- سایت : پایگاه شخصی حسین صفرزاده -https://hosein128.ir/
- نهج البلاغه فرزاد -@nahjolbalaghehfarzad
- وبلاگ صفرزاده- https://safarzade.blog.ir
- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»
- «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
- کتاب شفاءالصدور – شرح زیارت عاشورا - میرزا تهرانی – ص : 456
- اجتهاد علمای اهل سنت در مقابل نص –
- الطبرسى است اين جمله را از كيأ مذكور نقل كرده و محصل اين است كه ائمه اربعه اهل سنت متفقند بر جواز لعن او و اجماع دارند، علي
- هذا غزالى خرق اجماع ائمه اربعه كرده علاوه بر اينكه مخالفت نص كتاب مجيد بلكه مخالفت نصوص صحيحه خود نموده است چنانچه ابن جوزى نقل كرده كه رسول خداى فرمود:من اخاف اهل المدينة اخافه اللّه و عليه لعنة اللّه و الملائكة و الناس اجمعين لا يقبل اللّه منه يوم القيمه صرفا و لا عدلا. [1]
- و در اينجا لطيفهاى است مناسب مقام كه از ذكر او چاره نيست مجير الدين حنبلى در كتاب انس الجليل كه در تاريخ قدس و خليل تصنيف كرده و از كتب جليله اين جماعت است در ذيل بلاد و قراى بيت المقدس مىگويد: يكى از آنها اقطاع تميم دارى است كه رسول به وى به رسم اقطاع و تيول داد و آن زمينى است كه بلد إبراهيم خليل عليه السّلام در اوست و اين اقطاع را در قطعه اديمى از خف امير المؤمنين على بن ابى طالب به خط آن حضرت نوشته و مورخين لفظ آن اقطاع را به وجوه مختلفه نقل كردهاند، و من هنگام تكلم در حال اين اقطاع آن قطعه اديمى كه از خف امير المؤمنين على بن ابى طالب است ديدم كه كهنه شده بود و اثر كتابتى در او بود و با او ورقهاى ديدم مكتوب و محفوظ در صندوقى كه اديم را در او گذاشته بودند و آن خط منسوب به امير المؤمنين مستنجد باللّه العباسى است كه نسخه آن اقطاع را نوشته است و صورت خط مستنجد اين است كه حكايت مىشود.
- الحمد للّه هذه نسخة كتاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم الذي كتبه لتميم الداري و إخوته في سنة تسع من الهجرة بعد منصرفه من غزوة تبوك في قطعة أديم من خف امير المؤمنين على و بحظه نسخته رضي اللّه تعالى عنه هو عن جميع الصحابة بسم اللّه الرّحمن الرّحيم.هذا ما انطا محمّد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم لتميم الدارى و اخوته جيرون و المرطوم و بيت عينون و بيت إبراهيم و ما فيهن نطية بت بينهم و نفذت و سلمت ذلك لهم و لا عقابهم فمن اذاهم اذاه اللّه فمن اذاهم لعنه اللّه شهد عتيق بن أبي قحافه و عمر بن الخطاب و عثمان ابن عفان و كتب على بن أبي طالب و شهد.
قال و قد نسخت هذا من خط المستنجد باللّه كهيئته و لعل هذا اصحّ ما قيل فيه و اللّه اعلم. __________________________________________________
- [1] كسيكه بترساند اهل مدينه را خدايش بترساند و بر او لعن ت خدا و ملائكه و همه مردم باد و خدا نمىپذيرد از او در روز قيامت هيچ بازدارندهاى از عذاب و هيچ ياورى را.
- و اين اقطاع در دست ذريه تميم دارى مستمر است تا امروز و بعض ولاة آل تميم را تعرض كردند و خواستند انتزاع كنند اين اراضى را و رفع امر به قاضى ابى حاتم هروى نمودند و احتجاج به اين فرمان كردند، قاضى گفت: اين نوشته لازم نيست چه پيغمبر چيزى را كه مالك نبوده اقطاع كرده و تيول داده. و أبو حامد غزالى اين وقت در بيت المقدس بود و گفت: اين قاضى كافر است.فانّ النبى قالذويت لي الارض كلها و كان يقطع في الجنة فيقول قصر كذا لفلان [1].
- چون چنين به گفت قاضى و والى خار شدند و آل تميم بر حال خود باقى ماندند. وقوع اين واقعه در حدود چهار صد و هشتاد و پنج هجرى بوده اين بود كلام صاحب تاريخ بيت المقدس و تميم بن اوس دارى كه مذكور است.
- در اين كلام در اسد الغابه و در السحابه و غير آنها از كتب متعلق بذكر حالات صحابه مذكور است و اين كلام مشتمل است بر سه فائده، يكى اينكه انسان متنبه ملتفت شود چگونه پيغمبر لعنت فرمود كسيكه اولاد تميم دارى را اذيت كند و لعنت نمىكند كسى را كه اذيت كند اولاد خود را هذا لا يجوزه عاقل فضلا عن فاضل و ان جوزه الخبيث الجاهل. [2]
- ديگر اينكه حالت علماى سنت و ولاة ايشان معلوم مىشود كه چگونه صريحا با نص صريح نبوى مخالفت مىكنند و مقابل نص اجتهاد و حكم به خطاى شارع شرايع در اقطاع اراضى مذكوره مىنمايند و اين اجتهاد را از خليفه خود كه صريحا حكم به هذيان پيغمبر و از آوردن دوات و قلم منع كرد. و در جاى ديگر گفت: متعتان كانتا على عهد رسول اللّه و انا احرمهما و اعاقب عليهما. [3] به ارث بردهاند.
- سوم آنكه غزالى اينجا حكم به كفر اين قاضى كرده و يزيد كه قطع اغصان شجره نبوت نموده و صريحا منكر شرع و شارع شده و نفى بعث و وحى و كتاب كرده كافر نمىداند بلكه خود دعوى اسلام مىكند با اينكه دشمن خدا و رسول و قاتل ذريه بتول را مسلمان مىشمارد، يا اللّه و يا للمسلمين زهى شريعت و ملت زهى طريقت و كيش.
__________________________________________________
- [1] زيرا پيغمبر فرمود همه زمين ملك من شد و روز قيامت در بهشت مىبخشد زمين را و مىفرمايد: قصر چنين از فلان كس است
[2] اين را هيچ عاقلى اجازه نمىدهد تا چه رسد به فاضل، اگر چه خبيث جاهل اجازه داده
[3] دو متعه در زمان پيغمبر حلال بود و من آنها را حرام مىكنم و بر آنها كيفر مىدهم.
- و اينكه گفته هر كه لعن كند، فاسق و معصيت كار است. اولا شنيدى كه خدا و رسولش او را لعنت كردهاند. و ثانيا ائمه اربعه او ثالثا همه علماى ايشان چنانچه در كلام شارح مقاصد بود اگر اين حكم را عموما بگويد كفر صريح است و اگر نسبت به علماى مذهب خودش بگويد در اصل دعوى فسق و عصيان ايشان ما با او موافقت مىكنيم اگر چه در دليل مخالفت داريم.
- و اينكه گفته اگر لعن او هم جايز بود، الى آخره، سخيف و منهدم الاساس است چه ترك لعن بر كفار و منافقين از كفر و نفاق ناشى است و همچنين ترك لعن ابليس بلكه لعن يزيد و اشباه او لازمتر است چنانچه فرق در كلام آن شخص زيدى گذشت.
- و اينكه گفته از كجا معلوم مىشود إلى آخره هم ضعيف و ظاهر الفساد است چه اولا مراد از لعنت كسى دعاى به لعنت است مثل لعنه اللّه و اللهم العنه و اين معنى اخبار نيست بلكه انشاء است و طلب آن است كه خداى عز و جل او را از رحمت خود دور كند و اخبار به غيب نيست. و ثانيا بعد از رحمت الهى معلوم مىشود به اخبار انبياء كه سفراء بين خالق و خلقاند چه بهشت، دار قرب است و جهنّم محلّ بعد. پس هر كه را خبر دهند كه از بهشتيان است قريب خواهد بود و هر كه را گويند از دوزخيان است از رحمت خداى بعيد. است و فهم اين مطلب به رجوع به شرع آسان مىشود. و اينكه گفته ترحم بر يزيد جايز است و داخل در عموم اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات است از باب زاد في الشطرنج بغله و زاد في الطنبور نغمه است، و الا هيچيك از علماى اسلام جز عبد المغيث بغدادى كه رساله در منع لعن يزيد نوشته، و محيى الدين عربى و عبد القادر جيلانى و عامه نواصب كه هيچيك از اينها مسلمان نيستند
- نبايد به اين امر ملتزم شوند اگر چه لازمه مذهب ايشان باشد چنانچه خواهى دانست و كيف كان قد انتقض و للّه الحمد غزل الغزالى و انصرم حبل كيده و ضلالته و دمرنا على بنيان بيانه المؤسس على شفا جرف هار من غيه و جهالته.
- نادرة: از عجائب امور آن است كه غزالى با اين همه اصرار در منع لعن يزيد و انكار رضاى او به قتل سيد الشهداء در كتاب سرّ العالمين استعجاب مىكند از اشخاصى كه منكر نسبت قتل به يزيد شدهاند بعد از اينكه كلماتى چند در رد خلافت خلفاى ثلثه و بيان غلبه هوا و عصبيت بر ايشان مىگويد و مناسب آن است كه ما عين عبارت او را در اين كتاب بنويسيم تا تهافت صريح و تناقض واضح بين در دو كلام او ظاهر شود و اين اعتراف في الحقيقه از بركات اين مذهب حقّ است كه مخالفين او قهرا به جهت اتمام حجة الهى و مدد فيض حضرت ولايت پناهى گاه گاه به لوازم و مؤيدات او اعتراف كنند
- ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة قال الغزالى في كتابه المسمى بسرّ العالمين و كشف ما في الدارين المقالة الرابعة في ترتيب الخلافة اختلف العلماء في ترتيب الخلافة و تحصيلها لمن ال امرها إليه فمنهم من زعم انها بالنص و دليلهم قوله تعالى: قُلْ لِلْمُخَلَفينَ مِنِ الاعرابِ سَتُدعُونَ الى قَومٍ اولى بَاسٍ شَديدٍ تُقاتِلونَهُمْ اوْ يُسْلِمُونَ فَانْ تُطيعُوا يُؤتِكُمْ اللّهُ اجْرا حَسَنا و انْ تَتَوَلَّوا كَما تَوَلَّيتُمْ مِنْ قَبْلِ يَعِذِّبِكُمْ عَذابا اليما 48: 16«».و قد دعاهم أبو بكر إلى الطاعة بعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فاجابوه و قال بعض المفسرين في قوله تعالى و اذ اسَرّ النّبى 66: 3«»،الايةقال في الحديث انّ أباك هو الخليفة من بعدى يا حميراء
- و قالت امراة اذا فقدناك فالى من نرجع فاشار إلى أبي بكر و لانه امّ بالمسلمين على بقاء رسول اللّه و الامامة عماد الدين هذا جملة ما يتعلق به القائلون بالنصوص و قالوا لو كان على اوّل الخلفاء لا سحب عليهم ذيل الفناء و لم ياتوا بفتوح و لا مناقب و لا يقدح في خلافته كونه رابعا للخلفاء كما لا يقدح في نبوة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله انه كان اخرا و الذين عدلوا عن هذه الطريقة زعموا انّ هذا تعلق فاسد جاء على زعمكم و اهويتكم فقد وقع ميراث في الخلافة و الاحكام مثل داود و سليمان و زكريا و يحيى قالوا كان لازواجه ثمن الخلافه فبهذا تعلقوا و هذا باطل اذ لو كان ميراثا لكان العباس اولى لكن اسفرّت الحجة عن وجهها و اجمع الجماهير على متن الحديث عن خطبه يوم غديرخم باتفاق الجميع وهو يقول:من كنت مولاه فعلى مولاه
- فقال عمر: بخ بخ يا ابا الحسن يشترونولما مات رسول اللّه قال قبل وفاتهايتونى بدوات و بياض لازيل عنكم اشكال الأمر و أذكر لكم من المستحق لها بعدى لقد اصبحت مولاى و مولى كل مومن و مؤمنة و هذا تسليم و رضا و تحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى لحب الرياسة و حمل عمود الخلافة و عقود البنود و خفقان الهوى في قعقعة الرايات و اشتباك ازدحام الخيول و فتح الامصار سقاهم كاس الهوى فعادوا إلى الخلاف الاوّلفنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قليلا فبئس ما
- می خرند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبل از رحلتش فرمود: شتر و شتر سفید برایم بیاور تا ابهامات را از تو بر طرف کنم و بعد از خود چه کسانی را شایسته آن بدانند. تو مولاى من و هر زن و مرد مؤمنى شدى، و اين تسليم و قناعت و حكميت است، پس از آن شور و اشتياق بر حبّ خلافت و عقد و عهد به دست آمد آذوقه و اهتزاز شوق در جغجغه بیرق ها و برخورد ازدحام اسب ها و فتح سرزمین ها، جام شور را نوشید، پس به جدال اول بازگشتند، پس آن را دور انداختند. پشت خود و خرید با آن به قیمت کمی، بسیار بد
- قال عمر دعوا الرجل فانه ليهجر و قيل يهذى فاذا بطل تعلقكم بتاويل النصوص فعدتم إلى الاجماع و هذا منقوض ايضا فان العباس و اولاده عليّا و زوجته و اولاده لم يحضروا حلقة البيعه و خالفكم اصحاب السقيفة في مبايعة الخزرجى و دخل محمد بن ابى بكر على أبيه في مرض موته فقال يا بنى ائت بعمك عمر لا وصى له بالخلافة فقال يا أبت أ كنت على حقّ أو باطل فقال على حقّ فقال أوص بها لأولادك إن كان حقا ثم خرج الى على عليه السّلام و جرى ما جرى و قوله على منبر رسول اللّه اقيلونى اقيلونى فلست بخيركم أ فقاله هزلا أم جدا أم امتحانا فإن كان هزلا فان الخلفاء منزهون عن الهزل و ان كان جدا فهذا نقض للخلافة و ان قاله امتحانا فالصحابة لا يليق بهم
- او را رها می کردند و گفته می شد که سفیه است، پس اگر دلبستگی شما به تفسیر نصوص باطل شود و به اجماع برگردید، این نیز باطل است، زیرا عباس و فرزندانش، علی و همسرش. و فرزندان در بیعت حاضر نشدند و صاحبان سوله در بیعت با خزرجی با تو مخالفت کردند و محمد بن ابی بکر در هنگام مرگ بر پدرش وارد شد و گفت: پسرم بیاور عمویت عمر که اراده ای برای خلافت ندارد، گفت: «ای پدر، حق با تو بود یا نه؟ سپس نزد على (علیه السلام) رفت و آن چه شد، بر منبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) گفت: مرا بركنار كنيد، مرا بركنار كنيد كه من بهترين شما نيستم به طور جدی یا به عنوان یک مزاح، خلفا از شوخی به دور هستند، پس این خلافت را به عنوان آزمایش می گوید پس صحابه شایسته آنها نیستند
- الامتحان لقوله تعالى: و نَزَعْنا ما في صدورهم مِنْ غِلّ 7: 43«» فاذا ثبت هذا فقد صارت اجماعا منهم و شورى بينهم هذا الكلام في الصدر الاول و اما في زمن على و من نازعه فقد قطع المشرع قولكم في الخلافة بقوله اذا بويع الخليفتان فاقتلوا الاخر منهما و العجب كل العجب من حقّ واحد كيف ينقسم ضربين و الخلافة ليست بجسم ينقسم و لا بعرض يتفرق و لا بجوهر يحد فكيف تباع او توهب و في حديث أبي حازم اول حكومة تجرى في المعاد بين على و معاويه فيحكم لعلى بالحق و الباقون تحت المشيه وقول المشرع لعمار بن ياسرتقتلك الفئة الباغيه
- فلا ينبغى للامام أ يكون باغيا و الامامة ضيقة لشخصين كما لا يليق الربوبية لاثنين امّا الذين بعدهم طائفة تزعم انّ يزيد لم يكن راضيا بقتل الحسين عليه السّلام فاضرب لكم مثلا في ملكين اقتتلا فملك احدهما الاخر فتراه يقتله العسكر على غير اختيار صاحبها الا غلطا و مثل الحسين لا يحتمل حاله الغلط لما جرى من القتل و العطش و السبى و حمل الراس اجماعا جماهير من المسيرين و قتل الامة المغنيه حيث مدحت عليا في غنائها أ فتراه قتلها بغضا لعلى ام لها و قول يزيد بن معاويه لعلى بن الحسين زين العابدين أنت ابن الذي قتله اللّهفقالابن الذي قتله الناس ثم تلا …
- سزاوار نیست که امام فاسق باشد و امامت بر دو نفر تنگ است، همچنان که ربوبیت برای دو نفر شایسته نیست، فرقه ای مدعی است که یزید از کشته شدن حسین علیه السلام راضی نبودم، پس من برای شما مثالی می زنم که دو پادشاه جنگیدند و یکی از آنها بر دیگری حکومت کرد و می بینید که به دست لشکریان بر خلاف انتخاب صاحبش کشته می شود. او هم مانند حسین (علیه السلام) نمی تواند حالت ضلالت را به خاطر کشتن و تشنگی و اسارت و حمل سر به اتفاق انبوه راهپیمایان و کشتن امت آوازخوان تحمل کند،
- چنانکه او در آواز خود علی را ستود. آیا گمان می کنی او را از روی کینه به علی یا مادرش کشته است و گفتار یزید بن معاویه در مورد علی بن الحسین زین العابدین که می گوید: «تو پسر کسی هستی که خداوند او را کشت. گفت: پسر کسی که به دست مردم کشته شد، سخنانش را خواند قوله تعالىوَ مَنْ يَقتُلْ مُؤْمِنا متعمّدا 4: 93«».أ فتراك يا يزيد تجعل جهنم لربك جزاء و تخلده فيها و تغضب عليه و تلعنه و تعدله عذابا عظيما
- فان قلت هذه البراهين معطلة لا يحكم بصحتها حاكم الشرع فنقول في حججكم مثل ما تقولون ثم اجماع الجماهير بشتم علىّ على المنابر الف شهر امركم الكتاب ام السنّة ام الرسول ثم الذين بعدهم من غيرهم اخذوها نصا ام سنة ام اجماعا لكن قد اخذوها بسيف ابى مسلم الخراسانى فانظروا إلى قطع اجماعكم بسيف
- الشرع حيث قال لكم الخلافة بعدى ثلثون ثم يتولى ملك جبروت و بقوله للعباس يا ابا الاربعين ملوكا و لم يقل خليفة و الملوك كثير و الخليفة واحد في زمانه. انتهى كلامه و به نقض إبرامه فيا عجبا من تهافت قوليه و تنافر كلاميه.
- و از اين جهت است كه بعضى نسبت تشيع به او دادهاند بلكه مىگويند با سيد اجل مرتضى رضى اللّه عنه ملاقات كرده و ايمان آورده و اين شعر را نسبت به او دادهاند: يار بر من عرض ايمان كرد و رفت پير كبرى را مسلمان كرد و رفتو تولد غزالى سالها بعد از وفات سيد است
- لهذا احتمال دادهاند كه مراد سيد مرتضى رازى صاحب تبصرة العوام باشد و چنان بخاطر دارم كه فاضل محقق آقاى كرمانشاهى ابن الاستاد الاعظم در مقامع انتصارى از اين احتمال فرموده و سيد محقق شهيد بر عادت جاريه خود در تكثير عدد شيعه در مقابل دعوى باطل اهل سنت كه نسبت اختراع اين مذهب را به صفويه دادهاند وى را از علماء شيعه بشمار آورده و آن محقق دانشمند اگر چه در اين كار معذور و
- البتّه در حضرت اجداد اطهار ماجور است، ولى بحمد اللّه ما را حاجت به غزالى نيست چه صد چون غزالى از حكماء راسخين و عرفاى شامخين و فقهاء راشدين و صلحاى زاهدين در علماى شيعه هستند چه حاجت است ببودن چون اويى. در طايفهاى كه مثل استاد البشر خواجه نصير رضى اللّه عنه باشد كه مؤالف و مخالف طوعا و كرها او را به استادى مسلم دارند گاهى افضل المحققين لقبش مىدهند، و
- وقتى عقل حادى عشرش مىخوانندش و جائى سلطان الفقهاء و الحكماء و الوزرائش مىنامند. چنانچه در اجازه شهيد ثانى براى حسين بن عبد الصمد والد شيخ بهائى است و موضعى در حقّ او مىگويند: أفضل أهل عصره في العلوم العقلية و النقلية چنانچه علامه و محقق ثانى در حقّ وى شهادت دادهاند و گاهى درباره او مىگويند:
- افضل من شاهدناه في الاخلاق چنانچه علامه در اجازه بنى زهره فرموده و مصنف زيج خاقانى كه بنام ميرزا الغ بيك تصنيف كرده ثنائى بليغ بر او كرده كه علم و علما را از خود مسرور و خورسند نموده [1] و چه خوب مىگويد استاد اعظم آقاى بهبهانى قده در تعليقه
__________________________________________________
- [1] قال فيه همچنين در مقامات بعض كواكب تقديم و تأخير بود به قدر وسع حنوفات را رصد كرديم و تعديلات قمر را تصحيح كرديم و در باقى كواكب به حسب رصدى كه فيلسوف شفاءالصدور ص : 461
«اللهم صل على محمد و آل محمد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم