بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
- امیر المومنین – متقین 6 - فضائل پرهیزگاران «فالمتقون فیها هم اهل الفضائل» پرهیزگاران در دنیا داراى فضیلتها هستند.***
- نظام، فضائل اخلاقى - شرح: براى روشن شدن بحث، مقدمهاى را متذکّر مىشویم و آن این که ارزش هر جامعهاى با نظام ارزشى آن جامعه رابطه مستقیم دارد، اگر زیربناى نظام، فضائل اخلاقى باشد، این جامعه همواره با ارزش و استحکام و استوارى خود را حفظ خواهد کرد، اما اگر نظام جامعهاى بر رذائل اخلاقى استوار باشد، طبعاً بىارزش و فناپذیر است مثل بنا شدن خانه بر زمین سست و در مسیر سیلاب، ارزش هر فرد یا جامعهاى را باید با این معیار ارزیابى کرد با معیارى که از ابتداى خلقت انسانها معیارى براى سنجش آنها بوده است، انسانها بنابر فطرت اصیل و پاک اولیّه خواهان این هستند که ارزشمند شوند، هیچ کس را سراغ ندارید که بگوید نمىخواهم باارزش باشم، ولى مهم نظام ارزشى جامعه است که معیار ارزش را چه معرفى مىکند، اگر فضیلت را معیار قرار دهد، هر فرد آن جامعه خود را با آن معیار باارزش تلقّى کرده و جلوه مىدهد و اگر رذیلت را معیار قرار دهد، هر فرد آن جامعه خود را با آن معیار نشان مىدهد.
- ملاک ارزش در جامعه - در جامعهاى که ثروت ملاک ارزش باشد و ثروتمندان مورد احترام در جامعهاى که فقیر متقى باید جلوى پاى ثروتمند غیرمتقى برخیزد، و اداى احترام کند، مسلماً محصولش جز انحراف از خط اصیل فطرت، رشوهخوارى، تقلّب، دزدى، کلاهبردارى و امثال اینها چیزى نخواهد بد، مطمئناً اگر گندم کِشتیم گندم درو مىکنیم و اگر تخم علف هرزه پاشیدیم همان را برداشت مىکنیم، اگر کشت در زمین جامعه آن معیار شد، جز این محصول ندارد، اگر نظام قیمتگذارى در جامعه عوض شود شخصیتها هم جابهجا مىشوند، شما ببینید چه جنایتهایى که براى پول نمىشود.
- ملاک ارزش ثروت - چیزى قبل در اخبار منتشر شد که در یکى از کشورهاى خارجى وقتى پزشک، مریض بىکس را مىیابد که احتیاج به عمل جراحى دارد در ضمن این که شکم مریض را مىشکافد و عمل مثلًا کبد را انجام مىدهد، یک کلیه سالم او را هم مىرباید، این آقا یعنى تحصیلکرده و دانشگاه رفته است، براى او مهم پول درآوردن است بله چه خوش گفتند که (چو دزدى با چراغ آید گزیدهتر برد کالا) چقدر وحشتناک است دزدى اعضاء یک مریض، آن هم زیر عمل!
- ملاک ارزش متضاد - تعجب ندارد این ملاک قیمتگذارى و ارزش یعنى ثروت، این محصول را هم در این نظام به دنبال دارد. دو مثال از دو فرهنگ ارزشى متضاد که در زمان طاغوت و رژیم شاهنشاهى مشاهده کردهام، بزنم تا ببینید فاصله این ره تا آن ره چقدر است:
- 1.ثروت نداری حق حیات نداری - اول فرهنگى را مثال بزنم که محورش ثروت و ارزشمند در آن صاحبان ثروت هستند، دکتر نسخه را به مریضى نوشته بود و آن مریض مقدارى از پولش کم بود، وقتى نتوانست به قدر کافى پول بپردازد. دکتر غیر متعهد نسخه را در جلوى مریض پاره پاره کرده و گفت کسى که پول ندارد، باید بمیرد. بله به نظر این دکتر هر کس ثروت ندارد حق حیات ندارد، ولى باید گفت اى به اصطلاح تحصیلکرده، شما از سرمایه چه کسى به این مقام رسیدهاى، که فکر مىکنى خداوند مرگ و حیات افراد را به شما سپرده است؟ مگر غیر از این است که سلولهاى بدنت از سرمایه این مردم تغذیه یافته، مگر نمک از نمکدان این مردم نخوردهاى که حالا نمکدان مىشکنى، مادهپرستى را بنگر و رذالت را مشاهده کن!
- 2. مردانگى را نگر، مروت را نظاره کن. - اما مثالى از نظامى که زیربنایش تعهد انسان دوستى و احسان و مردانگى و فتوّت و غیرت است، در یکى از شهرهاى استان فارس دکترى بود که وقتى مریض را ویزیت کرد، آدرس او را هم گرفت و به اطرافیان او گفت من امشب به آنجا مىآیم و رو به خدمتکارش کرد و گفت رختخواب من امشب باید پهلوى این مریض پهن شود، چرا؟ زیرا وضع او نگرانکننده است و اگر امشب نزد او باشم، ممکن است نجاتى و فرجى براى او باشد. مردانگى را نگر، مروت را نظاره کن. بله باید محصول چنان نظامى با آن زیربنا، این مردانگى و گذشت باشد، او مىتوانست با خود بگوید من با ویزیت کردن و احیاناً پول گرفتن کارم را تمام کردم. و کسى هم حق اعتراض نداشت، ولى مگر وجدان او اجازه مىدهد که به این مقدار اکتفا کند، با این که هر دو دکتراند. در یک جمله کوتاه فرق این دو را مىتوان بیان کرد، دوّمى وجدان دارد و اوّلى در حسرت ذرهاى از آن باید بمیرد.
- اصطکاک و درگیرى دوارزش - این دو نظام و فرهنگ در هر عصر و زمانى باهم در اصطکاک و درگیرى بودهاند. پیامبران و حاملان وحى با ارزشهاى والا در یک سو، و در طرف مقابل کافران و طاغوتیان با ارزشهاى ضد خدایى و انسانى در سوى دیگر. حضرت نوح (علیه السلام) عدهاى از جوانها و کسانى که هنوز از خط اصیل فطرت منحرف نشدهاند، با زحمتهاى بسیار به خود جذب مىکند، مجموعاً در 950 سال 80 نفر را جذب نمود و به طرف خدا سوق داد که اگر میانگین گرفته شود به طور متوسط در هر 12 سال یک نفر موّحد شده است.
- جلوه گری ارزشی ثروت - درمقابل این خط، فرهنگ ارزشى ثروت جلوهگرى کرد، مُترفّین و سرمایهداران در برابر هدایتگرى حضرت نوح (علیه السلام) مىگفتند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ»: «ما اعتقاد نداریم که به تو کسى گرویده باشد الا کسانى که پست و بىارزش و ظاهربین هستند، کسانى که بدون تفکر و تعمق مجذوب مىشوند». اینها در هفت آسمان یک ستاره هم ندارند، پاهایشان برهنه و آستینهایشان پاره است، انسان با شرافت به تعبیر اینها مساوى با پولدار است و چون افرادى که به حضرت نوح (علیه السلام) گرویدهاند، ثروت ندارند، اراذل و پست و حقیراند، درحالى که باید به اینها گفت: اما افراد محروم و بىبضاعت به حضرت نوح گرویدند، زیرا انقلابى که حضرت نوح (علیه السلام) ارائه مىکرد داراى محتویات و موادى بود که همسو با آرمانها فطرت اولیه آنها بود و بادى الرَّاى و ظاهربین هم نبودند، بلکه چون فطرت اینها مکدّر به علائق دنیوى نبود لذا بلافاصله جذب آهنرباى اعتقادات حضرت نوح (علیه السلام) شدند.
- ملاک اررشها زمان حضرت نوح - این آیه برخورد دو مکتب الهى و بتپرستى را نشان مىدهد که: از دیدگاه و منظر حضرت نوح (علیه السلام) افراد جذب شده افراد ارزشمندى هستند ولى از دید کسانى که ثروت را معیار ارزش و نرخگذارى قرار دادهاند مشتى اراذلاند اینجا است که: درک مىکنیم پیامبران چه رسالت عظیمى را بر دوش مىکشیدند و چگونه مهمترین خدمت را به بشریت براى دگرگون کردن ملاک اررشهاانجام دادهاند؟!
- ملاک اررشها زمان حضرت موسی - بعد به زمان حضرت موسى بن عمران (علیه السلام) مىرسیم که: با چه زحماتى به دربار فرعون راه یافت در بعضى تفاسیر دارد که یکسال رفت وآمد مىکرد تا او را راه دهند، در میان جمعیت، فرعون صدا مىزد این دو برادر یعنى موسى و هارون (علیهما السلام) چه مىگویند که ادّعا مىکنند اگر ایمان بیاورى سلطنت تو را تضمین مىکنیم و شروع مىکرد به استهزا و مسخره آنها حتى دلقک دربار خود را به شکل مضحکه وارى شبیه حضرت موسى (علیه السلام) مىکرد تا با آن لباس شبانى و عصا و غیره ضمن تحقیر آنها موجب خرسندى فرعونیان شود البته براى اینها قابل قبول نبود که دو مرد با لباس شبانى ادّعاى تضمین حکومت کسى را بکنند که ادعاى خدائى مىکرد آن هم نه خداى کوچک که مىگفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» (من خداى بزرگ شما هستم).
- ملاک اررشهای فرعونیان - قرآن در سوره زخرف برخورد دو فرهنگ را در زمان فرعون بیان کرده و عقیده فرعون و فرعونیان را که نشأت گرفته از فرهنگ ارزشى آنها است تبیین مىکند «فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ «2» مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ» فرعون در مقابل دعوت حضرت موسى (علیه السلام) به اطرافیان خود گفت: اگر موسى راست مىگوید چرا به او دستبندهاى طلا داده نشده یا چرا ملائکه به دنبال او نیامده (تا او را تائیدش کنند!) مىگوید: فرعونیان عقیده داشتند که رؤسا باید دستبند و گردنبند طلا زینت خود کنند از همین رو چون موسى (علیه السلام) چنین زینتآلاتى همراه نداشت بلکه به جاى آنها لباس پشمینه چوپانى بر تن کرده بود اظهار تعجب مىکردند، آرى چنین است حال جمعیتى که: ملاک ارزش انسانهایش طلا و نقره و زینتآلات است.
- ملاک اررشها زمان پیامبر ارکرم (صلى الله علیه وآله) - بعد از حضرت موسى (علیه السلام) به زمان پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) میرسیم، مشرکین در برابر پیامبر (صلى الله علیه وآله) به جبههگیرى پرداخته و در برابر دعوت پیامبر (صلى الله علیه وآله) به فضائل اخلاقى و ارزشهاى والاى انسانى مقابله کردند، و ندا دادند که: ما ایمان نمىآوریم، آیا انسان قحط بود روى زمین که: خداوند قرآنش را به چنین فرد فقیرى نازل کرد؟! «لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ»: «چرا قرآن بر مرد عظیم و بزرگى از دو قریه نازل نشده است؟» مفسرین مىگویند مراد از مرد عظیم مرد ثروتمند و مراد از قریتین، دو شهر مکه و طائف است.
- معیار ارزش عرب - پس معنى آیه این مىشود که اگر قرآن از طرف خداوند نازل شده، چرا بر انسان با ارزشى که داراى ثروت و مکنت باشد، و معمولا در مکه و طائف هستند، نازل نشده است! پس ادّعاى حضرت محمد (صلى الله علیه وآله) که مىگوید بر من نازل شده، خود گواهى بر کذب او است، زیرا او مردى است که معیارهاى ارزش در او نیست.
- اگرسبب گمراهی مردم نمی شد- قرآن در سوره زخرف بیان شیوا و جالبى در این زمینه دارد آنجا مىفرماید: «وَ لَوْ لا أَنْ یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیْها یَظْهَرُونَ- وَ لِبُیُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَیْها یَتَّکِؤُنَ- وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمتقین» : «اگر تمکّن کفّار از مواهب مادى سبب نمىشد، که همه مردم امت واحد گمراهى شوند، ما براى کسانى که کافر مىشدند خانههایى قرار مىدادیم با سقفهایى از نقره و نردبانهایى که از آن بالا روند. و براى خانههاى آنها درها و تختهایى (زیبا و نقرهگون) قرار مىدادیم که بر آن تکیه کنند. تکیه کنند. و انواع وسائل تجملى، ولى تمام اینها متاع زندگى دنیا است و آخرت نزد پروردگارت از آنِ پرهیزکاران است
- نظام ارزشى حاکم بر عرب جاهلى ابوسفیان پرور بود، نظام ارزشى اسلام سلمان و ابوذر پرور، در زمان جاهلیت کسى که داراى ارزش جاهلى بود، مورد اعتنا و احترام بود مثل ابوسفیان ولى بعد از انقلاب اسلام در مجالس مورد اعتنا و تکریم قرار نمىگرفت، بلکه قوّامها، صوّامها (یعنى نمازگزاران و روزهداران) بودند که مورد اعتنا و احترام قرار مىگرفتند.
- نظام ارزشی پابرهنه ها - آرى اصحاب صُفِّه که هرچه ثروتمندان به پیامبر گفتند اگر مىخواهى پیرو تو باشیم اینها را رها کن، پیامبر (صلى الله علیه وآله) رهایشان نکرد، بلکه طبق دستور الهى که در سوره کهف آمده، مأمور به استوارى و صبر با مثل آنها شد، اگرچه آستین پاره و پابرهنه بودند و در گوشه مسجد مىآرمیدند «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»: «با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند (کنایه از این که همیشه و در همه عمر به یاد خدا هستند) و تنها ذات او را مىطلبند، هرگز چشمهاى خود را به خاطرزینتهاى دنیا از آنها برمگیر و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن، همانها که پیروى هواى نفس کردند و کارهایشان افراطى است».
- مرگ وحیاتم با شما - در ذیل این آیه مفسرین مىگویند: به دنبال نزول این آیه پیامبر (صلى الله علیه وآله) به جستجوى این گروه برخاست- گویا با شنیدن این سخن ناراحت شدند و به گوشهاى از مسجد رفتند و به عبادت پروردگار پرداختند- سرانجام آنها را در آخر مسجد درحالى که به ذکر خدا مشغول بودند یافت، فرمود: «حمد خدا را که نمردم تا این که او چنین دستورى به من داد که با امثال شما باشم، آرى زندگى با شما و مرگ هم با شما خوش است» «معکم المحیا و معکم الممات».
- فقر و بیچارگى - امیرمؤمنان على (علیه السلام) نیز در خطبه قاصعه که بزرگترین خطبه نهجالبلاغه است، سخن را در زمینه این دو قطب ارزشى به اوج رسانده، مىفرماید: «موسى بن عمران (علیه السلام) با برادرش وارد بر فرعون شدند، درحالى که لباسهاى پشمین بر تن داشتند و در دست هر کدام عصاى (چوپانى) بود، با او شرط کردند که اگر تسلیم فرمان خدا شوند حکومت و ملکش باقى مىماند و عزت و قدرتش دوام خواهد یافت، اما او گفت آیا از این دو تعجب نمىکنید که با من شرط مىکنند که بقاى ملک و دوام عزتم بستگى به خواستههاى آنها دارد، درحالى که فقر و بیچارگى از سر و وضعشان مىبارد، اگر راست مىگویند پس چرا دستبندهایى از طلا به آنها داده نشده است».
- آزمایش مردم - این سخن را فرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا و جمعآورى آن و تحقیر پشمینهپوشى گفت اگر خدا مىخواست به هنگام بعثت پیامبرانش درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى سبز و خرم را به روى آنان بگشاید، مىگشود و اگر اراده مىکرد پرندگان آسمان و حیوانات وحشى زمین را همراه آنان گسیل مىداشت، ولى اگر این کار را مىکرد، آزمایش مردم از میان مىرفت و پاداش و جزا بىاثر مىشد.
- توجه بر پرسنگلاخترین مکانها،- و در قسمت دیگرى از همین خطبه مىفرماید: «مگر نمىبینید خداوند انسانها را از زمان آدم (علیه السلام) تا آخر جهان با سنگهایى که نه زیانى مىرسانند و نه سودى، نه مىبینند و نه مىشنوند، آزمایش نموده، این سنگها را خانه مقدس خود (کعبه) قرار داده و آن را موجب پایدارى و قوام مردم ساخته است، آن را در پرسنگلاخترین مکانها، و بىگیاهترین نقاط روى زمین در تنگناى درههایى مستقر ساخته، در میان کوههاى خشن، شنهاى متراکم، چشمههاى کم آب، آبادىهاى جدا و پر فاصله که هیچ مَرکَبى به راحتى در آن زندگى نمىکند و سپس آدم (علیه السلام) و فرزندانش را فرمان داده که به آن سو توجه کنند و آن را مرکز تجمع خود سازند ...».
- ارزشهاى فریبنده - اگر خدا مىخواست خانه مقدسش و محل انجام مناسک حج را در میان باغها و نهرها و زمینهاى هموار و پردرخت و آباد که داراى خانهها و کاخهاى بسیار و آبادىهاى به هم پیوسته در میان گندمزارها و باغهاى پرگل و گیاه در میان بستانهاى زیبا و سرسبز و پرآب در وسط باغستانى بهجتزا با جادههاى راحت و آباد قرار دهد، توانایى داشت، ولى در این حالت آزمایش و امتحان سادهتر بود و پاداش و جزا نیز کمتر (و مردم به ارزشهاى فریبنده ظاهرى مشغول مىشدند و از ارزشهاى واقعى الهى غافل مىگشتند.
- فضائل اخلاقى - بعد از زمان پیامبر عظیمالشأن اسلام (صلى الله علیه وآله) به زمان و عصر حاضر مىرسیم، وقتى صفحات تاریخ را ورق مىزنیم و به دوره قبل از انقلاب که در واقع کانون مفاسد اخلاقى در ایران بود و جز نامى از فضائل در لابلاى متون کتابها یافت نمىشد، مىرسیم. ناگهان جوانهاى از درخت محمدى (صلى الله علیه وآله) را مىیابیم که براى رسالتى بزرگ در جامعه ما رشد نموده و در صدد برگرداندن بشریت به دامان فضائل اخلاقى برآمد با طوفانى زنگار قلبهاى زنگ زده را زدود و قاعدین و تشنگان تاریخ را به قیام علیه اهل رذائل بسیج نمود.
- دو سپاه فضیلت و رذیلت - عصر ما صحنه برخورد و پیکار دو سپاه فضیلت و رذیلت بود، دو نیروى متخاصم ارزشها و فرهنگها؛ فرهنگ توحیدى که هماهنگ با فطرت بود، فرهنگ ضد توحیدى که هماهنگ با تمام هواها و امیال شهوى به معناى اعم بود، شهوت مال و جاه و قدرت و غیره ...براى روشن شدن کاربرد اسلحه فرهنگ ارزشها شاهدى از عصر خودمان یادآور شویم: فرهنگ ارزشى اسلام چنان تحرکى در مبارزین لبنانى ایجاد مىکند که با یک عملیات خطرناک و قهرمانانه مقرّ ابرقدرتهاى مجهّز به اسلحه مدرن و پیشرفته و مجهّز به اسلحه فرهنگ ضد الهى و انسانى را منفجر مىکنند که موجب فرار آنها از لبنان مىشود، در فرهنگ مادى مسئله مهم تنفس است، آنقدر به این نفس کشیدن خود اهمیت مىدهند که همه چیز را فداى آن مىکنند، حتى عقیده و هدف خود را- اگر عقیده و آرمانى داشته باشند-، ولى در مکتب توحید حفظ ارزشهاى توحیدى چنان جایگاهى دارد که در راه آن شاگردان این مکتب جان مىبازند
- فرهنگ جان باختن و نفس کشیدن - همچنان که در جبهههاى جنگ خود در مرزهاى زمینى، در غرب و جنوب غربى و در مرزهاى دریایى در آبهاى گلگون خلیج فارس و در مرزهاى هوایى بر فراز آسمان کشورمان و خلیج فارس نمونهها را دیدیم، و اگر قبل از طلوع خورشید انقلاب براى ما تصورش مشکل بود امروز این مسئله از مرحله تصدیق هم پا فراتر نهاده و به مرحله باور رسیده است.
- دین ما ودنیای آنها - امام امّت چه خوش فرمودند که اگر مخالفین اسلام بخواهند جلو دین ما بایستند، ما جلوى تمام دنیاى آنها مىایستیم، زیرا دین ما سمبل اهداف ما و دنیاى آنها هم تبلور آرمانهاى آنها است و همّ و غمّ ما دینمان و همّ و غمّ آنها دنیاى آنها است. به هرحال وظیفه همه نیروهاى ما در تمام برهههاى تاریخ باید حفظ نظام ارزشى اسلام در تمام بخشهاى آن اعم از اقتصادى، فرهنگى، نظامى و سیاسى باشد، این وظیفه رسالتى است بر عهده حوزهها و دانشگاهها و اولین پاسدار این آرمانهاى اصیل، روحانى و دانشجو است که تشکیل دهنده دو قشر فعال و متفکر جامعه هستند، آنها باید در این مسئله دقیق باشند و نگذارند وزن شخصیت را با وزن ثروتها بسنجند.
- متقین ارزشها و فضائل - تا به اینجا توضیحاتى بود براى بهتر روشن شدن سخن مولى (علیه السلام): «فالمتقون فیها هم اهل الفضائل» «1»: « متقین در دنیا داراى ارزشها و فضائل هستند» که آنها را از دیگران تمیز مىدهد، تمام صفاتى که مولى (علیه السلام) بعد از این مقدمه متذکر مىشوند شمهاى از این فضیلتهاى منحصر به فرد آنها است و کوتاه سخن این که تمام صفات مذکور در این خطبه مبنى بر نظام و فرهنگ فضائل است و بالطبع صاحبان این فضائل در این نظام از جایگاه ویژهاى برخورداراند.
- مرحوم الهى این بلبل گلشن سخن و اندرز در ذیل «فالمتقون فیها هم اهل الفضائل» چنین مىسراید:
روان پارسایان زان میانه شدى تیر محبت را نشانه
گروهى دل زنقش ماسوى پاک بهباغعشق چونگلسینهصدچاک
خداى آن نیکوان را سرورى داد به انواع فضائل برترى داد
- *** هُمْ در «فیها هم اهل الفضائل» از نظر ادبى ضمیر فصل است که از خصوصیات آن افاده حصر مىباشد، یعنى متقین فقط اهل فضیلت هستند نه غیر آنها.
- 1- گفتار صحیح1. منطقهم الصواب : گفتار و سخن پرهیزکاران از روى راستى است (و بر وفق رضا و خشنودى خدا و رسول (صلى الله علیه وآله) سخن گویند).*** شرح: ابتدا مفردات این جمله را تفسیر کنیم: م نطق مصدر میمى به معنى نطق است و صواب هرچیز ضد خطا را گویند، پس معنى جمله این مىشود که سخن گفتن «1» پرهیزکاران خطاکار نیستند، بلکه گفتارشان به حق است، یعنى در مواضع تکلّم سکوت نمىکنند تا مُفَرِّط شوند و در مواضع سکوت سخن نمىرانند تا مُفْرِط گردند.
- سیره و روش قولی وعملی (1). احتمال دارد که م نطق کنایه از سیره و روش باشد و به گفته بعضى از مفسران وقتى مىگوئیم پیامبر نطق از روى هوا و امیال نفسانى نمىکند و نطقش نشأت گرفته از وحى است، نه فقط سخن گفتن او بلکه سیره و روش پیامبر (صل الله علیه وآله ) چه در گفتار و چه در رفتار چنین است و این که در آیه به نطق اشاره شده براى این است که نطق از خصائص بارز انسانى است پس با توجه به این احتمال معنى این مىشود که سیره و روش قولى و عملى پرهیزکاران صواب است که از مرز متوسط و متعادل حق منحرف نشده و به جرگه افراط و تفریط وارد نمىشوند.
- نطق و بیان یکى از بزرگترین افتخارات بشر و نشانههاى خداوندى است که در سوره الرحمن بعد از مسئله خلقت انسان و تعلیم بیان، مطرح شده است. (الرَّحْمنُ علم الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ علمهُ الْبیان) معمولًا مىگوئیم حرف زدن آسان، عمل کردن مشکل است، ولى اگر دقت کنیم حرف زدن هم به این آسانى که فکر مىکنیم نیست، ولى چون براى ما به صورت عادتى درآمده، بسیار سهل جلوه مىکند، در موقع تکلّم از بین مثلًا دویست هزار لغت در ذهن باید چند لغت انتخاب شود، یعنى دویست هزار فیش در بایگانى مغز باید برهم زده شود تا قالب معانى مورد نیاز گزیده شود، حتى براى گفتن جمله سادهاى مثل (لطفاً کمى آب بیاورید).
- زبان در موقع تکلّم مثل فرفره مىچرخد و مانور مىدهد، آن هم در فضاى بسیار محدود و کوچکى. گاهى 100 نوع چرخش براى 100 نوع آهنگ ایجاد مىشود، باید حروف را به هم مقرون کند و سپس کلمات را، تا جملهها تنظیم و تشکیل گردد، از این مهمتر همان فکرى است که در پشت سر این نطق نظارت مىکند، حیواناتى مثل طوطى هستند که تکلّم کردن را آموختهاند و حتى شاید بهتر از بعضى انسانها صحبت کنند، مثلًا مىگوید «لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم، لا اله الا الله و غیره» اما نیرویى به عنوان فکر بر تکلّم آنها نظارت نمىکند، بلکه صرف تقلید صداها را تکرار مىکنند،
- حیوان ناطق است - این که مىگویند انسان حیوان ناطق است و ناطق را به معنى مُدرِک کلیات مىگیرند صحیح نیست، ما مىگوئیم نطق به همان معناى خودش است، یعنى سخن گفتن و تکلّم کردن، ولى متکلّمى که پشت سر تکلّمش ادراک کلیات نباشد، حیوان ناطق (انسان) نیست بنابراین بیان و تکلّم انسان از این وجه ظاهر کثیرى از منطقیّون است، از جمله قطب شیرازى در شرح رسالة، و عداهاى مثل مولى عبدالله در شرح تهذیب، بعضى دیگر از معاصرین در وجه تسمیه منطق گفتهاند نطق به معنى درک کلیات است و این قانون طریق درک آن کلیات را روشن مىسازد، ولى حق وجه اول است، زیرا در لغت نطق را به معنى درک کلیات نیافتیم، چنانچه شیخ ابوعلى سینا در مقدمه دانشنامه اعتراف به این مسئله دارد و مىگوید: مراد قدما از نطق معنى لغوى است و اطلاق نطق بر درک کلیات اصطلاح متأخرین است.
- تکلم به حرف معنی دار - نکتهاى که براى اهل منطق قابل تذکر است وجه تسمیه علم منطق است، منطق را منطق نامیدهاند زیرا در لغت به معنى تکلم به حرفى است که داراى معنا باشد، با توجه و قصد و تکلم باید متکى به قانون صحیحى باشد که به آن منطق گویند. از باب نامیدن سبب به اسم مسبب یعنى این قانون تکلم و نطق صحیح بوده و اسم مسبب که منطق به معنى تکلم کردن را روى سبب که این قانون (یعنى، علم منطق) است گذاردهاند.(قیصرى هم در شرح فصوص تصریح به این مطلب دارد، تائید این وجه هم این است که در زبان فرانسوى منطق را لوژیک نامیدهاند که از کلمه یونانى لوکوس به معنى کلمه مأخوذ است.
- نطق مختص به انسان نیست - بنابراین اگر اشکال شود، تعریف انسان به حیوان ناطق صحیح نیست، زیرا نطق مختص به انسان نیست چون دیگر حیوانات هم نطق دارند گرچه ما نمىفهمیم و در قرآن سوره نمل آیه 16 آمده (علمنا منطق الطیر) حضرت سلیمان علیهالسلام به مردم گفت: (به ما زبان مرغان تعلیم داده شده است) در جواب مىگوئیم نطق به معنى تکلم به حروف با معنا و مفهوم است همراه با قصد و این بیانى است که خداوند مخصوص انسانها قرار داده (علمه البیان) پس اطلاقش بر غیر انسان مسامحه است، زیرا نطق، هر صوتى که از دهان خارج شود نیست (البته انکار نمىکنیم که حقیقت انسان متفکر و مُدرک کلیات باشد بلکه شاید تعریف صحیح همین باشد چنان که سقراط و ارسطو از انسان تعبیر به نوس به معنى نفس متفکر مىکنند ولکن بحث در معناى نطق است که گفتیم به این معنا صحیح نیست)- براى مطالعه بیشتر به کتاب الم نطق المقارن مراجعه نمایید.
- اگر بیان نبود این همه - بزرگترین مواهب الهى است که قلم هم متّکى به آن است. با بیان نوشتن را به ما آموختهاند پس پایه تمدنها بر بیان و زبان نهاده شده، اگر بیان نبود این همه تمدن و آسایش نبود، اگر بیان نبود این همه اختراعات و اکتشافات نبود، اگر بیان و زبان نبود این همه انتقال و تبادل افکار و اندیشهها نبود، اگر بیان نبود تعلیم و تعلمى نبود، پس تمام این امور به دست باکفایت بیان و زبان ابداع شده است.
- کنار هر نعمت بزرگى خطر بزرگى - امّا نکتهاى که قابل توجه و تذکر است و نباید هرگز از ذهنها دور شود، این مطلب است که در کنار هر نعمت بزرگى خطر بزرگى آرمیده، چنان که در کنار کوههاى بلند و سر به فلک کشیده درهّهاى عمیق ژرفى آرمیده است به هر نسبت کوه بلندتر، درهاش عمیقتر است، به هر اندازه انرژى اتمى یک ماده مثل ذغال بیشتر، قدرت تخریب آن بیشتر است، استاد مىفرمودند حدود 30 سال پیش محاسبهاى دیدم که شخصى گفته بود، اگر نیروى نهفته در ذغال را که 1 ساعت طول مىکشد تا چایى را جوش آورد به صورت انرژى اتمى استخراج کنند، چندین سال برق شهر متوسطى را مىدهد، آرى در کنارش هم خطر بمب اتمى است که شهر 150 هزار نفرى را با تمام ساکنینش زیر و رو و نابود مىکند، خلبانى که بر شهرهاى ژاپن بمب اتمى ریخته بود در خاطراتش گفته بود به محض ریختن بمبها، آتش به ارتفاع 100 متر زبانه کشید.
- بشر دیروز اگر عصبانى و جانى مىشد، با خنجر یا شمیشرش در نهایت 50 نفر را مىکشت، ولى امروز در چند دقیقه با بمبهاى اتمى و شیمیایى شهر گلستانى را به قبرستانى و منطقه آبادى را به بیابانى مبدّل مىکند، چنان که در هیروشیما و ناکازاکى و در حلبچه چنین کردند و در زمان ما بمب اتمى ساخته شده که بمبهاى ناکازاکى و هیروشیما جز بازیچهاى در برابر آنها محسوب نمىشود.
- در کنار نعمت بزرگ زبان و بیان، دره مُهلک معصیت الهى - کوتاه سخن این که در کنار نعمت بزرگ زبان و بیان، دره عظیم و مُهلک معصیت الهى آرمیده است. اگر این زبان سرکش مهار نشود، خود صاحب خود را به این دره پرتاب مىکند، انسانهاى وارسته را باید با زبانشان شناخت، هرکس زبانش داراى قید و بندى است. او مؤمن است و الّا اگر هرچه مىخواهد مىگوید و توجهى به پیامدهاى گفتار خود ندارد، انسان خوب و شایستهاى نیست، اگرچه نماز شب بخواند.
- قید و بند زبان - حدیثى از پیغمبر (صلى الله علیه وآله) است که اگر انسانى زبانش قید و بند ندارد به سر و صداهایش توجه نکنید، باید گفت واقعاً چنین است اگر چنین انسانى به مکه هم برود به قول امام صادق (علیه السلام) که فرمودند: «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج» «چقدر ضجّه زننده و ناله کننده زیاد و حاجى کم است»، این شخص که قید و بندى براى زبانش ندارد، حاجى واقعى نیست، بلکه اذکار او غیر از ضجّه چیزى نیست اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم