-.سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
- نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
- وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
- کتاب شفاءالصدور – شرح زیارت عاشورا - میرزا تهرانی – ص :438
- بحث در لعن یزید وتحریم غزالی از لعن بر یزید –
- و اخبار لعن يزيد را بالخصوص در شرح فقره سابقه شنيدى و ادله جواز لعن او را عموما در كلام آن شخص زيدى مشروحا ديدى و سزاوار چنان مىنمود كه در امت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله خلافى واقع نشود در اينكه اگر كسى جگر گوشه او را بكشد و عيال او را اسير كند و به اطراف و نواحى چون اسيران كفار بىرعايت احترام بگرداند و آنچه شايسته هيچ مسلمى نيست در حقّ ايشان بكند. البتّه چنين كس سزاوار لعن است با وجود اين غزالى كه لاف متابعت شريعت پيغمبر مىزند بلكه دعوى وصول و شهود دارد و خود را سرچشمه علم و عمل و واصل به اقصى مراتب منى و امل مىداند، از خداى و رسولش شرم نكرده منع اكيد و تحريم شديد از لعن يزيد كرده. گروهى بعد از او از نواصب كه اين كينه ديرينه در خزينه سينه داشتند. جرأت اظهار نمىكردند راز سرپوشيده بر زبان آورده اظهار تخلف از عترت نموده تحريم لعن يزيد مىنمايند. چنانچه در مدت اقامت سامرا از جماعتى از قضاة ومتعصبين اين طايفه ديده و شنيده شده. اكنون صواب چنان است كه به جهت رسوائى اين پير ضال كه عمده اهل جهل و ضلال است. و كلام او را نقل كنيم و به جواب شبهه او و از ثواب لعن او كه سر حلقه اتباع يزيد است عموم اهل ايمان را بهرهور سازيم.
- فنقول قال ابن خلكان في ترجمة على ابن محمد الطبرى المشهور بالكياء الراسى بعد نقل كلام له في المنع عن لعن يزيد سنشير إليه و قد افتى الامام أبو حامد الغزالى في مثل هذه المسألة بخلاف ذلك فانه سئل عمن صرح بلعن يزيد هل يحكم بفسقه ام لا و هل يكون ذلك مرخصا له فيه و هل كان يزيد قتل الحسين ام كان قصده الدفع و هل يسوغ الترحم عليه ام السكوت عنه افضل تنعم بازالة الاشتباه منّا فاجاب لا يجوز لعن المسلم اصلا و من لعن المسلم فهو الملعون وقد قال رسول اللّه المسلم ليس بلعان
- و كيف يجوز لعن المسلم ولا يجوز لعن البهائم و قد ورد النهى عن ذلك و حرمة المسلم اعظم من حرمة الكعبة بنص النبى و يزيد صح اسلامه و ما صح قتله الحسين و لا امره به و لا رضاه ذلك و مهما لم يصح منه لا يجوز ان يظن ذلك به فان اسائة الظنّ بالمسلم ايضا حرام و قد قال اللّه تعالى اجتنبوا كثيرا من الظنّ انّ بعض الظنّ اثم وقال النبىانّ اللّه حرم
من المسلم ماله و دمه و عرضه و ان يظن به ظن السوء
- و من زعم انّ يزيد امر بقتل الحسين او رضى به فينبغى ان يعلم ان به غاية الحماقة فان من قتل من الاكابر و الوزراء و السلاطين في عصره لو أراد أن يعلم حقيقته من قتله و من الذي امر بقتله و من الذي رضى به و من الذي كرهه لم يقدر على ذلك و ان كان قد قتل في جواره و زمانه و هر کس ادعا کند که یزید دستور کشتن حسین را داده یا آن را تأیید کرده است، باید بداند که بسیار سفیه است، زیرا هر که از بزرگان و وزرا و سلاطین زمان خود را بکشد، اگر بخواهد حقیقت خود را بداند. هویت، چه کسی او را کشت، چه کسی دستور کشتنش را داد، چه کسی او را تایید کرد، و چه کسی از او متنفر بود، حتی اگر در همسایگی و زمان خود کشته شده بود، نمی توانست این کار را انجام دهد
- و هو يشاهده فكيف لو كان في بعيد و زمن قديم قد انقضى فكيف يعلم ذلك فيما انقضى قريب من أربعمائة سنة في مكان بعيد و قد تطرق التّعصب في الواقعة فكثرت فيها الاحاديث من الجوانب فهذا امر لا يعرف حقيقته اصلا و اذا لم يعرف وجب احسان الظن بكل مسلم و مع هذا فلو ثبت على مسلم انه قتل مسلما فذهب اهل الحق انه ليس بكافر و القتل ليس بكفر بل هو معصية و اذا مات القاتل فربما مات بعد التوبة و الكافر لو تاب من كفره لم تجز لعنه و آن را می نگریست، پس چگونه اگر در زمان های دور و قدیم بود که گذشت، پس از کجا می دانست که در جایی دور از تعصب گذشت؟ و احادیث زیادی در این باره از جهات مختلف وارد شده است که اصلاً حقیقت آن معلوم نیست و اگر معلوم نباشد، بر هر مسلمانی واجب است مسلمان مسلمانی را کشت، پس اهل حق معتقدند که او کافر نیست و کشتن کفر نیست، بلکه گناه است و اگر قاتل بمیرد، شاید بعد از آن مرده باشد. توبه و کافر اگر از کفر توبه کند، لعن او جایز نیست
- فكيف من تاب عن قتل و بم يعرف انّ قاتل الحسين مات قبل التوبة و هو الذي يقبل التوبة عن عباده فاذن لا يجوز لعن احد ممن مات من المسلمين و من لعنه كان فاسقا عاصيا للّه تعالى و لو جاز لعنه فسكت لم يكن عاصيا بالاجماع بل لو لم يلعن الابليس طول عمره لا يقال له في القيمة لم لم تعلن ابليس و يقال للاعن لم لعنت و من اين عرفت انه مطرود ملعون و الملعون هو البعيد من اللّه و ذلك غيب لا يعرف الا فيمن مات كافرا فانّ ذلك علم بالشرع و امّا الترحم عليه فهو جائز مستحب
- پس کسی که از قتل توبه کند، در حالی که می داند قاتل حسین(ع) قبل از توبه مرده است و او از جانب بندگانش توبه می کند، پس لعن هیچ یک از مسلمانان که مرده است جایز نیست و هر که او را لعن کرد، گناهکار و نافرمان خدای متعال بود و اگر لعن و سکوت جایز بود، نافرمان نبود، اگر شیطان در تمام عمرش لعنت نمی شد، گفته نمی شد از نظر ارزش، چرا شیطان را اعلام نکردی و به کسی که لعن کردی می گویند: «چرا او را اخراج و نفرین کردی؟» و مطلوب است
- بل هو داخل في قولنا في كل صلوة اللّهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات فانه كان مؤمنا و اللّه اعلم كتبه الغزالى انتهى كلام الوفيات. و قريب به اين معانى و الفاظ را در كتاب آفات اللسان از مجلد ثالث احياء العلوم ذكر كرده ولى تجويز لعن عنوان قاتل را كرده اگر مقيد بكنند و بگويند اللّهم العنه ان مات قبل التوبة.
- بلكه در هر دعاي ما آمده است: خدايا، مردان و زنان مؤمن را بيامرز كه او مؤمن بوده و خداوند داناتر آن را نوشته است. و نزدیک به اوست که معانی و عبارات در کتاب «آفات اللسان» در جلد سوم «احیاء العلوم» ذکر کرده و لعن جایز است لقب قاتل را کوردا به کنند گره می زند و خدایا اگر پیش از توبه بمیرد او را لعنت کن
- و خلاصه اين خرافات كه حاصل نشاه بنگ و نتيجه شرب حشيش است آن است كه در جواب سائل از جواز لعن يزيد و از صحت قتل سيد الشهداء بدست او و از جواز ترحم بر او مىنويسد: لعن مسلمانان جايز نيست و يزيد مسلمان است و نسبت قتل يا امر يا رضاى به قتل حسين به او كردن سوء ظن به مسلمين است و به حكم كتاب و سنت حرام و هر كس گمان صحت اين نسبت كند در غايت رعونت [1] است،
__________________________________________________
- [1] خودبينى و كم عقلى
- چه اگر سلطانى يا وزيرى يا اميرى در اين زمان كسى را بكشد پى بردن به حقيقت آن كه قاتل يا آمر يا راضى كه بود اگر چه آن سلطان مثلا نزديك او باشد و مشاهده او نمايد مقدور نيست فكيف به اين كه زمان بعيد و مكان شاسع [1] باشد و قريب چهار صد سال گذشته باشد كه اين امرى است كه حقيقت او هرگز معلوم نخواهد شد و با عدم علم بايد حسن ظن به اهل اسلام داشت. و بر فرض كه بر مسلمى قتل مسلمى ثابت شود نزد اشاعره موجب كفر نيست و تواند بود كه قتل بعد از توبه بميرد و لعن كافر بعد از توبه جايز نيست فكيف به قاتل و چگونه معلوم مىشود كه يزيد توبه نكرده پس لعن هيچ مسلمان جايز نيست و هر كه لعن كند او را فاسق و معصيت كار خواهد بود و اگر لعن او هم جايز بود و سكوت مىكرد از شمار عاصيان محسوب نمىشد و اگر در تمادى [2] ايام حيات لعن ابليس نكند مسئوليت نخواهد داشت و اگر لعن كند سوال دارد چه ملعون بعيد از رحمت الهى است و از كجا معلوم مىشود كه او دور است و اخبار به او تخرص [3] به اخبار غيب است مگر در حقّ كسيكه به كفر مرده باشد و امّا ترحم بر يزيد جايز است بلكه مستحب است بلكه داخل در عموم. اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات است كه در هر نماز مىخوانيم و يزيد مؤمن بوده اين است.
- ما حصل اين تحقيق غزالى كه به استمداد از باطن يزيد بن معاويه در عالم مكاشفه شيطان بحكم ان الشياطين ليوحون إلى اوليائهم بر قلب ظلمانى او القا كرده است و حقا كه بر مسلم موالى اهل بيت بسيار گران مىآيد كه كسى دعوى ايمان يزيد كند كه فرزندان پيغمبر را بكشت و زنان و دختران ايشان را بر شترهاى برهنه از شهر به شهر و صحرا به صحرا ماننده اسيران ترك و كابل شهره آفاق و انگشت نماى حجاز و عراق كرد و سر پسر پيغمبر را در ملاء عام گاهى بر در خانه آويخت، و گاهى بر طشت نهاد و شراب خورد. و فضله شراب را كنار او ريخت و اظهار مسرّت كرد و شادمانى نمود و لب و دندان او را از در استهزاء و تخفيف با چوب خيزران بكوفت كه اعظم مصائب است نزد انسان غيور. يا للعجب يا للعجب چنين كسى مؤمن است و دعاى براى او مستحب است. لمؤلفه:
قل لمن لا يجيز لعن يزيد انت ان فاتنا يزيد يزيد
__________________________________________________
- [1] دور
[2] تمام مدت
[3] اقترا و دروغ حدسا سخن گفتن
- زادك الله لعن ته و عذابا و له اللّه ضعف ذاك يزيد [1]در جواب هفوات [2] غزالى جزئيات كلام او را بر نحو اجمال تعرض مىكنيم اگر چه اين كلام از غايت ضعف و ركاكت و توغل [3] در فساد و سخافت [4] قابل رد و ايراد نيست بلكه براى هيچ مسلمانى بلكه كافرى با التفات به اصول و قواعد اسلام شبهه از اين كفريات و اباطيل پيدا نخواهد شد. ولى ما براى تنصيص بر اينكه اين سخنان از محض عصبيت و عناد و صرف زندقه و الحاد صادر شده متعرض ابطال فقرات او يك يك مىشويم.
- اما اينكه گفته لعن مسلمانان جايز نيست جوابش اين است كه اگر مراد لعن مسلمان به عنوان اسلام باشد البتّه جايز نيست بلكه كفر است و اگر مراد لعن مسلمان است. بىسببى و باعثى البتّه جايز نيست و فسق است و اگر مراد لعن مسلمان است مطلقا اگر چه به عنوان ديگر باشد مثل ظلم و فسق و شرب خمر و قتل نفس و امثال اينها، اين مخالف نصوص كتاب و سنت است بلكه منافى ضروريات دين اسلام است چه لعن بر عناوين مذكوره در قرآن و حديث متواتر بيش از حد احصاست و استشهاده بانّ المسلم ليس بلعان
- يظهر جوابه مما حكى ابن الجوزى عن خط القاضى ابى الحسين محمد بن القاضى ابى يعلى و تصنيفه فانّه صنف كتابا في بيان من يستحق اللعن و ذكر فيهم يزيد و قال الممتنع من ذلك امّا ان يكون غير عالم بجواز ذلك او منافقا يريد ان يوهم بذلك و ربما استفرّ الجهال بقوله المؤمن لا يكون لعانا و هو محمول على من لا يستحق اللعن [5].
__________________________________________________
- [1] به آن كس كه لعن به يزيد را اجازه نمىدهد بگو اگر ما يزيد را از دست داديم ( يزيد را نديديم) تو يزيدى، خدا بر لعن ت و عذاب تو بيفزايد و بر او هم دو برابر آن بيفزايد
[2] لغزشها
[3] فرو رفتن
[4] خفت عقل
[5] و اينكه گفته مسلمان لعن نمىكند پاسخش معلوم مىشود از آنچه كه ابن جوزى نقل كرده از خط قاضى ابى الحسين محمد بن ابى يعلى و از تصنيفش، زيرا او كتابى تصنيف كرده درباره مستحقين لعن و از جمله آنان نام يزيد را برده و گفته كسى كه از لعن يزيد منع مىكند يا جاهل به جواز لعن است و يا منافق است و مىخواهد ديگران را به اين وسيله به خطا اندازد و چه بسا نادانان را به اين روايت مىفريبد كه فرمود مؤمن هيچگاه لعن كننده نيست كه منظور از آن لعن افرادى است كه مستحق لعن نيستند.
- اما اينكه گفته يزيد مسلمان است اول كلام است چه اقوال و افعال او هر دو دليل كفراوست با اين كه سببى براى انتقال او به اسلام نيست چه پدر و جد او را به تفصيل شنيدى كه بكفر زيستند و از جمله مسلمين نيستند و ديگر كى و از كجا اسلام در خانواده ايشان آمده تا محكوم به اسلام شوند، امّا دلالت اقوال او ظاهر است مثل اين شعر معروف كه در صفت خمر گفته: شميسة كرم بر جهاد قعردنها و مشرقها السّاقى و مغربها فمى
فان حرمت يوما على دين احمد فخذها على دين المسيح بن مريم [1]
- و مثل اين شعر كه متضمن انكار معادست و كياء هراسى از او نقل كرده: اقول لصحب ضمت الكاس شملهم و داعى صبابات الهوى يترنم خذوا بنصيب من نعيم و لذة فكل و ان طال المدى يتصرم [2]
- و مثل اين شعر كه جماعتى از مورخين گفتهاند بعد از ورود اهل بيت به مجلس از گفته ابن الزبعرى تمثل كرده گفته:
ليت اشياخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسلو اول ابيات اين است:
لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل
لست من خندف ان لم انتقم من بنى احمد ما كان فعل
ليت اشياخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
لأهلّوا و استهلّوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لا تشل
__________________________________________________
- [1] خورشيد چه شراب كه برج آن ته خمره شراب است و مشرق آن (دست) ساقى و مغرب آن دهان من است، اگر روزى شراب در دين احمد (پيغمبر اسلام) حرام شد آن را به دين مسيح بن مريم بگير
[2] به همنشينانى كه پياله آنان را به دور خود جمع كرده است مىگويم، و اين در حالى است كه فرا خواننده به سوى لذّت عشق، ترنم مىكند: بهره خود را از آسودگى و لذّت برگيرد كه اين دو هر چند كه دير پايان شد، از بين رفتنىاند.
- قال ابن الجوزى الحنبلى في رسالته الموسومة بالرد على المتعصب العن يد المانع من لعن يزيد انبأنا على ابن عبد الله بن الزاغولى قال اخبرنا أبو جعفر بن المسلمة عن ابى عبد الله المرزبانى قال اخبرنا محمد بن احمد الكاتب قال اخبرنا عبد الله ابن ابى سعد الوراق قال حدثنا محمد بن يحيى الاحمرى قال انبأنا ليث عن مجاهد قال جيء برأس الحسين بن على فوضع بين يدى يزيد بن معاويه فتمثل بهذين البيتين، ليث اشياخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل، لأهلوا و استهلوا فرحا، ثم قالوا لي بغيب لا تشل، قال مجاهد نافق فيها ثم و الله ما بقى في عسكره الا تركه اى عابه و لامه قلت هذه الابيات لابن الزبعرى ثم نقل شيئا منها و قال و ذلك ان المسلمين قتلوا يوم بدر منهم خلقا فقتلوا هم يوم احد خلقا فاستشهد به يزيد و كانه غير بعضها و يكفى استشهاده بها خزيا انتهى [1]
- و سبط در تذكره هر چهار شعر را نسبت به يزيد و دو شعر اول را كه لعبت هاشم تا آخر باشد از شعبى روايت كرده كه نسبت به يزيد داده. قدس الله روح الرضى حيث قال و اجاد ما شاء.
طلبت تراث الجاهلية عندها و شفت قديم الغل من احقادها
زعمت بان الدين سوغ قتلها او ليس هذا الدين من اجدادها [2]
و در مروج الذهب نقل مىكند كه اين بيت به عبد الله بن زبير نوشت:
- ادعوا الهك في السماء فاننى ادعوا عليك رجال عك و اشعرا
__________________________________________________
- [1] فرزندان هاشم با سلطنت بازى كردند و گر نه خبرى آمده و نه وحى نازل شده است، من از نسل خندف نيستم اگر انتقام آنچه را كه احمد كرد از اولاد او نگيرم، اى كاش بزرگان من در جنگ بدر (كه كشته شدند به دست پيغمبر) حاضر بودند و مىديدند جزع و ناشكيبايى قبيله خزرج را از تيزى نيزه و بش شمشير، آنگاه هلهله و شادى مىكردند و سپس مىگفتند: اى يزيد دست مريزاد.
- ابن جوزى جبلى در رسالهاش بنام: «رد بر متعصب عنود مانع از لعن يزيد» گفته است: ابن زاغولى مجاهد كه گفته سر حسين بن على آورده شد و در مقابل يزيد گذاشته شد، پس يزيد به اين دو شعر تمثل جست: ليت اشياخى... مجاهد گفت: با اين اشعار نفاق خود را نشان داد، سپس بخدا قسم از سپاهيانش نماند مگر اينكه او را رها كردند يعنى بدگويى و ملامتش كردند، و من مىگويم اين اشعار از ابن زبعرى است، سپس او مقدارى از آن اشعار را نقل كرده و مىگويد آن اشعار (اشاره است به اينكه) مسلمانان در جنگ بدر عدّهاى از مشركان را كشتند و آنها هم در احد عدّهاى از مسلمين را كشتند. حال يزيد به آن اشعار استشهاد كرده و گويا كمى آن را تغيير داده است و البته استشهاد او به اين شعر براى رسوايى و خوارى او كافى است
- [2] خدا روح سيد رضى را پاكيزه بگرداند كه گفته - و چه خوب آنچه مىخواسته گفته:
ارث دوره جاهليّت را آن زمان (زمان كشتن ابى عبد الله) طلب كردى و آن كينه ديرينه از كينههاى دوره جاهلى را شفا دادى، كه گمان كردى كه دين اجازه كشتن او را داده آيا دين از اجداد او نيست؟.
- كيف النجاة ابا خبيب منهم فاقبل لنفسك قبل اتى العسكرا [1]و از ديوان او منقول است و سبط ابن جوزى شهادت به او داده و در كتب مقاتل معروف است كه بعد از ورود اهل بيت به شام و اشراف بر محله جيرون كه مجاز در جامع اموى است اين دو بيت كه از كفر ديرين و نفاق پيشين خبر مىدهد انشاد كرد:
لما بدت تلك الحمول و اشرقت تلك الشموس على ربى جيحون
نعب الغراب فقلت نح او لا تنح فلقد قضيت من النبى ديونى [2]
- قال في التذكره قال الزهرى لما جاءت الرءوس كان يزيد في منظره على جيرون فانشد لنفسه لما بدت. هم سبط ابن جوزى از ابن عقيل روايت كرده كه از جمله ادله كفر و زندقه يزيد اين اشعار است كه از خبث ضمير و سوء اعتقاد وى خبر مىدهد:
ا عليّه هاتى و اعلنى و ترنمى بذلك انى لا احب الشناجيا
حديث ابى سفيان قد ما سما بها الى احد حتى اقام البواكيا
الآهات سقينى على ذاك قهوة تخيرها العن سى كرما شاميا
اذا ما نظرنا في امور قديمه وجدنا حلالا شربها متواليا
و ان مت يا ام الاحيمر فانكحى و لا تاملى بعد الفراق تلاقيا
فان الذي حدثت عن يوم بعثنا احاديث طسم يجعل القلب ساهيا
و لا بد لي من ان ازور محمدا بمشمولة صفراء تروى عظامياقال القزغلى و منها
و لو لم يسم الارض فاضل بردها لما كان فيها مسحة للتيممو منها لما بدت تلك الحمول و قد ذكرناها و منها قوله:
معشر الندمان قوموا و اسمعوا صوت الاغانى
__________________________________________________
- [1] بخوان خدايت را در آسمان كه من همانا بر ضد تو (قبيله) «عك» و «اشعر» را مىخوانيم، نجات از دست آنها چگونه است، اى ابا خبيب (زبير)؟ پس آن را (وسيله نجات را) قبل از آمدن لشكر بدست آور
- [2] هنگامى كه آن هودجها آشكار شد و آن خورشيدها پرتو افكندند بر محل قبيله جيرون، كلاغ ناليد، بنالى يا ننالى من طلبهايم را از پيغمبر دريافت كردم، و در تذكره گفته كه زهرى گفت هنگامى كه سرها رسيدند يزيد در محلّ تماشايش در قصر جيرون بود و براى خود سرود: لما بدت... الخ...
- و اشربوا كاس مدام و اتركوا ذكر المعانى شغلتنى نغمة العيدان عن صوت الاذان و تعوضت عن الحور عجوزا في الدنانالى غير ذلك مما نقلته من ديوانه انتهى [1].
- [1] اى عليّه: پيش آى آشكارا و با ترنم آن داستان را بازگو كه من سخن سرّى و نجوا را خوش نمىدارم، داستان ابى سفيان را مىگويم كه از گذشتههاى دور به خاطر آن بلندى مرتبت يافت، او به سوى احد رفت تا آنجا كه گريهكنندگان را به گريه آورد. حال پيش آى و در پى اين آواز، مرا از آن شراب بنوشان، شرابى كه دختران جوان از انگور شامى فراهم آوردهاند. اگر به گذشته بنگريم مىبينيم نوشيدن شراب روا بوده است. اى «امّ احمر» چون من مردم ازدواج كن و ديگر بعد از جدايى اميد ديدار نداشته باش، زيرا آن كس كه از رستاخيز سخن گفته همه داستانهاى قديمى است كه دل را به اشتباه مىاندازد، ناچارم و بايد محمد را ديدار كنم در حاليكه شرابى زرد رنگ كه استخوانهايم را سيراب كند، در دست دارم قزاوغلى (يعنى سبط ابن جوزى) گفته: و يكى از آنها (گفتارهاى كفر آميز) اين است: اگر زمين از زيادى شراب نصيبى نمىبرد ديگر جائى در آن براى تيمم يافت نمىشد، و يكى از آنها: لما بدت... كه گذشت و يكى از آنها اين گفته است: اى نديمان برخ يزيد و صداى ساز و آوازها را بشنويد و پيالههاى پى در پى بنوشيد و توجّه به معنى را رها كنيد صداى نغمه سازها مرا از شنيدن اذان بخود مشغول كرده، و من آن شراب كهنه را كه در خم است با حورى بهشتى عوض كردم. و جز اينها كه از ديوان او نقل كردم
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»