کتاب  شفاءالصدور ص : 210 و لعن  اللّه الممهّدين لهم بالتّمكين من قتالكم. ج و خداى لعنت كناد گروهى را كه تهيه اسباب و تمهيد امور قاتلين شما را كردند

سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/        

نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 

وبلاگ صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 

«بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»

«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

کتاب  شفاءالصدور ص : 210

  1. و لعن  اللّه الممهّدين لهم بالتّمكين من قتالكم.
  2. ج و خداى لعنت كناد گروهى را كه تهيه اسباب و تمهيد امور قاتلين شما را كردند تا بدان مايه متمكن از پيكار شما شدند ش تمهيد ماخوذ است از مهاد بمعنى بساط و فراش يا از مهد بمعنى گهواره و اين‏ هر دو راجع باصل واحدند و در اساس البلاغه تنصيص نموده كه تمهيد بمعنى توطئه و تسهيل امر و اصلاح كه مراد در امثال اين مواقع است و تمهيد عذر كه بمعنى بسط و تهيه قبول است از معانى مجازيه است و باء از بالتمكين براى سببيت است على الظاهر تمكين بمعنى اقدار و متمكن ساختن است و ظاهر اين است كه اشتقاق مكان از اين باشد بحسب لفظ و بحسب معنى ظاهر اشتقاق از كون است قتال بمعنى كشتار كردن و پيكار نمودن است.
  3. بالجمله مقصود از ممهدين شامل كسانيكه از اوّل امر تسهيل سبيل و توطئه امر و تهيه اسباب ظلم كردند، هست. چه اگر ايشان اين طريقه را مسلوك نمى‏داشند البته اينان راه به اين ظلم نمى‏يافتند و اين اصح وجوه است در فقره معروفه المقتول في يوم الجمعة او الاثنين چه سقيفه در روز دوشنبه بود
  4. و قد اجاد الشاعر المفلق الحاج هاشم الكعبى حيث قال:

تاللّه ما سيف شمر نال منك و لا            يدا سنان و ان جلّ الّذى ارتكبوا

لو لا الاولى اغضبوا            ربّ العلى و ابواء

نص الولا و لحق المرتضى غضبوا            اصابك النفر الماضى بما ابتدعوا

و ما المسبب لو لم ينجح السبب            و لا تزال خيول الحقد كامنة

حتى إذا أبصروها فرصة وثبوا            فادرك الكل ما قد كان يطلبه‏

و القصد يدرك لما يمكن الطلب            كف بها امك الزهراء قد ضربوا

هى التي اختك الحورا بها سلبوا            و ان نار وغى صاليت جمرتها

كانت لها كف ذاك البغى تحتطب            و ليبك يومك من يبكيك يوم غدواء

بالصنو قودا و بنت المصطفى ضربوا            و اللّه ما كربلا لو لا السقيفة

و الاحياء تعلم لو لا النار ما الحطب [1]

__________________________________________________

  1. [1] و چه نيكو سروده شاعر مبتكر و نغز سرا حاج هاشم كعبى آنجا كه گفته است:
  2. بخدا نه شمشير شمر و نه دستهاى سنان بتو مى‏رسيد اگر چه گناه بزرگى مرتكب شدند - اگر نبودند آنانى كه بغضب در آوردند خدا را و نصّ درباره ولايت را ناديده گرفتند و حق مرتضى را غضب كردند. در حقيقت همان گذشتگان بودند كه به بدعتهاى خود با تو ستيز كردند، و راستى آيا مسبّب بدون سبب مى‏تواند باشد؟ اسب‏هاى كينه پيوسته در نهان بودند تا آنكه فرصتى يافتند و يورش بردند و هر كسى به آنچه مى‏خواست دست يافت. آرى مقصود و در اخبار كثيره لعن  قاتلين و مقاتلين سيد الشهداء رسيده شايد در فقرات بعد اشاره بپاره از آنها شود و در اينجا يك حديث مى‏نويسم تا اداى حق اين موضع بشود و يكسره از اين مقوله اخبار خالى نماند.
  3. در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام است كه چون كريمه:و اذ اخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم 2: 84«».نازل شد درباره يهود يعنى آنانكه نقض عهد خداى و تكذيب انبيا و قتل اوليا كردند رسول خداى فرمود خبر ندهم شما را باشباه ايشان از يهود اين امت گفتند: چرا اى رسول خداى فرمود قومى از امت من باشند كه انتحال ملت من كنند مى‏كشند افاضل ذريت و اطائب قرابت مر او تبديل شريعت و سنت من مى‏نمايند و دو فرزند من حسن و حسين  را شهيد مى‏كنند، چنانچه اسلاف يهود زكريا و يحيى را كشتند.
  4. هان همانا خداى ايشان را لعنت فرمايد: چنانكه آنان را لعن ت كرد، مى‏انگيزد بر بقاياى نسل ايشان پيش از روز قيامت هدايت كننده هدايت شده را از اولاد حسين  مظلوم كه مى‏سوزاند ايشان را بشمشيرهاى دوستانش و روانه جهنم مى‏كند. همانا خداى لعن ت كند كشندگان حسين  و دوستان ايشان و ياران ايشان را، و آنان را كه از لعن  اينان بى‏تقيه ملزمه سكوت ورزند. همانا خداى صلوات فرستد بر گريه‏كنندگان بر حسين  از روى رحمت و شفقت و صلوات فرستد بر آنان كه لعن ت كنند بر دشمنان اهل بيت و بر آنهايى كه پر شده‏اند از غيظ و حسد اهل بيت.
  5. هان درستا كه رضا دهندگان به قتل حسين  شركاء قتل اويند.
  6. هان درستا كه قتله او و اعوان و اشياع ايشان و مقتديان باينان بريئند از دين خداى همانا كه خداى هر آينه مى‏فرمايد ملائكه مقربين را كه اشكهائى كه در مصيبت قتل حسين  از ديده‏ها فرو ريخته‏اند گرفته بخازنان بهشت رسانند تا آب حيات را با او آميخته دارند و گوارائى و خوشبوئى آن آب هزار چندان شود
  7. و همانا ملائكه آب‏هاى ديده‏هاى آنان كه فرحت و شادمانى كردند و در قتل حسين  بخنديدند تلقى مى‏كنند و يا حميم و صديد و غساق و غسلين جهنم برمى‏آميزند تا حرارت و عذاب بزرگ او هزار چندان شود و موجب شدت عذاب اعداء آل محمد عليهم السّلام گردد.

_____________________________________

  1. آدمى آنگاه كه طلب آن مقدور باشد، حاصل شود، دستى كه با آن مادرت زهرا زدند، همان بود كه زيورهاى خواهرت را با خود به يغما بردند، آتش جنگى كه تو در گدازه‏هاى سوزان آن گرفتار آمدى هيزمهايش با دست آن جفا پيشه فراهم شد. امروز آن كسى كه بر تو مى‏گريد بايد بر آن روزى نيز بگريد كه امير مؤمنان را پيشاپيش خود بزور بردند و دختر مصطفى (ص) را زدند. به خدا سوگند اگر سقيفه نبودند كربلا نبودند و همه انسان‏هاى ذى شعور مى‏دانند كه اگر آتش نباشد زغال درست نمى‏شود.
  2. اللّهم اجر دموعنا في مصاب الحسين  و وفقنا للعن  قتلته من الاوّلين و الاخرين اللهمّ العن هم لعن ا وبيلا و عذّبهم عذابا اليما لا تعذب به احدا من خلقك و صل على محمّد و آله الطّاهرين من اليوم إلى يوم الدّين.
  3. برئت إلى اللّه و إليكم منهم و من أتباعهم و أشياعهم و أوليائهم‏
  4. ج بيزارى مى‏جويم بسوى خدا و بسوى شما از ايشان و پيروان و همراهان و دوستان ايشان ش برء از باب سمع يعنى بيزار شد و تبرى بمعنى بيزارى كردن است و اين معنى ماخوذ از كتب لغت فارسيه از قبيل منتهى الارب و تاج المصادر و ترجمه قزوينى بر قاموس است و در كتب عربيه حقيقت معنى برائت را بيان نكرده‏اند و برء من مرضه أى تنقى و عوفى و برء من دينه‏اى سقط عنه طلبه هر دو ماخوذ از اين معنى است.
  5. و در تفسير مجمع البيان و مفاتيح الغيب ابن الخطيب رازى برائت را تفسير بانقطاع عصمت نموده‏اند و اين تفسير بلازم است و بعض منتسبين بعلم برائت را بامتناع تفسير كرده‏اند و بعد از فحص كامل وجهى براى اين تفسير بنظر نيامد و تعدى بالى مبنى بر اشراب معنى توجه و انعطاف عزيمت است چون متبرء از كسى كه تقرب بديگرى كند.
  6. البته در حال ادبار از او اقبال بآن ديگرى كه بطلب قربت و رعايت محبت او بيزارى كرده دارد و لا بد همين معنى مصحّح دخول إلى در آن ظرف است ضمير در منهم راجع بجميع طوائف مذكوره است و مراد از آن عناوين اشخاصى هستند كه مدخليت تامه در آن امر داشته‏اند كه آن افعال نحوى از استناد بايشان داشته تا عنوان اتباع و اشياع خارج از او باشد و عنوان مستقل ديگرى شود تبع تبعا و تباعة از پى كسى راه رفت و تبع بر وزن فرس بمعنى تابع است بر مفرد و جمع اطلاق مى‏شود مثل‏انّا كنا لكم تبعا«»و جمع او اتباع است و تباعت اگر چه بحسب وضع اصلى مخصوص بمشى ظاهرى است ولى از بابت توسع در پيروى معنوى استعمال مى‏شود در امثال اين سخنى است بر مذاق ارباب معرفت كه اين مقام مقتضى شرح آن نيست.
  7. شيعه عبارت از انصار و اتباع است چنانچه در مصباح و غير او تصريح كرده و اشتقاق او از مشايعت است كه بمعنى متابعت و نصرت باشد و او مأخوذ از تشييع و مشايعت بمعنى همراه كسى رفتن به جهت تعظيم او است چنانچه در مشايعت و تشييع اموات استعمال مى‏شود و حقيقت هر دو مأخوذ از شيوع است بمعنى ظهور چه مشيع و مشايع هر دو امر ضيف و ميت را مثلا ظاهر كند و نام او را شايع و شرف او را معلوم دارند بالجمله جمع شيعه شيع است و جمع شيع اشياع و فيروزآبادى در قاموس اشتباهى سخت ظاهر كرده كه گمان نموده اشياع و شيع هر دو جمع شيعه‏اند چه قياس عربيت اقتضا نمى‏كند كه فعله بر افعال جمع شود و تصريح كرده بآنچه ما گفته‏ايم.
  8. فيومى در مصباح المنير. ولى مأخوذ از ولى است و معنى حقيقى او نزديك شدن است و در قرابت نسبى و قرب روحانى كه محبّت باشد و قرب احاطى كه رياست باشد هم استعمال مى‏شود.
  9. و بدان كه چنانچه حفظ صحّت مريض بدو جزء است يكى تنقيه كه دفع اخلاط فاسده باشد و آن ديگر تقويت كه حفظ بنيه و بقاء مزاج كه صورت خامسه حاصله از تفاعل كيفيات اربعه متداعيه بانفكاك و انفصال است منوط و مشروط باوست.
  10. و چنانچه تحصيل كمال انسانى و ترقى نفسانى بسلوك اخلاقى بدو جزء است. يكى دفع رذائل از قبيل حسد و لوم و قساوت و حب جاه و ديگرى كسب فضايل از جنس عفو و سماح و رقت قلب و اعراض از خلق همچنين ايمان كه مصحح جميع اعمال و ميزان هر نوعى از كمال است مركب است از دو جزء يكى برائت از اعداء خدا. و ديگرى ولايت و محبت خدا و اولياى خدا و اين معنى علاوه بر نصوص متواتره از كتاب و سنت فى الجمله و در خصوص جماعتى معين از طريق اهلبيت عصمت و طهارت ارواحنا لهم الفداء مشهود همه قلوب صافيه و نفوس زاكيه است كه هيچ خردمند هوشيارى توهم نكند كه دوستى كسى با دوستى دشمنانش جمع تواند شد چنانچه شاعرى در حكمت شعريه گفته:
  11. تحبّ عدوّى ثم تزعم انّنى ...... صديقك انّ الراى عنك لعازب‏و از براى تأمل ارباب بصيرت همين آيت مباركه كافى است كه حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد:
  12. لا تجد قوما يومنُون باللّه و اليوم الاخر يُوادّون من حادّ اللّه و رسوله و لو كانوا آباؤهم او ابنائهم او اخوانهم او عشيرتهم أولئك كتب في قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى اللّه عنهم و رضوا عنه أولئك حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون 58: 22«»
  13. حاصل ترجمه او چنان است كه نخواهى يافت گروهى كه ايمان بخداى آورده‏اند دوستى با آنان كنند كه دشمنى كرده‏اند با خداى و رسولش اگر چه پدران ايشان باشند يا پسران و برادران و عشيره ايشان باشند آن گروه نوشته خداى در قلوب‏شان ايمان را و تاييد كرده ايشان را بر وحى ازو و داخل مى‏كند ايشان را در بهشتهائى كه از زير آنها نهرها جارى است و خالدند در آنها خدا راضى است از ايشان و ايشان راضى هستند از خدا آنها حزب خدايند درستا كه حزب خداى رستگارانند.
  14. و در اين آيه مباركه وجوهى از تاكيد در منع از موادة و دوستى اعداى خداى شده است و در حديث منقول در عيون كه بطرق متعدده نقل شده حضرت رضا صلّى اللّه عليه براى مامون نوشته كه از محض ايمان برائت از اعداء خدا و منكرين ولايت است بشرحى كه شايد اشاره ببعضى از او در مقام ديگر شود.
  15. يا ابا عبد اللّه انّى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم إلى يوم القيمة.
  16. ج اى أبو عبد اللّه درستا كه من مسالمت مى‏كنم با هر كه با شما مسالمت كرد و پيكار دارم و جنگجويم با هر كه با شما جنگجوئى و پيكار كرد تا روز قيامت.
  1. ش سلم بمعنى مسالمت و سازگارى و صلح آمده چه او بمعنى مسالم و سازگار آمده چنانچه در قاموس و غير او است و ظاهر عدم اشتراك است بلكه از باب استعمال مصدر است بمعنى اسم فاعل كه يا محمول بر مبالغه است يا بتقدير ذو چنانچه ادبا تصريح كرده‏اند
  2. و اين معنى اگر چه قياسى نباشد بلكه موقوف است بر مناسبت مقامات خاصه كه اديب به ممارست مى‏فهمد، چنانچه آمدى در موازنه بين أبي تمام و بحترى مى‏گويد اگر چه استشهاد به امثله كه مى‏كند خالى از مناقشه نيست ولى ميزان در اين موضع محقق است.
  1. دشمنم را دوست دارى، آنگاه گمان مى‏كن من دوستت هستم، همانا نظرت دور از حقيقت است‏
  2. و همچنين است سخن در لفظ حرب و اظهر در نظر اين بنده اين است كه مراد از اين‏ها همان معنى مصدرى باشد و از جهت اظهار كمال مطاوعت و توغل در بندگى و متابعت بايد بگوئيم ما در اين مقام به حدى رسيده‏ايم كه حقيقت سازش شده‏ايم با سازگاران شما و مصداق واقعى جنگ و پيكار شده‏ايم با محاربين شما.
  3. يوم: به حسب اصل لغت يا از اول طلوع آفتاب است تا غروب او چنانچه مشهور لغويين است و مطابق با اصطلاح حكماى فرس و علماى هيئت و حساب يا از اول طلوع فجر است تا غروب چنانچه ابن هشام در شرح كعبيه تصريح به او كرده و ظاهر اين است كه تفسير ثانى تحديد يوم شرعى است نه تعيين معنى لغوى
  4. و اين بى‏بضاعت در منظومه ميزان الفلك تلويحى به اين معنى كرده مى‏گويد:

و اليوم من طلوع جرم الشّمس            الى غروبها بزعم الفرس‏

كذاك في النجوم و الحساب            و ذاك في السنة و الكتاب‏

يؤخذ من طلوع فجر صادق            الى ذهاب حمرة المشارق‏و تفصيل اين جمله كه غايت نهار زوال حمرت است كما هو الحق المعروف من مذهب الاماميه يا غروب قرص چنانچه مذهب اهل سنت است و شر ذمه از علماى شيعه نظر باخبارى كه محمولند بر تقيه يا اخبار قول سابق مفسر و حاكم بر آنها است مائل يا قايل باو شدند بيرون وظيفه اين شرح است و گاه باشد كه يوم در مطلق زمان استعمال شود

  1. چنانچه ابن هشام در شرح كعبيه تصريح باو كرده و از سيبويه نص باو حكايت شده و استشهاد نموده باينكه مى‏گويند انا اليوم افعل كذا و وقت حاضر را اراده مى‏كنند و از اين قبيل است تلك ايام الهرج. چنانچه بعض شراح قاموس گفته‏اند و اكثر لغويين و ادبيين به اين معنى تنصيص نموده‏اند و استعمال او در لفظ يوم القيمه اظهر اين است كه مبنى بر همين معنى باشد نه به ملاحظه طلوع و غروب كه وقوف بر ظواهر عبارات مذكوره اخذ آنهاست
  2. در حقيقت يوم اگر چه ممكن است كه بگوئيم كه حقيقت يوم مدت ظهور شمس است در نصف مرئى فلك و اخذ طلوع و غروب به جهت اشاره به حال افراد معهوده از او است در خارج و بنا بر اين يوم در يوم القيمه از مصاديق معنى اول است و اللّه اعلم بالصّواب.
  3. قيامت على الظاهر مصدر قيام است مى‏گويند قام قياما و قيامة چنانچه بعض از متبحرين لغويين نقل كرده‏اند اگر چه در كثيرى از كتب مذكور نيست و اطلاع يوم القيمه بنا بر اين بر يوم حشر يا به جهت اين است كه كافه خلايق به جهت عرض اكبر از مضاجع خود برمى‏خيزند يا به ملاحظه قيام عموم خلق است در محضر عدل خداوندى جلت عظمته كما في قوله عزّ من قائل:يوم يقوم النّاس لرب العالمين 83: 6«».
  4. و بعضى احتمال داده‏اند كه معرّب قيما باشد كه در سريانيه بمعنى روز حشر است و اين به غايت بعيد است و اصح اول است و ظاهر اين است كه برعايت همين معنى روز جمعه را يوم القيمة مى‏گويند: لقيام الخطيب فيه بالخطبة او لقيام النّاس فيه كافة بالصلوة او لقيام امر الدّين فيه او لتذكاره بامر يوم القيمة و اللّه اعلم.
  5. فائدة
  6. در اخبار كثيره از طريقين وارد شده كه حضرت رسالت صلى اللّه عليه و اله به فاطمه عليها السّلام و امير المؤمنين عليه السلام فرمود:حربك حربى و سلمك سلمى. و هم باهل عبا فرمود:انا سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم. يا قريب به اين لفظ. چنانچه ترمذى در جامع خود سند بزيد بن ارقم مى‏رساند:
  7. ان رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله قال لعلى و فاطمة و الحسن و الحسين  عليهم السّلام‏انا سلم لمن سالمتم و حرب لم حاربتم. و از اين حديث بر اصول و قواعد خود اهل سنت ثابت مى‏شود كفر معاويه و اصحاب جمل و اصحاب واقعه كربلا جميعا چه محارب پيغمبر صلى اللّه عليه و اله بالاتفاق و بنصوص كتاب و سنت كافر است و اگر محارب اين جماعت محارب رسول باشد البته كافر خواهد بود. ص 216 
  8. «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید