مجلس سى و چهارم 2: فاسئل الله الذى اکرم مقامک و اکرمنى بک

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

مجلس سى و چهارم 2: فاسئل الله الذى اکرم مقامک و اکرمنى بک
             یزید چون در مقام محو کردن دین اسلام حتى ظواهر آن بود و به هر تقدیر میخواست سیدالشهدا ء را بقتل برساند چه اقدام کند و چه ساکت                       بنشیند آن حضرت  چاره اى جز قیام نداشت و همان قیام بود که اساس خلافت بنى امیه را مضمحل و نابود ساخت

  1. و آن حضرت  مرگ با شرافت را بر قتل با ذلت ترجیح داد. پس چنین عملى را القاء در تهلکه نمیگویند زیرا این نفع برگشتش بجامعه و عموم افرادست .
  2. جواب دیگرى که در این موضوع میتوانیم بگوئیم اینست که حضرت  سیدالشهدا ء (علیه السلام ) در مقابل دوازده هزار نامه اى که از اهل عراق بآن حضرت  رسیده و آن حضرت  را دعوت به کوفه نمودند که حضرت  میخواهیم اگر بطرف آنها نمیرفت میگفتند خدایا ما براى هدایت خودمان حضرت  خواستیم و از پسر پیغمبر دعوت نمودیم ولى او دعوت ما را اجابت نکرد. چون نامه هاى کوفیان از حد گذشت و دوازده هزار نامه نزد حضرت  سیدالشهدا ء جمع شد لاجرم آن حضرت  نامه اى باین مضمون در جواب آنها نگاشتند.
  3. بسم الله الرحمن الرحیم این نامه ایست از حسین  بن على به سوى گروه مسلمانان و مؤ منان کوفیان اما بعد بدرستى که هانى و سعید آخر کسى بودند از فرستادگان شما که رسید و نامه هاى شما را بما رسانیدند بعد از آنکه رسولان بسیار و نامه هاى بیشمار از شماها بمن رسیده بود و بر مضامین همه انها اطلاع یافتم و حاصل جمیع آنها این بود که ما حضرتى نداریم و بزودى نزد ما بیا که حق تعالى ما را ببرکت شما براه حق و هدایت مجتمع گرداند
  4. اینک پسرعم وثقه اهلبیت خود مسلم بن عقیل را بسوى شما فرستادم پس اگر او براى من بنویسد که عقلا و دانایان و اشراف شما بر آنچه در نامه ها نوشته بودید مجتمع القول هستند همانا من بزودى بسوى شما حرکت میکنم . تا آخر نامه .
  5. و بعد مسلم آن نامه مفصل را نوشت و حضرت  را دعوت به کوفه نمود.ابن نما در مشیرالاحزان از حصین بن عبدالرحمن نقل میکند که اهل کوفه بحضرت  حسین  (علیه السلام ) نوشتند چهل هزار نفر از اهل کوفه با شما بیعت کردند و با کسى که شما جنگ کنید جنگ کنند، و با کسى که شما صلح کنید صلح کنند.
  6. پس حسین  (علیه السلام ) در این سفر میخواهد اتمام حجت کند و به آنها بفهماند که شما دروغ میگوئید و نیمخواهید هدایت شوید و نظر شما دینار و ریاست است نه آخرت .
  7. دلیل بر اینمطلب که آنها دروغ میگفتند اینست که چون حضرت  حسین  (علیه السلام ) وارد کربلا شد عمر سعد هم با سپاه خود از کوفه به کربلا آمد و پس از آنکه استراحتى نمود عروة بن قیس را که از بزرگان کوفه خواست و باو گفت نزد حسین  میروى و از او میپرسى که شما به چه علت و قصدى باین سرزمین آمده اید
  8. عروه گفت اى امیر ازین کار معاف بدار و بدیگرى محول نما چه من خود از اشخاصى هستم که نامه دعوت بآن حضرت  نوشتم لاجرم هر که را عمر سعد میگفت که این پیغام را نزد آنحضرت  ببرد همان عذر عروة بن قیس را میگفت تا بالاخره عمر سعد این ماءموریت را به قر بن قیس الحنظلى داد و او نزد آن حضرت  آمد پس از رساندن پیغام عمر سعد حضرت  فرمود مردم شهر شما از من دعوت نمودند و من هم دعوت ایشانرا اجابت کردم اگر چنانچه از دعوت خود برگشته اند من از اینجا بطرف وطن و شهر خودم میروم و قصد رفتن کوفه را ندارم .
  9. و ضمنا معلوم میشود که حضرت  حسین  علیه السلام قصد ریاست و سلطنتى نداشتند زیرا کسى که میداند کشته میشود دیگر قصد ریاست داشتن غلط است فقط قصد حضرت  ازین سفر احیاء دین جدش بوده که باقى بماند و حکومت و خلافت بنى امیه که مخالف دین اسلام بودند ریشه کن گردد.
  10. و دلیل بر اینکه بنى امیه دین نداشتند و مقصود آنها از بین بردن دین اسلام بود اینست که ابن عباس نقل میکند که شبى در مسجد مدینه نماز خفتن را گذاردیم و مردم پراکنده شدند و بغیر از معاویه و ابوسفیان کسى در مسجد نماند و من در عقب ستونى نشسته بودم شنیدم که ابوسفیان بمعاویه گفت ببین در مسجد کسى مانده است یا نه ابوسفیان در آنوقت کور شده بود چیزى را نمیدید معاویه چراغى را بدست گرفت و اطراف مسجد را تفحص نمود و مرا ندید
  11. آنگاه ابوسفیان گفت اى پسرم ترا وصیت میکنم بدین آباء و اجدادت که تو باید دین پدرانت را از دست ندهى و از این محمد که ادعاى پیغمبرى میکند پرهیز کنى چه این دین باعث فقر و پریشانى ما میباشد و بواسطه این دین مال و اسباب ما کم شد و از بزرگى به درویشى رسیدیم زیرا اسلام جلوى دزدى و قتل و غارت آنها را گرفت زنهار که ترا ترسى باشد از آنچه محمد راجع به جهنم و بهشت گفته که اینها حرفهایى است که اعتبارى ندارد چون حرفش تمام شد
  12. معاویه گفت خاطرجمع باش که مرا نیز راءى و عقیده همین است و بدانکه تدراک آنچه را که تو نتوانستى کرد من خواهم کرد و تقصیرى نخواهم نمود.
  13. اگر کسى اشکال کند که مقام عصمت که در برابر هر نوع گناه و انحراف و خطا و مصونیت پیدا میکند افتخار نیست زیرا خدا به هر کس که این نیروى مرموز را بدهد چنین حالى را پیدا خواهد کرد بنابراین ترک گناه و خطا و اشتباه نکردن براى پیغمبران و حضرت ان فضیلتى نخواهد بود چه آنها به اراده خدا در برابر گناه بیمه شده اند و به همین دلیل مزد و ثوابى هم براى آنها لازم نیست که به آنها داده شود.
  14. کسانیکه چنین ایرادى دارند پنداشته اند که مصونیت پیغمبران و حضرتان از گناه و خطا مثلا چیزى شبیه مصونیت در برابر مالاریا و حصبه و وبا و مانند آنست که با تزریق واکسنهاى مخصوص چه بخواهند و چه نخواهند مصونیت پیدا میکنند.
  15. نکته اشتباه همینجاست که آنها مقام عصمت را یکنوع مصونیت غیرارادى و غیراختیارى پنداشته اند در حالیکه مطلب کاملا بعکس ‍ آنست چه عصمت پیمبران و حضرتان یک حالت کاملا ارادى و اختیارى است که سرچشمه آن عقل و ایمان و علم آنهاست .مثلا یک طبیب حاذق و کاملا مطلع هرگز حاضر نیست آبى را که مملو از میکروبهاى وبا و اسهال است و در آزمایشگاه بوسیله میکروسکوپ میکروبهاى آنرا با چشم دیده بیاشامد در حالیکه یک دهاتى بیسواد و بیخبر از همه جا بسادگى و آسانى ممکن است کرارا از آن آب بنوشد و مریض شود.
  16. پس آیا نوشیدن آب براى آن طبیب محال ذاتى است که نمیتوانند بخورد یعنى قدرت بر این کار اصلا ندارد و یا بواسطه عملش که میداند این آب داراى میکروب است و منجر به مرض وبا و اسهال میشود از خوردن آن صرفنظر میکند بدیهیست که پاسخ دوم صحیح است زیرا علم و یقین او به میکروب و مرض سد محکمى است که جلوى خوردن آن آب را میگیرد و تشنگى را تحمل میکند.
  17. پیغمبران و حضرتان چون علم و ایمان به عواقب وخیم گناه داشتند و آیات عذاب الهى را میخواندند یقین داشتند که سرانجام ارتکاب به گناه عذاب الهى خواهد بود لذا آنرا ترک میکردند و خدا را در همه جا حاضر و ناظر میدانستند پس باقدرت بر ارتکاب گناه هرگز از قدرت خود استفاده نمیکردند.
  18. امیرمؤ منان على (علیه السلام ) در ضمن نامه مشروحى که براى عثمان بن حنیف فرماندار خود در بصره مینویسد میفرماید: من اگر بخواهم از عسل خالص و مغز گندم غذا و از ابریشم لباس براى خود تهیه کنم میتوانم این مکان براى من هست اما هیهات که هواى نفس بر من چیره شود و بخوردن غذاهاى لذیذ بپردازم ولى در گوشه و کنار کشورم گرسنگانى باشند. ((نهج البلاغه ))
  19. سوم : علم لدنى راه دیگرى که با آن میتوان پیامبران واقعى را از مدعیان دروغى و قلابى شناخت موضوع علم آنها بوده که بدون استاد و تحصیل عالم بودند زیرا که پیغمبر باید افضل و اعلم از همه امت خود باشد و همه علوم و تکالیف الهیه و مسائل شرعیه که امت به آنها محتاجند بداند بدون آنکه معلمى داشته باشد و یا از کسى آموخته باشد فقط مطالب را باید از وحى الهى و یا جبرئیل و یا کتاب آسمانى گرفته باشد.
  20. و این علم را ائمه ما صلوات الله علیهم اجمعین داشتند زیرا عقول بنى آدم به تنهایى و بدون مددگیرى از علوم انبیاء که علم لدنى دارد و فایده اى نمى بخشد چه عقل تنها مدرک کلیات است و میفهمد که ظلم بد و احسان خوب و شکر منعم لازمست اما ظلم چه چیز است و احسان چه نوع است و تشکر از منعم به چه طرز است ؟ مدرک این موضوعات جزیى عقل نبوده بلکه علم میباشد و منشاء علم صحیح وحى الهى است که در مقام تشبیه گفته اند عقل به منزله چشم و علم بمنزله چراغ است .
  21. در شب تاریک اگر انسان بخواهد راه برود هم محتاج بچشم است و هم چراغ ، اگر چشم نباشد فرضا چراغ هم بر دست گیرد از تشخیص راه عاجز است و اگر چشم باشد و چراغ نباشد نیز راه را تمیز نمیدهد زیرا قوه بینایى براى فاصله محدود و معینى است و قدرت چراغ از آن ساخته نیست به تشبیه دیگر عقل مانند چشم و علم مانند علائمى است که در جاده ها براى شناختن راه میگذارند در روز روشن اگر چه چشم میتواند راه را ببیند اما اگر بر سر دو راهى رسى چشم از تشخیص معبر صحیح و رساننده بمقصد عاجز بوده و محتاج به دلیل و راهنما یا علائم منصوب در طریق راهنمایى میباشد.
  22. آن چراغ یا علائم منصوب همانا سلسله جلیله پیغمبران و حضرت ان هستند که قرآن کریم پیغمبر اکرم (صل الله علیه وآله وسلم ) را به سراج منیر یعنى چراغ فروزنده و مصباح و خورشید و على علیه السلام را به ماه و ائمه را به نجوم و ستارگان تشبیه فرموده و علم حضرتان از پیغمبران به درجات بیشتر بوده بلکه جزء حوادث و امور گذشته و حاضر و آینده در حضورشان موجود و مجم بوده و هیچ نقطه اى از نظر ایشان پوشیده نیست اخبار و احادیث براى اثبات این معنى بقدرى زیاد است که براى هر خواننده منصفى سبب قطع و یقین خواهد گردید و اینک براى نمونه به خبر زیر توجه فرمائید.
  23. در کتاب کافى ((باب فیه ذکر الصحیفة و الجفر و الجامعة )) از ابى بصیر نقل میکند که گفت بحضرت  صادق (علیه السلام ) عرض کردم میخواهم از شما پرسش کنم آیا در این خانه کسى هست زیرا مایل نیستم کسى سخنم را بشنود. حضرت  پرده اى میان اطاق خود و اطاق دیگر کشید و سر برآورد و تفحصى فرمود و گفت بپرس
  24. گفتم شیعیان شما میگویند رسول خدا یکباب از علم به على (علیه السلام ) آموخت که از هر باب آن هزار باب گشوده شد فرمود اى ابامحمد پیغمبر هزار باب از علم به او آموخت که از هر بابى هزار باب علم گشوده گشت گفتم بخدا قسم این علم بسیاریست
  25. حضرت  فرمود این علم است اما دانش ما بیش از آنست اى ابامحمد نزد ما جامعه است و کسى نمیداند جامعه کیست ؟ کتابیست بطول هفتاد ذراع از ذراع رسول خدا (صل الله علیه وآله وسلم  ) که پیغمبر املاء نموده و على بدست خود نوشته جمیع حلال و حرام و حوائج علمى بشر در آن ثبت است حتى دیه خدشه اى که به بدن کسى برسد آنگاه بمن فرمود اجازه میدهى گفتم جانم متعلق به شماست
  26. دست خود را به غضب بر بدن من نهاد و فرمود دیه این هم در آن کتاب معین شده ولى علم ما بیش از اینست در نزد ما جفر است عرض کردم جفر چیست ؟ فرمود ظرف علم آدم و جمیع انبیاء و اوصیاء و علماء است و باز علم ما یازده بر اینهاست نزد ما مصحف فاطمه علیهاالسلام است گفتم مصحف فاطمه چیست فرمود سه برابر قرآن شما اما بخدا قسم یکحرف از این قرآن در آن نیست .
  27. باز فرمود علم ما منحصر به اینها نبوده بلکه نزد ما علم گذشته و آینده تا روز قیامت میباشد بار دیگر فرمود اینها علم است اما علم ما تنها همین نیست گفتم پس چه چیز است فرمود ما علاوه بر آنها که علم به کلیات بود جزء جزء حوادث و وقایع که بتدریج و تعاقب یکدیگر ساعت بساعت و لحظه بلحظه تا روز قیامت اتفاق میافتد همه را واقف و آگاهیم .
  28. در اصول کافى از حضرت  حضرت  هادى (علیه السلام ) نقل میکند که آنحضرت  فرمود نام اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و آنچه نزد آصف بر خیا بود یکحرف بود که به آن تکلم کرد پس زمین برایش تا مملکت سبا شکافته شد و تخت بلقیس را برداشت به نزد سلیمان آورد، سپس زمین بهم آمد و اینهمه در کمتر از یک چشم بهم زدن صورت گرفت آنگاه حضرت  فرمود در نزد ما از آنحروف هفتاد و دو حرف وجود دارد و یکحرف آن نزد خداست که از جمله علوم غیبى اختصاصى آن ذات بى همتاست .
  29. از انضمام این دو حدیث بیکدیگر چنین نتیجه میگریم که محمد و اهلبیت معصوم  او بیش از انبیاء گذشته واجد حروف اسم اعظم بوده اند و چون اقتدار بر حروف این نام مبارک هر چه بیشتر باشد اقتدار بر علوم و معجزات و تصرفات ولایتى بیشتر است پس ائمه اطهار باینحساب عالمتر و قادرتر از انبیاء سلف در شئون هستى میباشد.
  30. خواننده عزیز آن کسانى میگویند آیا حضرت  حسین  (علیه السلام ) از کشته شدن خودش و داستان کربلا واقف بود یا نبود چرا رفت این روایت و اخبار دیگرى که درینموضوع رسیده مطالعه کنند تا بفهمند که علم حضرت  چه مقدار و از همه انبیاء و اولیاء بیشتر بوده و وقایع و حوادث را تا روز قیامت خبر داشته اند پس از این جمله زیارت که میفرماید: فاسئل الله الذى اکرم مقامک مقدارى از مقام حضرت  حسین  و سایر ائمه علیهم السلام معلوم شد.
  31. صدوق در فقیه و عیون از موسى بن عبداله نخعى نقل کرده و از حضرت  حضرت  على النقى (علیه السلام ) خواهش کرده که زیارتى با بلاغت و جامعیت به او تعلم دهد تا هر یک از ائمه را بخواهد بتواند به آن وسیله زیارت نماید
  32. و حضرت  زیارت جامعه کبیره را به او تعلیم فرمودند و سند آن از نظر شیوعش در بین علماء و عمل قاطبه بزرگان فقهاء شیعه بر مداومت بآن جاى هیچگونه تردیدى در صحت و وثوق آن باقى نگذارده است .
  33. محدث قمى در انوارالبهیه ضمن نقل کلمات حضرت  هادى (علیه السلام ) گوید علامه مجلسى درباره زیارت جامعه کبیره میفرماید: انها اصح الزیارات سند و افصحها لفظا و ابلغها معنى و اعلاها شاءنا یعنى زیارت جامعه از تمام زیارتها سندا صحیحتر و از نظر لفظ فصیح تر و از جنبه معنى بلیغتر و از نظر شاءن و رتبه عالیتر است اینک قسمتى از عبارات آن که بزرگى مقام آنها را میرساند نقل میکنیم .اصطفاکم بعلمه و ارتضاکم بغیبه و اختارکم لسره و اجتباکم بقدرته .
  34. یعنى خدا شما را به علم ازلى براى کشف عالم غیب خود برگزید و بر حفظ اسرار غیبى خویش انتخاب کرد و به توانایى و قدرت کامله مخصوص گردانید
  35. و در فراز دیگر میفرماید: بابى انتم و امى و نفسى کیف اصف حسن ثناکم و احصى جمیل بلائکم و بکم اخرجنا الله من الذل و فرج عنا غمرات الکروب و انقذنا من شفا جرف الهلکات و من النار بابى انتم و امى نفسى بموالاتکم علمنا الله معالم دیننا و اصلح ما کان فسد من دنیانا و بموالاتکم تمت الکلمة و عظمت النعمة و ائتلفت الفرقه و بموالاتکم تقبل الطاعة المفترضة و لکم المودة الواجبة و الدرجات الرفیعة و المقام المحمود و المکان المعلوم عند الله عز و جل و الجاه العظیم و الشاءن الکبیر و الشفاعة المقبولة .
  36. یعنى : پدر و مادرم و جانم فداى شما چگونه اوصاف نیکوى شما را بیان کنم حال صبر شما را در امتحانها شماره نمایم و حال آنکه به سبب شما خدا ما را از ذلتها و گرفتارى غمها نجات داد و ما را بوسیله شما از ورطه هاى هلاکت و آتش بدبختى نشآت رهایى بخشید پدر و مادر و جانم فداى شما باد به ولایت شما خدا معلوم دین را به ما آموخت و مفاسد دنیاى ما را اصلاح کرد و بولاى شما کلمه توحید کامل گشت و نعمت خدا بزرگى یافت و تفرقه ها به وحدت مبدل گردید و بموالات شما طاعات واجبه قبول میشود و محبت شما بر مردم حتم و فرضست و از براى شما درجات رفیعه است و براى شما مقام محمود ((که منصب شفاعت در آخرت است )) و مکانت معلوم مقرر شده است و جاه بزرگ و شاءن بلند و شفاعت مقبول براى شما خواهد بود.
  37. تا آخر زیارت که مضامین بسیارى بلند دارد اى خواننده عزیز کدامیک از پیغمبران چنین مقامى داشتند و حال آنکه مقام حضرت  حسین  (علیه السلام ) و شفاعت او در عالم آخرت از همه پیغمبران و حضرت ان برتر و بالاتر خواهد بود که در جمله بعد که میفرماید: و اکرمنى بک بیان خواهد شد.
  38. در خاتمه بهتر است همان جملات آخر زیارت را بگویم .
    یا اولیاء الله بینى و بین الله و عز و جل ذنوبا لایاءتى علیها الا رضاکم فبحق من ائتمنکم على سرة و استرعاکم امر خلقة و قرن طاعتکم بطاعته لما استوهبتم ذنوبى و کنتم شفعائى فانى لکم مطیع من اطاعکم فقد اطاع الله و من عصاکم فقد عصى الله و من احبکم فقد احب الله و من ابغضکم فقد ابغض الله .
  39. یعنى : اى اولیاء خدا بدرستى که بین من و خدایم گناهانى است که جز با رضاى شما محو نخواهد شد پس بحق آنکس که شما را امین سر خود و نگاهبان خلق خویش قرار داده و سرپرستى امر مخلوقات را بشما واگذارده و اطاعت شما را به اطاعت خود مقترن نموده بخشش گناهان مرا از خدا بخواهید زیرا من مطیع شمایم و هر کس مطیع شما باشد مطیع خداست و هر کس نافرمانى شما را کند خدا را معصیت کرده دوست شما، دوست خدا و دشمن خدا و دشمن خدا خواهد بود.
  40. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید