کتاب  شفاءالصدور ص : 266 و  لعن اللّه عمر بن سعد و روايتى كه در امالى شيخ صدوق است كه از والد بزرگوار خود از كمندانى از ابن عيسى از ابن ابى نجران

سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/        

نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad 

وبلاگ صفرزاده-  https://safarzade.blog.ir 

«بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِيمِ‏»

«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

  1. کتاب  شفاءالصدور ص : 266 و  لعن اللّه عمر بن سعد
  2. و روايتى كه در امالى شيخ صدوق است كه از والد بزرگوار خود از كمندانى از ابن عيسى از ابن ابى نجران از جعفر بن محمد كوفى از عبيد سمين از ابى طريف از ابن نباته روايت مى‏كند كه امير المؤمنين عليه السّلام خطبه مى‏كرد و فرمود:

سلونى قبل ان تفقدونى.

  1. سعد بن ابى وقاص برخاست و گفت يا امير المؤمنين خبر ده مرا كه در سر و ريش من چند موى است، فرمود هان سوگند به خداى مسئله پرسيدى كه خليل من رسول خداى مرا خبر داده بود كه تو از من مى‏پرسى و نيست در سر و ريش تو موئى مگر اين كه در بن او شيطانى نشسته و در خانه تو سخله يعنى بزغاله‏اى است كه فرزند من حسين را مى‏كشد.
  2. و عمر بن سعد در آن روزگار طفلى بود كه تازه به راه افتاده بود. اين خبر به غايت ضعيف است. به جهت ضعف كمندانى و جعفر بن محمد الكوفى و جهالت عبيد سمين بلكه جهالت ابن عيسى چه اگر چه رعايت طبقه مناسب تعيين احمد بن محمد بن عيسى است كه واسطه بين كمندانى و ابن ابى نجران اوست ولى في الجمله خلاف معهود است تعبير از او بابن عيسى بالجمله سند مقدوح است و قراين بر خلافش يكى دو فقره گذشت و اوضح از همه اين كه سعد از متخلفين از بيعت بوده بالاتفاق و در كوفه نيامد و در زير منبر ننشست علاوه بر اين كه چون سعد از قدماء مهاجرين بود و بعد از خلافت عمر طرف ترديد خلافت شد محترم بود
  3.  و زمان امير المؤمنين عليه السّلام به جهت اختلال امور و عدم انتظام مقتضى اين نوع تشدد در جواب او نبوده بلكه او خود از اطراف تقيه و تاليف قلوب مى‏شد علاوه بر اين كه جلالت صورى خود او مانع از اين جلافت و اين سؤال جاهلانه بوده و مؤيد اين آنست كه همين روايت در احتجاج با اختلاف يسيرى مذكور است و در آنجا به جاى فقام سعد فقام رجل آورده و تصريح به صباوت و صغر آن سخله كرده كه تازه به دست و پا راه مى‏رفت و مى‏توان مراد از او يزيد پدر خولى يا انس پدر سنان باشد چه ذى الجوشن پدر شمر اسلام نياورد و شمر خود در زمان امير المؤمنين از ابطال رجال بشمار مى‏رفت. چنانچه عنقريب مذكور مى‏شود.
  4. بالجمله ابن سعد در روز عاشورا سى و هفت ساله بود و در سنه شصت و شش هجرى به دست كيسان أبو عمره به امر مختار كشته شد و سر او را در مجلس آوردند نزد پسرش حفص گذاشتند مختار پرسيد: مى‏شناسى؟ گفت: آرى، زندگانى پس از او گوارا نيست. مختار به فرمود تا سر از وى بگرفتند. و گفت عمر بجاى حسين و حفص بجاى على بن الحسين نه كه اگر سه ربع قريش را بكشم بجاى يك انمله از انامل حسين عليه السّلام حساب نشود و نفرين سيد الشهداء كه فرمود:سلّط اللّه عليه من يذبحك فى فراشك، مستجاب شد چه وى را در خانه خود با كمال امن بنهايت مذلت روانه دركات جحيم كردند.
  5. نادرة در تقريب ابن حجر است چنانچه حكايت كرده‏اند كه عمر بن سعد بن ابى وقاص المدنى نزيل الكوفة صدوق لكن مقته النّاس لكونه اميرا على الجيش الذين قتلوا الحسين من الثانيه قتله المختار سنة خمس و ستين او بعدها و وهم من ذكره في الصحابة قد جزم ابن معين بانّه ولد يوم مات عمر بن الخطاب انتهى.
  6. از اينجا بايد تعجب كرد كه ابن سعد از طبقه تابعين به احسان مى‏شمارد و تعديل مى‏كند و به حيله نسبت قتل ريحانه رسول خدا را از او مى‏خواهد سلب كند كه مى‏گويد: كان اميرا. و نمى‏گويد قتل الحسين عليه السّلام
  7. الحق مقتضاى آن دينى كه يزيد را خليفه واجب الاطاعه بدانند آنست كه ابن سعد را عادل صادق اللهجه بشمارند و ازو اخذ احكام كنند، و بعد از اين إن شاء اللّه اشاره خواهيم كرد كه قواعد دين اهل سنت موجب آنست كه اين اعمال مايه خروج از دين نشود، زهى شريعت و ملت زهى طريقت و كيش.
  8. و  لعن اللّه شمرا
  9. ج و خداى لعنت كناد شمر را  ش شمر هو ابن ذى الجوشن و قيل اسمه اوس و قيل اسمه شرجيل بن الاعور الضبابى.

ابن الاثير در اسد الغابه در باب ذال آورده كه وى را ذو الجوشن گفتند، چه سينه وى نتو و بر آمده‏گى داشت مى‏گويد بر رسول صلّى اللّه عليه و آله وارد شدم بعد از غزوه بدر و كره اسبى كه نام آن اسب قرحا بود به خدمت گذرانيدم. فرمود: مرا حاجتى نيست اگر بخواهى با دروع [1] غنايم بدر تعويض كنم گفتم معاوضه نمى‏كنم. فرمود: پس من حاجتمند او نيستم سپس فرمان داد كه مسلمان مى‏شوى تا از اوائل اين امت بشمار آئى گفتم نه.

  1. فرمود: چرا گفتم قوم تو در پى‏هلاك تواند. فرمود: نشنيدى كه چندين تن به خاك در افتادند. گفتم: خبر شدم. فرمود: پس چه وقت هدايت مى‏شوى؟ گفتم: آن روز كه بر كعبه غالب شوى و منزل كنى. فرمود: تواند بود كه اگر بپائى به بينى آن روز را. آنگاه بلال را فرمان داد كه حقيبه [2] مرا بعجوه كه خرماى غالى [3] است انباشته دارد و چون بازگشتم فرمود او از بهترين شجاعان بنى عامر است سوگند با خداى كه در بازگشت نزد اهلم بودم كه سوارى از مكه آمد و گفت محمد بر وى غلبه كرد و جايگاه خود كرد وى را. با خود گفتم مادرم به عزايم نشيناد اگر آن روز اسلام آورده بودم و حكومت حيره را مى‏خواستم او را اقطاع من مى‏كرد. اين خلاصه كلام منقول در اسد الغابه است.
  2. آنگاه ابن اثير گويد و گفته شده كه أبو اسحق السبيعى كه راوى حديث است از ذو الجوشن نشنيده بلكه اين حديث از شمر لعنه اللّه كرده و مادر شمر چنانچه از خطاب حضرت   سيد الشهداء عليه السّلام با وى يا ابن راعية المعزى معلوم مى‏شود به دنائت فطرت و خبث ذات معروف بوده، چه اين كلمه چه حقيقت باشد چه مجاز دلالت بر مقصود دارد و شبهه در خباثت مولد و سوء نسبت و حرامزادگى شمر، بهيچوجه نيست و شمر لعنه اللّه خود از شجاعان نامدار كوفه بوده و نخست در لشگر امير المؤمنين عليه السّلام بود.
  3. و در كتاب نصر بن مزاحم است چنانچه غير واحدى از مورخين عامه و خاصه از وى روايت كرده‏اند يك روز در مصاف درآمد، و ادهم بن حجر از اصحاب معاويه با وى مبارزت كرد و ادهم ضربتى بر وى زد كه بر جبهه آن مخذول فرود آمد و باستخوان رسيد و فرو رفت شمر هم ضربتى بزد و كارگر نيفتاد پس باز لشكرگاه خود كشت و نيزه به دست گرفت و اين كرت اين شعر بخواند:

انى زعيم لاخى باهله            بطعنة ان لم تكن عاجله‏

و ضربة تحت الوغى فاصله            شبيهة بالقتل او قاتله‏پس حمله برادهم آورد بطعنه وى را از اسب درافكند. و در بعضى كتب ياد دارم كه ديده‏ام با خوارج ملحق شد و اين ببود تا در روز عاشورا، كرد آنچه كرد.‏

______________________________________

  1. [1] جمع درع، زره‏ها

[2] زنبيل و خورجين‏

[3] گران قيمت.

  1. و شمر مردى مبروص بوده، و در كتب عامه و خاصه مثل حياة الحيوان و بحار و غيرهما از صادق آل محمد روايت شده كه كسى عرض كرد تا چه وقت تعبير رويا تأخير مى‏شود فرمود: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در خواب ديد كه سگى ابقع يعنى سياه و سفيد در خون او ولوغ كرده. و او تعبير شد به شمر.
  2. و همچنين از سيد الشهداء عليه السّلام در بحار روايت كرده كه با شمر فرمود كه در خواب ديدم سگانى چند بر من حمله مى‏آوردند و از آن ميانه سگى ابقع بيش از همه بر من حمله‏ور است و آن توئى. فلعنة اللّه عليه لعنا يملأ اقطار السّموات و افاق الارضين. و قد اطرف الحسين بن الحجاج البغدادى في قوله و لعله يهجو به ابن سكرة الناصبى خذله اللّه و ابرص من بنى الزوانى ملّمع ابلق اليدين:

قلت و قد لج في اداه            و زاد ما بينه و بينى‏

يا معشر الشيعة الحقونى            قد ظفر الشمر بالحسين‏بالجمله مختار بن ابى عبيد در سنه شصت و ششم هجرى وى را بگرفت و بكيفر بكشت، چنانچه در كامل است يا به دست أبو عمره در قريه نزديك كوفه كشته شد، چنانچه در رساله شيخ اجل ابن نما سقى اللّه قبره است.

  1. و از أبو الحسن على بن سيف مداينى مورخ معروف روايت شده و در امالى ابن الشيخ رضى اللّه عنهما نيز موجود است كه شمر بن ذى الجوشن را كيسان أبو عمره در باديه اسير كرده و به خدمت مختار گسيل داشت وى به فرمود تا گردنش را بزدند و ديگى مملو از روغن به غليان آوردند و وى را در او بيفكند و يكى از موالى آل حارثه بن مضرب سر و روى وى را لگدكوب كرد. ولى در نفح الطيب تأليف احمد بن محمد المقرى المالكى المغربى در تاريخ اندلس مذكور است كه شمر فرار كرد و با اهل خود به شام رفت و از آنجا اولاد وى به اندلس آمدند و صميل بن حاتم بن شمر بن ذى الجوشن در آنجا امارت يافت و امارت صميل اگر چه در عبر ابن خلدون و غير او هم مذكور است، ولى فرار شمر به شام درست نيايد، چه مورخين مشرق بالاتفاق نقل قتل او كردند و تواند بود كه در فرار اول او، چنانچه از ابن نما نقل كرديم. اهل و اولاد خبيث او به دست نيامده باشند و متوارى شده به جانب شام كه معدن نواصب بود رفته باشند. و از آنجا به ممالك اندلس كه امروز معروف به اسپانيول و قديما مشهور به اشبانيه بوده منتقل شده باشند. فلعنة اللّه عليه و على من انتسب بعمله إليه.
  2. و  لعن اللّه امّة اسرجت و الجمت و تنقّبت و تهيّات لقتالك‏
  3. ج و لعنت كناد خداى گروهى را كه اسب‏ها را زين كردند و لگام زدند و براه افتادند و آماده شدند براى مقاتله تو.
  4. ش اسراج اشتقاق جعلى از لفظ سرج است كه جامد است چه هر لفظ كه سيلان مأخوذ در معنى حدث را فاقد باشد جامد نامند و اخذ از او برخلاف اصل است چه آن معنى سيلان و تحوّل كه لازمه مصادر است ندارد و اين نوع از اشتقاق را جعلى مى‏گويند و تعديه را كه تعريف كرده‏اند: بجعل الشي‏ء ذا مصدره مبتنى بر تغليب است يا مراد از مصدر مطلق مبدء است و معنى اسرج الفرس جعله ذا سرج كما لا يخفى.
  5. الجام هم مانند اسراج است و مأخوذ از لجام است و او على التحقيق معرب لگام است. چنانچه جوهرى جزم كرده و ترديد فيومى و خفاجى وجهى ندارد.
  6. تنقّبت چند وجه درين لفظ محتمل است كه بعضى را علما ذكر كرده‏اند و پاره در نظر اين بنده آمده.
  7. وجه اول: اين كه مأخوذ از نقاب زنان باشد بر وجه حقيقت و اشاره بآن باشد كه متعارف در ازمنه سابقه آن بوده كه در حروب نقاب مى‏افكندند و اين وجه را در بحار ابداء كرده.
  8. وجه ديگر: اين كه مأخوذ از همان باشد بر وجه استعاره كه چنانچه زنان چون مهياى خروج مى‏شوند نقاب مى‏بندند مردان هم كه سلاح حرب در بر كرده مهياى خروج مى‏شوند تشبيه كرده باشند
  9. لامه هيجا [1] را بنقاب نسا و اين وجه را كفعمى در حاشيه مصباح ذكر كرده و هر دو به غايت بعيد و منافى سلائق مستقيمه است خاصه ثانى كه هيچوجه شبهى بين نقاب مرئه و تهيأ رجال نيست مگر علاقه تضاد اگر چه خود او متعرض بيان هم نيست.
  10. وجه سوم: آنكه مأخوذ از تنقيب به معنى سير در طريق باشد مثل نقبوا في البلاد و اين معنى قريب است و لفظا بعيد و اين هم از كفعمى عليه الرحمه است.
  11. وجه چهارم: اين كه مأخوذ از نقبه باشد كه جامه شبيه شلوار است كه براى او حجزه يعنى جاى كره زدن قرار مى‏گذارند و بند را از او مى‏گذرانند بى‏نيفه و از بعض موارد معلوم مى‏شود كه آن لباسى است كه پاره اوقات سوارى مى‏پوشيدند به جهت سهولت او يا علت ديگر پس كنايه از همان تهيأ و اعداد خواهد بود و از موارد استعمال او اين عبارت معروفه از عمر است كه علماء لغت به تفاريق متعرض شرح او شدند و به تمامها در شرح نهج البلاغه مذكور است:
  12. قال يذكر حال صباه في الجاهليّة لقد رايتنى مرّة و اختالى نرعى ابوينا ناضحا لنا قد البستنا امّنا نقبتها و زودتنا يمينتها من الهبيد فنخرج بناضحنا فاذا طلعت الشّمس القيت النقبة إلى اختى و خرجت اسعى عريانا فنرجع إلى امّنا و قد جعلت لنا لفيتة من ذلك الهبيد فيا خصبا و منه يعلم حاله مع اخته في البادية و حال النّاس معه عريانا فتذكر حديث الامارة التي سبق إلى ذكرها الإشارة و تامل حق التامل في هذه العبارة. [2] و بنا بر اين آن عبارت بمنزله آنست كه بگويند كه جامه بر كرد و يا شلوار پوشيد و اين احتمال اولا بنظر اين قاصر رسيده بعد اشاره به او در كلام كفعمى ديدم.
  13. وجه پنجم: هم بنظر اين بنده آمد كه مأخوذ از نقب كه به معنى رقت خف بعير است باشد، چنانچه در شعر معروفست:

__________________________________________________

  1. [1] زره جنگ‏

[2] او بمناسبت ياد كرد دوران كودكيش در عهد جاهليت مى‏گويد: يكبار من و خواهرم شتر پدرم را به چرا برده بوديم. مادرم (نقبه) جامه خود را به ما پوشانده بود و مقدارى حنظل را براى ما بعنوان غذا تهيه كرده بود. هنگام طلوع خورشيد من جامه را بسوى خواهرم افكندم و خود لخت مى‏دويدم پس بسوى مادرمان بازگشتيم و مادر از آن حنظل براى ما غذائى پخته بود آه كه چقدر خوش بوديم، از اينجا وضع او و خواهرش در بيابان و رفتار مردم با او در لختى فهميده مى‏شود.

  1. اقسم باللّه أبو حفص عمر            ما مسّها من نقب و لا دبرو در اساس تصريح كرده به اينكه تنقب به معنى تقب آمده و اين كنايه از رنج بردن و تعب كشيدن باشد در اين كار.
  2. وجه ششم: هم اين بنده احتمال داده كه مأخوذ از نقابت به معنى رياست باشد و معنى آن باشد كه جمع لشكر وقود عسكر كردند.
  3. وجه هفتم: اين كه مأخوذ از نقاب به معنى عريف و يا بصيرت باشد و اشاره به اين باشد كه با خبر شدند و تحقق اسباب قتال و تعرف وجوه جدال كردند و تنقب بمنزله تجسس و تتبع باشد.
  4. وجه هشتم: اين كه از نقيبه به معنى مشاورت اشتقاق شده باشد و اين دو وجه اخير را هم در كلام كسى نديدم و از اين وجوه آنچه در لغت ثابت و مسموع است تنقب مرئه و تنقب خف بعير است ساير وجوه را هنوز در كتب لغت نيافتم ولى چون اين استعمال ثابت است و اخلال به وجوه مشتقات از مزيد و مجرد در كتب لغت از ستاره افزون و از شماره بيرون است
  5. و هر يك از اين محتملات خالى از مناسبتى نيست مانعى ندارد اگر چه انصاف اين است كه هيچيك از اين معانى خالى از خللى نيست. و لعل اللّه يحدث بعد ذلك امر.
  6. تهيؤ: مشتق از هيئت است كه به معنى آن كيفيت حاصله از اكتناف اعراض مختلفه مثل وضع و لون و مقدار بر جسم است، و فرق ما بين او و صورت باختلاف بعرضيت و جوهريت است، اصطلاحا اگر چه در عرف صورت به معنى اعم استعمال مى‏شود و ظاهر اين است كه أيئت و هيئت از يك اصلند و با بدال اين اختلاف حاصل شده و باب ابدال و لثغه [1] باب واسعى است در لغت عرب و جماعتى در صدد استيفا برآمدند باز هم مستدركاتى بر ايشان باقى است و في الزوايا خبايا.
  7. و اين معنى بر صاحب قاموس غالبا مشتبه شده موارد ابدال را حمل بر تعدد لغت كرده و از مواضع منصوصه ابدال همزه و هاء هيم الله و ايم الله در قسم است و هنا و انا در ضمير متكلم و هيا و ايا در ندا و لهنك و لانك در تاكيد و هيه و آيه در استزاده و هال و آل و هداه و اداه و هردت و أردت و هراق و اراق در اراقه و هسد و اسد و هجيج و اجيج و هياك و اياك در خطاب وهوقه و اوقه به معنى جماعت وباه و باء در جماع و ارجاه و ارجاء در تاخير و بده و بدء و دره و درء به معنى طلع و دفع إلى غير ذلك من المواضع و اصالت عدم وضع مؤيد قول نافى تعدد است و مستانش بوجوه لغات عرب و اختلاف السنه
  8. ايشان در زياده و نقص و تغيير و تبديل جازم يا مطمئن به صحت اين دعوى است و بالجمله تهيئو به معنى گرفتن هيئت امرى و ساخته شدن و آماده كشتن براى ان كار است و تهيه اعطاى هيئت و اعداد عدت و عدت امرى است و الله العالم.

_____________________________________________

  1. [1] گرفتگى زبان به وضعى كه «س» را «ث» و «ر» را «غ» يا «ل» يا «ى» و نظاير آن تلفظ كند مثلا «رضا» را «غضا» يا «لضا» را «يضا» و نظائر آن تلفظ كند.شفاءالصدور ص :  272
  2. «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ‏ فَرَجَهُمْ»

 

@Aseman_Mag

ما را دنبال کنید