- سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
- نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
- کتاب شفاء الصدور ص : 166 فايده استطرادية
- ديگر اينكه وتر بمعنى فرد باشد و موتور آنكه كسى از او كشند يعنى اى يگانه كه اقرباء تو كشته شدهاند، و اين معنى در دو كتاب سابق مذكور است و از معنى اول اقرب ولى فقره زيارت مذكور منافى او است و في نفسه بيرون غرابتى نيست.
- سوّم آنچه اين بنده را بنظر آمده كه وتر بمعناى همان خون ريخته باشد يعنى اى قتيلى كه اقربا و اصحاب تورا كشتند. چنانچه ترجمه را مبنى بر اين كرديم و اضافه اين به اللّه بسيار مناسب است، چه او كشته راه خداست. چنانچه قتيل اللّه گفتندش.
_________________________________________
[1] يكى از شهرهاى لبنان
[2] يعنى قبيله تميم هم به فرد مكسور به ذحل وتر به كسر واو گويند.
- فايده استطرادية
- در مجمع البحرين در ماده ثار مىگويد كه في الحديثاذا خرج القائم يطلب بدم الحسين و يقول نحن اهل الدم طلاب الثره
و مثلهحديث وصف الائمهبكم يدرك اللّه ثرة كلّ مؤمن
- و در هيچ يك از كتب لغت ثره بثاء مثلثه منقول نيست و هيچ قياسى مقتضى تبديل ثار مهموز به ثره نخواهد شد.
- و خود اين محدث متبحر در ماده وتر حديث ثانى را ذكر كرده و اين تصحيف بسيار غريبى است و ضرر او در لغت بيشتر از جاى ديگر است چه كتب لغت موضوع براى احتجاجند و مرجع جميع و اكثر اهل علم متنبه باينگونه تصحيفات نشده بناى احكام و علوم زيادى بر اين كلمات مىگذارند و گاه مىشود خطاهاى بزرگ در دين و دنيا بر او مترتب شود و كمتر كتابى تا كنون ديدم كه بقدر قاموس از كتب اهل سنت و مجمع البحرين از كتب شيعه اغلاط و اشتباهات و تصحيفات داشته باشد، خصوصا قاموس كه كتابها در عيوب او نوشته شده و همين يك فقره بس كه كمان استيفاى لغت كرده و در تاج العروس بيست هزار لغت ذكر كرده كه در او نيست و مع ذلك ففى الزوايا خبايا و كمتر ماده از صحاح ديده مىشود كه زيادى فايده از قاموس نداشته باشد.
- بالجمله محض تذكره ما يكى دو از تصحيفات قاموس و مجمع براى نمونه و نشانه در اين جا مىنويسم تا ادبا و اهل كمال هم بهره داشته باشند در قاموس در ماده خور مىگويد: الخور واد وراء برجيل. و اصل اين عبارت آن است كه خور بر وزن غور موضعى است در ارض نجد از ديار بنى كلاب حميد بن ثور الهلالى او را در شعر خود ذكر كرده آنجا كه گفته:
سقى السروة المحلال ما بين زابن الى الخور و سمى البقول المديمو فاضل متبحر اديب محدث سيد عليخان ره در طراز از اودى نقل كرد كه او گفته خور واد وز ابن جبل و صاحب قاموس لفظ و زابن را و رأبر كرده و جبل را جبل ارميانه متولد شد كه خور وادى باشد عقب برجيل و عجب اينكه هيچ تصور نكرده كه برجيل يعنى چه و اسم چه چيز است حيوانى است يا جمادى است يا ملكى است. و الحق خوب فرموده سيد كه اين تصحيف زن بچه مرده را بخنده مىآورد، و از مصيبت غافل مى كند.
- ديگر در ماده قوقس گفته كه قاقيس بن صعصعة بن أبي الخريف محدثى است و اين تصحيف شنيع كم از تصحيف سابق نيست، چه عبارت منقوله از ذهبى در مشبه الانساب چنين است كه در حريف ذكر كرده. اولا عبد الله بن ربيعه السوالى تابعى يكنى أبا الحريف بفتح الحاء المهملة ضبطه الدولابى و خالفه بن الجارود فاعجمها و بمعجمة وفاقا يعنى در حاء خلاف است كه بمعجمه است يا بمهمله و در زاء وفاق است كه معجمه است كه زاى باشد از آن پس گفته قيس بن صعصعة بن أبي الخريف و اين فاضل مدقق تدقيق نظر كرده و فاى از كلمه وفاقا را و فاء خوانده و قاف و الف بقيه را كه قا باشد حيران مانده كه چكند بسر قيس بيچاره گذاشته و او را بخلعت شريف قاقيسى مخلع ساخته و از اين قبيل تحريفات و تصحيفات در كتاب قاموس بيش از حد احصا و احاطه است
- و در مجمع در ماده حنف بحاء مهمله و نون فرموده أولاد الأحناف هم الإخوة من أمّ واحده و آباء متعدّدة و جميع علماء لغت اين لفظ را در ماده خيف بخاء معجمه و ياء مثناة تحتانيه كه آخر حروف است ضبط كردهاند و گفتهاند اگر اولاد از يك پدر و چند مادر باشد أبناء غلات هستند و اگر از يك مادر و چند پدر باشد، ابنا اخيافند و اگر از يك پدر و يك مادر باشد، ابناء اعيانند و اصل خيف بر وزن حول اختلاف رنگ دو چشم است كه يكى سياه و ديگرى كبود باشد و از اين باب است كه صنعتى در بديع كه التزام باعجام كلمه باشد
- و اهمال ديگرى خيفاء نام دارد، مثل اين عبارت حريرى در مقامه مراغية الكرم ثبت الله جيش سعودك يزين و اللؤم غض الدهر جفن حسودك يشين. و هم در مجمع است در كتاب قاف باب ما اوّله النون في الخبر نهى عن النجقاء في الاضاحى قال ابن الاعرابى النجق ان يذهب البصر و العين مفتوحة. و تركيب نجق در لغت عرب وارد نيست بلكه اجتماع جيم و قاف از علائم تعريب است، چنانكه جلال سيوطى در مزهر اللغه و شهاب خفاجى صاحب ريحانه در شفاء العليل تنصيص كردهاند مثل جوزق و منجنيق و اين لفظ نجق و نجقاء بباء موحّده و خاء معجمه است، چنانچه صريح اساس و نهاية و تاج المصادر بيهقى و صحاح و مختار الصحاح و قاموس است و مطابق نسخ معتمده از سامى ميدانى و فقه اللغة ثعالبى و غير اينهاست.
- و اين دو تصحيف اگر چه بغرابت تصحيف قاموس نيستند ولى مفسده آنها كمتر نيست و متتبع متأمل از اين باب در اين كتاب بسيار مىآيد و از غرايب آنچه در مجمع وارد شده عبارتى است كه در ذكر زبير آورده كه خلط و مزج كرده بين احوال زبير بن العوام و زبير بن عبد المطلب و از اين اجتماع معجون غريبى پيدا شده
- چنانچه صاحب كشف الظنون در لفظ تفسير الطوسى خلط بين ترجمه شيخ طوسى و شيخ طبرسى نموده و مركبى غريب اختراع كرده و صديق حسنخان بهوپالى معاصر در ابجد العلوم در احوال نجم الائمه خلط بين احوال او و حالات سيد رضى كرده و تركيبى عجيب كرده و شرح اين اشتباهات خارج از وظيفه اين مختصر و بيرون مناسبت اين موضع است و همين قدر كه متعرض شديم برعايت آن استلذاذ و ابتهاجى است كه در اذهان متوقده و طباع رقيقه باستطرادات لطفيه اديبه و افتنانات غريبه علميه دست مىدهد.
- السلام عليك و على الارواح الّتى حلّت بفنائك و اناخت برحلك.
- ج سلام بر تو باد و بر آن روانهائيكه در آستان تو جا گرفتهاند و در ساحت قرب تو فرود آمدند.
- ش ارواح جمع روح است و اصل روح چنانچه از أبو عبيده نقل شده بمعنى طيب و طهارت است و اين جهت روح انسان را روح گفتهاند و ملائكه مطهرين را ارواح نامند و جبرئيل را روح القدس خوانند و ملك اعظم را كه در كريمه:يوم يقوم الروح 78: 38«»،مذكور شد روح گويند و عيسى را روح الله لقب دهند و نسبت بملائكه و جن را روح انى بضم گويند و همچنين هر ذى روحى را روحانى گويند و روح بفتح را با اين معنى مشاركت است چه مىگويند. مكان روحانى، يعنى طيب. و زيادة نون در نسبت بر خلاف قياس از تغييرات نسب است مثل ربى و دهرى و ربانى و رحوى بفتح راء و ريح بمعنى باد ماخوذ از او است.
- لهذا جمع او بر ارواح است چه معنى او با طيب و خوشى مناسبت دارد و چنانچه روح بمعنى نسيم است و راح و رياح بفتح كه بمعنى خمر است نيز از اين معنى ماخوذ است و ريحان بمعنى كل هم از وجوه تقلبات همين معنى است و روح آدمى را كه روح گفتهاند به ملاحظه طهارت و طيبى است كه در بدو تكوين و اصل خلقت دارد قبل از تلوث بعلايق جسمانيت و تدنس بلوازم هيولانيت و بالجمله استعمال روح در انسان و بوجوهى چند مىشود و ظاهرا مراد از او در اين جا نفس ناطقه انسانى است كه جوهرى است لطيف ملكوتى كه بعد از فناى بدن باقى است، و از امر خداى تعالى است.
- و در تجرد و ماديت او خلاف است و شارح مقاصد قول بتجرد را نسبت بمحققين اهل اسلام و فاضل مقداد نسبت بمحققين متكلمين دادهاند و از علماء اماميه طايفه بزرگ مثل صحابى متكلم عظيم الشان رفيع المنزلة ثقه مسلم هشام بن الحكم رضى الله عنه، چنانچه شيخ مفيد ازو حكايت كرده و خود شيخ مفيد و عامه بنى نوبخت از متكلمين اماميه و استاد البشر خواجه نصير الدين طوسى و فاضل محقق كمال الدين بن ميثم رحمه الله در شرح صد كلمه صريحا اگر چه جماعتى نسبت خلاف باو دادهاند و ظاهرا ناشى از غفلت باشد و شيخ بهائى و سيد الحكماء و المجتهدين مير داماد و فقيه حكيم محدث متوحد متبحر كاشانى و تلميذ عارف محقق محدث او قاضى سعيد قمى و فاضل محقق نراقى اول و فرزند محقق علامه او نراقى ثانى و سيد اجل اعظم رئيس الفرقة في عصره الحاج سيد محمد باقر الرشتى الأصفهاني و مربى مشايخ عصره حجة الطايفه رئيس الفرقه زعيم الشيعه شيخ الدنيا استاد العالم شيخنا المرتضى، چنانچه والد فحل محقق ما كه ترجمان صادق و لسان ناطق او است از او حكايت كرده و هم خود آن علامه متبحر ارتضا و اختيار فرموده قدس الله اسرارهم و غير ايشان از اعاظم فقها و جمهور حكماى متشرعين اماميه مثل صدر المتألهين و محقق لاهيجى و محقق مقدس ورع نورى و حكيم فقيه فاضل زنوزى رحمهم اللّه و جز ايشان از اساطين اهل ديانت و صيانت قائل بتجرد او هستند و ظواهر آياتى چند و اخبارى بسيار موافق او است و براهينى عقليه بر او اقامه كردهاند.
- و طايفه ديگر كه اكثر متكلمين شيعه و محدثين باشند از علما ترجيح جانب ماديت دادهاند اين طايفه نيز ظواهرى از اخبار و آيات متمسك دارند و ادله چند عقليه دليل كردهاند و علامه مجلسى در سماء و عالم اظهار تردد كرده و فرموده فما يحكم به بعضهم من تكفير القائل بالتجرد افراط و تحكم كيف و قد قال به جماعة من علماء الاماميه و نحاريرهم [1] انتهى.
- بالجمله مسئله نظرى و به غايت مشكل است اگر چه بحمد الله حلّ عقال اين اشكال بر طريق نظر و استدلال براى اين بىبضاعت ممكن است ولى خوض در تحقيق اين نوع مباحث، اوّلا محل اهتمام نيست، و ثانيا خارج از قانون اين شرح است
____
- [1] پس حكمى كه بعضى ايشان كردهاند و به تكفير معتقدان به تجرد (روح ) نظر دادهاند زيادهروى و زورگويى است، چگونه مىتوان اين نظر را پذيرفت در حاليكه آن را جماعتى از علماى اماميه و دانايشان گفتهاند.
- و گاه روح را بمعنى جسم با روح استعمال مىكنند به علاقه حال و محل يا ملابست، چنانچه عرب فعلا مىگويند شال روحه يا مىگويند جرح روحه و در عراق و حجاز اين استعمال متعارف است و خود شنيدهام و نظير او در فارسى در لسان عموم مردم متعارف است كه مىگويند جانش را پوشيد يا جانش زخم شده و اين علاقهاى است فصيح و منزل بر اين است عبارت دعاى ندبه و عرجت بروحه إلى السماء چه ضرورت قائم است بر معراج جسمانى و برهان نيز مساعد او است چنانچه در جاى خودش مقرر شده و روح را اطلاقات ديگرى است، در لسان اخبار و عرف عرفاء و اصطلاح اطباء كه حاجت به بيان آنها نيست.
- و حلول و حل و محل فرود آمدن است، چنانچه در منتهى الارب و تاج المصادر گفته فناء بكسر فاء بر وزن كساء گشادگى است در اطراف خانه از بيرون كه مردم و شتران در آنجا مىافتند و نازل مىشوند و اناخه كه از باب افعال از اجوف واوى است فرو خوابانيدن شتر است رحل جاى بودن آدمى و رخت و اسباب همراهى او است و در اين فقره چند وجه محتمل است، يكى اينكه مراد به اين ارواح خصوص ارواح ملائكه و انبيا و اوليائى باشد كه در واقعه طف حاضر بودند چه از بعض اخبار مستفاد مىشود كه در يوم عاشورا ارواح ملائكه مقربين و انبيا و مرسلين و شهداء و صديقين همه حاضر بودند تا اين جانفشانى و سربازى را مشاهده كنند و شگفتى كنند و در يوم مشهود شاهد اين مقام محمود باشند و اين معنى بسيار بعيد است چه ظاهر رجوع اين سلام به اصحاب است كه مقتول شدند بلكه اين زيارت مطلقا اختصاص بقتلى دارد. لهذا احدى احتمال نداده كه على بن الحسين مذكور در اين زيارت امام رابع عليه السلام باشد
- و عبارت زيارت اربعين جابر بن عبد اللّه رضى اللّه عنه كه در خطاب اصحاب گفته: السلام على الارواح المنيخة بقبر أبي عبد اللّه [1] قرينه مدعى است و ظاهر لفظ حلول و اناخه نوع استقرار و اقامتى است كه مناسب حال حضور انبيا و اوليا كه مخصوص به همان زمان شهادت بوده نيست و اوضح از او عبارت زيارت عاشورائى است كه در اقبال سيد اجل طاب ضريحه از كتاب مختصر منتخب حكايت شده ---علاوه بر آنكه اصل حضور انبيا و غيرهم بطريق صحيح يا معتمد ثابت نشده پس جزم به تنزيل اين عبارت بر او وجهى ندارد، چنانچه از بعضى شنيده شده..
________________________________________________
- [1] سلام بر ارواح بار فكنده بر قبر ابى عبد الله.
- السلام عليك و على الارواح التي حلّت بفنائك و اناخت بساحتك و جاهدت فى اللّه معك و شرت نفسها ابتغاء مرضات اللّه فيك [1]،
- وجه ديگر آنكه مراد عموم ارواح مكرمه و نفوس مقدسه باشد كه در صقع وجود ولوى حسينى واقعند و بر حسب حقيقت اتّصالى بىتكيف بىقياس با آن گوهر پاك و عنصر تابناك داشتند و دارند و بنا بر اين رحل و فنا مراد از او معنى لبّى واقعى است نه رحل و فناى جسمانى ظاهرى و اين وجه از جهتى از سابق أبعد و از جهتى اقرب است و بهر صورت خلاف ظاهر و به غايت بعيد است.
- وجه سوّم آنكه مراد اصحاب با وفاى آن جناب باشد چه از اقربا و خويشاوندان و چه از دوران ظاهرى كه به قرب معنوى از بسيارى از خويشان پيش افتادند و اين وجه به حسب نظر قاصر معين است ولى نسبت حلول و اناخه بآنها بچند اعتبار جايز و در نظر صحيح مىآيد يكى اينكه مراد از ارواح همان اجسام مقدسه طاهره باشد چنانچه اشاره شد كه روح به اين معنى استعمال مىشود و چون اصحاب آن جناب. البته حيات جاويدانى دارند كه قدر متيقن و مصداق حقيقى از مقتول في سبيل اللهاند و خداى تعالى مىفرمايد و لا تحسبنّ الذين قتلوا في سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربّهم يرزقون 3: 169«».
- لهذا اطلاق روح و اراده اين اجسام مكرمه مانعى ندارد و مؤيد اين وجه است فقره زيارت جابر كه المنيخة بقبر أبي عبد اللّه گفته است، و بنا بر اين مراد از رحل و فنا همان قبر و حائر است كه شيخ مفيد رضى الله عنه در ارشاد مىفرمايد كه ما شك نداريم كه اصحاب آن جناب از حائر بيرون نيستند اگر چه خصوصيات قبور آنها را ندانيم و قبر حضرت عباس عليه السلام اگر چه دور است ولى داخل در فنا و رحل سيد الشهداست و تواند بود كه مراد همان حلول جسمانى در ايام حيات باشد كه در رحل آن حضرت نازل شدند و بساحت او بار انداختند __________________________________________________
- [1] سلام بر تو و بر ارواح ى كه در كنار منزل تو جاى گرفتند و در بارگاهت فرود آمدند و در راه خدا همراه تو جهاد كردند و جانشان را براى دستيابى به خشنودى خدا فروختند
- و اين معنى با ظاهر رحل و فنا انسب و اقرب است و عبارت زيارت اقبال شاهد اين احتمال مىشود چه ظاهر عطف جهاد و شراء تاخر وقوع او از حلول و اناخه است.
- ديگر آنكه باعتبار همان نفس ارواح مقدسه باشد اگر چه وصف بحلول و اناخه بنا بر اين خالى از بعدى نيست چه اين اوصاف ظهورى در حالات جسم دارند هر چند بحسب وضع لغت اختصاص معلوم نيست،
- سوم آنكه مراد از فنا و رحل حظيره قدس و محلّ قرب و محفل ملكوت كه بزم انس آن جناب است باشد چه البته و بلا شك اصحاب در درجه آن جنابند و نزديك بمقام آن حضرت و در نواحى و حواشى منزل آن امام عالى مقام جاى دارند چنانچه از اخبار متكاثره معلوم مىشود كه فرمودند:شيعتنا معنا و في درجتنا في الجنة
- و بنا بر اين ارواح همان نفس ارواح است يا باعتبار مصاحبت ابدان مثاليه و اجساد برزخيه و مىشود مراد از فنا مقام نفس و درجه روح انى كمالى حضرت سيد الشهداء باشد كه بحسب قرب بجناب احديت و جلالت در حضرت ربوبيت دارد چه لا بد اين اصحاب ببركت آن امام بزرگوار و بقوت جذبه هدايت آن ولى با اقتدار نزديك بآن رتبه رسيدند
- چنانچه فرموده اصحابى بهتر و باوفاتر از اين اصحاب نديدهام و چنين است كه فرموده چه اين طايفه چنان متابعت پيشواى خود كردند كه چشم عقل خيره شد و كوش هيچ شنونده نشنيده و نخواهد شنيد.
- لمؤلّفه: .....فبى و أبي هم من نفوس زكيّة غدت في سبيل اللّه منهتكات
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»