-بسم الله الرحمن الرحیم
-اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
5- شرح زیارت عاشورا... ازمجلس دوم در موضوع نافله - عاشورا - جامعه
- حکایت سید رشتى محدث نورى در کتاب نجم ثاقب از تقى صالح سیداحمد فرزند سید هاشم رشتى ، تاجر ساکن رشت ، نقل میکند که گفت
- درسال هزار و دویست و هشتاد براى او اداء حج و زیارت خانه خدا ازرشت به تبریز آمدم ، درخانه یکى از تجاربنام حاج صفرعلى منزل نمودم
- چون قافله اى نبود متحیر بودم که چگونه سفر را ادامه دهم تا آنکه حاج جبار نامى که جلودار قافله وازسده اصفهان بود مال التجاره اى برداشت
- که بسوى طرابلوس حرکت کند منهم مالى ازاو کرایه کردم و حرکت نمودم بمنزل اول سه نفر دیگر به تحریص حاج صفرعلى بمن ملحق شدند.
- یکى حاج ملا باقر تبریزى حجه فروش ودیگرى حاج سید حسین تاجر تبریزى و دیگرى حاج على بود.باتفاق حرکت تا به عرضة الروم رسیدیم.
- و از آنجا وارد طرابلوس شدیم . در یکى از منازل ما بین این دو شهر حاجى جبار جلودار نزد ما آمد که این منزل که در پیش داریم مخوفست
- قدرى زودتر بار کنید که به همراه قافله باشید چون در سایر منازل ما غالبا از قافله عقب بودیم ما تقریبا دو ساعت و نیم یا سه ساعت بصبح مانده
- حرکت کردیم باندازه نیم یا سه ربع از منزل دور شده بودیم که هوا تاریک شد و برف باریدن گرفت بطورى که هر یک از رفقا سر خود را پوشانده
- وتند راندند هر چه کردم بآنها برسم ممکن نشد وتنها ماندم .پیاده شدم در کنار راه نشستم و چون مبلغ ششصد تومان با خود داشتم مضطرب گشتم.
- وتصمیم گرفتم که در همین مکان بمانم با آفتاب طلوع کند و سپس بمنزل قبلى مراجعت کرده چند مستحفظ بردارم و به قافله ملحق شوم .
- ناگاه در مقابل خود باغى دیدم که در آن باغبانى بیل بدست بردرختان میزد که برف آنها بریزد. پیش آمد ودر فاصله کمى ایستاد. فرمود تو کیستى ؟
- عرض کردم رفقاى من رفته اند و تنها دراین بیابان مانده ام و راه را هم نمیدانم بزبان فارسى فرمود نماز شب بخوان تا راه را پیدا کنى .
- من مشغول خواندن نماز شب شدم . بعد از فراغ از تهجد باز آمد و فرمود نرفتى ؟
- گفتم راه را نمیدانم فرمود زیارت جامعه بخوان. من از حفظ نمیدانستم والان هم از حفظ ندارم ولى ایستآدم و زیارت جامعه را از حفظ خواندم.
- باز آمد و فرمود نرفتى ؟ بى اختیار گریه ام گرفت و گفتم راه را نمیدانم . فرمود زیارت عاشورا بخوان من عاشورا را از حفظ نمیدانستم و تا کنون هم نیستم ولى در آنجا با لعن و سلام و دعاى علقمه از حفظ خواندم .
- باز آمد و فرمود نرفتى گفتم نرفتم تا صبح شد، فرمود من حالا تو را به قافله میرسانم رفت و بر الاغى سوار شد. بیل خود را بدوش گرفت و
- فرمود به ردیف من بر الاغ سوار شو. سوار شدم عنان اسب خود را کشیدم تمکین نکرد و حرکت ننمود فرمود جلوى اسب را به من بده . دآدم
- بیل را بدوش چپ و عنان اسب را بدست راست گرفت و به راه افتاد و اسب در نهایت تمکین متابعت کرد پس دست خود را بر زانوى من گذاشت
- و فرمود:شما چرا نماز شب نمى خوانید و سه مرتبه فرمود: نافله ، نافله ، نافله .باز فرمود چرا عاشورا نمى خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا.
- بعد فرمود چرا جامعه نمى خوانید؟ سه مرتبه فرمود: جامعه ، جامعه ، جامعه . در همان حال بمن فرمود اینها رفقاى تو هستند که لب نهر آب فرود آمده براى نماز صبح مشغول وضو گرفتن هستند.
- من از الاغ پیاده شدم که سوار اسب خود شوم ، نتوانستم . او پیاده شد و بیل را در برف فرو برد، مرا سوار اسب کرد و بسوى رفقا برگردانید.
- در آن هنگام بخیال افتآدم که این شخص چه کسى بود که به زبان فارسى حرف میزد؟ در صورتیکه زبانى جز ترکى و مذهبى غالبا جز عیسوى در آنحدود یافت نمى شد.
- چگونه مرا با این سرعت به رفقایم رسانید؟ پس پشت سر خود نگاه کردم واحدى را ندیدم و اثرى از او نیافتم و به رفقاى خود ملحق شدم .
- اگر چه نمى توان گفت که این شخص صد در صد حضرت ولى عصرعلیه السلام بوده اند ولى مسلما از یاران آنحضرت بوده که گفته او هم مانند گفته امام خواهد بود.
- حکایت حاج محمدعلى یزدى در زیارت عاشورا محدث نورى در کتاب دارالسلام از ثقة الدین حاج محمدعلى یزدى که مرد فاضل صالحى در یزد بود حکایتى نقل میکند.
- حاج محمدعلى دائما مشغول کارهاى آخرتى خود بود و شبها در مقبره اى که جماعتى از صلحا در آن مدفونند به سر میبرد این مقبره خارج شهر یزد بود که به مزار معروف است .
- همسایه اى داشت که از کودکى با هم بودند و نزدیک معلم میرفتند تا آنکه بزرگ شدند و او شغل عشارى پیش گرفت پس از آنکه مرد او را نزدیک همان جایى که دوست صالح وى شبها در آن بیتوته مى کرد دفن کردند.یک ماهى از فوت اونگذشته بود حاج محمدعلى او را در خواب دید که درهیئت نیکویى است نزد اورفت گفت من مبداء و منتهاى کار تو را میدانم .
- تو از کسانى نیستى که احتمال نیکى درباره او رود. شغل تو هم مقتضى عذاب سختى بود پس به کدام عملت به این مقام رسیدى ؟
- گفت همین طور است که میگویى . من گرفتار عذاب سختى بودم تا دیروز که زوجه استاد اشرف آهنگر در اینمکان دفن کردند –
- اشاره به موضعى کرد که نزدیک به صد متر از او دور بود. در شب وفات او حضرت امام حسین علیه السلام سه مرتبه بزیارت وى آمدند.
- و در مرتبه سوم امر فرمودند که عذاب ازین مقبره رفع شود و حالت ما نیکو شد و در وسعت و نعمت افتادیم .
- از خواب بیدار شدم در حالیکه متحیر بودم آن شخص آهنگر را نمى شناختم در بازار آهنگران به جستجو پرداختم و او را پیدا کردم . پرسیدم
- آیا زوجه اى داشتى ؟ گفت آرى داشتم ، دیروز فوت کرد و او را در فلان مکان همان موضع را نام برد دفن کردم . پرسیدم آیا،
- بزیارت حضرت ابا عبدالله علیه السلام رفته بود؟ گفت : نه . گفتم ذکر مصائب او میکرد گفت نه . گفتم مجلس عزادارى داشت گفت نه . آنگاه پرسید چه میخواهى ؟ خواب خود را نقل کردم و گفت او فقط مواظبت بر زیارت عاشورا داشت .
- کرامتى از زیارت عاشورا آقاى حاج سید احمد زنجانى در کتاب الکلام یجُرالکلام از مرحوم آیة الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى نقل میکند،
- که فرمود من و آقاى آقامیرزا على آقا، آقازاده میرزاى شیرازى و آقا سید محمود سنگلجى در سامرا شبى روى پشت بام در خدمت مرحوم آقاى میرزا محمدتقى شیرازى درس میخواندیم در اثنا درس استاد بزرگ ما مرحوم آقاى سیدمحمد فشارکى تشریف آوردند.
- در حالیکه آثار گرفتگى و انقباض در بشره اش پیدا بود، معلوم شد شنیدن خبر بروز وبا درعراق ایشان را اینگونه منقلب کرده است .
- فرمود شما مرا مجتهد میدانید؟ عرض کردیم بلى . فرمود عادل میدانید؟ عرض کردیم بلى . فرمود من به تمام زن و مرد شیعه سامرا حکم میکنم
- که هر یک از ایشان یک فقره از زیارت عاشورا را به نیابت نرجس خاتون والده ما جد امام زمان سلام الله علیه بخوانند و آن مخدره را نزد فرزند بزرگوارش شفیع قرار دهند که آنحضرت از خداوند عالم بخواهد که خدا شیعیان مقیم سامرا را از این بلا نجات دهد.
- همینکه این حکم صادر گردید از ترس و بیم همه شیعیان مقیم سامرا حکم را اطاعت کرده زیارت عاشورا را به همان دستور خواندند در نتیجه یکنفر در سامرا تلف نشد در صورتیکه هر روز حدود پانزده نفرازغیر شیعه تلف میشدند.
- ------------اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم