و به سوى خانه خدا

سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/

- «نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 

»وبلاگ صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 

«بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»

«اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج‏1، ص- 119 - ص: 125

  1. و در حديث مفضّل از امام صادق عليهم السّلام آمده كه فرمود: اى مفضّل! او تنها ظاهر مى‏شود و به سوى خانه خدا به تنهايى مى‏رود و تنها وارد كعبه مى‏گردد و در حال تنهايى شب بر او فرا مى‏رسد، پس چون ديدگان به خواب رود و سياهى شب سايه افكند، جبرئيل و ميكائيل و فرشتگان در صفوف متشكّل بر او فرود مى‏آيند، پس جبرئيل معروض مى‏دارد: «يا سيّدي قولك‏ مقبول و أمرك جائز»؛ اى سرور من! فرمانت پذيرفته و دستورت اجرا مى‏شود. پس دست بر صورتش مى‏كشد و مى‏گويد: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ؛ «1» حمد خداى را كه به وعده خويش درباره ما وفا كرد و زمين را ميراث ما ساخت، هرجاى بهشت كه خواهيم منزلگاه خود قرار دهيم، پاداش عمل‏كنندگان چه نيكو است. آن‏گاه ميان ركن و مقام مى‏ايستد و فريادى مى‏كشد 150- و في حديث مفضّل، عن الصادق عليه السّلام قال: يا مفضّل يظهر وحده، و يأتي البيت وحده، و يلج الكعبة وحده، و يجنّ عليه اللّيل وحده، فإذا نامت العيون، و غسق اللّيل نزل إليه جبرئيل و ميكائيل عليهما السلام و الملائكة صفوفا، فيقول له جبرئيل: يا سيّدي، قولك مقبول، و أمرك جائز فيمسح عليه السّلام يده على وجهه. و يقول: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ‏[1] و يقف بين الركن و المقام، فيصرخ صرخة
  2. و مى‏فرمايد: اى نقباى من؛ (سركردگان ارتش آن حضرت) و اى وابستگان خاصّ من؛ و اى كسانى كه خداوند شما را- پيش از ظهورم- براى يارى من بر روى زمين ذخيره كرده! با خواست و رغبت نزد من آييد. فيقول: يا معشر نقبائي، و أهل خاصّتي و من ذخرهم اللّه لنصرتي قبل ظهوري على وجه الأرض، ايتوني طائعين،
  3. پس فرياد آن حضرت به گوش آن‏ها مى‏رسد درحالى‏كه در محراب‏ها و بر رختخواب‏هاى خود در شرق و غرب زمين قرار دارند و همان يك صدا به گوش همه آنان مى‏رسد، پس به آن حضرت پاسخ مثبت مى‏دهند و به سوى آن صدا مى‏شتابند و در عرض يك چشم بر هم زدن در پيشگاه او بين ركن و مقام حاضر مى‏شوند. پس خداوند- عزّ و جلّ- به نور امر مى‏كند كه مانند عمودى از زمين تا آسمان كشيده مى‏شود، كه از آن نور هرمؤمنى كه به روى زمين است استفاده خواهد كرد و نورى از درون خانه‏اش آشكار مى‏گردد، پس نفوس مؤمنين به آن نور خوشنود مى‏گردد. (تا اين‏كه مفضّل عرضه داشت): اى سرور من! آيا در مكّه مقيم مى‏شود؟ فترد صيحته عليه السّلام عليهم و هم في محاريبهم، و على فرشهم في شرق الأرض و غربها، فيسمعونه في صيحة واحدة في اذن كلّ رجل فيجيئون نحوها، و لا يمضي لهم إلّا كلمحة بصر حتّى يكون كلّهم بين يديه عليه السّلام بين الركن و المقام، فيأمر اللّه عزّ و جلّ النور فيصير عمودا من الأرض إلى السماء، فيستضي‏ء به كلّ مؤمن على وجه الأرض، و يدخل عليه نور من جوف بيته، فتفرح نفوس المؤمنين بذلك النور- إلى أن قال المفضّل-: يا سيّدي يقيم بمكّة؟
  4. فرمود: نه، اى مفضّل! بلكه مردى از خاندانش را در آن‏جا جانشين خود مى‏سازد، پس هرگاه از مكه حركت كند به آن مرد حمله مى‏كنند و او را مى‏كشند، پس آن حضرت بازمى‏گردد، ايشان به خدمتش مى‏آيند، درحالى‏كه ترسان و سربه‏زير افكنده باشند، گريه و تضرّع مى‏كنند و عرضه مى‏دارند: اى مهدى آل محمد عليهم السلام توبه مى‏كنيم. پس آن حضرت آنان را نصيحت و موعظه نموده و هشدار مى‏دهد و بر آن‏ها جانشين مى‏گمارد و دوباره حركت مى‏كند. ولى باز هم بر آن جانشين يورش مى‏برند و او را مى‏كشند، پس ياران خودش از جنّيان و نقبا را به سوى آن‏ها مى‏فرستد و مى‏فرمايد: بازگرديد به سوى آن‏ها و كسى را باقى نگذاريد، مگر آن‏كه ايمان بياورد. قال عليه السّلام: لا يا مفضّل، بل يستخلف منها رجلا من أهله فإذا سار منها وثبوا عليه فيقتلونه، فيرجع إليهم، فيأتونه مهطعين، مقنعي رؤوسهم، يبكون و يتضرّعون، و يقولون:

يا مهديّ آل محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم التوبة، التوبة، فيعظهم و ينذرهم، و يحذّرهم، و يستخلف عليهم منهم خليفة و يسير، فيثبون عليه بعده فيقتلونه، فيردّ إليهم أنصاره من الجنّ و النقباء، و يقول لهم: ارجعوا فلا تبقوا منهم بشرا إلّا من آمن،

  1. و اگرنه اين بود كه رحمت پروردگار همه را فرامى‏گيرد، و من آن رحمت هستم با شما به سوى آن‏ها بازمى‏گشتم، زيرا كه به تحقيق اين‏ها عذرها را بين خود و خداى خودشان و من قطع كردند. پس به سوى آنان مراجعت مى‏كنند، به خدا قسم از صد تن يكى باقى نمى‏ماند، قسم به خدا از هزار يكى باقى نمى‏ماند. فلولا أنّ رحمة ربّكم وسعت كلّ شي‏ء و أنا تلك الرحمة، لرجعت إليهم معكم، فقد قطعوا الأعذار بينهم و بين اللّه، و بيني و بينهم، فيرجعون إليهم، فو اللّه لا يسلم من المائة منهم واحد، لا و اللّه، و لا من ألف واحد.
  2. مفضّل مى‏گويد: گفتم: اى سيّد من! خانه مهدى عليهم السّلام كجا خواهد بود و مؤمنان كجا جمع مى‏شوند؟ فرمود: سراى حكومت آن حضرت كوفه و مجلس حكم و فرمانروايى او مسجد جامع آن، و بيت المال و محل تقسيم غنائم مسلمين مسجد سهله، و جاى خلوت‏هاى آن حضرت، سرزمين صاف و مسطح و سفيد نجف است. قال المفضّل: قلت: يا سيّدي، فأين تكون دار المهديّ عليه السّلام و مجتمع المؤمنين؟ قال عليه السّلام: دار ملكه الكوفة، و مجلس حكمه جامعها، و بيت ماله و مقسم غنائم المسلمين مسجد السهلة، و موضع خلواته الذكوات البيض من الغريّين.
  3. مفضّل عرضه داشت: اى مولاى من! آيا همه مؤمنين در كوفه خواهند بود؟ فرمود: آرى قسم به خدا! هيچ مؤمنى باقى نمى‏ماند مگر اين‏كه در آن، يا در حوالى آن خواهد بود و كار به جايى مى‏رسد كه مقدار خوابگاه يك اسب به دو هزار درهم مى‏رسد و بيشتر مردم آرزو مى‏كنند: اى كاش يك وجب از زمين سبع را به قيمت يك وجب طلا مى‏خريد و زمين سبع از خطّه‏هاى همدان است. «1» قال المفضّل: يا مولاي، كلّ المؤمنين يكونون بالكوفة؟ قال: إي و اللّه، لا يبقى مؤمن إلّا كان بها، أو حواليها، و ليبلغنّ مجالة فرس منها ألفي درهم، و ليودّنّ أكثر الناس أنّه اشترى شبرا من أرض السبع، بشبر من ذهب، و السبع خطّة من خطط همدان، «الحديث».[2]
  4. مى‏گويم: شايد منظور از«هيچ مؤمنى باقى نمى‏ماند مگر اين‏كه در آن يا در حوالى آن خواهد بود» زيارت و ديدار آن حضرت باشد، نه هميشگى؛ و شاهد بر اين، جمله بعدى است كه: و لعلّ المراد من قوله عليه السّلام: لا يبقى مؤمن إلّا كان بها أو حواليها، الكون‏ للزيارة أي زيارة مولانا صاحب الزمان صلوات اللّه عليه، لا الكون على الدوام للإقامة، و يشهد لذلك قوله: و ليودّنّ (إلخ).
  5. «بيشتر مردم آرزو مى‏كنند» و احتمال هم دارد كه كلمه «حواليها» تصحيف «أو حنّ إليها» يعنى به سوى او متمايل و مشتاق مى‏شوند، چنان‏كه در روايتى از بحار و غير آن از حضرت ابوعبد اللّه صادق عليهم السّلام منقول است. و يحتمل أن يكون «أو حواليها» تصحيف «أوحنّ إليها» كما في رواية مرويّة في البحار و غيره عن أبي عبد اللّه عليه السّلام.

 

  1. و مؤيّد معنى اوّل روايتى است كه در بحار از غيبت شيخ طوسى نقل شده كه حضرت ابو جعفر باقر عليهم السّلام فرمود: هرگاه قائم عليهم السّلام به كوفه وارد مى‏شود، هيچ مؤمنى باقى نمى‏ماند مگر اين‏كه در آن باشد يا به آن سفر كند. «2»151- و يؤيّد المعنى الأوّل الّذي ذكرناه، ما في البحار عن غيبة الشيخ الطوسي (ره) عن أبي جعفر عليه السّلام قال: إذا دخل القائم عليه السّلام الكوفة لم يبق مؤمن إلّا و هو بها أو يجي‏ء إليها.[3]
  2. و از جمله دلايل بر اين‏كه مؤمنين نزد مولايمان صاحب الزمان- عجّل اللّه فرجه الشريف- جمع مى‏شوند، روايتى است كه شيخ صدوق در كمال الدين از حضرت ابو الحسن امام على بن محمد هادى عليهم السّلام آورده است كه: از آن حضرت درباره معنى فرمايش پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله كه (لا تعادوا الأيّام فتعاديكم)؛ يعنى با روزها دشمنى نكنيد كه با شما دشمنى خواهند كرد. سؤال شد. فرمود: 152- و ممّا يدلّ على اجتماع المؤمنين عند مولانا صاحب الزمان صلوات اللّه عليه و عجّل اللّه فرجه، ما رواه الصدوق في كمال الدين: عن أبي الحسن عليّ بن محمّد العسكري عليه السّلام، فإنّه عليه السّلام سئل عن معنى قول النبيّ صلى اللّه عليه و آله و سلم:

__________________________________________________

 (1). بحار الانوار: 53/ 7.

 (2). بحار الانوار: 52/ 330.

                        مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج‏1، ص: 121

  1. آرى، منظور از ايّام ما هستيم، به سبب ما آسمان‏ها و زمين برپاست، پس سبت (شنبه) نام رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله است؛ و أحد (يكشنبه) نام امير المؤمنين عليهم السّلام ؛ اثنين (دوشنبه) حسن و حسين؛ و ثلثاء (سه‏شنبه) على بن الحسين (سجاد) و محمد بن على (باقر) و جعفر بن محمد (صادق)؛ و أربعاء (چهارشنبه) موسى بن جعفر (كاظم) و على بن موسى (رضا) و محمد بن على (جواد) و من- على بن محمد (هادى)؛ و خميس (پنج‏شنبه) فرزندم حسن (عسكرى)؛ و جمعه فرزند فرزندم مى‏باشد و به سوى اوست كه گروه حقّ جمع مى‏شوند و همان است كه زمين را پر از عدل‏وداد مى‏كند، چنان‏كه از ظلم‏وستم پر شده باشد، و اين است معنى ايّام و اين‏كه در دنيا با آن‏ها دشمنى نكنيد كه در آخرت با شما دشمنى خواهند كرد. «1» لا تعادوا الأيّام فتعاديكم، فقال عليه السّلام: نعم، الأيّام: نحن، بنا قامت السماوات و الأرض. فالسبت: إسم رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم، و الأحد: أمير المؤمنين‏ و الإثنين: الحسن و الحسين، و الثلاثاء: عليّ بن الحسين، و محمّد بن عليّ الباقر، و جعفر بن محمّد الصادق، و الأربعاء: موسى بن جعفر، و عليّ بن موسى، و محمّد بن عليّ، و أنا، و الخميس: ابني الحسن، و الجمعة: ابن ابني، و إليه تجتمع عصابة الحقّ، و هو الّذي يملأها قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما، فهذا معنى الأيّام، و لا تعادوهم في الدنيا فيعادوكم في الآخرة.[4]
  2. 6- جمع عقول «2» 6- جمع العقول‏[5]

 

  1. در كمال الدين از حضرت ابو جعفر امام باقر عليهم السّلام روايت شده كه فرمود: هرگاه قائم  ما بپاخيزد خداوند دستش را بر سر بندگان قرار مى‏دهد، پس عقل‏هايشان جمع و حلم و بردبارى‏شان كامل مى‏گردد. «3»153- في كمال الدين: عن أبي جعفر عليه السّلام قال: إذا قام قائمنا وضع يده على رؤوس العباد، فجمع بها عقولهم و كملت بها أحلامهم.[6]
  2. و در كتاب خرايج به جاى جمله آخر، آمده است: «و اخلاقشان كامل گردد». و في الخرائج: و أكمل به أخلاقهم- بدل الجزء الأخير-.[7]
  3. و در كافى به سند خود از حضرت ابو جعفر باقر عليهم السّلام منقول است كه فرمود: «إذا قام قائم نا وضع اللّه يده على رؤس العباد فجمع بها عقولهم و كملت به أحلامهم»؛ «4» هرگاه قائم ما قيام كند، خداوند دستش را بر سر بندگان قرار دهد، پس عقل‏هايشان جمع و بردبارى‏شان كامل گردد. 154- و في اصول الكافي: بإسناده عن أبي جعفر عليه السّلام قال: إذا قام قائمنا وضع اللّه يده على رؤوس العباد، فجمع بها عقولهم، و كملت به أحلامهم‏[8].[9]
  4. علامه مجلسى در مرآة العقول گفته است: ضمير «دستش» يا به خدا برمى‏گردد و يا به قائم عليهم السّلام و بنابر هردو فرض؛ كنايه از رحمت و شفقت يا قدرت و پيروزى است، و بنابر فرض اخير، احتمال حقيقت مى‏رود، نه كنايه و اين‏كه فرمود: پس عقل‏هايشان جمع و ... دو وجه محتمل است:
  5. اول: اين‏كه آن حضرت عقل‏هايشان را بر اقرار به حقّ جمع مى‏كند كه ديگر هيچ اختلافى نخواهند داشت.

__________________________________________________

 (1). كمال الدين: 2/ 393.

  1. (2). بدان كه اين يكى از ويژگى‏هايى است كه خداوند به آن حضرت اختصاص داده، به‏طورى‏كه اگر دست خود را بر سر مؤمن بگذارد، خداوند عقل او را جمع و حلم او را كامل مى‏گرداند. بعضى از معاصرين ارجمند در معنى حديث چنين گفته‏اند: جمع عقل به قوّه عقليه برمى‏گردد، به اين‏كه لشكريان عقل در او جمع شود تا امور باطنى را درك كند، و كمال حلم مربوط به كمال قوّه تدبير و نظم بخشيدن به امور معاش و زندگى مادّى است. (مؤلّف)

 (3). كمال الدين: 2/ 67.

 (4). كافى: 1/ 25.

                        مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج‏1، ص: 122

 

 

  1. دوم: اين‏كه عقل هركدام از آن‏ها جمع مى‏شود، يعنى قواى نفسانى و نيروهاى حيوانى تسليم عقل گردند و با آن همراهى كنند، كه ديگر به خاطر پراكندگى قواى نفسانى، عقل پراكنده نمى‏شود، بعضى اين‏طور گفته‏اند. ولى وجه اوّل صحيح‏تر به نظر مى‏رسد و (بها) به (يد) برمى‏گردد، و ضمير (به) به (وضع) مربوط است، يا به قائم  عليهم السّلام برمى‏گردد و احلام جمع حلم به معنى عقل است. «1» ضميرمى‏گويم: پرواضح است كه ضمير در (يده) به قائم  عليهم السّلام برمى‏گردد و دليل بر اين معنى فرمايش امام صادق عليهم السّلام است در حديث ديگرى در كافى آمده كه فرمود: اين امر به كسى مى‏رسد كه دهان برايش مى‏چرخانند، أقول: الأظهر أنّ الضمير في يده يرجع إلى القائم عليه السّلام،155- و الدليل على هذا قول الصادق عليه السّلام في حديث آخر مرويّ في الكافي قال عليه السّلام: إنّ هذا الأمر يصير إلى من يلوّى له الحنك‏[10]
  2. پس هرگاه مشيّت و خواست الهى در او تحقّق يابد خروج مى‏كند، و مردم مى‏گويند: اين چيست كه واقع شده؟ پس خداوند دستى از او بر سر رعيّتش قرار مى‏دهد. فإذا كانت من اللّه فيه المشيئة خرج، فيقول الناس: ما هذا الّذي كان؟ و يضع اللّه له يدا على رأس رعيّته.[11]
  3. حرف «ح»«حرف الحاء»
  4. 1- حمايت آن حضرت عليهم السّلام از اسلام‏1- حمايته للإسلام: جهاده و حربه‏
  5. حمايت آن بزرگوار از حريم اسلام از مطالبى كه راجع به جهاد و جنگ آن حضرت بيان كرده‏ايم، دانسته مى‏شود و در بحار از شيخ نعمانى به سند خود از حضرت ابو جعفر باقر عليهم السّلام روايت است فرمود: گويا مى‏بينم دين شما پيوسته رو به ضعف و از بين رفتن خواهد نهاد و در خون خود دست‏وپا خواهد زد و كسى آن را به شما بازنمى‏گرداند مگر مردى از ما اهل البيت. «2» تمام اين حديث در سخاى آن حضرت و كشف علوم خواهد آمد، ان شاء اللّه. يظهر من 156- في البحار، عن النعماني: بإسناده عن أبي جعفر عليه السّلام أنّه قال: كأنّي بدينكم هذا لا يزال مولّيا بفحص بدمه‏[12] ثمّ لا يردّه عليكم إلّا رجل منّا أهل البيت، (الحديث).[13] و يأتي تمامه في سخائه، و في كشف العلوم إن شاء اللّه تعالى.[14]
  6. 2- حرب (جنگ) آن حضرت عليهم السّلام با مخالفين‏ -2- حربه للمخالفين
  7. فرق ميان جنگ و جهاد اين است كه جهاد نسبت به كافران است، ولى جنگ اعمّ است از آن‏ها و كسانى كه كلمه اسلام بر زبان دارند- چنان‏كه آيه مربوط به محارب: إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ؛ «3» همانا سزاى كسانى كه با خداوند جنگ مى‏كنند ... و غير آن بر اين معنى دلالت دارد. ‏و الفرق بينه و بين الجهاد: أنّ الجهاد بالنسبة إلى الكفّار، و الحرب يعمّ أهل كلمة الإسلام، كما يدلّ عليه آية المحارب، و غيرها.

__________________________________________________

 (1). مرآة العقول: 1/ 80.

 (2). بحار الانوار: 52/ 352؛ و غيبت نعمانى: 125.

 (3). سوره مائده، آيه 33.

                        مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج‏1، ص: 123

 

  1. به‏هرحال شاهد بر اين مقال، روايتى است كه در بحار از نعمانى منقول است كه به سند خود از فضيل آورده كه گفت: از حضرت ابو عبد اللّه امام صادق عليهم السّلام شنيدم فرمود: به درستى كه وقتى قائم  ما بپاخيزد بيشتر از آنچه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله از مردم جاهليت ديد به ناراحتى‏ها برخورد مى‏كند. گفتم: چطور؟ فرمود: پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله به سوى مردم مبعوث شد درحالى‏كه سنگ و چوب و تخته‏اى به صورت بت مى‏تراشيدند و پرستش مى‏كردند، ولى قائم  ما- عجّل اللّه فرجه الشريف- درحالى بپاخيزد و به سوى مردمى آيد، كه همگى آن‏ها عليه او كتاب اللّه را تأويل نموده و احتجاج مى‏كنند. «1»

157- و كيف كان، فيشهد لما ذكرنا ما في البحار عن النعماني:

بإسناده عن الفضيل، قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: إنّ قائمنا إذا قام استقبل من جهلة الناس أشدّ ما استقبله رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم من جهّال الجاهليّة.

فقلت: و كيف ذلك؟ قال: إنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم أتى الناس و هم يعبدون الحجارة، و الصخور، و العيدان، و الخشب المنحوتة، و إنّ قائمنا إذا قام أتى‏ الناس و كلّهم يتأوّل عليه كتاب اللّه، و يحتجّ عليه به، الحديث.[15]

  1. و در روايت ديگرى از همان حضرت آمده: پس عليه آن حضرت، كتاب اللّه را تأويل و برمبناى آن با آن حضرت مقاتله مى‏كنند. «2»158- و في رواية اخرى، عنه عليه السّلام:

فيتأوّلون عليه كتاب اللّه، و يقاتلونه عليه.[16]

  1. و از همان بزرگوار منقول است كه فرمود: سيزده شهر و طايفه است كه قائم  عليهم السّلام با آن‏ها جنگ مى‏كند، و آن‏ها هم با آن حضرت مى‏ستيزند: اهل مكّه، اهل مدينه، اهل شام، بنى اميّه، اهل بصره، اهل دميسان، كردها، اعراب، ضبّه، غنى، باهله، ازد و اهل رى. «3»159- و عنه عليه السّلام أنّه قال:

ثلاثة عشر مدينة و طائفة يحارب القائم أهلها و يحاربونه:

أهل مكّة، و أهل المدينة، و أهل الشام، و بنو اميّة، و أهل البصرة، و أهل دميسان، و الأكراد و الأعراب، و ضبّة، و غنى، و باهلة، و أزد، و أهل الريّ.[17]

 

  1. و در كتاب كمال الدين از حضرت ابو جعفر باقر عليهم السّلام مروى است كه فرمود: در صاحب اين امر شيوه و سنّتى از موسى و سنّتى از عيسى و سنّتى از يوسف و سنّتى از محمد صلّى اللّه عليه و اله هست. 160- و في كمال الدين: عن أبي جعفر عليه السّلام، قال:

في صاحب الأمر سنّة من موسى، و سنّة من عيسى، و سنّة من يوسف، و سنّة من محمّد صلّى اللّه عليه و آله [و عليهم‏].

  1. امّا سنّت از موسى، اين‏كه ترسان و برحذر است. و امّا از عيسى، اين‏كه درباره‏اش گفته مى‏شود آنچه درباره عيسى گفته شد. و امّا از يوسف زندان و غيبت است. و امّا از محمّد صلّى اللّه عليه و اله قيام با شمشير و روش آن حضرت را پيروى مى‏كند، و آثارش آشكار گردد، آن‏گاه شمشير خود را تا هشت ماه با دست راست و بر شانه حمايل مى‏نمايد و پيوسته دشمنان را خواهد كشت تا خداوند- عزّ و جلّ- راضى گردد. فأمّا من موسى: خائف يترقّب، و أمّا من عيسى: فيقال فيه ما قيل في عيسى، و أمّا من يوسف عليه السّلام: فالسجن و الغيبة،

و أمّا من محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم: فالقيام (بالسيف) و سيرته، و تبيين آثاره،

ثمّ يضع سيفه على عاتقه ثمانية أشهر بيمينه، فلا يزال يقتل أعداء اللّه حتّى يرضى اللّه عزّ و جلّ.

 

  1. ابو بصير گويد: عرضه داشتم: چگونه خواهد دانست كه خداوند راضى شده؟ قال أبو بصير: قلت: و كيف يعلم أنّ اللّه تعالى قد رضي؟

فرمود: خداوند رحم در دلش مى‏افكند. «4» قال: يلقي في قلبه الرحمة.[18]

 

  1. و در حديث مفضّل از حضرت صادق عليهم السّلام است كه فرمود: حسنى آن جوانمرد خوشروى كه از طرف ديلم خروج مى‏كند و با بيان فصيحى كه دارد، فرياد برمى‏آورد كه: اى آل احمد! اجابت كنيد دردمند پريشان‏حال را؛ و آن‏كه از پيرامون ضريح (شايد مراد كعبه باشد) ندا مى‏كند. پس گنجينه‏هاى الهى در طالقان او را اجابت مى‏نمايند، چه گنج‏هايى كه از طلا و نقره نيست، بلكه مردانى همانند قطعه‏اى آهن بر اسب‏هاى چابك‏ سوار و حربه‏ها به دست و پيوسته ستمگران را به قتل مى‏رساند تا اين‏كه وارد كوفه مى‏شود- درحالى‏كه بيشتر جاهاى زمين از لوث وجود بى‏دينان پاك گشته است- آن‏جا را محل اقامت خود قرار مى‏دهد. 161- و في حديث مفضّل عن الصادق عليه السّلام قال: يخرج الحسني الفتى‏ الصبيح، من نحو الديلم، يصيح بصوت له فصيح: يا آل أحمد أجيبوا الملهوف، و المنادي من حول الضريح، فتجيبه كنوز اللّه بالطالقان، كنوز و أيّ كنوز، ليست من فضّة و لا ذهب، بل هي رجال كزبر الحديد، على البراذين الشهب، بأيديهم الحراب، و لم يزل يقتل الظلمة حتّى يرد الكوفة، و قد صفا أكثر الأرض فيجعلها له معقلا،

 

__________________________________________________

 (1). بحار الانوار: 52/ 362.

 (2). بحار الانوار: 52/ 363.

 (3). بحار الانوار: 52/ 363.

 (4). كمال الدين: 1/ 329.

                        مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج‏1، ص: 124

 

  1. پس خبر ظهور مهدى عليهم السّلام به سيّد حسنى و اصحابش مى‏رسد، اصحاب به او مى‏گويند: اى فرزند پيغمبر! اين كيست كه در قلمرو ما فرود آمده؟ مى‏گويد: بياييد برويم ببينيم كه كيست- در صورتى‏كه به خدا قسم سيّد حسنى مى‏داند او مهدى است و بدين جهت اين سخن را مى‏گويد كه به يارانش آن حضرت را بشناساند- فيتّصل به و بأصحابه خبر المهديّ عليه السّلام و يقولون: يابن رسول اللّه، من هذا الّذي قد نزل بساحتنا؟ فيقول: اخرجوا بنا إليه حتّى ننظر من هو، و ما يريد؟ و هو و اللّه يعلم أنّه المهدي و أنّه ليعرفه، و لم يرد بذلك الأمر إلّا ليعرّف أصحابه من هو،
  2. پس حسنى بيرون مى‏آيد تا اين‏كه به مهدى عليهم السّلام مى‏رسد، آن‏گاه مى‏گويد: اگر تو مهدى آل محمّد عليهم السّلام هستى، پس كو عصاى جدّت پيغمبر و انگشتر و جامه و زره (فاضل) آن حضرت؟ و عمامه (سحاب) و اسب (يربوع) و شتر (غضباء) و قاطر (دلدل) و الاغ (يعفور) و اسب اصيل رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله (براق) و مصحف امير مؤمنان عليهم السّلام . اين‏ها كجاست؟ فيخرج الحسني فيقول: إن كنت مهديّ آل محمّد فأين هراوة جدّك رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم و خاتمه و بردته، و درعه الفاضل، و عمامته السحاب، و فرسه اليربوع، و ناقته العضباء و بغلته الدلدل، و حماره اليعفور، و نجيبه البراق، و مصحف أمير المؤمنين عليه السّلام
  3. پس آن جناب تمام اين‏ها را به او نشان مى‏دهد، آن‏گاه عصاى پيغمبر را مى‏گيرد و در سنگ سختى مى‏كارد، فورى برگ مى‏دهد. منظورش از اين كار آن است كه بزرگوارى و فضيلت مهدى عليهم السّلام را به اصحاب خود بنماياند تا با آن حضرت عليهم السّلام بيعت كنند.

         فيخرج له ذلك، ثمّ يأخذ الهراوة فيغرسها في الحجر الصلد و تورق، و لم يرد ذلك إلّا أن يري أصحابه فضل المهديّ،     حتّى يبايعونه.

 

 

 

  1. سپس سيد حسنى عرضه مى‏دارد: اللّه اكبر، اى فرزند پيغمبر! دستت را بده تا با شما بيعت كنيم. مهدى عليهم السّلام دستش را دراز مى‏كند، سيّد حسنى و اصحابش بيعت مى‏نمايند، مگر چهل هزار نفر صاحبان مصاحف (- قرآن ‏هاى مكتوب) كه به زيديه معروفند كه از بيعت كردن سر باز مى‏زنند و مى‏گويند: اين كار يك سحر بزرگ است. فيقول الحسني: اللّه أكبر، مدّ يدك يابن رسول اللّه حتّى نبايعك، فيمدّ يده، فيبايعه و يبايعه سائر العسكر الّذي مع الحسني إلّا أربعين ألفا أصحاب المصاحف، المعروفون بالزيديّة، فإنّهم يقولون: ما هذا إلّا سحر عظيم،

 

  1. با اين سخن دو لشكر باهم گلاويز مى‏شوند، مهدى عليهم السّلام به طرف طائفه منحرف آمده و آن‏ها را نصيحت و به پيروى خودش دعوت مى‏كند، ولى آن‏ها بر كفر و طغيان خود مى‏افزايند، و آن حضرت دستور به كشتن آن‏ها مى‏دهد، پس همه را از دم شمشير مى‏گذرانند. فيختلط العسكران، فيقبل المهديّ عليه السّلام على الطائفة المنحرفة فيعظهم، و يدعوهم ثلاثة أيّام، فلا يزدادون إلّا طغيانا و كفرا، فيأمر بقتلهم، فيقتلون جميعا.

 

  1. سپس مهدى عليهم السّلام به اصحاب خود مى‏گويد: قرآن ‏هاى آنان را نگيريد، بگذاريد مايه حسرتشان گردد، همان‏گونه كه آن را تبديل كرده و تغيير داده و تحريف نموده بودند و مطابق آن عمل نكردند. «1» ثمّ يقول لأصحابه: لا تأخذوا المصاحف، و دعوها، تكون عليهم حسرة كما بدّلوها و غيّروها و حرّفوها، و لم يعملوا بما فيها، الحديث.[19]
  2. اخبار در اين‏باره بسيار است كه بعضى از آن‏ها در بحث (قتل كافرين) خواهد آمد، ان شاء اللّه تعالى. و الأخبار في هذا الباب كثيرة، يأتي بعضها في قتل الكافرين بسيفه إن شاء اللّه تعالى.[20]

                        مكيال المكارم در فوائد دعا براى حضرت قائم (عليه السلام)، ج‏1، ص: 125

  1. «اللهم صل على محمد! و آل محمد! وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»
 

[1] الزمر: 74.

[2] البحار: 53/ 7- 12

[3] غيبة الطوسي: 455 ح 464، عنه البحار: 52/ 330 ح 51.

[4] كمال الدين: 2/ 383 ح 9، عنه البحار: 50/ 194 ح 6.

[5] و اعلم أنّ هذه خصيصة اختصّها اللّه بوجوده الشريف، بحيث إذا وضع يده على رأس المؤمن جمع اللّه عقله و كمل حلمه، و قال بعض الاجلّة من المعاصرين في معنى الحديث:

إنّ جمع العقل راجع إلى كمال القوّة العقليّة باجتماع جنود العقل فيه لدرك الامور الباطنيّة، و تكميل الحلم راجع إلى كمال القوّة المدبّرة لانتظام الامور المعاشيّة، منه رحمه اللّه.

[6] كمال الدين: 2/ 675 ح 30، عنه البحار: 52/ 328 ح 47.

[7] الخرائج: 2/ 840 ح 57، عنه البحار: 52/ 336 ح 71.

[8] قال العلّامة المجلسيّ الثاني في مرآة العقول: الضمير في قوله: يده إمّا راجع إلى اللّه أو إلى القائم و على التقديرين كناية عن الرحمة و الشفقة، أو القدرة و الإستيلاء، و على الأخير يحتمل الحقيقة، و قوله: فجمع بها عقولهم، يحتمل وجهين: أحدهما: أنّه يجعل عقولهم مجتمعة على الإقرار بالحقّ فلا يقع بينهم اختلاف و يتّفقون على التصديق، و ثانيهما: أنّه يجتمع عقل كلّ واحد منهم، و يكون جمعه باعتبار مطاوعة القوى النفسانية للعقل، فلا يتفرّق لتفرّقها، كذا قيل، و الأوّل أظهر، و الضمير في« بها» راجع إلى اليد، و في« به» إلى الوضع، أو إلى القائم عليه السّلام،

و الأحلام جمع الحلم بالكسر، و هو العقل، إنتهى كلامه( ره).

[9] الكافي: 1/ 25 ح 21، عنه البحار: 52/ 328 ذح 47.

[10] قوله عليه السّلام:« من يلوّى له الحنك» قال في المجمع: لوّاه: إذا أماله من جانب إلى جانب،

و الحنك بفتحتين: ما تحت الذقن من الإنسان و غيره، أو أعلى داخل الفم و الأسفل في طرف مقدم اللّحيين« إنتهى»، و المراد في الحديث كثرة الكلام في حقّه كما ورد في الروايات:

أنّ الناس يختلفون في حياته و موته و نسبه، و إمامته، إلى غير ذلك، منه رحمه اللّه.

[11] الكافي: 1/ 234 ح 2، عنه البحار: 26/ 209 ح 18.

[12] أي يسرع بدمه أي متلطّخا به، و المراد تشبيهه المقتول المضرّج بالدم حين يجود بنفسه فيتحرّك و يفحص برجله و يده و سائر أعضائه الارض.

[13] غيبة النعماني: 239 ح 30، عنه البحار: 52/ 352 ح 106، بشارة الاسلام: 242.

[14] يأتي ص 154، 303.

[15] غيبة النعماني: 296 ح 1، عنه البحار: 52/ 362 ح 131، إلزام الناصب: 2/ 284، إثبات الهداة: 7/ 86 ح 529.

[16] غيبة النعماني: 297 ح 3، عنه البحار: 52/ 362 ح 133.

[17] غيبة النعماني: 299 ح 6، عنه البحار: 52/ 363 ح 136، بشارة الإسلام: 240، و له بيان.

[18] كمال الدين: 1/ 329 ح 11، عنه البحار: 51/ 218 ح 7.

[19] البحار: 53/ 15.

[20] يأتي ص 198.

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید